بسم الله الرحمن الرحیم
تدبر در آیات انتهایی سوره مبارکه طه
سوره مبارکه طه را در جلسه گذشته درباره آیاتش صحبت کردیم؛ از دو صفحه آخر برایتان میخوانم که جمعبندی سوره است و مطالب مهمی دارد.
عهد پیشین حضرت آدم
وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدم مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً (115)
درباره حضرت آدم قبلا صحبت کردهایم که مفصل است و الان فرضمان این است حضرت آدم همینطوری است که آیات میفرماید. هر کس سوال برایش ایجاد شده که چطور ممکن است حضرت آدم پیامبر باشد و از این اتفآقات بیفتد، لطفا به جلسهای که درباره حضرت آدم، نبوت و عصمت ایشان با توجه به مطالب علامه طباطبایی صحبت شده، مراجعه بفرماید.
خداوند میفرماید که از (ع) آدم از قبل عهد گرفتیم؛ از همان ابتدا که خلق شد، در عهدی با ما بود. عهد را فراموش کرد و عزمی هم در او نیافتیم. بالاخره پای عهد ایستادن، عزمی میخواهد. عزم یعنی تصمیم محکم و مداوم.
امر شدن ملائکه برای سجده بر انسان
وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدم فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى (116)
در آن هنگام به ملائکه گفتیم بر آدم سجده کنید و ملائکه سجده کردند، مگر ابلیس که از سجده کردن ابا کرد. با توجه به اینکه در جای دیگر قرآن آمده که ابلیس از جنس جن بوده و از ملائکه نبوده؛ پس «الا» در این آیه متصل نیست الای منقطع است.
تفاوت «الا» منقطع و متصل
الای متصل وقتی است که آنی را که استثنا میکنید، جزئی از افراد کل است. مثلا میگویم همهی اعضای باشگاه قرآنی آمدند، الا آقای خواجه؛ آقای خواجه عضو باشگاه است، پس یکی از اعضای باشگاه نیامد. یک وقت هم جمله را اینطوری میگویم: همه اعضای باشگاه آمدند، مگر حشرات؛ در این جمله «الا» کارش این است که بگویید همه آمدند و آنهایی که نیامدند، اهلش نبودند که نیامدند؛ این الای منقطع و مفید تاکید است.
پس «الا» در این آیه نشان میدهد هر که از ملائکه بود، سجده کرد؛ کسی هم که سجده نکرد، ملک نبود. چون آیه دیگری در قرآن آمده که ابلیس از جنیان بوده، ما میتوانیم الا را منقطع در نظر بگیریم؛ حضرت علامه هم همین کار را کردند.
این سوال پیش میآید که وقتی ابلیس جزء ملائکه نبوده، چرا گفتند <وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا>؟!
امر در مقام است. مثل اینکه همهی اعضای باشگاه اینجا باشند و یک نفر دیگر هم حضور داشته باشد که از اعضای باشگاه نیست و از بیرون آمده، آنگاه من میگویم همه اعضای باشگاه بلند شوید و بشینید تا بحث را شروع کنیم؛ او هم به دلیل مقام، بلند میشود و مینشیند، چون در جایی قرار گرفته که محل امر است. به اینکه امر ناظر به فرد نیست و ناظر به مقام و محل است، امر در محل میگویند. در علم اصول اگر ببینید، انواع امر داریم؛ یک وقت امر به فرد است و یک وقت هم امر به مقام است، یعنی به موقعیتی امر میکنید که افراد در آن موقعیت مشمول امر میشوند.
به هرحال عهدی را بر عهده حضرت آدم گذاشتند و سپس نسیان و عدم عزم را به ایشان نسبت دادهاند، چه در طبعش بوده یا دست خودش نبوده باشد. میتوانید به صفحه طارق مدیا در آپارات مراجعه کنید، یک عنوانی دارد به نام «خطای دید» که در مورد ترک اولیهایی که به انبیا نسبت داده شده، یکی از قسمتهایش حضرت آدم (ع) است، آن فیلم را ببینید.
شروع دشمنی شیطان با انسان
بعد گفتند ای آدم کسی که سجده نکرد، دشمن تو و همسر توست؛ نکند شما را از بهشت خارج کند و به دردسر بیفتید.
إِنَّ لَكَ أَلَّا تَجُوعَ فِيهَا وَلَا تَعْرَى (118)
خیلی حرف شگفتی در این آیات است؛ برای تو در این بهشت که با همسرت ساکن هستید، نه گرسنگی و نه برهنگی است.
وَأَنكَ لَا تَظْمَأُ فِيهَا وَلَا تَضْحَى (119)
و نه تشنگی و سوزندگی آفتاب است؛ یعنی در نهایت اعتدال هستید و این تصویر خداوند از آن بهشت است.
پس شیطان آدم را وسوسه کرد و گفت: «ای آدم، میخواهی آدرس یک درختی را به تو بدهم که درخت ماندگاری است و تو را صاحب ملکی میکند که در آنجا هیچ ابتلایی نیست؟!». شیطان با چه چیزی آدم را وسوسه کرد؟ شیطان با همانی که انسان در آن است فریبش میدهد؛ با همان بهشت که گرسنگی و تشنگی و… ندارد. شیطان با همان مولفهای که انسان دنبال آن است فریبش میدهد، چون انسان چیزی را جز این نمیخواهد.
از آن درخت خوردند، پس سوآتشان آشکار شد و لباس بهشتی را از دست دادند؛ ولی با ورقهایی که در بهشت بود، خود را پوشاندند. آدم سرپیچی کرد از دستور خدا و گمراه شد، سپس خداوند او را برگزید.
برگزیده شدن حضرت آدم
ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَيْهِ وَهَدَى (١٢٢)
اینکه چگونه اجتبا بعد این اتفاقات آمده است، بماند برای همان فایلی که به آن مراجعه میکنید. بالاخره حضرت آدم را برگزیدند. اجتبی واژه خاصی است؛ برگزیدنِ چیزی است، وقتی که آن را برای خودت قرارش دهی و بگویی این مال من است و از بقیه چیزها متمایز شود؛ برگزیدن از روی اختصاص. پس خدا با مال خودش کردن حضرت آدم، او را برگزید و متفاوت از بقیه کرد؛ پس خدا به سمت او رو کرد و او را هدایت کرد.
شروع ماموریت انسان بر روی زمین
هدایتش کرد و برگزیده شد، بعد میگوید هبوط کنید. حداقل جایی در آیات نمیگوید این هبوط برای عذاب یا گوشمالی بوده است. قضیه را حل کردند ولی حضرت آدم هبوط کرد، چون ماموریت ایشان از ابتدا قرار بوده است که بر روی زمین باشد. علاوه بر شیطان، در روی زمین بعضی از شما برای بعضی دیگر دشمن هستید. پس از جانب من هدایت برای شما میآید، کسی که از هدایتی که از جانب من آمده پیروی کند، نه گمراه میشود و نه خودش را به دردسر انداخته و دچار شقاوت میشود.
و هرکس از ذکر پروردگار اعراض کند زندگی خودش را ناگوار و زهرمار کرده و روز قیامت هم کور محشور میشود. جالب است که علی القاعده باید میگفت:« وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ هدای»، مانند آیه قبل که تبعیت از هدایت را آورده بود، در این آیه نگفته است کسی که از هدایت من روی گرداند؛ این نشان میدهد که هدایت معادل ذکر خداوند است. حداقل هدایتی که در این سوره به دنبالش میگردیم، از جنس ذکر است. در مورد ذکر در جلسات قبل صحبت کردیم، امروز هم دوباره صحبت خواهیم کرد.
چه کسانی در قیامت کور محشور میشوند؟
کسی که از این ذکری که هدایت است، روی گرداند، زندگی خودش را فقط ناگوار و زهرمار (معیشت ضنک) کرده است. روز قیامت هم کور محشور میشود.
قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَى وَقَدْ كُنْتُ بَصِيرًا (١٢٥)
بعد میگوید: خدایا چرا من نابینا هستم؟ من که در دنیا بینا بودم!
قَالَ كَذَلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَكَذَلِكَ الْيَوْمَ تُنْسَى (١٢٦)
جوابی که داده میشود این است: چون آیات ما آمد و تو فراموش کردی، طبیعتا امروز هم همان طوری هستی که در زندگی دنیا بودی؛ از نظر خداوند، کوری فراموش کردن آیات خداوند است و نه ندیدن با چشم سر.
جزای کسی که اسراف میکند و ایمان به آیات ندارد، قیامتش هم مثل زندگی دنیایش است که ضنک بود. البته در قیامت عذاب بیشتر است چون در دنیا فرصت جبران دارد و فکر میکند میتواند ماستمالی کند.
مثل این بچهها که اگر مشکلی دارند، فکر میکنند فقط آنها دارند و هیچکس آنها را نمیفهمد؛ لذا به آنها میگوید قبل از شما هم کلی انسانها بودهاند که مثل شما زندگی میکردند، هدایت برایشان آمده، اعراض کردند و هلاک شدند.اگر کسی اولی النهی باشد، همین حرفها برایش کفایت میکند. «نُهی» از «نَهی» است و «اولیالنُهی»، اهل پرهیز و مراقبت می شود.
وَلَوْلَا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَكَانَ لِزَامًا وَأَجَلٌ مُسَمًّى (١٢٩)
البته آدمها در زندگیشان آنقدر اسراف میکنند که جا دارد همین الان از روی زمین برداشته شوند؛ مثل اینک اگر قاعده اجل تعیین شده نبود، اسرائیل روز دوم ظلم باید با عذابی از جانب خدا از بین میرفت. اگر عذاب نمیاید عدهای را ببرد، به این معنی نیست که خطا نکردهاند؛ اجلشان مانع از عذاب آنهاست و این قانون خداست.
نماز، راه پایداری بر عهد
پس پیامبر صبر کن؛ و تسبیح پروردگارت را انجام بده، قبل از طلوع شمس (همان بین الطلوعین)، قبل غروب آن (عصر منتهی به مغرب)، در انای شب (سحر و زمان نماز شب) و اطراف ناهار (ظهر) که همان زمانهای نماز خواندن هستند؛ امید است که به این واسطه تو به رضایت برسی.
یک وقت آن چیزی که به انسانها از دنیا، لذت و سرخوشی دادهایم، چشمت را پر نکند؛ همه این زهره حیات دنیاست. زهره یعنی شکوفه؛ همه میدانند شکوفه خیلی زیباست ولی عمری ندارد و تمام میشود. جلوهی دنیا چشمت را نگیرد چون فتنه است. دنیا برای غریزهی انسان جذاب است و همین فتنه است؛ البته رزق پروردگار بهتر و باقیتر است.
اهلت را به نماز امر کن و روی آن پافشاری کن؛ امر نماز چیزی نیست که یک روزه اتفاق بیفتد و خونِ جگرها میخواهد. من که نیازی به عبادت شما ندارم و با عبادت شما چیزی به من نمیرسد؛ لذا خداوند در دعوت ما به خوبی کاملا بی توقع است. یک نفر اگر اسمش عاشق باشد، قطعا او خداست؛ بیتوقع و بیمنت به ما توجه میکند. عاشق خداست و او فقط به خاطر بنده کاری را انجام میدهد. و عاقبت نیز برای اهل تقواست.
پاسخ خداوند به بهانهگیری کفار
این همه در قرآن این مطالب آمده باز هم انسان ها میگویند: چرا یک نشانهای ویژه برای ما نمیآید؟ ما میخواهیم یک آیه اختصاصی، آن طور که دلمان میخواهد برایمان بیاید. بعد خداوند میگوید: قبلیها همین حرفها را نزدند و ما برایشان آیاتی نیاوردیم؟ اگر کسی اهل قبول کردن باشد، با همین آیات قبول میکند؛ اگر هم نباشد، این بهانه است. در خانه اگر کس است، این همه حرف بس است.
حال اگر عذاب بیاید، مردم بهانه میآورند و میگویند چرا رسولی نفرستادی تا ما او را تبعیت کنیم تا بدبخت نشویم؟ آنجا گفته میشود: اگر مشکلتان رسول بود که رسول آمد! در اصل بهانه میگیرند.
حالا که شما نمیخواهید قبول کنید، ما میایستیم عاقبت را میبینیم و شما هم بایستید عاقبت را ببینید. انسان تعجب میکند که خدایا چقدر تحمل میکنی آدمها خودشان عاقبتش را ببینند و تا انتها بروند؟ و بیشتر تعجب میکنی از انسان که این همه در تاریخ دیده است کسانی را که تا انتهایش رفته اند، باز هم میخواهد خودش عاقبت را رقم بزند و تجربه کند! چه گلی به سر عالم میخواهی بزنی که قبلیها نزده باشند؟ هر کاری بخواهی انجام دهی، قبل از تو بهترش را انجام دادهاند؛ ولی این بشر به این علت که همیشه فکر میکند تافته جدابافته است، میگوید: نه من یک انتهای دیگر رقم میزنم.
آخرین جملهای که میتوان به این فرد گفت این است که باشد برو و آخر دیگری رقم بزن؛ اما حداقل بقیه به آن نگاه کنند که اگر رفت عاقبت دیگری رقم بزند و به جایی نرسید، شما دیگر نروید. بزرگترها مثل این حرف را به بچهها میزنند که تو هم باید سرت به سنگ بخورد تا بفهمی؟! انسان تا کی میخواهد کلهاش بوی قرمهسبزی بدهد و همه چیز را خودش بخواهد تجربه کند. لازم نیست در تاریخ بررسی کنی، همین انسانهای قبل از تو، برو مثلا چهل سالگی شان را ببین. چرا آدم باید به جایی برسد که بگویند دیگر برای این افراد جز این که بگویی باشد برو و خودت عاقبت را رقم بزن، نیست. فقط ان شاالله وقتی سرشان به سنگ خورد، راه بازگشت برایشان باشد. پس به زودی خواهید فهمید اصحاب صراط سوی و آنهایی که اهل هدایتند، چه کسانی هستند.
مروری بر نکات مهم آیات پایانی سوره مبارکه طه
از آیه 115 که برایتان خواندم نکات خیلی مهمی گفته شد که برایتان مرور میکنم:
چالشهای انسان در نگه داشتن عهد پیشین
اولا میگوید با آدم از همان اول عهدی بسته شد. اصلا زندگی حضرت آدم را از ابتدا با این عهد سرشته بودیم؛ یعنی ما آدمها با یک عهد درونی ذاتی داریم زندگی میکنیم. آیات دیگری هم داریم که این موضوع را تایید میکند: « وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى…» (سوره مبارکه اعراف-آیه172). اما این عهد را یادمان نمیآید و اگر هم یادمان بیاید، اینگونه نیست به آن پایبند بمانیم؛ یعنی این عهد الهی که درون ماست، با دو مشکل فراموشی و نداشتن عزم برای آن مواجه است.
البته این موضوع برای ما خیلی غریب نیست؛ چون احتمالا فارغ از آن عهد اولیه، در شب های قدر، زیارتگاهها، پیادهروی اربعین، ایام حج و… با خداوند زیاد عهد بستهایم و بعد از مدتی آن را فراموش کردهایم. پس خیلی بیتجربه نسبت به این موضوع نیستیم و البته گفتن این موضوعات به این جهت نیست که نسبت به آن تساهل داشته باشیم، از این جهت میگوییم که خودمان معترفیم.
بعد هم با چه موجودی عهد بستهاند؟ کسی که به ملائکه گفته شد به او سجده کنند و در قیامت همه میخواهند انسان را نشان بدهند؛ موضوع حیثیتی است.
بهشت در فطرت انسان است!
حال انسان در چه بهشتی آفریده شد؟ جایی که در آسایش محض بود و ملالآور هم نبود. انسان را اگر به فطرتش برگردانیم، فطرتش در نهایت اعتدال و آرامش است؛ شگفت آنکه چون خودش فراموش میکند و چون خودش عزم ندارد، شیطان به اسم همان آسایش او را گول میزند. چرا انسان ها گناه میکنند؟ پشت همهی گناهها یک گزاره وجود دارد که میگویند: میخواهم این کار را انجام دهم، احساس راحتی کنم. اگر گناه احساس راحتی نداشته باشد، انسان غیر عاقل هم گناه نمیکند. در واقع در گناه یک تعریفی از آسایش و لذت وجود دارد.
آنچه که تو برای آن میروی گناه میکنی، همانی است که در درون تو قرار دادهایم و یادت رفته است؛ از این حالت فراموشی خارج شو. با گناه کار را بدتر میکنی؛ مثل سلامتی که در طبع انسان قراردادهاند و فقط کافی است آنطور که طبعش اقتضا میکند غذا بخورد ولی چون یادشان میرود و عزم آن را هم ندارند، طبع شان را به هم میریزند و بعد میخواهند عمل جراحی انجام دهند که وزنشان درست شود و بعد آن هم چند مشکل دیگر برایشان پیش میآید. به طور کلی طبع ها خودشان واجد اعتدالشان هستند؛ فقط نیازمند به تذکر در مقابل نسیان و عزم برای حفظش هستند.
هر کس به فطرت خود بازگردد، فطرت در نهایت آسایش است. چرا؟ چون فطرت مبنایش این است که در هر لحظه با خدا زندگی کن. با خدا باش و پادشاهی کن، بی خدا باش و هر کاری که دلت می خواهد، انجام بده و به من هیچ ارتباطی ندارد (فَتَرَبَّصُوا). اگر مصیبت هم بر انسان وارد شود، با خدا در آسایش است؛ سختی با خدا هم آرام است. آسایشی که انسان به دنبال آن است در فطرتش قرار دارد و چون آن را فراموش کرده است و عزم ندارد آن را نگه دارد، شیطان فرصت آن را پیدا میکند که به همان اسم آسایش، گناه را قالب انسان میکند؛ چون بشر نمیتواند به غیر آسایش چیز دیگری بخواهد. در نتیجه زندگی سالم انسان را تخریب و تبدیل به معیشت ضنک میکند.
انسانها چرا گناه میکنند؟
همهی آدمهایی که در دنیا با انبیا مخالفت میکنند، بهانهی آنها چیزهایی است که ویژگی بهشت است. مثلا چرا گناه میکنند؟ چون دلشان آزادی میخواهد؛ آزادی که از توصیفات بهشت است، اتفاقا جهنم جایی است که آزادی ندارد. آزادی را در انسان به گونهای قرار دادهاند که بتواند به بهشت برود؛ یعنی به قدری آزادی داشته باشد که اراده بکند بر چیزی، آن بشود. افرادی که به خاطر آزادی گناه میکنند یا به خاطر آزادی با خدا مخالفت میکنند و میگویند اسلام دست و پای ما را بسته است، الان ازشان بپرسیم که اراده داری که بگویی «کن فیکون»؟ میگویند: نه در این حد آزاد! آزادی در این حد که هر اشتباه یا غلطی که دلم خواست بتوانم انجام دهم. در جواب این انسانها میتوان گفت چهارپایان نیز در طویله، در انتخاب کاه و یونجه خود حق انتخاب دارند. اگر انتخاب و آزادی به این است، حیوانات نیز آزادی دارند؛ انتخاب میکنند که چه چیزی را بخورند و چه چیزی را نخورند. اگر از آزادی این را میفهمید، با چهار پایان که فرقی نمیکنید! اما اگر از آزادی منظورتان این است که قدرت «کن فیکون» داشته باشی، انسان اراده بکند و آن بشود؛ در مورد بهشت گفتهاند که هرچه بخواهند، وجود دارد؛ « إِنَّ لَكُم فِيهِ لَمَا تَخَيَّرُونَ». این سطح از آزادی فقط در بهشت محقق می شود و تو در جای دیگری به دنبال آن هستی. آزادی را خدا در این دنیا ایجاد کرده است؛ اگر قرار است به آزادی برسی، بهترین کسی که میتواند تو را به آن برساند، خود خدا است. چرا در جای دیگر به دنبال آن هستی؟
چگونه عهدهای فطری را در دیگران فعال کنیم؟!
سوال: چگونه فردی را که اعتقادی به آخرت و دنیای دیگر ندارد و از دنیا مثال میزند را باید در این زمینهها مجاب کرد که مثلا تو با داشتن فکر میکنی آزاد نیستی؟
آدمها یک عهد قلبی درونی دارند، اصلا هم صرفا اینگونه نیست که دنیایی باشند. پس اگر من با آدمی صحبت میکنم، ابتدا سعی میکنم آن قسمتهایی از وجودش را که رنگ و بوی دنیایی ندارد، زنده کنم؛ تا آن را زنده نکنم، نمیتوانم با دنیا آن را توضیح دهم. خداوند فرمودند: اگر به دنبال دنیا میگردی، از دنیا آنچه که دلت میخواهد به آنها میدهیم؛ اصلا با فرمول دنیا نمیشود این مسائل را جواب داد. اما اگر با همان آدمی که ادعای دنیاگرایی میکند، صحبت کنیم؛ عشق، عاطفه، محبت، فداکاری و مولفههایی را میفهمد که در دنیا جا نمیشود. اگر با همین آدم رفیق شویم و از دنده لج پایین بیاید، بعد از یک مدت گفتگو معلوم میشود آن هم آنقدر دنیایی صد در صدی نیست و گزارههایی در درون دارد که از دنیا برایش مهمتر است.
ادامه سوال: ممکن نیست این بخش در درون فردی کاملا خاموش شود؟
پاسخ: حتما هستند چنین کسانی ولی من که ندیدهام؛ قاطبه افراد پیرامون من و شما اینگونه نیستند. اما در برخورد اول با من و شمایی که موضعمان مشخص است، جبهه دارد؛ با چنین افرادی از همان لحظه اول نمیتوان گفت بیا از خدا، پیامبر، جمهوری اسلامی و … صحبت کنیم، بلکه در ابتدا با هم گفتگو دوستانه انجام میدهیم. پس بنابراین باید آنقدری با انسان صحبت کنیم تا صفت های فطری پاک او زنده شود و سپس گفتگو را با آن ادامه دهیم. انسانها آنقدر در معرض تبلیغات قرار دارند که فکر میکنند با همه چیز دشمن هستند؛ اینطوری نیست، انسان ها فطرت دارند، مفهوم ایثار و از خودگذشتگی را میفهمند.
یک وقتی انسان بر دنده لجبازی است و هیچ کدام از این ها را نمیخواهد قبول کند، در این زمان دیگر وقت بحث و گفتگو نیست. در این زمان لجبازی افراد هم نباید برای آنها به عنوان مثال آیه 135 سوره را خواند، چرا که خداوند خودش 134 آیه گفته و بعد این آیه نازل شده است. شما هم لطفا از آیات اول پیش بروید و کمی خود را مانند پیامبر به زحمت بیاندازید. پیامبر وقتی کسی که هر روز اشغال به سر ایشان میانداخته را یک روز نمیبیند، سراغش را میگیرد؛ وقتی متوجه مریضی او میشود، به عیادتش میرود و دعوت خود را از آنجا آغاز میکند، نه اینکه از دنده لج آدمها شروع کند.
من مطمئنم بسیاری از آدمها در همان آیه 2 ایمان آورده اند؛ کسی که پیامبر به عیادتش رفته، همان جا ایمان آورده است. دیگر چه کسی باشد که تا آیه 135 با پیامبر آمد و ایمان نیاورد، ایشان دیگر کاری از دستش برنمیآید و میفرمایند که اشکالی ندارد برو تا انتهایش ببین چه میشود؛ وگرنه اینگونه نیست، انسانها عهد قلبی دارند و یک سری مفاهیم فطری را با پوست و گوشت و استخوان متوجه میشوند.
اصلا اگر در خانواده نقش مادر و یا حتی خواهر داشته باشد، مفهوم ایثار را به راحتی تجربه کرده است. عهدهای فطری آدمها را باید زنده کرد و گول ظاهر شبهات و همهمههای دنیا را نخورد؛ پشت همهی شلوغ کاریهایی که آدمها میکنند، فطرت بیداری منتظر است تا صدایش بزنید.
تمام دین، عهدی فطری
حال دیگران را کنار بگذاریم، موضوع دعوت آنها نیست؛ بلکه دعوت خودمان است. ما هم عهدهای فطری در درونمان داریم که یادمان رفته است؛ فعلا مشکل خودمان را حل کنیم. تمام گزارههای دین عهد فطری است و همان خوشبختیای است که ما یادمان رفته است. مثلا حجاب چه آن بخشش که برای آقایان و چه آن بخش که برای خانم هاست، عهدی فطری است. حجاب فارغ از اینکه قانون است که درست هم هست و باید رعایت شود؛ اما از نظر تعلیم و تربیت میگوییم خانمها زیبایی هایشان را بپوشانند تا مفسده ایجاد نکند. خدا اینگونه در قرآن در رابطه با حجاب صحبت نکرده است؛ البته نمیگویم حجاب خاصیت دفع مفسده ندارد؛ بالاخره یک امر خداوند میتواند هزاران خاصیت داشته باشد. ما هیچوقت جنبههای فطری حجاب را نگفتهایم؛ اصالت حجاب برای دفع مفسده نیست، اگرچه دفع مفسده میکند. برای مثال زن در خانه اگر تنها هم باشد، برای نماز خواندن باید حجاب بگذارد؛ آنجا که دیگر مفسده نیست. اگر حکم حجاب ناظر به اجتماع بود، میگفتند آنجایی که هیچکس نیست، مفسده نیست و نیازی به حجاب هم نیست. پس حجاب یک جنبه فطری دارد.
همهی دستورات خداوند عهدی فطری دارند، فقط ما جنبههای فطریاش را یادمان رفته و باید مراقب باشیم چیز دیگری را به جای عهدهای فطریمان به ما ندهند؛ مثلا توسل و لقاء پروردگار به اسم حس اتصال به انرژی عالم به ما معرفی میکنند. چرا باید آنچه که خودمان داریم یادمان برود تا چیزهای بیهوده را به جای حقیقتهای عالم به ما عرضه کنند؟ فقط فرقش این است که آن چیزی که جای حقیقت را گرفته، مثل مواد انرژیزا عمل میکند؛ دو روز انرژیمان را تامین میکند ولی یک عمر عوارضش میماند. خدا میداند که دین درباره هرچه که صحبت کرده از جمله توسل، شفاعت، نذر و…؛ همه عهد فطری دارند و ما این ها را گم کردهایم، حقیقتشان را نمیشناسیم و برایمان به یک سری صورتهای ظاهری بیمحتوا تبدیل شده است.
چند روز پیش با تعدادی از دوستانی که کار تسهیلگری در فرایند آموزش انجام میدهند، جلسهای داشتیم -در این روش میخواهند کاری کنند که شما خودت کشف کنی؛ به آنها گفتم علت اینکه شما اینقدر تسهیلگری را دوست دارید این است که در آن کشف وجود دارد و آن کشف وقتی اتفاق میافتد، خیلی شیرین است. لذا آنچه که شما خیلی دوست دارید، کشف است و میگویید آنچه مخاطب خودش کشف میکند، حتی اگر چیز درستی هم نباشد، لذت بخش است و بهتر از چیزهای درستی است که کشف نمیکند.
دین هم که تدبر گفته است، همان کشف را میخواسته؛ فقط فرقش این است که کشف تدبر یک عالمه دریچه به رویت باز میکند نه فقط یک پنجره. وقتی از تدبر برایشان گفتم، خودشان اذعان کردند که تدبر خیلی فراتر از تسهیلگری است. ما این حقیقتها را فراموش کردیم و به دنبالش نمیرویم، آن وقت دیگران یک هزارم این را به نام اتصال به انرژی و دنیای کشف و… با کلی اشتباه، نقص و عیب به خورد ما میدهند. تو در همان بهشت هستی؛ چرا شیطان باید به بهانه بهشت، تو را از بهشت واقعی بیرون بیاورد؟ یعنی به بهانه آسایش محض، تو را از آسایش محض واقعی بیرون بیاورد! خلاصه آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم