نشست شصت و هفتم – تدبر در سوره مبارکه صف – بخش اول

استاد هانی چیت چیان – 48 دقیقه / پیاده سازی توسط خانم مهرافزا

بسم الله الرحمن الرحیم

سوره صف، سوره هماهنگی قول و فعل است؛ یعنی ادعاهای درستی که باید با نیت های درست همراه باشد. ادعاهای صحیحی که باید نیت های صحیحی از جنس خودش داشته باشد و اشکالی که در جامعه دینی پیش می ‌آید، فاصله بین قول و فعل است. ادعاهایی که فعل و نیت و انگیزه و عزم و اراده پشت آن ها نیست و فقط شعار است و هر جا بین حقیقت و شعار فاصله بیفتد، آن جا اول دردسر است. صف به  هم پیوسته مومنین، متزلزل می ‌شود و مومنین حقیقی در میدان تنها می مانند و دور می خورند. مثل گردان هایی که حمله می کنند و به خط دشمن می ‌زنند و گردان سمت راستی یا سمت چپی وارد عمل نمی ‌شود و آن گردان که جلو رفته و به خط دشمن زده، دور می خورد و قلع و قمع می شود. در تمام تاریخ هم این ماجرا بوده. از زاویه سوره مبارکه صف،  عامل آسیب، عدم تطابق قول و فعل مومنین است و این موضوعِ سوره مبارکه صف است. 

یک بار سوره صف را خیلی ساده بخوانیم و ترجمه کنیم تا فضای سوره دوباره یادآوری شود و دوستانی که در جلسه قبل نبودند، با سوره انس بگیرند. 

بسم الله الرحمن الرحیم

سَبَّحَ‏ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (1)

جریان تسبیح آسمان ها و زمین در سراسر عالم و خدایی که با عزت و با حُکم است؛ یعنی خدایی که شکست ناپذیر است و خدایی که دارای حُکم و حکومت است و کارهای او حِکمت آفرین است.

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ‏ (2) كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ (3)

ای کسانی که ایمان آوردید، چرا چیزی را می گویید که در نیت تان نیست؟ خیلی نزد خدا بزرگ و هولناک است که شما چیزی را می گویید که در فعل تان نیست.

 این آیه را دو جور می شود تعبیر کرد؛ یک تعبیر، یعنی چیزی شبیه به دروغ گویی و دروغ پردازی است. که نیت تان یک چیز است و چیز دیگری می گویید. ولی با توجه به این که فضای این سوره، در فضای حکومت دینی است و خطاب به مومنان است، مومنین خیلی موارد در حکومت دینی قول ‌هایی دارند که آن قول ها و اِبراز ها درست است؛  اما نیت های شان با آن هماهنگ نیست.

 در هر صورت چه نیت تان درست باشد و قولتان با آن منطبق نباشد، چه قولتان درست باشد و نیت تان با آن هماهنگ نباشد، می فرماید: (لم تقولون مالا تفعلون)

 این جا از کلمه فعل استفاده کرده نه عمل. فعل با عمل فرق می کند. عمل به معنی آن کاری است که انجام می شود؛ اما فعل هر چیزی قبل از عمل است. نیت، انگیزه، عزم، اراده، قصد، هدف، این ها همه فعل هستند.

 قول یعنی آن چه که ابراز می کنید. آن چه که خداوند مومنان را در ابتدای این سوره از آن پرهیز می دهد، عدم انطباق ابرازات با نیت هاست. 

ممکن است نیت درست باشد؛ ابراز درست نباشد. مثل این که من واقعا نیتم هست که با آمریکا مبارزه کنم. پس چرا مطابق نیتت ابراز نداری؟

من نیت دارم که از دشمنان خدا دوری کنم. چرا این نیتی را که در درونت است و نیت صادقی است، به همان اندازه ابراز نمی کنی؟

 اگر از این طرف بگیریم، سستی در ابراز مومنین است و این آفت بزرگی است. شما در قلبت دوست داری؛ ولی در جوارحت بروز ندارد. در درون سینه ات این مقصد را انتخاب کردی؛ ولی در رفتار و حرکات و سکناتت بروز ندارد. این جامعه مومنین را تضعیف می کند؛ چون این نیت را درون جامعه نمی بینند.

 از آن طرف ممکن است قولت درست باشد، اما نیتت درست نباشد. داری شعار می دهی و گوش فلک را کر کرده ای و همه جا می گویی ولی نیتت با شعارت انطباق ندارد.

 فرقی نمی کند. هر دو طرف تزلزل در صف به هم پیوسته میدان مجاهده و جریان و جبهه حق ایجاد می کند؛ چه نیت های درستی که به اندازه نیت شان ابراز نمی شوند، چه ادعاهای درستی که از نیت های صادقانه خالی هستند.

 اگر بخواهم یک مثال بزنم، مثل این است که در یک سازمانی، اداره ای و یک جمعی بنا می شود کاری انجام بشود. کسی هست که در درونش می تواند آن کار را بکند ؛ توان و علم و انگیزه‌ اش را دارد؛ اما ابراز نمی کند که من می توانم این کار را انجام بدهم. از آن طرف کسی که توان انجام آن کار و نیتش را ندارد ، ادعا می کند که من می توانم این کار را بکنم. چه اتفاقی می افتد؟ کسی جلو می افتد که از تو، خالی است.  و آن کسی که که از تو، پر است، جلو نمی رود و هر دو مقصر هستند. هم آن که در درونش نداشت و ادعا کرد، هم آن که در درونش داشت و ابراز نکرد. این ها مثل دو سر قیچی، یک جامعه را قیچی می کنند. خیلی خطرناک است. این ها دو اهرم هستند که با هم در جامعه تنگنا ایجاد می کنند. صادقین و مومنین و عالمانی که ابراز نمی کنند و وارد صحنه نمی شوند و ادعا کنندگانی که وارد صحنه می شوند حال آن که هیچ علم و توان و انگیزه ‌ای ندارند.

 همه حرف سوره مبارکه صف، حل کردن این معضل بزرگ در ساحت حکومت دینی است. 

در جامعه خودمان هم این آفت وجود دارد. آن هایی که شایسته اند، جلو نمی آیند. به نیت اخلاص و یا هر چیز دیگر؛ فرقی نمی کند. چون آن که شایسته است و جلو نمی آید، جا را برای کسی که شایسته نیست و ادعا دارد، خالی می کند که او جلو بیاید. او هم مقصر است گرچه به نیت اخلاص این کار را کرده باشد. بعضی از احساسِ اخلاص ها کار شیطان است. می گوییم احساسِ اخلاص، چون آخرش هم اخلاص نیست. دلش می خواهد خودش به جایی برسد؛ در صورتی که در منطق دین، انسان باید خودش را فدا کند. یک وقت باید چیزی نگویی و خودت را فدا کنی؛ یک بار هم باید در صحنه بیایی و دیده شوی و خودت را برای دین  فدا کنی. این خیلی آسیب جدی است و یکی از مهم ترین نکات در هر حاکمیت و در هر اقامه ای است. 

در آیات جلوتر خداوند می فرماید: هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ‏ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ (9)

خداوند می خواهد دینش را بر همه دین ها غلبه بدهد. نیامده فقط یک دینی را بیان کند؛ آمده دینش را غلبه دهد. باید دین خدا را به بروز و ظهور رساند، حالا نه این که با شمشیر غلبه کند؛ دین خدا با آگاهی و روشنگری و ظهور و بیان غلبه پیدا می کند. خوب مؤمنین باید بیایند وسط صحنه که دین غلبه کند. خود دین که وسط صحنه نمی آید. مومنین وسط صحنه می‌آیند؛ دین را ابراز می کنند. اگر قرار باشد مؤمنین وسط صحنه بیایند، آن کسی باید بیاید که شایستگی اش را دارد. پس همان کسی که شایستگی اش را دارد، نباید عقب بنشیند و باید بیاید وسط صحنه، همان که شایستگی اش را ندارد، نباید ادعا کند و بیاید وسط صحنه. و جریان دین سالیان طویلی است که از این موضع آسیب جدی دیده.

حرف سوره صف این است: يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ‏ (2) كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ (3) إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذينَ يُقاتِلُونَ في‏ سَبيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ‏ (4)

خدا دوست دارد کسانی را که در مسیرش مبارزه می کنند، ولی صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ‏  خدا مجاهدین را دوست دارد، وقتی که در یک صف واحد مبارزه می کنند و مانند یک بنیان مرصوص هستند؛ یعنی بنیان غیر قابل نفوذ. خداوند مجاهده را این طور دوست دارد.

نه این که مجاهده بما هو مجاهده ارزش ندارد، نه، ولی حرف خدا در سوره صف دوست داشتن مجاهدین به شکل عام نیست؛ بلکه منظور مجاهدینی است که در میدان مبارزه هستند و بنیان مرصوص می سازند. این جلوه عزیز و حکیم بودن خداست. عزیز و حکیم بودن خدا در هر سوره ای جلوه ای مخصوص به آن سوره دارد. در سوره صف، صفت عزیز و حکیم بودن خدا را در مومنینی بیابید که در میدان مجاهده چون صفی به هم پیوسته مجاهده می کنند و ذره ای نفوذ در آن ها راه ندارد. این جلوه عزیز و حکیم بودن خدا در سوره صف است. 

وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَني‏ وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقينَ (5)

اگر این اتفاق بیفتد که مومنینِ شایسته عقب نشینی کنند و عقب بکشند و آدم های مدعی وسط میدان بیایند، کسی که بیشتر از همه اذیت می شود، رسول خداست؛ چون او واقعا وسط میدان است. یکی از بدترین چیزهایی که سبب می شود رسول در وسط میدان تنها بماند، مومنین شایسته ی بِنشسته در گوشه ای، و مدعیان حاضر در وسط صحنه است. و چقدر در تاریخ، اهل بیت و امیرالمؤمنین و انبیاء الهی، ضربه خورده از آدم های شایسته ی یک گوشه نشسته و مدعیان وسط صحنه بودند. 

این فسق است. وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقينَ  فسق، این طور به وجود می آید؛ یعنی پاره پاره کردن جامعه، از هم گسستن جامعه. گسست جامعه این طور به وجود می آید؛ نه به خاطر فشار دشمن. هیچ گاه فشار دشمن نمی تواند جامعه دینی و جامعه اسلامی را از هم بگسلد و پاره پاره کند. موقعی می تواند این کار را بکند که آدم هایی که می توانند کاری کنند و نیت و انگیزه اش را دارند، یک گوشه نشسته اند و مدعیان، وسط صحنه هستند. آن وقت آن ها هر کاری می توانند می کنند. آن وقت فسق اتفاق می افتد. فسق چیز عجیب و غریبی نیست؛ خیلی ساده به وجود می آید و بعد صحنه های هولناک و وحشتناکی را رقم می زند و هر دو گروه هم در پدید آمدن این صحنه ها نقش دارند

وَ إِذْ قالَ عيسَى‏ ابْنُ مَرْيَمَ يا بَني‏ إِسْرائيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتي‏ مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْبَيِّناتِ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبينٌ (6)

یک نمونه از صف مجاهدین ببینید.  این را یاد بگیرید. انبیاء یک صف به هم پیوسته مجاهده بودند؛ آن سان که حضرت عیسی بن مریم علیهما السلام به بنی اسرائیل گفتند که من رسول خدا به سوی شما هستم. یک دستشان را دادند به قبل و یک دستشان را دادند به بعد. من تصدیق کننده تورات و بشارت دهنده به پیامبر بعدی هستم. این صف به هم پیوسته است.

 این صف می تواند در طول تاریخ اتفاق بیفتد. لازم نیست در یک مکان اتفاق بیفتد. این صف می تواند در یک زمان اتفاق بیفتد، ولی در اقلیم های مختلف. مثل صف مقاومت که در ایران و لبنان و یمن و بحرین و شمال آفریقا و آمریکای جنوبی و همه این ها شکل بگیرد. 

این صف می تواند در یک کشور در موضوعات متفاوت، شکل بگیرد. صفِ آن هایی که می خواهند وابستگیِ حکومت دینی به حکومت های غیر دینی، برای همیشه برطرف شود. پس به دنبال تولید علم و کار علمی در کشاورزی و علوم پایه و مهندسی و علوم انسانی و غیره می روند. این صف مجاهدین در موضوعات مختلف است. 

صف مجاهدین در اقلیم های مختلف، صف مجاهدین در تاریخ های مختلف. جالب است بدانیم این صف، کار می کند و هیچ چیز دیگر هیچ کاری نمی کند و بقیه مضمحل می شوند و این صف دربندِ زمان و اقلیم و موضوع نیست. ما می خواهیم صف سازی کنیم. یکی از دغدغه هایی که در علم مدیریت و نظام سازی و کار تشکیلاتی همه دارند این است که می خواهند صف درست کنند. 

صف را چگونه درست می کنیم؟

 ما سعی می کنیم آدم های شبیه به هم را در موضوعی شبیه به هم و در اقلیمی شبیه به هم کنار هم گرد آوریم؛ از طریق دادن اطلاعات مشترک و جلسات هماهنگی متعدد. ما تشکیلاتی درست می کنیم. نمی خواهم بگویم این کارها بی ارزش هستند؛ ولی می خواهم بگویم این کار یک مغزی دارد و مغز آن تعادل بین قول و فعل است. عده ای باید باشند قول و فعل شان را یکی کنند. جلسه قبل کمتر از این زاویه به سوره صف نگاه کردیم.

فکر کنید ما پنج نفری می خواهیم به مسافرت برویم. هر کسی باید معلوم کند انگیزه و نیت و قصد و علم و آگاهی اش چقدر است، به اندازه همان به میدان بیاید. چه اتفاقی می افتد؟ یکی می گوید ماشین با من؛ یکی می گوید نقشه خوانی با من؛ یکی می گوید فلان کار با من. نا خوداگاه یک صف درست می شود. یک صف غیر قابل شکست و نفوذ: بنیان مرصوص.

 هر کسی به اندازه نیتش و ابراز نیتش، وسط میدان می آید؛ توان ها متفاوت است؛ اما همه در یک چیز مشترک هستند: قول و فعل شان با هم فاصله ندارد. نه کسی بیشتر از فعلش ادعا می کند، نه کسی فعلی دارد که آن را وسط صحنه نیاورد. عجب جامعه شگفت انگیزی درست می شود. به نظر من این جزء بنیادی ترین اصل های تشکیل هر  تشکیلات و نظام و سازمانی است. قول و فعل یکی است. نه بیشتر از فعل تان ابراز کنید نه فعلی باشد که آن را ابراز نکرده باشید.

 شما یک مجموعه دارید، باشگاه قرآنی نور یا مدرسه قرآن یا دانشجوهای فارغ التحصیل دانشگاه یا هر جمع دیگری.  جمعی که می خواهد کاری انجام بدهد و به یک مقصدی برسد؛ هر جمعی که با هم مقصد مشترکی دارند، نه جمعی که فقط دور هم جمع اند که همدیگر را ببینند؛  این هدفش دید و بازدید است که همان لحظه محقق می شود. جمعی که دور هم برای هدف مشترکی جمع می شوند. حالا ممکن است نیت ها عمق داشته باشد یا ساده باشد. 

در باشگاه قرآنی نور همه هدف مان این است که قرآن و معارف آن را جاری کنیم و به طور مشخص می خواهیم روی موضوع انفاق کار کنیم. که این یک مقصد مشترک است. هر کس برای این مقصد فعلی دارد به معنی انگیزه، مقصد، برنامه، علم و همه آن چه که ذخیره پشت عمل است. هرکس به اندازه فعلش ابراز کند، نه بیشتر و نه کمتر. نه این که یک سری از فعل ها را نگه دارد که ببیند چه می شود؟! حالا کار جلو برود، من ده درصد فعلم را آزاد می کنم اگر رفت جلو و دیدم شایستگی دارد، نود درصد فعلم را آزاد می کنم. این نمی گذارد بنیان مرصوص درست شود.

از آن طرف یکی جَو گیر می شود، همیشه هم نیت منفی نیست. شش تا کار بر می دارد، حال آنکه در فعل او دو کار بیشتر نیست. کسی  شش کار بر داشت، که نمی تواند؛ و کسی توان دارد و بر نمی دارد. حالا شما جلسه بگذار و حرف بزن و اطلاعات به اشتراک بگذار. بنیان درست نمی شود. یک جا سوراخ است و نشت می کند. ظرف را پر می کنیم و یک جا سوراخ است، دوباره خالی می شود. خیلی موضوع اساسی و مهمی است.

فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْبَيِّناتِ‏ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبينٌ (6)

آن چیزی که اشتراک همه انبیاء الهی است، آوردن بینات است. و جریان  مقابلی وجود دارد که آن را سحر می داند. من الذین آمنوا هستم. من دستور پیامبر را سحر نمی دانم؛ ولی عده ‌ای هستند که آن را سحر می دانند. درست است که من ابراز سحر بودن نمی کنم، ولی من با فاصله قول و فعلم به دشمن پیامبر اجازه می ‌دهم این سحر بودن را به غلبه برساند. 

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُوَ يُدْعى‏ إِلَى الْإِسْلامِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ (7)

چه کسی ظالم تر از آن کسی است که افترا بزند. افترا مثل این که  بگوید دین دروغ است، خدا دروغ است، معاد دروغ است؛ حالا هر کس به نسبت خودش.  انسان معارفی را که خودش به آن رسیده که نباید تکذیب کند. چرا تکذیب می کند؟ به خاطر این که برایش صرف ندارد.

 الان در دنیای امروز این چیزها را نمی خرند؛ در علم پزشکی این ها را نمی خرند، در علم اقتصاد این ها را نمی خرند، در جامعه شناسی و روانشناسی خریدار ندارد، در عالم ورزش خریدار ندارد، در عالم های مختلف خریدار ندارد. وقتی خریدار ندارد، می گوییم به خدا اعتقاد داریم، ولی نه آن قدر که بخواهد شیوه زیستن ما را تغییر دهد.  

مسیحی ها می گویند: ما به عیسی مسیح اعتقاد داریم. نه آن قدرکه بخواهد تناسبات بین کشورهای ما را تغییر بدهد. ما خودمان به یک ساختار پایایی رسیده ایم. ما خودمان به یک تناسبی رسیدیم. لازم نیست عیسی مسیح برای ما تعیین تکلیف کند که چه درست و چه غلط است. آقا! این قانونی که می گویی به خلاف انجیل خودتان است. حالا اسلام را قبول ندارید، نداشته باشید. ببینید به صَرف عالَم نیست. این ها خریدار ندارد. این ها اُمُّل بازی است. این ها اسطوره است. 

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُوَ يُدْعى‏ إِلَى الْإِسْلامِ

 و او دعوت می شود به اسلام. این جا منظور از اسلام، منطق تسلیم است؛ نه فقط شریعت اسلام. که البته می تواند شریعت اسلام هم باشد؛ به خاطر این که در آیه بالا فرمود: حضرت عیسی آمد در حالی که به رسول بعد از خودش بشارت داد. حضرت عیسی  این را فرمودند. حداقل این است که مسیحی ها باید منتظر پیامبری پس از حضرت عیسی باشند. چرا منتظر او نیستند. حالا حضرت رسول قبول نیست. الان رسماً دنبال پیامبری پس از حضرت عیسی نیستند. دنبال بازگشت حضرت عیسی هستند. هرچه فیلم درست می کنند، مربوط به این است که حضرت عیسی قرار است برگردد. پس آن رسول بعد کو؟ واقعا در همین انجیلی که از آن چیزی باقی نمانده، این هست.  این قسمت از حرف حضرت عیسی به صرفش نیست. با همین عیسایی که درست کرده، کار و بارش راه می‌افتد. لم تقولون مالا تفعلون با همین عیسایی که دست و پا کرده اموراتش می گذرد.

 همین قدر از حضرت عیسی می خواهد. ما  هم متاسفانه ممکن است همین طور باشیم که یک قدری از پیامبر به کارمان می آید، آن را به کار گرفته ایم و باقی آن را کار نداریم.

يُريدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ (8)

چرا کافر باید به خودش اجازه بدهد که بخواهد نور خدا را خاموش کند؟

  کافر نمی تواند نور خدا را خاموش کند. نور خدا را می خواهد با دهان خاموش کند. نور خدا قابل مقایسه با نور خورشید هم نیست که بخواهید با دهان خاموش کنید. 

او که کارش مسخره است؛ ولی چرا باید چنین اراده ای در او شکل بگیرد؟  به خاطر این که مومنین نباید بگذارند چنین اتفاقی بیفتد. من کوتاهی کردم که او به خودش اجازه می دهد به پیامبر گرامی اسلام توهین کند. نه این که دعوای استقلال پرسپولیس به راه بیاندازیم. بالاخره توهین کردن به یک مقدساتی که احتمالی از صحت دارد به دور از عقل است. این نشانه آزادی نیست؛ این نشانه حماقت است. اگر یک نفر به پدرش توهین کند که نمی گوییم آفرین! چه انسان آزادی! حتی به پدرش هم توهین می کند. این نشانه بی ادبی است. این نشانه بازگشت انسان نه تنها به طفولیت، بلکه نشانه بازگشت او به حیوانیت است. در حیوانات حرمت پدر مادری وجود ندارد. برای همین پسر که بزرگ می شود، خودش برای پدرش شاخ می شود و با هم جنگ می کنند و پدر را شکست می دهد و می شود فرمانده قلمرو شیرها یا پلنگ ها. این که کسی فکر کند آزادی بیان این است که من پدرم هم  حرفی بزند، می گویم بی جا کردی، این اسمش حماقت هست؛ اسمش آزادی بیان نیست. 

این که در دنیا یک نفر به انبیاء الهی توهین کند و اسم آن را بگذارند آزادی بیان، این بازگشت انسان به حیوانیت است. این نامش آزادی نیست. این نامش حماقت محض است. 

خوب چرا جرأت می کنند این ها را غلبه دهند؟ چرا جرأت می کنند این ها را قانون کنند که نمی شود اعتقاداتتان را ابراز کنید؟ در زمین ورزش کسی حق ندارد باورهایش را ابراز کند. چرا به خودشان اجازه می دهند، چنین قانونی را وضع کنند؟ و چرا فدراسیون های ورزشی تمام دنیا این را قبول می کنند؟  می گویند: راست می گویند. ورزش کاری به اعتقادات ندارد. کسی در زمین ورزش اعتقادات را ابراز نکند. یعنی شما به عنوان یک انسان معتقد به خدا می خواهید بگویید در زمین ورزش محل حضور خدا نیست؟! یعنی می خواهی بگویی خدایا ببخشید من الان دوبنده کشتی پوشیدم، یا لباس والیبال را تنم کردم، فعلا خدایا شما پشت در  بایست، بعد که آمدم دوباره تو را در آغوش می کشم. یعنی شما چنین اعتقادی دارید؟ می گویید: نه من هیچ وقت چنین اعتقادی ندارم. این اشتباه است که اعتقاد به خدا، اعتقاد به معاد، اعتقاد به عبودیت، اعتقاد به جریان هدایت در ورزش ما نیست. خوب چرا یک کاری نکردی که نتوانند چنین کاری بکنند؟ چه باعث شده که آن ها بتوانند چنین قانونی را در عالم تصویب کنند که خدا و دین را پشت در بگذارند؟ در سیاست و در علم و در دانشگاه هم همین است. گویا خداشناسی یک رشته است در کنار رشته‌ های دیگر. پیامبر شناسی یک رشته است در کنار رشته ‌های دیگر. چرا به خودشان اجازه دادند چنین کاری بکنند؟ چون یک عده میدان را خالی کردند؛ چون یک عده مدعی وسط میدان بودند و یک عده حقیقی کنار نشسته بودند.

 دیروز یک کلیپ دیدم خیلی برایم دردناک بود. خیلی برایم عجیب بود که یک انسان فعال دینی و مذهبی، کلیپی را بازنشر می دهد که یک شخصی دارد شعری را می خواند که به پدر خودش دارد نقد می کند که پدر! دین این نیست که تو صبح سر من داد می زنی که مرا برای نماز صبح بیدار کنی.  چقدر می تواند دردناک باشد این که پدری فهمش از دین این بوده که داد بزند سر بچه اش که بچه اش را بیدار کند، این حاصل کج فهمی آن پدر از حقیقت دین است. این قبول. این که یک نفر این را مستمسک شعری قرار می دهد و کلیپی می سازد که ظاهراً حرف درستی است ولی در واقع با ظاهرِ بدون محتوا دارد صورت دین را خراش می دهد، دردناک است. و از آن دردناک تر آن بچه مذهبی فعالی است که فکر می کند با ترویج این کلیپ، دارد کمک می کند به بازگشت دین به جریان حقیقی. چه کار دارد می کند؟ یعنی ضربه را از پشت می زند. کسی که با این شعرها خراش می اندازد، رو به روی آدم است؛ اما آن کسی که بچه فعال مذهبی است و بقیه به خاطر این که او فرستاده، این کلیپ را باز می کنند و می بینند، از پشت خراش می اندازد. خودش هم نمی فهمد. عزیز دل من! چه کسی قبول دارد که مدعی وسط صحنه، دین است؟ راهش چیست؟ راهش این است که شما آن طرف را نشان بدهید. این کار چه فرقی می ‌کند با کاری که رئیس‌ جمهور فرانسه انجام می‌ دهد که حرکت یک آدم تروریست را می گذارد پای اسلام؟  این که همان کار است. او هم همین رفتار را می کند.

 ما باید از خودمان بپرسیم که چرا وسط صحنه نیستیم که  آن ها ‌بتوانند به خودشان اجازه بدهند، مدعیان بدون نیت و مدعیان دروغین را عَلَم کنند که اسلام و پیامبر را با آن بزنند؟ این کم ‌کاری ماست دیگر. ما کم کاری کرده ایم که او به خودش اجازه می دهد چنین کاری بکند. در و تخته هم جور است. یعنی من اگر جای دشمنان اسلام بودم، بهترین کاری که می کردم این بود که مدعیان ظاهری دین، مثلِ امثال آل سعود را عَلَم می کردم به عنوان دین. آن ها را پروار می کردم و بزرگ می کردم؛ بعد زیر پای آن ها و اسلام را باهم می کشیدم. به نظرم تاکتیک دشمنانه معقولی است. اگر کسی چنین کاری کند، کار فوق العاده ای کرده. او که معلوم است دارد این کار را می کند؛ آن مدعی هم که یا می داند، که واویلاست؛ یا نمی داند که بازهم واویلا است؛ در نقشه او دارد عمل می کند. من که این سو هستم چه؟ من که فعلش را دارم چه؟ من هم به اندازه کافی ابراز نکرده ام که این اتفاق افتاده. من حقیقت را به گوش او نرساندم. 

جلسه پیش، روی این نکته تمرکز کردیم که چرا شعار داریم، فعل نداریم و این جلسه تمرکزمان این است که چرا فعل داریم ابراز نمی کنیم. آن جلسه به جنگ بخشی از وجود خودمان رفته بودیم؛ این جلسه به جنگ آن یکی بخش از وجود مان رفتیم که تو فعلت را ابراز نکرده ای که آن که فعل ندارد، ابراز کرده است و وسط میدان است.

هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ‏ (9)

خدا کسی است که رسولانش را با هدایت و دین حق فرستاد؛ برای این که دین خودش را بر تمام دین ها ظاهر کند. چرا گفت ظاهر کردن؟ می شود دلایل متعددی داشته باشد. آن روایت امام صادق علیه السلام خیلی کمک می کند. یکی از دلایلش این است که شما فقط دین خدا را نشان بده؛ آن ها دین خدا را انتخاب می کنند. چون دین خدا قابل مقایسه با دین های دیگر نیست. یعنی دین خدا ظهورش با غلبه اش با هم اتفاق می افتد. به محض این که ظهور کند، غلبه می کند.

عجیب نیست که این آیات همه اش به بنی اسرائیل اشاره می کند. در آیه پنجم با بنی اسرائیل است در آیه ششم همین طور و آخر آن هم بنی اسرائیل است. آخرش را بخوانید، واضح می شود. 

چه کسی باید دین خدا را غلبه بدهد؟ 

ما شبیه بنی اسرائیل شدیم. نشستیم یک گوشه می گوییم خدایا! نمی خواهی دینت را به عالم غلبه بدهی؟! مردم دینت را ببینند و بپسندند؟ پس شما که مومن هستید چه کاره اید؟ شما پس برای چه مؤمن هستید؟ نه، خدایا من مؤمنم یعنی به دینت اعتقاد دارم. اتفاقاً منتظرم؛ این جا نشسته ام منتظرم یک روز دینت غلبه کند؛ بعد بیایم بیرون و تکبیر بگویم. الله اکبر! دیدید دین خدا غلبه کرد و کیف کنیم و آن روز خیلی کیف دارد و خوشحالی دارد؛ چون ما داخلِ این دین بودیم. خیلی خوشحال می شویم. آن روز، روز جشن ماست. خدایا! بالاخره کی این کار را می کنی؟! به نظرت یک مقدار دیر نشده؟! کافی است دیگر. دینت را نشان بده. خوب خدا گفت: ( لیظهره علی الدین کله) خدا به واسطه  اسباب این کار را می کند. اگر می خواست به واسطه اسباب این کار را نکند، این قدر بساط آمدن انبیاء و شهادتشان را نداشتیم. چه کسی باید دین خدا را ظهور بدهد بر ادیان دیگر؟ مومنین باید این کار را بکنند؛ چون مومنین باید این کار را بکنند و این موضوع بدیهی است، آیات بعدی را ببینید. آیات بعدی را با این نگاه بخوانید. برای خدا بدیهی است که مومنین باید دین خدا را ظهور بدهند. 

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى‏ تِجارَةٍ تُنْجيكُمْ‏ مِنْ عَذابٍ أَليمٍ (10)

بیایید درباره یک تجارتی صحبت کنیم که شما را از عذاب نجات می دهد.

تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ في‏ سَبيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (11)

دین می خواهد ظاهر شود، این طور است. به خدا و رسول ایمان بیاورید و در راه خدا با اموال و جان هایتان مجاهده کنید. هرچه دارید، بیاورید وسط. ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ این برای شما بهتر است، اگر واقعاً بدانید. اگر بخواهید به آن چه که می دانید عمل کنید؛ اگر بخواهید به آن چه که می دانید، ایمان بیاورید. 

يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ يُدْخِلْكُمْ جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً في‏ جَنَّاتِ عَدْنٍ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ (12)

می خواهد دینش را غلبه دهد؛ ولی نمی گذارد کسی طلبی از او داشته باشد. طوری حساب می کند که حتی اگر خودت را برای دینش فدا کنی، باز هم شرمنده ای. برای این که می گوید تو بیا وسط میدان ، اولا يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ و بعد یُدْخِلْكُمْ جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ، و دیگر مَساكِنَ طَيِّبَةً في‏ جَنَّاتِ عَدْنٍ، ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ. بعد هم وَ أُخْرى‏ تُحِبُّونَها یک چیز دیگر هم هست شما خیلی دوستش دارید. نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ‏ قَريبٌ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنينَ(13)

نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ‏ قَريبٌ در ادامه آیه بالا آمده؛ یعنی اگر مومنان وسط صحنه آمدند، نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ‏ قَريبٌ. نه این که بنشینید یک گوشه‌ ای نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ‏ قَريبٌ می شود. اصلا از این خبرها نیست. تو دوست داری نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ‏ قَريبٌ را؟ اشکال ندارد. با تمام توان بیا وسط صحنه،  وسط صحنه نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ‏ قَريبٌ است. 

آیه بعدی که آیه آخر است حجت را تمام می کند.

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ كَما قالَ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوارِيِّينَ مَنْ أَنْصاري إِلَى اللَّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ فَآمَنَتْ طائِفَةٌ مِنْ بَني‏ إِسْرائيلَ وَ كَفَرَتْ طائِفَةٌ فَأَيَّدْنَا الَّذينَ آمَنُوا عَلى‏ عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظاهِرينَ (14)

یاران خدا باشید یعنی چه ؟

 این خیلی عبارت شگفت انگیزی است. یاران خدا باشید یعنی چه؟ مگر خدا یاری می خواهد؟ خدا که بی نیاز است.

 خدا غلبه دینش و یاری رسولش را به مومنین سپرده است. یار خدا باشید، یعنی شما دست خدا باشید، برای یاری دادن رسول. زبان خدا باشید برای بیان دین. شما یار خدا باشید، آن چنان ‌که كَما قالَ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوارِيِّينَ مَنْ أَنْصاري إِلَى اللَّهِ  عیسی علیه السلام فرمود چه کسی مرا یاری می کند به سوی خدا؟ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ نگفتند نحن انصارک. گفتند: نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ یعنی ما لشکر یاری خدا هستیم تو را. ببینید چقدر جایگاه مومنین بالاست! مومنان چه جایگاه شگفت انگیزی دارند! حواریون آدم ‌های کمی نیستند. شخصیت های بسیار بزرگی بودند. این شخصیت های عجیب و غریب را ببینید که جواب من انصاریِ امام خودشان را می دهند. مثل کربلاست که اباعبدالله فرمودند: کیست که مرا یاری کند؟ یاران خاص اباعبدالله او را یاری کردند. این جا حواریون برای حضرت عیسی مانند یاران اباعبدالله در کربلا هستند. عیسی را یاری کردند. با این باور که ما یاران خداییم تو را. من دست خدا  هستم که برای تو آمده ام. من دست خدا هستم بگو چه کار کنم برای تو؟ فکر کنید یک مومنی این طوری زندگی کند. نمی ‌دانم می توانم حسم را منتقل کنم یا نه؟

   ما قرار بود جلسه مان هفته گذشته باشد. ما مشهد مقدس بودیم و من تلاش کردم که جلسه را صبح از حرم برگزار کنم. ولی نشد. و از این برگزار نشدن ناراحت بودم. شب جمعه در حرم بودم و ناراحت برگزار نشدن جلسه در زمان خودش بودم. مطلبی از ذهنم گذشت، جالب بود. آن موقع متوجه ارتباط آن مطلب و سوره صف نبودم. بعد که یادم آمد باید سوره صف کار کنیم فهمیدم آن چه به ذهنم آمد، چه بود؟ 

آن چه در حرم، شب جمعه به ذهنم رسید این بود که چقدر جالب می ‌شود اگر یکی به امام رضا بگوید: شما چون دغدغه یاری حضرت حجت را دارید، چنان که در دعای تان گفتید: ای خدا من دوست دارم حجتت را یاری کنم، آدم برود پیش امام رضا، بگوید: امام رضا من می شوم غلام شما، دست شما، من دست شما هستم؛ هر کاری می خواهی برای امام زمان بکنی با دستت بکن. یک وقت می رویم پیش امام زمان می گوییم: امام زمان می خواهید من یاری تان کنم؟ این خودش مطلب بزرگی است. یک موقع می روید پیش امام رضا ع می گویید: امام رضا من می دانم که شما قطعا می خواهید حضرت حجت عج را یاری کنید؛ من می شوم دست شما. شما هم کارهایی که می خواهید برای امام زمان بکنید، به من بگویید من انجام بدهم. وقتی هم من انجام می‌ دهم، می پرسند چه کسی یاری کرد؟ می ‌گویند امام رضا علیه السلام یاری کرد. کسی نمی گوید دست امام رضا یاری کرد. این خیلی مفهوم بلند و عجیبی است؛ یعنی شما خودتان را در رابطه بین امام رضا و امام زمان هضم می کنید. این بهترین و زیرکانه ترین شکل یاری کردن است. 

 یک وقت شما می ‌روید پیش حضرت حجت و می‌ گویید من می خواهم شما را یاری کنیم؛ این خیلی بلند است. یک وقت می روید پیش خدا و با خدا پیمان می بندید. به خدا می‌ گویید من  می دانم تو می‌ خواهی امامت را یاری کنی و می دانم در یاری کردنت به سببی هم احتیاج نداری؛ ولی تقدیر کردی که یاری با سبب اتفاق بیفتد. خدایا من می شوم دست تو و چشم تو و پای تو. نه این که خدا دست و چشم و پا دارد، یعنی من می شوم سبب برای تو، چون تو می‌ خواهی با سبب یاری کنی. تو یاری را با این سبب انجام بده.  بعدا هم بپرسند چه کسی امام زمان را یاری کرد، می‌ گویند خدا یاری کرد. ما سبب تو بودیم برای یاری امام زمان. 

شب جمعه  این را در دفترم نوشتم ولی متوجه نشدم چرا این موضوع به ذهنم رسید. وقتی یاد جلسه و سوره صف افتادم، فهمیدم آن که به ذهنم رسیده، جلوه ای از این آیه آخر بوده که حواریونی پیدا می شوند، می شوند یارِ خدا، امامشان را. خیلی مفهوم بلندی است. شما می ‌افتید بین دو قطب معنویت و نور در عالم هستی. دو قطب نیستند؛ بالا و پایین هستند. شما در یک جریان دائمی قرار می گیرید که همیشه هست. خدا که امام زمانش را یاری می کند؛ من هم خودم را می اندازنم داخل جریانِ یاری امام زمان. می‌ گویم خدایا من یار تو هستم امامت را، رسولت را. به این فکر کنید، خیلی چیز عجیبی است. این شاید بهترین شیوه برای یاری امام زمان باشد. آدم برود پیش خدا و پیش رسول خدا یا پیش امیرالمومنین یا حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیهم اجمعین، بگوید: ما که می ‌دانیم شما فرزندتان را  می ‌خواهید یاری کنید؛ یک قرارداد با هم می بندیم؛ مثل معامله.  ما هرچه داریم مال شما؛ آن را خرج کنید برای امام زمان. والسلام. این از آن معامله هایی است که طرف مقابل از قبل امضایش کرده خیلی باشکوه است.

فَآمَنَتْ طائِفَةٌ مِنْ بَني‏ إِسْرائيلَ وَ كَفَرَتْ طائِفَةٌ فَأَيَّدْنَا الَّذينَ آمَنُوا عَلى‏ عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظاهِرينَ (14)

این طوری می شود که مدد خدا شامل حال همان مومنین هم می شود. بعد جالب است فَأَصْبَحُوا ظاهِرينَ شما غالب می شوید. اصبحَ یعنی شدنِ صبح گونه. صبح می شود و شما غالبید.

 حرف این جلسه از سوره صف تا این لحظه این باشد که لطفا هرچه فعل دارید بیاورید وسط میدان. فعل ها را برای روز مبادا نگه ندارید. روز مبادایی غیر از امروز نیست. اگر می ‌خواهیم دین خدا غلبه کند. باید فرصت را از ادعاهای توخالی بگیریم. برای این که فرصت را از ادعاهای توخالی بگیریم، باید هر چه فعل داریم، بیاید وسط صحنه. و نیت مان این باشد که یار خدا بشویم اماممان را.

فهرست مطالب