فهرست مطالب

بسم الله الرحمن الرحیم

نکاتی در باب نماز

یک نکته در مورد نماز بگویم که مطلب را از موضوع نماز ادامه بدهیم. نماز خیلی ابعاد مختلفی دارد؛ یک وقت می‌گویید به اذکار نماز فکر کنید که این خیلی موضوع خوبی است. ولی باید بفهمید این شکل یعنی چه؟ مثلاً قبله یعنی چه؟ قرائت چیست و قنوت چه عملی است؟ نکند فکر کنید این‌ها مطلب ندارد، برای این‌ها روایت داریم. روایات مفصلی درباره نماز داریم، روایت مشهوری از امیرالمومنین است که از اول تا آخر نماز را توضیح می‌دهد. می‌گوید رکوع و قنوت چیست؛ علت اینکه سجده دوتا است چیست، بحث بسیار مفصلی است که چرا دوبار سجده می‌رویم. آدم یک بار باید این‌ها را بداند؛ چون وقتی یک بار بدانید، وقتی نماز می‌خوانید حواستان هست که  این کار معنایش چیست. روایتی از حضرت امیر است که حضرت امام رضوان الله تعالی آن را در سر الصلاة شرح می‌دهند، هر قسمت آن نکته و هدف داشته است. همین که من بدانم سجده، رکوع، نشستن بین دو سجده و تشهد یعنی چه؛ خیلی فرق دارد. به نظرم این جزء حداقل کارهایی است که آدم می‌تواند انجام بدهد.

خدا برای حرف زدن با خودش شکل گذاشته است؛ مثلاً قنوت یک کار و سجده کار دیگر است. توصیه من این است که یک کتاب بخوانید. کتاب آداب نماز و سرالصلات امام خمینی، کتاب راز‌ های نماز آقای جوادی آملی و کتاب نماز شاکله ی ذکر آقای اخوت، سعی کرده اند ارکان مختلف نماز را توضیح بدهند. یکی از این چهار کتاب را بردارید، یکی کافی است که کتاب زده نشوید، تورقی کنید که بدانید اشکال نماز متفاوت است. وقتی بدانید که فرق دارد، توجه خیلی بیشتر می‌شود.

تشکیل حکومت دینی، راه بهره‌مندی حداکثری از ذکر

برگردیم سراغ سوره مبارکه طه؛ بعداز اینکه این مطالب را در باب ذکر و خشیت مطرح کردیم، وارد داستان حضرت موسی (ع) می‌شود. یک نکته از داستان حضرت موسی این بحث است که پیامبر خدا برای اینکه ذکر جریان پیدا کند، وارد میدان مبارزه و جهاد می‌شود. این نکته‌ی مهم و اساسی است، فکر نکنید پیامبر فقط موعظه و نصیحت می‌کند. طبیعتاً شما برای اینکه ذکر ایجاد کنید، باید شرایط را هم مناسب کنید. مثل نماز است، چگونه می‌گویید نماز در مسجد با غیر مسجد فرق می‌کند، نماز اول وقت با غیر اول وقت فرق می‌کند؛ یعنی زمان و مکان در تحقق آن موضوع نقش ایفا می‌کند. به درست کردن زمان و مکان برای اینکه بیشترین بهره مندی از ذکر اتفاق بیفتد، تشکیل حکومت دینی می‌گویند. به این دلیل می‌گوییم حکومت دینی، چون می‌خواهد زمان و مکان را مدیریت کند برای اینکه بهترین شرایط ذکر به وجود بیاید.

همه‌ی انبیای الهی هم این دغدغه را داشته‌اند. حضرت موسی می‌آید با فرعون درگیر می‌شود، بنی اسرائیل را بر‌می‌دارد می‌رود؛ این‌ها به خاطر این است که بهترین شرایط ذکر فراهم بشود؛ چون آخر هدف، تقرب به خدا است. معلوم است که شما نمی‌توانید اثر غالب را نادیده بگیرید. جایی که شلوغ است، آدم تمرکز ندارد؛ جایی که آرام است، تمرکز دارد. فقط این نیست، مگر معماری اثر نمی‌گذارد؟ چرا این همه سال علمای ربانی ما در امر معماری مساجد دست داشته‌اند؟ فقط بحث هنرمندی نبوده است؛ امری بوده است که معمارها با علما مشورت می‌کردند. چرا؟ چون فرم روی محتوا اثر می‌گذارد، شما نمی‌توانید این را نادیده بگیرید. مثل ماجرای تربیت فرزند است؛ محیطی که بچه در آن قرار می‌گیرد، به شدت بر تربیت او اثر می‌گذارد. مهیا کردن محیط برای اینکه بیشترین تربیت اتفاق بیفتد، کاری بوده است که حکومت دینی قصد انجامش را داشته است.

البته در تاریخ به اسم حکومت دینی خیلی کارها کرده‌اند که بماند؛ خیلی وقت ها هم حکومت های دینی، به بهانه ی اینکه قدرت هستند و فعالیت های اجتماعی دارند، محکوم شده اند و فرصت پرداختن به این امر را نداشته اند؛ مثل دوران حکومت امیرالمومنین که حکومت اصلا وقت نکرد کارش را انجام دهد، چهار سال و نیم حکومت را فقط می‌جنگید. اگر به حکومت دینی فرصت بدهند و حکومت دینی هم سالم باشد، فرصت می‌کند سازه‌ها و کارها را با ذکر درست کند؛  به قدری شکوفایی ایجاد می‌کند که دیگر بازار کفر کساد می‌شود. معلوم است دیگر نباید بگذاری این کار را بکند، لذا بهترین کار این است که آن را مشغول کنی. یک بار تحریم کنی، یک بار جنگ راه بیندازی؛ خلاصه انواع و اقسام کارها را انجام بدهی که نتواند کار اصلیش را بکند. حکومت دینی برای تربیت آمده بود، برای جنگیدن نیامده بود؛ ولی نگذاشتند که نجنگد. وصیت حاج قاسم در بیلبوردهایی که در سطح شهر زده‌اند نوشته است: «من بنا نداشتم سلاح دست بگیرم ولی وقتی آن زن تنها و آن کودک را می‌بینم که استغاثه می‌کند، مجبور هستم که سلاح دستم بگیرم.».

می‌خواهم بگویم که حواسمان باشد؛ در دنیا این اتفاق افتاده است که یک عده به اسم حکومت دینی، هر کاری خواستند، کردند. به اسم حکومت دینی پادشاهی کردند؛ برای الان هم نیست درکل تاریخ بوده است و اینکه فقط برای اسلام هم نیست، در مسیحیت هم بوده است. اگر تاریخ رسمی آمریکا را بخوانید، می‌بینید آقایان به قاره‌ی آمریکا سفر کردند و دیدند چقدر منابع و نیروی انسانی سرخ پوست وجود دارد؛ بعد به اسم گسترش مسیحیت و با دستور چند نفر از پاپ‌ها، برای مسیحی کردن سرخ پوست‌ها، در قاره‌ی آمریکا سرخ پوست‌ها را کشتند و به بردگی کشیدند. به بهانه‌ی اینکه ما داریم گناهان این‌ها را پاک می‌کنیم و این‌ها را مسیحی می‌کنیم، چقدر جنایت کردند؛ بعداً در همین کانادا گورهای دسته جمعی کودکانی که به بهانه‌ی تربیت کردن در مدارس کلیسا برده بودند، پیدا شد؛ در عوض این کار زمین‌ها و اراضی به کلیسا می‌دادند. همیشه در تاریخ بوده است که از اسم دین سوء استفاده کرده‌اند و اهداف خودشان را دنبال کرده‌اند.

از آن طرف آدم هایی هم بوده اند که واقعا آمدند یک کاری انجام بدهند، مثل امیرالمومنین، تا توانستند چوب لای چرخ آن‌ها کردند که نتوانند آبادانی انجام دهند. نگذاشتند که طعم حکومت دینی چشیده شود، من و شما که نباید گول بخوریم. مثل قرآن است؛ آنقدر آدم که قرآن خواندند و با آن اهداف پلید خود را دنبال کردند، و آنقدر آدم های قرآن خوان که نگذاشتند کارهایشان را انجام دهند؛ این‌ها ربطی به قرآن ندارد. من و شما نباید فریب بخوریم.

دین برای آبادانی بوده است، هوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيهَا. حکومت دینی برای تسهیل جریان ذکر آمده‌است؛ اصلا فلسفه‌ی وجودی آن تربیت کردن بوده است. حالا اگر مجبور شده است که ارتش درست کند، برای این بوده است که کیان خودش را نگه دارد. برای اینکه تربیت کند، اول باید یک امنیت ایجاد کند؛ حالا اینکه اینجا چقدر اشتباه صورت گرفته است سرجایش است؛ ولی حواستان باشد اصل با حواشی را از هم تمایز بدهید.

هدف حکومت دینی فتح قلوب، نه فتح کشورها

اینجا در سوره طه، یک حضرت موسی داریم که همیشه در میدان مبارزه است ولی دغدغه اش ذکر است؛ فقط می‌خواهد کاری بکند که شرایط ذکر را ایجاد کند. آنقدر که یک قوم را بر‌می‌دارد، بالای کوه طور می‌برد. مگر شوخی است؟ حضرت موسی که تنها بالای کوه طور می‌رفته‌است، الآن وحی را اجتماعی سازی می‌کند. خیلی کار بزرگی است که کاری کنی وحی تبدیل به ساز و کار اجتماعی و ساختار آموزشی شود. بعداً در مدرسه‌ها ساختار تربیتی بر اساس وحی باشد، وحی فقط برای پیامبر نباشد بلکه همه‌ سر کلاس درس از وحی بهره‌مند شوند. حکومت دینی برای همین تشکیل می‌شود؛ حالا این وسط چه اتفاقاتی می‌افتد که یک عده نمی‌گذارند حکومت دینی کار بکند، عده ای دیگر به اسم آن صد کار دیگر می‌کنند، مشکلاتی است که از اول تاریخ بشریت بوده است و ما امید داریم ان‌شاءالله روزی می‌رسد، آنقدر آگاهی مردم بالا می‌رود که بالاخره آن حکومت دینی با طعم دلنشین آن تشکیل می‌شود، مزه‌اش زیر زبان همه می‌رود و آنجا دیگر بازاری برای کفر نخواهد بود. فکر نکنید کفر زورکی از بین می‌رود؛ در حکومت حضرت حجت کفر را به زور از بین نمی‌برند، بلکه ریشه آن را می‌سوزانند. یعنی آنقدر ثمرات حکومت دینی جلوه می‌کند که دیگر در بازار کفر سرمایه گذاری کردن حماقت است.

ما به این اعتقاد داریم همه ی انبیا هم به این اعتقاد داشته اند و برایش تلاش می‌کردند. در زمانه انبیا محقق نشد و سراغ بعدی رفت؛ آنقدر که همه منتظر منجی بودند تا بیاید و این کار را انجام دهد. البته حواسمان باشد اساسا حکومت دینی برای تحقق نظام تربیتی و ذکر است. کشور گشایی هدف حکومت دینی نیست. حکومت دینی کشور گشایی نمی‌کند، قلب آدم ها را فتح می‌کند؛ آن قلب فتح شده تمام زندگی خود را در اختیار دین قرار می‌دهد.

ممکن است تاریخ اسلام و وقایع بعد از پیامبر گرامی اسلام در ذهنتان بیاید، این‌ها بحث مفصلی است که ما در بعضی جلسات اشاره‌ای به آن داشتیم ولی نحوه‌ی گسترش اسلام توسط مسلمانان با نحوه‌ی گسترش اسلام از نظر اسلام تفاوت وجود دارد. لزوما کاری که در تاریخ اسلام مسلمانان برای گسترش اسلام انجام داده‌اند، آن چیزی نبوده است که اسلام می‌خواسته است. جدال های بنی امیه و بنی عباس با اهل بیت، موضوع پنهانی نیست؛ انجام کارهای به اسم گسترش اسلام، مخالفت‌ها و در کل شیوه‌ی متفاوتی که با اهل بیت داشتند.

در ماجرای فرمان پیامبر برای مسلمان کردن مردم یمن که امیرالمومنین را برای انجام این کار مأمور کردند؛ شیوه او اینگونه است که می‌رود در جمع مردم، با آنها ارتباط می‌گیرد و بعد کار تعلیم و تربیتی راه می‌اندازد. کاری می‌کند که تا الآن هم یمنی‌ها امیرالمومنینی هستند؛ ببینید کارش را انجام داد. استعمار، استثمار و اضافه کردن اقلیم که نمی‌خواهد بکند. کشور گشایی چه فایده‌ای دارد؟ او گسترش ایمان می‌خواهد.

منطق دین خیلی باشکوه و تربیتی است؛ ولی تا می‌خواهد کارش را انجام بدهد، آنقدر مشکلات پیش می‌آید؛ مثلا هشت سال باید بجنگد. جنگ هم خستگی و کشتار دارد و طعم خوش دین را از بین می‌برد؛ مگر اینکه خیلی معرفت داشته باشیم که اصل و فرع را تشخیص بدهیم. واقعا هم در کل تاریخ بشریت، دوران مجاهدت آن‌هایی که به دنبال ذکر بودند، از صحنه های بی بدیل است. حتی جنگیدن آن‌ها با بقیه متفاوت است؛ یعنی برای کشتن نمی‌گنجیدند، بلکه جنگ آن‌ها برای زنده کردن بود. وقتی هدف تو از جنگ زنده کردن باشد، تا می‌توانی نمی‌کشی و تا می‌توانی فرصت ایجاد می‌کنی بأی نحوٍ و بأی وسیلة؛ این جنگیدن خیلی با جنگیدنی که در دنیا وجود دارد، متفاوت است.

این بین دین دارانی هم بوده‌اند که اشتباه کردند؛ آن‌ها سرجای خودش حساب شود. ولی دین برای زنده کردن می‌جنگد و قتال آن برای احیا است. البته هر قتالی کشتن هم دارد؛ در جنگ که حلوا خیرات نمی‌کنند. در هر مبارزه ای بالاخره یک زننده و یک خورنده داریم؛ ولی خیلی مهم است که این منطق را بدانیم. آن وقت در میدان جنگ آدم حواسش است که چرا می‌کشد، کجا می‌کشد، کجا اسیر می‌گیرد، کجا اسیر نمی‌گیرد و کجا آزاد می‌کند. این فرد حتی در جنگیدن هم تقوا دارد. «وَلا يَجرِمَنَّكُم شَنَآنُ قَومٍ عَلى أَلّا تَعدِلُوا اعدِلوا هُوَ أَقرَبُ لِلتَّقوى»؛ یعنی هرچقدر طرف مقابل تو شنیع و پست فطرت است تو از مدار عدالت خارج نشو. اعدلو یعنی متعادل رفتار کن. این آدم برای کشتن و فتح سرزمین نمی‌جنگد، برای فتح قلب‌ها و ایمان آوردن آدم‌ها می‌جنگد. قلب ها که فتح شد، سرزمین ها به نحو اولی فتح می‌شود.

حضرت موسی برای ذکر می‌جنگد!

این‌ها را گفتم که بدانید ما یک حضرت موسی داریم که کل سوره وسط جنگ است، ولی فکر نکنید یک لحظه برای چیزی غیر از ذکر می‌جنگد؛ ولی چه کار کند فرعون که کوتاه نمی‌آید. اولش هم با فرعون با قول لین صحبت کرد، «فقولا له قولا لينا»؛ به فرعون هم گفت بیا و «اهدیک الی ربک و تخشی»؛ فرعون عالم اینطور نیست، بیا تا به تو بگویم قصه ی عالم چیست. فرعون نخواست. گفت: خودت نمی‌خواهی اشکال ندارد، دیگر کاری به بقیه نداشته باش و فرصت بده من بنی اسرائیل را هدایت کنم. فرعون باز هم نمی‌خواست و گفت: نه بنی اسرائیل هم مال من هستند و اجازه نمی‌دهم ذهن‌ آن‌ها را آلوده کنی و از ربوبیت من خارج کنی. حالا دیگر موسی باید چکار کند؟ کاری جز جنگیدن با فرعون نمی‌تواند کند. پس وارد مرحله مبارزه و معجزه آوردن و از دریا رد شدن می‌شود. حواسمان باشد دغدغه‌ ی موسی ذکر است، آنقدر که حتی به متذکر شدن فرعون هم امید دارد. لذا یک وقت دیدی فرعون ایمان آورد؛ چه اشکال دارد؟! دمش گرم!

این قصه ادامه دارد تا:

كَذلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْباءِ ما قَدْ سَبَقَ وَ قَدْ آتَيْناكَ مِنْ لَدُنَّا ذِكْراً

پیامبر این قصه هم اگر تعریف کردیم، برای ذکر بوده است.

مَنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ يَحْمِلُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وِزْراً

کسی که از ذکر اعراض می‌کند، فقط زندگی خود را تلخ و سنگین می‌کند و وزر و بال برای خودش درست می‌کند.

خالِدِينَ فِيهِ وَ ساءَ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ حِمْلًا

فقط در این وزر و بالی که درست کرده است غرق می‌شود. ذکر آمده بود آدم ها را آزاد کند. ذکر آمده است کاری بکند از بند شهوتت، از بند مردم خواهی و از بند خودخواهیت رها شوی.

يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ وَنَحْشُرُ الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ زُرْقًا. يَتَخَافَتُونَ بَيْنَهُمْ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا عَشْرًا

آن وقتی آدم با نتیجه ی زندگی دور از ذکر مواجه می‌شود، تازه می فهمد و فکر می‌کند که آیا ارزشش را داشت؟ یعنی واقعا ارزش این همه افسردگی و اضطراب را داشت؟

وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ يَنْسِفُها رَبِّي نَسْفاً

یسئلونک ها در قرآن خیلی مختلف هستند. ما چندین یسئلونک داریم، مثل: یسئلونک عن الانفال، از پیامبر درباره انفال پرسیدند، غنائم جنگی را چه کنیم؛ یسئلونک عن المحیض؛ عن الاهله؛ یسئلونک عن الروح؛ خلاصه درباره ی موضوعات متفاوت از پیامبر سوال می‌پرسیدند.

سوال: مرز مردم خواهی کجا است؟ آیا تأیید آدم ها برای ما باید مهم باشد یا نه؟

خدا اگر گفت برای مردم بمیر برای مردم می‌میری. اگر خدا اذن داده باشد که تأیید این آدم مهم است، مثلاً  خدا می‌گوید رضایت پدر و مادر مهم است، پس مهم است. اگر خدا بگوید تبعیت از عالِم مهم است، پس مهم است. ولایت مومنین بر مومنین را در قرآن داریم؛ خدا شاخص مؤمنین را در قرآن توضیح داده مثلاً در سوره مبارکه توبه « التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَالْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ»؛ این مومن است. خب اگر همچین مومنی پیدا کردید، ولایت پیدا می‌کند و چشمی که به آدم ها می‌گویید، چشم گفتن به خدا است نه به آدم‌ها.

نیتِ سوال کردن

این‌ها رفتند درباره ی کوه از پیامبر سوال پرسیدند. یسئلونک‌های متعددی در قرآن داریم که از موضوعات مختلف است؛ اینکه چرا این‌ها پرسیدند را هیچ وقت بررسی نکرده‌ام. خود «یسئلونک» مذموم نیست ولی یک وقت‌هایی آدم ها از موضوعاتی سوال می‌پرسند که انجامش ندهند؛ نیت ها متفاوت است. بعضی ها برای پیچاندنِ بازی سوال می‌کردند؛ مثل سوال پرسیدن بنی اسرائیل که می‌گفتند خب این گاو چه شکلی است؟ نه ما دقیقا نفهمیدیم، دقیق تر بگو چه شکلی است.

«سأل سائل عن عذاب واقع» (آیه1 سوره معارج)، یک فرد چرا این سوال را می‌پرسد؟ دارد می‌گوید عمرا عذابی نمی‌رسد. ببینید نیت سوال کننده اشکال دارد، وگرنه سوال غلط نیست. او سوال نپرسیده است که بداند، سوال پرسیده از باب اینکه من می‌دانم این درست نیست؛ در واقع دارد تشکیک ایجاد می‌کند. یک وقتی سوال می‌پرسد که کار را انجام ندهد یا طرف مقابل را گیر بیندازد. اگر سوال از رسول خدا سوال پرسیدی و سوال واقعی بود، پس هر جوابی رسول خدا داد، راضی برگرد. اگر واقعا سوال پرسیدنت صادقانه است، جواب گرفتنت هم صادقانه باشد.

اینگونه بود که می‌رفتند از رسول خدا سوال می‌پرسیدند و نیت سوال صادقانه نبود. از آن جهت که پیامبر به وحی متصل بود، جواب را از وحی می‌گرفت؛ و همیشه به آنها بر‌ می‌خورد و می‌‌گفتند که اینطور نمی‌شود، طور دیگر بگو. خب مگر سوال نپرسیدی؟ من هم جواب دادم! اگر راست می‌گویی، پس برو عمل کن. نمی‌گویم آدم پیگیرِ دانستن، پرسیدن و فهمیدن نباشد؛ اتفاقا اهل بیت آدمِ پُرسوال را دوست داشتند؛ اما نیت سوال باید این باشد که خدا چه می‌گوید، نه برسم به چیزی که خودم می‌خواهم.

بعضی‌ها آنقدر سوال می‌پرسند که آخر به چیزی که خودشان می‌خواهند، برسند؛ مثل بلایی که سر مراجع می‌آورند. آنقدر این سوال را دور می‌دهند که آخر سر مرجع می‌گوید: عزیز من اینطور که تو سوال می‌پرسی، هر طور دلت می‌خواهد کار را انجام بده. می‌خواهم بگویم خود فرهنگ سوال پرسیدن، مسئله‌ی مهمی است. ما مدام به دفتر مراجع ایراد می‌گیرم که به سوالات ما جواب نمی‌دهند. درست است که آنها هم درست جواب نمی‌دهند؛ ولی واقعا اگر نگاهی به فهرست سوال ها کنید، می‌بینید که آدم‌ها هم درست سوال نمی‌کنند. ما باید خودمان را در سوال پرسیدن درست کنیم، دفتر مراجع هم باید خودشان را در جواب دادن درست کنند.

آداب سوال پرسیدن

یک متن از شهید ثانی، در منیة المرید، درباره آداب شاگردی کردن وجود دارد. در آنجا یک بحث مفصل در آداب سوال پرسیدن دارد. ببینید اگر فهم پاسخ سوال شما برایتان مفید نباشد، پرسیدنش اشکال دارد. اگر سوال را برای مچ گیری بپرسید، پرسیدنش اشکال دارد. آنقدر آداب دارد که آدم می‌ترسد سوال بپرسد. این‌ مشکل داشتن هایی که گفتم، از لحاظ شرعی نیست؛ حکم حلال و حرام شرعی را ندارد ولی اخلاقی است برای این است که آدم به سعادت برسد. البته رعایت اخلاقیات هم واجب است.

استفهام خیلی حالات دارد که با هم متفاوت است و میدان متنوعی دارد. در ادبیات فارسی هم با سوال خیلی کار می‌کنیم؛ برای سوال پرسیدن، سرزنش کردن، امر کردن یا حتی خبر دادن از سوال کردن استفاده می‌کنیم. سوال به قدری قدرت دارد که همه کار می‌کند. اداتی است که از خبر قوی تر است، چون مطلب را با تفکر در هم می‌آمیزد. کسی که به سوال تسلط دارد، خیلی قدرتمند است. سوال از بزرگتر یا سوال از کوچکتر، سوال از مردم  یا سوال از عالم فرقی ندارد. کسی که به سوال کردن تسلط پیدا کند، به هرچه بخواهد می‌رسد؛ چون همه ی زندگی انسان نوع سوال کردن او است. بهترین حالت این است که انسان از قرآن یاد بگیرد که کِی، کجا و چگونه سوال بپرسد.

انبیا سوالی نکردند مگر اینکه به جوابی که می‌خواستند رسیدند. ما بلد نیستیم؛ آدم‌ها به گونه‌ای سوال می‌کنیم که حتما نه بگویند؛ استاد در آوردن لج آدم‌ها هستیم. سوال را درست و به جا بپرس که کسی به شما نه نگوید. روایت از پیامبر داریم که اگر از کسی سوالی کردی که دیدی اقتضای اجابت کردنش را ندارد، خودت را شماتت کن و او را شماتت نکن؛ چون تو بلد نبودی سوال بپرسی.

شرط اجابت دعا

سوال به معنای جامع مسئلت و درخواست است. اگر شکل سوال را عوض کنید، حتما درخواستتان اجابت می‌شود. دلیلم یک آیه قرآن است: «وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ» (). این آیه مطلق است؛ حضرت علامه هم فرمودند: امکان ندارد خدا جواب ندهد. اگر سوال سوال باشد، حتما جواب می‌دهد. مثلاً وقتی با خدا حرف می‌زنم، سوال را مصداقی مطرح می‌کنم؛ این سوال غلط است. سوال اگر درست باشد، امکان ندارد ردخور داشته باشد.

کتاب سوال و کتاب تفکر پرسشی از انتشارات قرآن و اهل بیت نبوت، هردو به فهم این موضوع کمک می‌کنند. بیایید به سراغ اهل بیت برویم؛ به نظر شما ایشان سوالی از خدا کرده‌اند که اجابت نشده باشد؟ آن‌ها درست سوال کردند. شیوه‌ی سوال کردنشان چه بود؟ خدا اجابت را وابسته به سوال کرده است؛ تا سوال نکنید، اجابت نمی‌کند. انگار کل انبیا آمده اند که سوال کردن را به ما یاد بدهند.

بررسی دعای رهایی از زندان حضرت زهرا (س)

در کتاب صحیفه فاطمیه است؛ ظاهراً کسی به حضرت پیام می‌دهد که من در زندان گیر افتاده‌ام، کمکم کن. حضرت این دعا را برای خلاصی از زندان می‌گوید:

اللّهُمَّ بِحَقِّ الْعَرْشِ وَمنْ عَلاهُ وَبِحَقِّ الْوَحْىِ وَمَنْ اَوْحاهُ. وَبِحَقِّ النَّبِىِّ وَمَنْ نَبَّاَهُ وَبِحَقِّ الْبَيْتِ وَمَنْ بَناهُ يا سامِعَ كُلِّ صَوْتٍ. يا جامِعَ كُلِّ فَوْتٍ يا بارِئَ النُّفُوسِ بَعْدَ الْمَوْتِ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ واَهْلِ بَيْتِهِ. وآتِنا وَجَميعَ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الاْرْضِ وَمَغارِبِها فَرَجاً مِنْ عِنْدِكَ. عاجِلاً بِشَهادَةِ اَنْ لا اِلهَ اِلا اللّهُ. واَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُكَ وَرَسُولُكَ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَعَلى ذُرِّيَّتِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرِينَ وَسَلَّمَ تَسْليماً كَثيراً.

دعایی است که هرکس در زندان باشد، برای خلاصی آن را می‌خواند. حالا انواع زندان ها می تواند باشد؛ شاید آدم زندانش، فقط زندان فیزیکی نباشد. در هر زندانی گیر افتاده باشد و احساس زندان، حبس و سجن بکند، این دعا به او کمک می‌کند. حالا ببینید حضرت با گیر افتادن او در زندان چطور برخورد می‌کند. واضح است که مسئلتش رهایی از زندان بوده است. حضرت یک دعا به او یاد دادند که طبق قاعده‌ی «ادعونی استجب لکم»، حتما باید اجابت شود. این دعا یک کتابچه ده صفحه‌‌ای در مدرسه قرآن شده است؛ نام این کتاب شکوفایی در تنگناهای زندگی است.

بالفرض، من الان در زندان گیر کرده‌ام و این دعا را به من داده‌اند که از زندان در بیایم. باید با دعا همراه بشوم، قرار است شیوه‌ی خواندن را یاد بگیرم. «اللهم بحق العرش»، من را برداشت تا عرش برد، جایی که دیگر هیچ زندانی نیست. «و من علاهُ»،  کسی که آن را بلند مرتبه کرده است. «بِحَقِّ الْوَحْىِ وَمَنْ اَوْحاهُ»، بعد در عرش یک قرآن را به دست من داد و گفت این را بگیر؛ و به حق آن کسی که این را وحی کرد. «وَبِحَقِّ النَّبِىِّ وَمَنْ نَبَّاَهُ»، یک پیامبر هم کنارم آورد. «وَبِحَقِّ الْبَيْتِ وَمَنْ بَناهُ»؛ بیت هم عام آورده است، یا بیت الحرام یا بیت المامور است. من را برد در یک خانه که مُحاذی عرش است، یک قرآن هم به دستم داد و یک رسول خدا هم کنارم است.

«یا سامع کل صوت»، ای کسی که هر صوتی را استماع می‌کنی. منظور مطلق صوت است، چه تو را خوانده و چه نخوانده، بلند یا آرام، یک بار یا ده بار باشد؛ هر صوتی را می‌شنود. «یا جامع کل فوت»، در عرش به تو می‌گوید: خدایی وجود دارد که هر صدایی از تو بیاد می‌شنود‌ و هرچیزی هم که فوت شود، او جمعش می‌کند. برای خدا فوت معنی ندارد؛ او می‌تواند همه چیز را برگرداند. «یا باری النفوس بعدالموت»، بعد از موت هم نفس ها را بر‌می‌گرداند و زنده می‌کند. «صلی علی محمد و اهل بیته»، در اینجا علت اینکه نام رسول خدا و اهل بیت را می‌آورد این است که ایشان جلوه ی این اسماء گفته‌ شده هستند.

«آتنا و جمیع المومنین والمومنات فی مشارق الارض و مغاربها فرج عندک عاجلا»؛ در عرش، با آن شرایط، شما دارید دعا می‌کنید که به ما و جمیع مومنین و مومنات در مشارق و مغارب زمین فرج عطا کند؛ در آنجا برای خودش دعا نمی‌کند، برای کل عالم دعا می‌کند که همین الان فرج را نصیب کن. مگر خلاصی نمی‌خواستی؟ همین الان فرج را بده. درست شد؟

همین جا نگه دارید و سراغ سوال آن فرد برویم. من در زندان هستم:

  • چه می‌خواهی؟
  • از زندان بیرون بیایم.
  • از زندان بیرون بیایی که چه بشود؟
  • از زندان بیرون بیایم که به خانواده و زمین کشاورزی‌ام سر بزنم.
  • بر فرض که سر زدی، بعدش چه می‌شود؟
  • هیچ، زندگی‌ام را می‌کنم.
  • اینکه دوباره یک زندان دیگر شد، چه فایده دارد؟
  • نه، می‌خواهم برای خدا جهاد کنم و بروم بجنگم.
  • بجنگیم که چه شود‍؟‌
  • خود شما گفتید آدم ها می‌جنگند که در عالم ذکر ایجاد کنند. من می‌خواهم همه‌ی آدم های عالم را با ذکر مرتبط کنم.
  • الآن این دعا، همان چیزی را که تو می‌خواهی، می‌خواهد؛ می‌خواهد تو را از زندان در آورد. مگر آخر سوالات این نیست؟ خب این دارد سوالت را محقق می‌کند.

واقعا سوال تو چیست.؟ اگر سوال تو این است که از در زندان بیرون بیایی، سوال تو اشتباه است. چرا باید از زندان بیرون بیایی؟ آمدی از زندان بیرون آمدی و اسیر زندگی شدی یا دچار یک زندان بدتر شدی، همان بهتر که آنجا باشی. چرا سوالت بیرون آمدن از زندان است؟ من از همان زندان و سلول انفرادی، تو را تا عرش می‌برم، یک قرآن هم به دستت می‌دهم و تو را درکنار رسول خدا و بیت می‌نشانم؛ بعد کاری می‌کنم بتوانی برای فرج همه ی آدم ها دعا کنی. اینکه خیلی بالاتر از این است که در زندان را باز کنی و بیرون بیایی. بدان اگر سوالت بیرون آمدن از در زندان است، سوالت غلط است. غلط بودن به این معنی نیست که آدم نباید این را بخواهد، اما این جواب دادن به این درخواست کاری ندارد.

کسی به حضرت صدیقه مراجعه کرده است که برای خلاصی از زندان دعا بدهد، او هم دعای خلاصی از زندان را دادند. این ورد نیست که اگر بخوانی، این اتفاق می‌افتد. معاذالله جادوگر که نیستند! دعا یعنی شیوه‌ی نگاهت این باشد از زندان در می‌آیی؛  معلوم است از زندان در می‌آید، ولو از سلولش بیرون نیاید. چون کارکرد زندان چه بود؟ می‌خواست در اثر گذاری محدودت کند؟ من کاری می‌کنم در اثر گذاری محدود نشوی.

مگر امام کاظم در زندان نبود؟ این همه فرزندان موسی بن جعفر در عالم وجود دارد. هارون الرشید در زندان بود یا امام کاظم؟ ببینید اشتباه می‌کنید که فکر می‌کنید این زندان، زندان است. تعریفت اشتباه است، مگر نمی‌گویی می‌خواهم دایره اثر گذاری من دنیا را بگیرد؟ من کاری می‌کنم این اتفاق بیفتد. چرا با ذهنیت دعا می‌کنی و با ذهنیت دنبال استجابت می‌گردی؟ از ذهنیت خود بیرون بیا تا چیزی که واقعا می‌خواهی را محقق کنم. امام موسی کاظم یک وقت بیرون بوده است، امام حسن عسکری از لحظه ی تولد در سامرا زندان بود تا لحظه ای که به شهادت رسید. شبکه امام حسن عسکری، در کل دنیای اسلام به گونه ای گسترش داشت که وجوهات را به خلیفه نمی‌دادند و همه ی وجوهات، در چرخه امام حسن عسکری می‌آمد. او در زندان است یا خلیفه عباسی؟  دعا این کار را می‌کند؛ اگر دعایی استجابت پیدا نمی‌کند، از طرح سوال اشتباه است.

عبارت آخر را ببینید: «وآتِنا وَجَميعَ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الاْرْضِ وَمَغارِبِها فَرَجاً مِنْ عِنْدِكَ عاجِلاً بِشَهادَةِ اَنْ لا اِلهَ اِلا اللّهُ»؛ یعنی به شهادت لا إله إلّا اللّه این فرج عاجل را بده. ممکن نیست کسی شهادت لا اله الا الله بگوید و در زندان باشد. اصلا دین آمده است سوال را به گونه‌ای درست کند که امکان رد شدن نداشته باشد. دین آمده است سوال را ارتقا بدهد. تو دعا و سوالت را درست کن، من اجابتش را صد درصد می‌کنم. ما می‌خواهیم آنطوری که خودمان می‌خواهیم، محقق شود؛ بنابراین سوال را غلط می‌کنیم. چون سوال غلط می‌شود، آن وقت در دایره ی صلاح و مصلحت می‌رود. بعد خدا هم باید بگوید ببین این صلاح تو نیست. سوال درست نبود، نباید سوال را اینطور مطرح می‌کردی؛ نباید می‌گفتی الا و بلا باید از زندان بیرون بیایم، باید بیماری‌ام برطرف شود. تو اگر سوالت را درست کنی، حتما اجابت می‌کنم؛ «ادعونی استجب لکم».

خیلی از آدم‌ها چون بچه دار نمی‌شدند، دنیا را زیر و رو کرده اند. می‌خواهید بچه دار شوید که چه شود؟ برای نسل صالح می‌خواهید؟ خب نسل صالح را بدون بچه‌دار شدن فراهم می‌کنند. روی مصداق گیر نکنید و مثل بچه‌ها پاهایتان را به زمین نکوبید که من این را می‌خواهم. خدا رئیس همه‌ی ته‌های دنیا است؛ او آن آخری را محقق می‌کند. تو چکار داری؟ درگیر این وسط نباش و سوالت را درست کن. می‌خواهم از تنهایی در بیایم. چجور از تنهایی در آمدنی منظورت است؟ منظورم شوهر کردن است. او می‌گوید من بدون دردسر شوهر، تو را از تنهایی در می‌آورم. مشکل ما این است که نمی‌توانیم دوست دارم هایمان را کنار بگذاریم. خدایا نمی‌شود خیرم را در این قرار بدهی؟ تکلیف را مشخص کن؛ خیر را می‌خواهی یا این را می‌خواهی؟ اگر خیر را می‌خواهی، بگو خیر را می‌خواهم و او آخر آخرش را به تو می‌دهد.

ادعیه، رشددهنده سوال ها

یک سری ادعیه داریم، مثل ادعیه فی السوال و فی الحاجة، موضوع سوال تو را رشد می‌دهند. مثلاً وقتی بچه تب دارد، دعای نور را می‌خوانیم. معاذالله حضرت ورد که نمی‌خوانند، او می‌خواهد تو را بردارد و بالاتر ببرد. می‌دانم که تب فرزند خیلی سخت است، ولی سطح این سوال را می‌شود بالاتر برد. آدم می‌تواند از حرارت جسم یک حرارت معنوی طلب کند. چون فرق نور با نار در همین است؛ نار حرارت جسمانی است که درونش حرارت ندارد، در عوض نور درونش حرارت دارد. من کاری با سوال تو می‌کنم که حتما محقق شود.
شما خیلی چیز ها را دوست دارید، مثلاً اگر من دوست داشته باشم لاابالی‌گری کنم؛ شما می‌گویید که چون دوست دارد، اشکال ندارد؟ از کجا بدانیم هرکس هرچه دوست دارد، درست است؟ خیلی دوست داشتن را برجسته می‌کنیم.

سوال: استاد لاابالی‌گری مشکل دارد، موضوعاتی که ما می‌گوییم مشکل ندارند.

پاسخ: اتفاقا لاابالی‌گری و هر چیز دیگر مشکل ندارد؛ اینکه شما فکر می‌کنید دوست‌داشتنی‌هایتان درست ترین در عالم است، ایراد دارد. دوست دارید باشد ولی آخرش را ببینید؛ بالاخره خدا رب است و من و شما عبد هستیم. آن هم ربی که آخر همه چیز را در عالم تضمین کرده است.

سوال: مثلاً در دندان درد، وقتی کل فک و دهان ما درد می‌کند، دعا چه اثری دارد؟

پاسخ: اتفاقا برای دندان درد هم دعا داریم. اصلا وقتی درد داریم، می‌خواهیم درد تمام بشود که چه اتفاقی بیفتد؟ آرامش می‌خواهید که مثلا وقتی با یک نفر حرف می‌زنید، اخلاقتان بد نباشد و با آرامش بتوانید با او حرف بزنید. من کاری می‌کنم و همان را به شما می‌دهم. این درد واقعا ما را از زندگی ساقط می‌کند، ولی اگر من آدمی را بیاورم که در دندان دردهایش حالات ویژه معنوی داشت، چه می‌گویید؟ دندان دردش خوب نشد؛ شاید اتفاق دیگری رقم خورد که دردش را فراموش کرد.

ظرفیت وجودی شما بزرگتر از آن است که یک دندان درد شما را بهم بریزد. ناسلامتی انسان هستید؛ اگر موجود دیگری بودید که به خاطر درد نمی‌توانست کار کند، می‌گفتیم اشکال ندارد. اگر نمی‌خواهید، به ظرفیت موجودات دیگر شما را برگردانند. موجودات دیگر که باید آغلشان به راه باشد و اگر کاه و یونجه آن‌ها کم و زیاد شود، نمی‌توانند بار ببرند. انسان که در این سطح آفریده نشده است. اگر صحیفه قلب هرکدام از شما را باز کنیم، خیلی درد داخلش وجود دارد؛ کسی بدون درد اینجا ننشسته است. هرکسی تجربه ی نشدن و نرسیدن دارد.

سختی‌های اهل‌بیت در راه دریافت ادعیه

به حرف اول جلسه  بر‌ می‌گردم؛ شما می‌خواهید از درد حرف بزنید، از کدام درد می‌خواهید بگویید که یکی از آنها را حضرت صدیقه طاهره نکشیده باشد؟ باور کنید او هم بچه اش تب کرده بود و داشت از دست می‌رفت. اصلا داستان دعای نور همین است؛ امام حسین از تب روی دستان صدیقه طاهره بوده و حضرت می‌دود پیش پیامبر می‌رود و می‌گوید بچه‌ام رفت. بعد پیامبر به او می‌گوید: «بسم الله نور، بسم الله نور النور…». این مادر آرام می‌شود و بر‌می‌گردد. یعنی او مادر نیست و تب بچه را نمی‌فهمد؟ پیامبر که شروع می‌کند به خواند دعای نور، او باید بگوید پیامبر این چه حرفی است؟ بسم الله نور؟ او می‌داند که آخر این ماجرا این است که بچه‌‌ی من از دست می‌رود.، ولی اتفاقی می‌خواست بیفتد که دعای نور نازل شود. خدارا شکر که دعای نور نازل شد.

اهل بیت برای ادعیه مرارت زیادی کشیدند. مثلاً حضرت فاطمه شب در خانه پیامبر می‌رود. پیامبر می‌گوید در را باز کنید که حبیبه‌ من آمده‌است. حضرت می‌آیند داخل و می‌گویند: «طعام ملائکه چیست؟»؛ پیامبر اول می‌گویند که طعام ملائکه تسبیح و حمد است. قبل از اینکه حضرت زهرا حرف دیگری بزنند، پیامبر می‌گوید: «کسی که این موقع آمده است و دارد این سوال را می‌پرسد، معلوم است که یک هفته تنور خانه‌اش روشن نشده است و با هرچه بوده، سر کرده است.». دیگر کار به جایی رسیده که نمی‌توانسته سر کند، آمده خانه پیامبر؛ نرفته است که بگوید به من غذا بدهید.

ایشان پیش خودش فکر کرده است که چرا ما یک هفته است غذا نداریم؟ اگر غذا می‌آمد و من سیر می‌شدم، آنوقت نمی‌رفتم درباره طعام موجودات دیگر و طعام معنوی خودم سوال کنم. اصلا خدا این گرسنگی را داده است که من این سوال را بپرسم. نگفت که غذا می‌خواهم، رفت بگوید طعام ملائکه چیست. بالاخره ملائکه غذا نمی‌خورند و زنده اند. شاید خدا دارد به من گرسنگی می‌دهد که طعام ملائکه را یاد بگیرم.

پیامبر می‌گوید غذای ملائکه تسبیح و حمد است. آیا می‌خواهی بروم برایت بره‌ای بیاورم؟ البته می‌توانم بگویم طعام مومنین چیست. حضرت صدیقه طاهره می‌گویند طعام مومنین چیست؟ می‌گویند این پنج کلمه، «يَا رَبَّ الْأَوَّلِينَ وَ الآْخِرِينَ يَا ذَا الْقُوَّةِ الْمَتِينِ وَ يَا رَاحِمَ الْمَسَاکِينِ وَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِين»، طعام مومنین است. حضرت صدیقه خوشحال می‌شوند، تشکر می‌کنند و به خانه باز می‌گردند. حضرت علی می‌پرسد که چه شد؟ می‌گوید به بهانه ی دنیا رفتم با آخرت برگشتم.  اینجا یکی از جاهایی است که حضرت امیر می گویند: «انت نِعْمَ اَلْعَوْنُ عَلَى طَاعَةِ اَللَّهِ»، واقعا تو بهترین یار در عبادت خدا هستی.

شما سوال را نگاه کنید؛ سه روز است که غذا نخورده است ولی نمی‌گوید به من غذا بدهید، سیر شویم که بتوانیم عبادت کنیم. می‌گوید خدا بی‌خودی به آدم گرسنگی نمی‌دهد. چون من خدایی دارم که خدای مریم است و می‌تواند از سقف آسمان غذا بفرستد. وقتی غذا نمی‌آورد، حتما دلیلی دارد و می‌خواهد چیز دیگری را دریافت کنم. چون این را می‌فهمد، سوالش به «ما طعام الملائکة» و «ما طعام المومنین» می‌رسد. این سوال ها بدون تردید اجابت می‌شود.

می‌خواهم بگویم قرآن و ادعیه آمده اند که سوال ما را تغییر بدهند. اینطور نیست که فکر کنید من مریض هستم، تو مریضی مرا خوب کن که بروم کار دیگری کنم. اصلا مریضی را به تو داده اند که صدای دعایت بلندتر شود. در دعای استخاره‌ی صحیفه سجادیه، شما یک خیر می‌خواهید، او می‌آید تعریفتان را از خیر تغییر می‌دهد و می‌گوید حالا  آن را درخواست کن. مگر می‌شود آدم خیر بخواهد، خدا مستجاب نکند! ولی آن چیزی که تو فکر می‌کنی خیر نیست؛ لذا سوالت را درست کن، حتما موفق می‌شوی.

سوال: اینکه دعا می‌کنیم «اللَّهُمَّ اشْفِ کُلَّ مَرِیضٍ، اللَّهُمَّ اقْضِ دَيْنَ كُلِّ مَدِينٍ»‏ این‌ها به چه معنی هستند؟

پاسخ: بیاید در مورد بیمار صحبت کنیم. فکر کنید من مریض هستم، چه چیزی از خدا باید بخواهم؟ شفا را در چه می‌دیدم؟ اینکه از بستر بیماری بلند شوم؟ اگر تعریف من از شفا آن چیزی شود که خدا می‌گوید: «شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ»، دیگر نیازی نیست از بستر بیماری بلند شوم. آن وقت، همه‌ی مریض‌های عالم واقعا شفا پیدا می‌کنند.

دعا درست است، مشروط بر اینکه بیمار هم بداند شفا چیست. اگر بفهمد، حتما محقق می‌شود. مثلاً اگر من قطع نخاع شده‌ام، دعا کنم نخاع من وصل شود، دعای غلطی است؛ شاید نباید وصل شود. کم عالِم داشته‌ایم که عمرش را در بستر و روی ویلچر بوده است؟ او دعا نمی‌کند از ویلچر بلند شود. آخرش می‌خواهی چه اتفاقی بیافتد؟ می‌خواهم یک شفایی داشته باشم. مگر تو نمی‌خواهی از روی ویلچر بلند شوی و دنیا را زیر و رو کنی؟ یک کاری می‌کنم همه‌ی دنیا را بگردی، بدون اینکه از روی ویلچر بلند شوی.

اگر شفا این است، برای همه ی مریض های دنیا محقق می‌شود؛ به شرط اینکه وقتی داریم از لسان امام دعا می‌خوانیم، تعریفمان هم با امام یکی باشد. لذا دعا شدنی است به شرطی که تو همان طور که امام دعا می‌کند، دعا کنی؛ شفا و خیر را آنطور معنا کنیم که او می‌گوید. همه ی مریض های دنیا شفا پیدا می‌کنند، ولی ممکن است به لحاظ فیزیکی از بستر بلند نشوند. چه اهمیتی دارد؟ زندگی نهایت شصت یا هفتاد سال است! چه فرقی می‌کند؟

مخاطبان خاص ادعیه

مخاطب ادعیه اغلب عامه‌ی مردم نبودند. امیرالمومنین دست کمیل را گرفت، بیرون از شهر رفت و دعای کمیل را گفت. حضرت صدیقه طاهره دعای نور را به سلمان یاد داد. دعاها را همین‌طور پخش نمی‌کردند. الآن دعاها را در کتاب‌ها پخش می‌کنند. میدان انقلاب می‌روید، کتاب «اسرار آل محمد» روی زمین افتاده است که شما بخرید. این اگر اسرار آل محمد است، روی زمین چکار می‌کند؟ اگر کتابی الکی  است، چرا اسمش این است؟ الآن همه چیز اینگونه است که حساب و کتاب ندارد، ولی قصد این نبوده است. قصد این بود، دعا فهم شود. برای همین دست او را می‌گرفتند، می‌بردند دعا را برایش می‌گفتند. در اینجا مخاطبش رشد می‌کرد و منطق دعا را یاد می‌گرفت.

یک دعا به نام اسماء الحسنی وجود دارد، ولی با این اسم نمی توانید آن را پیدا کنید؛ چون خیلی دعا با این نام وجود دارد. خدا به پیامبر گفت که این دعا را به کسی که شرایطش را ندارد، یاد نده. ما فکر می‌کنیم این دعا ورد است. ما نمی‌دانیم چرا می‌گوید یاد نده؛ زیرا عمق آن را درک نمی‌کنیم. جالب است این دعا یک دانه درخواست هم ندارد، حتی یک دعای عاقبت به خیر شدن. فقط الحمدلله، سبحان الله ، لا اله الا الله ، الله اکبر. بعد از خودت می‌پرسی که غایت این دعا چیست؟

چون ما عمق آن را درک نمی‌کنیم، می‌گوید که این دعا را جز به اهل آن یاد نده. مثل دعای مشلول، شخص مورد نظر شل است، به او دعایی یاد داده‌اند که همه درباره اوصاف خداوند است. شخص شل است و نهایتا قرار است عمرش را اینطور سر کند، چه می‌شود؟  آخرش می‌خواست چکار کند؟ مثلا دنیا را فتح کند. خدا می‌گوید من کاری می‌کنم بدون راه رفتن، این اتفاق بیافتد.

وساطت اسباب در برآورده شدن حاجات

در دعای اسماء الحسنی خدا می‌گوید: خوف آن دارم که اگر آن را یاد بدهی، دیگر کسی دست به کاری نبرد؛ ولی ما کاری انجام نمی‌دهیم که به نتیجه برسد. خدا گفته برای درمان بیماری به دکتر مراجعه کن؛ ما اگر تلاش می‌کنیم، چون دستور خداوند است. مثل امیرالمومنین که هو یشفی بلد است، اما نهایتا می‌گوید بروید پزشک بیاورید. این آوردن پزشک هم دستور خداوند است، چون باید نظامات زندگی‌مان را رعایت کنیم؛ ولی دکتر شفا نمی‌دهد، شفا هم اصلا این نیست که از بستر بیماری بلند شویم. امیرالمومنین هم از بستر بیماری بلند نمی‌شود.

دعا، همان حرف صدیقه طاهره است: به بهانه‌ی دنیا آخرت را می‌خواهیم. در همین سوره خداوند به موسی می‌گوید: «وَ ما تِلْكَ بِيَمِينِكَ يا مُوسى‌»، موسی چه چیزی در دست توست؟ موسی می‌گوید خدایا این عصا است، با آن راه می‌روم، گوسفندانم را با آن کنترل می‌کنم. می‌گوید حالا آن را بیانداز. این یک ابزار عادی زندگی‌اش است، چه اشکالی دارد؟

من یک نیاز عادی برای زندگی دارم؛ مثلا می‌گویم خدایا  ما نمک نداریم، غذا بی‌نمک می‌شود؛ الآن من نمی‌توانم نمک را تامین کنم، من که می‌دانم نمک زندگی تو هستی. من نمک می‌خواهم، یک آن در کمد را باز می‌کنی و می‌بینی نمک آنجاست. از خدا بابت نمک، تشکر می‌کنی. یک وقت اینطور نمک زندگی‌تان را تامین می کند؛ یک وقت هم کاری می‌کند غذای بی‌نمک آنقدر به شما می‌چسبد که همه‌ی غذاهای نمک‌دار عالم به شما نمی‌چسبد.

تو نهایتا می‌خواستی غذا دلچسب شود، اینکه خداوند چطور نمک را وارد زندگی‌تان کند، کار خودش است. برای خدا تعیین و تکلیف نکنید. خداوند راه را روی زمین نشان داده‌است؛ ولی می‌گوید تو خلیفه من هستی، نکند یک وقت اسباب کاری نباشد و فکر کنی که نمی‌شود آن کار را انجام داد. تو خلیفه هستی، کن فیکون می‌کنی.

منتظر شرایط خاص برای خواندن ادعیه نباشید!

اگر نتیجه این بحث‌ها این باشد که آدم برود گوشه‌ی زندان بنشیند و دیگر نخواهد بیرون بیاید، غلط است. من ازچنین آدمی اعلام برائت می‌کنم. می‌گوید ممکن است بیایید و من را به زندان بیاندازید؟ چون می‌خواهم دعای خلاصی از زندان بخوانم. من این‌ها را نگفتم که کسی خودش را زندان بیاندازد. اگر به زور هم کسی را به زندان ببرند، برای رهایی تدبیر می‌کند؛ چون خداوند می‌فرماید تا جایی که می‌توانی کار انجام بده. حضرت یوسف (ع) هم تلاش کرد از زندان بیرون بیاید؛ تدبیر خوبی هم کرد، اما شیطان نگذاشت تدبیر او جواب بدهد.

فکر کنید الان گرسنه هستید، باز هم بروید دعای طعام حضرت صدیقه طاهره را بخوانید؛ نگویید چون نیم ساعت دیگر می‌خواهم غذا بخورم، این را نمی‌خوانم. این گرسنگی را به تو داده‌اند که بفهمی یک طعام دیگر هم در این عالم وجود دارد. دعا را بخوان، بعد هم غذا بخور. حتما که نباید نبینی، نخوری و دنیا برایت زهرمار باشد که به معنویت برسی. الان بدون بودن در زندان، دعای خلاصی از زندان را بخوانید. فکر کن که من آزاد هستم، اما باید یاد بگیرم فرج به شهادت «ان لا‌اله الٌا الله» است؛ اگر بچه‌ات تب هم نکرد، دعای نور را بخوان؛ اگر گرسنه‌ات نشد، هم دعای پنج کلمه را بخوان؛ چون آمده‌ای افقت بالا برود. حالا نباید که افق انسان با گوش پیچاندن بالا برود. ما بزرگتر از درد‌ها و مرض‌های دنیا هستیم. ما را طوری خلق نکرده‌اند که درد و مرض‌های دنیا ما را احاطه کنند.

سوال: اینکه در محضر اهل بیت می‌رویم و می‌بینیم بعضی‌ها با جزئیات دعا می‌کنند و بعضی‌ها دیگر زبانشان بند می‌آید که برای خود دعا کنند؛ باید چه کار کرد؟ کدام درست است؟

تیپ‌های شخصیتی متفاوتی وجود دارد. آدم ها ذکری، تفکری، تعقلی، شکری و… هستند. شاکله‌های‌ مختلف در صحبت کردن، متفاوت هستند؛ اما منطق دعا را همه باید یاد بگیرند. آن‌هایی که نمی‌توانند خیلی صحبت کنند، دعایشان‌ دعای اول صحیفه سجادیه، دعای حمد است؛ ولی بعضی تیپ‌شان اینطور است که دعای مکارم اخلاق را  می‌خوانند. هر دو دعا از صحیفه سجادیه است و منطق یکسانی دارند.

فهرست مطالب