فهرست مطالب

بسم الله الرحمن الرحیم

انشاء الله زیارت هایتان تا الان قبول باشد.

نکاتی درباره زیارت امام رضا (ع)

زیارت به رفتن حرم نیست و ما همه لحظاتی که در اتاق بودیم را زیارت در نظر گرفتیم. قبلا حرم به اندازه صحن گوهر شاد بود و اگر به صحن جامع رضوی می‌رفتید حرم حساب نمی‌شد، اما الان صحن جامع رضوی حرم است و حرم یک طرح توسعه دارد که همه مشهد را شامل می‌شود و الان ما آنجا هستیم؛ اسم آن صحن حضرت حجت بن الحسن است. ما در آنجا مستقر هستیم اما هنوز به ذهنشان نرسیده است و نقشه اش کشیده نشده است؛ ولی ما می‌دانیم بعدا این‌قدر بزرگ می‌شود و هر وقت به هتل می‌آییم، در طرح صحن حضرت حجت بن الحسن هستیم و داریم زیارت می‌کنیم. اگر این کار را نکنیم، مگر چقدر می‌توانیم به حرم برویم؟ این کار را بکنیم تا بتوانیم 24 ساعته به حرم برویم.

یک طرح دیگری وجود دارد که تهران هم جزئی از حرم است و مثلا اسمش صحن امام خمینی می‌شود؛ طرح توسعه ی خیلی بزرگی است و برای خیلی بعدا است. چون ما خیلی فکرمان بلند است این طرح را مد نظر داریم. طرح توسعه خیلی خیلی بزرگ تر هم این است که حرم امام حسین(ع)، صحن امام رضا است. اصلا همه عالم برای امام رضا(ع) است. بستگی دارد شما ذهنتان چقدر بلند است و کاملا به ذهن شما بستگی دارد.

زیارت همه قبول باشد. زیارت را برای لحظات آخر نگذارید. اگرچه همیشه به لحظات آخر امید داریم، اما زیارت را برای دفعه آخر نگذارید و فکر کنید همین دفعه‌ای که به زیارت می‌روید، دفعه آخر است. به خاطر اینکه وقتی فکر می‌کنید این دفعه دفعه آخر است، هر آنچه باید بگویید را می‌گویید و هر آنچه باید بشنوید را می‌شنوید و تمام می‌شود؛ دفعه بعد که می‌روید، چیز های دیگری می‌شنوید و می‌گویید که در حسابتان نبوده است. اگر حرف ها را که آماده کرده‌اید، برای آخرش نگه دارید، تا آخرش حرف های خودتان را می‌زنید.

این دفعه که رفتید حرم هر آنچه باید بگویید را بگویید و هر آنچه باید بگیرید را هم بگیرید و آماده وداع شوید. اشکالی ندارد آدم حتی وداع را هم بخواند؛ از کجا معلوم فردا زنده باشید؟ به نظر من زیارت وداع هم بخوانید و برگردید و قشنگ خداحافظی را بکنید. ان شاء الله همه زنده باشند، اما ممکن است یکی از دوستان تصمیم بگیرد و نزد خدا برود! وقتی این کار را انجام می‌دهید، آن وقت دفعه بعدی که می‌روید، همه حرف ها را زده اید و بر و بر امام رضا را نگاه می‌کنید و آن موقع وقت می‌کنید به مسائلی فکر کنید که امام رضا می‌خواهد؛ چون تا قبل از این به مسائلی فکر کرده اید که خودتان می‌خواستید و الان فرصت می‌کنید که امام رضا(ع) حرف هایش را بزند و شما دیگر حرفی برای زدن ندارید.

اینکه آدم به حرم برود و حرفی برای زدن نداشته باشد، خیلی خوب است؛ اما به شرط اینکه حرف هایش را زده باشد و این موضوع خیلی اثر دارد. آن وقت، یک چیز هایی به فرد می‌گویند و به دلتان می‌اندازند که انتظارش را نداشتید؛ اگر هم این چیز را به شما نگفتند، نشان می‌دهد که قرار نبوده چیزی به شما بگویند که انتظارش را نداشته اید و مدیریت این موضوع دست فرد دیگری است. بعضی وقت ها اینجوری است که نمی‌گویند، اما در قطار می‌گویند ودر قطار آنچه باید می‌شنیدید را می‌شنوید. بعضی اوقات به شهر خودمان می‌رسیم و آن موقع می‌شنویم؛ بالاخره قرار است آنها مدیریت کنند و ما قرار نیست مدیریت کنیم. برای همین ذهنیتی درست نکنید که باید اینجوری جواب شما را بدهند؛ مهم این است که انسان در این فضا آماده باشد که خارج از ذهنیت هایش اتفاق بیفتد، برای همین هیچ ذهنیتی نسازید و کاملا آزاد و رها باشید!

سوال: اگر وارد حرم شویم و لال شویم طبیعی است؟

بله طبیعی است و اشکالی ندارد. حرف زدن طبیعی است و به حرف افتادن طبیعی است. خواب دیدن و خواب ندیدن طبیعی است. شنیدن و نشنیدن هم طبیعی است. فرمول ندارد و سیال است، اساسا وحی امر سیالی است.

مروری بر سوره مبارکه طه

وحی به مادر حضرت موسی

سوره طه، سوره ای است که به مادر حضرت موسی می‌گویند که بچه اش را در رود نیل قرار دهد. این یک کار بسیار عجیب و غریب است. فرعون دارد بچه ها را می‌کشد و خدا به مادر موسی وحی می‌کند که بچه را بگذار در رود نیل که برود کجا؟ برود پیش فرعون؛ یعنی رسما خدا ما را گرفته است!

آن لحظه را تصور کنید که تمام تلاشتان را می‌کنید تا بچه را از دست فرعون نجات دهید؛ اما خدا به مادر حضرت موسی می‌گوید بچه را در رود نیل بگذار که کجا برود؟ پیش فرعون؛ اگر که می‌خواستیم به فرعون بدهیم، خودمان می‌دادم دیگر!

  • تو چرا دخالت می‌کنی؟ من می‌خواهم برود پیش فرعون!
  • خدایا من می‌خواستم بچه ام پیش فرعون نرود! خدایا من شبانه‌روز اشک ریختم و تلاش کردم که بچه‌ام پیش فرعون نرود!

نظام تدبیر الهی همین طوری است. یک بخشی از این ماجرا این است که بگویید ما لازم است به خدا اعتماد داشته باشیم و… که همه این حرف ها سر جایش است اما محل بحث ما این نیست. ما باید به خدا آنقدر اعتماد داشته باشیم که اگر همان چیزی را که از او می‌خواهیم تا اتفاق نیفتد، گفت بگذار اتفاق بیفتد؛ دلمان نلرزد و بگوییم خدا حتما یک چیزی می‌دانسته که اینطوری گفته است.

موسی را در رود نیل گذاشتند و رفت پیش فرعون و بعد زنده ماند، اما مورد هایی هم داشته ایم که رفته و زنده نمانده است؛ آن را هم خدا تدبیر کرده است. فکر نکنیم اگر به خدا اعتماد کرده ایم، قرار است آخرش زنده بماند. این یک نکته است که محل بحث این جلسه نیست؛ محل بحث بیش تر این است که چطور یک نفر این صحبت خدا را که می‌گوید: «بچه را بگذار روی رود نیل تا پیش فرعون برود» را می‌شنود؟

ما در مورد انبیای الهی صحبت نمی‌کنیم و در مورد یک مادر صحبت می‌کنیم. ممکن است بعدا معلوم شود که جایگاهش کمتر از انبیا نیست؛ ولی در هر صورت یک مادر است و در نگاه اول یک آدم معمولی است که به او وحی شده است. چه شده که این آدم شنیده است؟ این صورت مسئله اول ماست.

چند روایت در فضیلت سوره مبارکه طه

می‌خواهیم با همدیگر سوره مبارکه طه را بخوانیم که یک سوره بسیار شگفت انگیز و جالب است. در ابتدا، برایتان چند تا روایت از این سوره بخوانم و بعد در مورد سوره باهمدیگر صحبت می‌کنیم. تلاش ما این است که در این جلسه یک دور سوره را سریع بخوانیم و فقط موضوعات آن را مرور کنیم و بدانیم چه موضوعاتی در آن است تا در جلسات بعدی بیش تر در مورد آن صحبت کنیم. در ثواب قرائت سوره چند نکته فرموده اند که خیلی سوره را منحصر به فرد می‌کند.

از امام صادق(ع) روایت شده که فرمودند: «هرگز قرائت این سوره را ترک نکنید».

در یک روایت دیگر از پیامر(ص) نقل شده است که فرمودند: «اهل بهشت هیچ سوره‌ای را قرائت نمی‌کنند، مگر سوره یس و طه».

این نشان می‌دهد که این ها سوره‌هایی هستند که بهشت آفرینی می‌کنند و اهل بهشت با این دو سوره اهل بهشت می‌شوند.

یک روایت از امام صادق(ع) است که خیلی روایت قابل توجهی است: «خدا سوره طه را دوست دارد و هر کس که سوره طه را بخواند را هم دوست دارد».

«کسی که بر قرائت سوره طه مداومت داشته باشد، خدا کتابش را دست راستش می‌دهد و هیچ محاسبه ای بر اعمالش نخواهد داشت».

وقتی می‌گویند کسی محاسبه ندارد، نه اینکه محاسبه را برداشتیم و هر کاری دلت می‌خواهد می‌توانی انجام دهی؛ یعنی آن فرد، با منطقی زندگی می‌کند که منطق دو دو تا چهار تا نیست، آن فرد بی محاسبه عمل کرده است و خدا هم بی محاسبه با او حساب می‌کند؛ حساب نداشتن به این معناست. این طرز عملکرد، منطق عشاق است؛ چون عشاق، برای کاری که می‌کنند محاسبه ندارند و خدا هم همین جوری با آنها حساب می‌کند.

«خدا کسی که این سوره را قرائت کند، حتما راضی می‌کند»

یک روایتی هم از امام صادق(ع) است که می‌فرمایند: «طه اسمی از اسماء پیامبر است و معنای آن این است که مخفف طالب الحق هادی الیه است؛ کسی که طالب حق است و به سمت آن هدایت می‌کند»

این ثوابت قرائت سوره نشان می‌دهد: سوره طه، سوره محبوبان عالم و اهل بهشت است. سوره ای است که آدم را از دو دوتا چهارتاهای تدبیر و… خارج می‌کند و فرد را در یک منطق دیگری از زندگی قرار می‌دهد.

خسنگی ناپذیری پیامبران در دعوت

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم

طه ﴿۱﴾ مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى ﴿۲﴾ إِلَّا تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشَى ﴿۳﴾

سوره این‎‌طور شروع می شود: پیامبر ما قرآن را نازل نکردیم که این طور خودت را به مشقت بیاندازی، خیلی خودت را به مشقت انداختی و جانت به لب رسید اینها را اصطلاحا آیات نازل به دلگرمی می‌گویند، آیات تهدیدی نیست. قرآن را نفرستاده بودیم که این قدر خودت را به دردسر بیاندازی. لحنش «ولشان کن به درک!» نیست، لحنش این طور است که خودت را به مشقت انداختی، قرار نبود خودت را به مشقت بیاندازی. گفته بودیم: ابلاغ کن برو؛ قبول کردند کردند، نکردند نکردند.

پیامبر جمله را این طور شنیده: بگو، بعد خب طرف ایمان نمی آورد؛ پیامبر می گوید: نگفتند که بعد از یک بار گفتن دیگر نگو؛ الان این ایمان نیاورده، بگذار یک بار دیگر بگویم؛ خب دوباره بگو، بعد دوباره او ایمان نمی آورد؛ باز پیامبر می گوید نگفته بودند که دو بار گفتی دیگر نگو، بگذار یک بار دیگر بگویم، او هنوز ایمان نیاروده! چقدر این پیامبر بی نظیر است، فدایش بشوم. هی او ایمان نمی آورد، هی پیامبر می گوید شاید من درست نگفتم؛ من اگر درست بگویم حتما او ایمان می آورد، بگذار یک بار دیگر بگویم. می گوید، اما باز دوباره او ایمان نمی آورد. پیامبر می گوید نه من هنوز حق مطلب را ادا نکرده ام، باید یک بار دیگر بگویم، خب بگو، بعد دوباره او ایمان نمی آورد. بعد پیامبر می گوید نه می دانی شاید اگر من در شرایط دیگری بگویم او قبول کند، من در شرایط خوبی نگفتم. من می گویم آقا، پیامبر! حرفت را زدی دیگر، مأموریتت را انجام دادی، تکلیفت را انجام دادی، پاشو برو. پیامبر نمی تواند، مدلش اینطور نیست، این جوری نیست که بگوید خب من باید می گفتم دیگر، خب گفتم.

خیلی فهمش دور از انتظار و سخت نیست. آدم ها مادر، پدر، معلم یا پزشک که می‌شوند، تا اندازه‌ای این حس را تجربه می‌کنند. اگر روی یک بیماری تلاشت رو انجام دادی اما احیاء نشد، ولش نمی کنی؛ یک کار دیگر می کنی، باز یک کار دیگر و باز یک کار دیگر؛ نمی گویی که عمل احیاء مطابق پروتکل انجام شد و اینک دیگر اگر بمیرد، بمیرد! یا اگر معلم باشی، در امر تربیت که این کار را نمی کنی. نمی گویی آقا من به این بچه گفتم دیگر، حالا او نمی خواهد خوب بشود؛ نمی توانی، وجدانت اجازه نمی دهد. می گویی نه بگذار یک بار دیگر.

این موضوع در همه مادرها، پدرها، معلم‌ها و همه پزشک‌ها ظرفیت و اندازه دارد. هر چقدر هم مادر خوب و استثنایی هم باشید، اگر صحنه قیامت اتفاق بیفتد، خدا گفته مادر هم بچه شیرخوارش را رها می کند؛ یعنی بی شک شما هم همین کار را خواهید کرد؛ هنوز صحنه هولناک نشده و به سطح آستانه نرسیدید. نوع مامان ها این طورند، ولی پیامبر خدا این طور نیست؛ پیامبر ها این طور بودند که باید آن ها را از درون آتش بیرون می کشیدند؛ یعنی طرف تا لحظه رسیدن عذاب در قوم خودش مانده تا جایی که پیامبر هم داشته از بین می رفته، بعد ملائکه خودشان را می رساندند، می گفتند: تو را به خدا بیا بیرون، ، لحظه رسیدن عذاب! یعنی یک آدمی که 50 سال است داری با او حرف می زنی، نه تنها از اشتباهش دست بر نمی دارد، هر بار هم یک آسیبی به تو می رساند، تو فردا دوباره بلند می شوی، کأنه هیچ اتفاقی نیفتاده، انگار روز اول است. من و شما نمی توانیم تصور کنیم که یک انسان عاقل، بالغ و سن و سال دار -باز بچه ها یک عصمت و پاکی دارند- که دائم با او حرف بزنی؛ اول صبح او را دعوت کنی، آخر روز او تو را بگیرد و بزند؛ بعد دوباره فردا کأنه اتفاقی نیفتاده، تو دوباره حرف بزنی، او دوباره با تو این جسارت را بکند؛ بعد تو دوباره فردا کأنه اتفاقی نیفتاده، دوباره از اول حرف بزنی.

پیامبر ها 20-30- 40 سال هر روز این طوری در قومشان تلاش می کردند. دیگر کار به جایی می رسیده که آسمان و زمین خسته می شدند. آیه همین را می گوید: «فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّمَاءُ وَالْأَرْضُ وَمَا كَانُوا مُنْظَرِينَ» (دخان-29)، یعنی آسمان و زمین دیگر به حال اینها گریه نمی کردند؛ یعنی دیگر آسمان و زمین دلشان می‌خواست این‌ها را ببلعند. بعد دوباره پیامبر می ایستاده تا آخرین لحظه می گفته نه بگذاریدشاید تا آخرین لحظه یکی بشود.

خیلی چهره بدی از انبیاء در عامه مردم درست کرده‌اند که انبیاء مثلا راه می‌رفتند، دعوت می‌کردند، بعد خسته می‌شدند و می‌گفتند خدایا دیگر خسته شدیم؛ اگر می‌شود اینها را عذاب کن که ما یک نفس راحتی بکشیم. اصلا آیات قران اینطوری نیست. پیامبر ها دائم عذاب را عقب می‌انداختند، می‌گفتند: «نه، خدایا یک بار دیگر فرصت بده حتما می‌شود»؛ یعنی پیامبر بنده خدا جلوی عذاب را می گرفته، نه این که پیامبر خسته می شده بعد می گفته الان که دقت می کنم می بینم اینها دیگر ارزشش رو ندارند، اگر می شود اینها را با خاک یکسان کنید. این شکلی است که این پیامبر بنده خدا دست نمی‌کشیده و تا جایی که می‌توانسته این عذاب را عقب می‌انداخته است.

به حضرت نوح گفتند: «کشتی بساز!». حضرت نوح گفت: «باشد اشکالی ندارد، کشتی می سازیم». چجوری کشتی بسازیم؟ کشتی‌ای که می‌سازیم باید از چوب و درخت خاصی باشد؛ اول باید بذر درختی را که می‌خواهم کشتی را از آن بسازم، بکارم؛ این درخت بشود؛ با چوب آن درخت بروم کشتی را بسازم؛ یعنی فرایند کشتی سازی را این قدر این مرد طول داد که تا جایی که می شود جلوی ماجرا را بگیرد. دیگر حالا در این مدت چقدر آدم فوت کردند، چقدر نجات پیدا کردند، برگشتند؛ یعنی تا جایی که می‌توانست این را عقب برد. گفتند نوح عذاب دارد می آید، اگر نجنبی در این طوفان مومنین هم با کافرین از بین می‌روند، حداقل برای مومنین یک فکری بکن. اینجوری بود دیگر، همه پیامبران را از داخل آتش بیرون می کشیدند؛ یعنی همه آن ها لحظه آخر که منفجر می شده بیرون می آمدند، دیگر چاره ای نداشتند، می گفتند بالاخره این چند نفر را باید نجات بدهم.

پیامبر هم عین همه اجداد طاهرینش، قرآن فرستادند که ایمان بیاورند، دیگر تمام شد؛ نه بگذار یک بار دیگر بگویم. آخر پیامبر زندگی برایت نماند که، نه شب داری، نه روز، نه آرامش، نه آسایش؛ قرار نبود تو این‌قدر به سختی بیفتی آخر. نمی شود دیگر، پیامبر نمی تواند.

متذکر شدن از قرآن، حرف سوره طه

إِلَّا تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشَى ﴿۳﴾

باید یک کاری کند آدم ها از قرآن متذکر بشوند. همه حرف سوره طه متذکر شدن از قرآن است؛ این خلاصه همه سوره است. همه قسمت‌های سوره دارد درباره ذکر حرف می‌زند. حالا اول برویم قسمت های سوره را ببینیم بعد برگردیم درباره ذکر حرف بزنیم. چون اگر من بخواهم اول در مورد ذکر حرف بزنم، جلسه تمام می شود و سر همین آیه 3 مانده‌ایم. بعد دیگر در این سفر که چه عرض کنم، تا دو تا جلسه بعدی هم سوره جمع بندی نمی شود. یک بار سوره را بخوانید ببینید چقدر ذکر در این سوره تکرار شده، بعد بر می گردیم درمورد ذکر حرف می زنیم. البته در مورد ذکر غریبه نیستیم، در سوره صاد در مورد ذکر صحبت کردیم؛ ولی خب طعم ذکر این سوره یک طعم خاصی است.

تَنْزِيلًا مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَالسَّمَاوَاتِ الْعُلَى ﴿۴﴾ الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى ﴿۵﴾ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَمَا تَحْتَ الثَّرَى﴿۶﴾ وَإِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى ﴿۷﴾ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى ﴿۸﴾

در واقع قرآن از جانب خدایی نازل شده که آسمان و زمین را آفریده، بعد بر عرش قرار گرفته، تدبیر امور عالم را انجام داده، هر چه از خفی ترین چیزهای عالم است بدان علم دارد، خدایی که یکی است، هیچ چیز جز او نیست و تمامی اسماء حسنا برای اوست؛ این مطلع سوره. ذکر از جانب خدایی است که این چنین نشسته است بر بلندای عالم و تدبیر می کند و جریان عالم در جریان است.

بلندترین داستان حضرت موسی در قرآن

وَهَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ مُوسَى ﴿۹﴾

قصه موسی به تو رسیده؟ داستان موسی را شنیده ای؟ این بلند ترین سوره و مجموعه آیاتی است که به داستان حضرت موسی پرداخته، این سوره و سوره قصص. اگر یادتان باشد قصص را قبلا کار کردیم، خیلی نکات دل انگیزی هم دارد.

إِذْ رَأَى نَارًا فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نَارًا لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدًى ﴿۱۰﴾

داستان موسی را از کجا شروع می‌کند؟ از آن لحظه‌ای که حضرت موسی دارد با خانواده‌اش در بیابان می‌رود و از دور آتشی را می‌بیند. آتشی که موسی با آن مأنوس است، اما بقیه مأنوس نیستند. آتشی بوده که برای موسی آشنا بوده است، ولی برای بقیه لزوما این طوری نبوده؛ شاید هم بقیه اصلا آن را نمی‌دیدند، ولی موسی آن را می‌بیند چون با آن مأنوس است. می‌گوید من بروم آنجا تا یک تکه از آن آتش را برایتان بیاورم یا یک چیزی برایتان بیاورم.

فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ يَا مُوسَى ﴿۱۱﴾

وقتی به آن آتش رسید، موسی را صدا زدی

إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى ﴿۱۲﴾

خیلی است، خدا شروع کرد به حرف زدن با موسی و موسی صدای خدا را مستقیما می‌شنود. خدا به او می گوید که من پروردگار توام، پس کفش‌هایت را از پایت در بیاور که در سرزمین مقدس طوی هستی.

وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَى ﴿۱۳﴾

من تو را انتخاب کردم، تو برگزیده شدی. از این به بعد به آنچه به تو وحی می شود گوش بده، ببین به تو چه می گویم.

إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي ﴿۱۴﴾

من همان پروردگار الهی هستم که هیچ کسی جز من إله نیست، پس من را عبادت کنو اقامه نماز کن برای ذکر من. پس ذکر در داستان حضرت موسی هم آمد. جلسه خصوصی خدا و حضرت موسی است، کاملا خصوصی. به حضرت موسی می گوید نماز بخوان برای ذکر من؛ یعنی قصه ذکر تا آنجا هم آمده. دقیقا در محل ملاقات با خدا یکی از دغدغه ها تحقق ذکر است.

إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكَادُ أُخْفِيهَا لِتُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَى﴿۱۵﴾ فَلَا يَصُدَّنَّكَ عَنْهَا مَنْ لَا يُؤْمِنُ بِهَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَتَرْدَى﴿۱۶﴾

یک قیامتی وجود دارد که هر نفسی جزای خودش را در قیامت خواهد دید. موسی مراقبت کن که آن هایی که ایمان نیاوردند باعث نشوند که دست از توحید بکشی و سراغ هوای نفس بروی – حالا البته این می تواند جمله معترضه باشد خطاب به پیامبر گرامی اسلام، می تواند ادامه جمله خدا باشد، این دیگر از لطایف قران است؛ یک جور جمله را گفته که نمی دانیم همچنان ادامه جمله خدا به حضرت موسی است یا یک لحظه برگشته دارد با پیامبر دو کلمه حرف می زند و برمی گردد- محکم پای ماجرا بایست. آدم و بهانه برای اینکه دست از خدا برداری زیاد است؛ مبادا دست از خدا برداری.

وَمَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَا مُوسَى﴿۱۷﴾ قَالَ هِيَ عَصَايَ أَتَوَكَّأُ عَلَيْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَى غَنَمِي وَلِيَ فِيهَا مَآرِبُ أُخْرَى﴿۱۸﴾

راستی موسی این چیست در دستت؟ عصاست؛ من به آن تکیه می کنم، گوسفندانم را با آن هی می کنم، و البته خیلی کارهای دیگر هم با آن انجام می دهم.

قَالَ أَلْقِهَا يَا مُوسَى ﴿۱۹﴾ موسی عصایت را بنداز.

نشانه‌های حضرت موسی

فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعَى ﴿۲۰﴾ موسی عصایش را انداخت، سریع تبدیل شد به یک مار بزرگی که خیلی تکان می خورد، حالا می گویند اژدها یا یک مار خیلی بزرگ.

قَالَ خُذْهَا وَلَا تَخَفْ سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الْأُولَى ﴿۲۱﴾

بعد به او گفتند آن را بگیر، نترس. به محض اینکه آن را بگیری مثل اولش می شود.

وَاضْمُمْ يَدَكَ إِلَى جَنَاحِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ آيَةً أُخْرَى ﴿۲۲﴾ لِنُرِيَكَ مِنْ آيَاتِنَا الْكُبْرَى ﴿۲۳﴾

حالا دستت را داخل عبایت بکن. بعد بیرون بیاور؛ می بینی مثل ماه می درخشد. نه اینکه بیماری برص می گیرد و سفید می شود، می درخشد. این هم یک آیه دیگر، دو تا آیه شد. ببین که چندین آیه دیگر هم به تو می دهیم. طبق آیه دیگری در سوره دیگر قرآن، تا 9 آیه به حضرت موسی دادند.

اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى﴿۲۴﴾

ما حصل این ملاقات این است: موسی! بلند شو برو سراغ فرعون، فرعون طغیان کرده.

فکر کنید که به جناب سید حسن نصرالله گفته شود که به دربار آمریکا  یا یک دشمن برو و بگو که دست از طغیانش بردارد. ايشان بگوید که من اگر آنجا بروم كه هنوز به داخل نرسیده، مرا سلاخی می‌کنند. خدا اينگونه است و به موسي می‌گوید: بلند شو و برو؛ او هم موسی است و می‌رود. این اصلاً در قالب دو دو تا، چهار تا نمی‌گنجد.

خواسته های حضرت موسی از خدا برای رفتن به سوی فرعون

قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي ﴿۲۵﴾ وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي ﴿۲۶﴾ وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِي ﴿۲۷﴾

ما می‌گوییم: خدایا، یک لشکری، تیمی، چیزی لازم است. معلوم است كه  او مرا می‌کشد، خیلی بدیهی است؛ اصلاً ممکن است کار به حرف زدن نکشد. ممکن است قبل از اینکه حرف بزنم، کشته شوم. اما او چون خدا است، می‌گوید: موسي بلند شو و پیش فرعون برو. او هم چون موسی است، بلند شده و می‌خواهد برود؛ اما می‌گوید: خدايا من كه دارم مي روم، فقط به من یک شرح صدر بده که من گشادگی سینه داشته باشم و فردا که با فرعون مواجه شدم، اينطور نشود كه اصلاً نتوانم حرفم را بزنم و چون کار سختی است، کارم را آسان کن. بعد هم این عقده را از زبان من بردار، لکنت را از زبان من بردار. ممکن است به لحاظ تاریخی واقعاً لکنت زبان داشته باشند، ممکن هم هست که چنین نباشد و ممكن هم هست كه عقده به همان معني باشد كه وقتي فردی در جای سختی قرار می‌گیرد ممکن است زبانش بند بيايد.

انجام ماموريت

يَفْقَهُوا قَوْلِي ﴿۲۸﴾

كه قول و حرف من به آنها برسد. ببینید که موسی اصلاً نگران چیزی نیست، نه نگران کشته شدنش است و نه چيز ديگري؛ او می‌گوید کاری کن که بتوانم حرفم را بزنم. من که نمی‌خواهم فقط به آنجا بروم؛ من كه نمی‌خواهم فقط بروم و شهید شوم، من می‌روم که بتوانم حرفم را بزنم و کارم را انجام دهم و ماموریتم را به انجام برسانم.

ملزومات ماموريت

وَاجْعَلْ لِي وَزِيرًا مِنْ أَهْلِي ﴿۲۹﴾ هَارُونَ أَخِي ﴿۳۰﴾

در سوره دیگر داریم که «هارون هو افصح منی» است. او می‌تواند خوب کمک کند، هارون را نمی‌خواهد برای اینکه تنها نباشد، هارون را می‌خواهد برای اینکه محاسبه‌اش این است که برای اینکه مطلب خوب ادا بشود، هارون خیلی کمک خوبی است. برای همین می‌گوید هارون را بفرست که وزیر من باشد.

اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی ﴿۳1﴾ که پشت من به او گرم باشد وپشت وپناه من باشد.

وَأَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی ﴿۳2﴾ که در اين امر به من کمک کند.

ذكر خدا در ميانه ميدان مبارزه

کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیرًا ﴿۳3﴾ وَنَذْکُرَکَ کَثِیرًا ﴿۳4﴾

خيلي جالب است که ببینید خدا در کجا از ذکر حرف می‌زند؟ وسط یک صحنه جنگ؛ یک بار وسط گفتگوي خصوصی موسی با خدا از ذکر حرف زد، یک بار هم وقتی موسی می‌گوید: خدایا کاری کن که هارون با من بیاید تا زیاد بتوانیم تو را ذکر کنیم. وقتي داری می‌روی با فرعون بجنگی، ذکر ديگر چیست؟ دغدغه ذکر تو چیست؟ دغدغه تو الان باید این باشد که با فرعون بجنگی. ببینید این ذکر چقدر در منطق موسی جا دارد که اگر از موسی بپرسید که داری می‌روی پیش فرعون که چکار کنی؟ می‌گوید: داریم می‌رویم که خدا را بیشتر ذکر کنیم.

می‌گویی: تو داری می‌روی جنگ، چه ربطی به ذکر دارد؟ این ذکر چیست که در ملاقات خصوصی موسی با خدا هدف، تحقق ذكر است؛ پیش فرعون هم که می‌روی، هدف، تحقق ذکر است.

ذکر چيست كه در سراسر لحظات حضور دارد؟

إِنَّکَ کُنْتَ بِنَا بَصِیرًا ﴿۳5﴾  تو خودت بر احوال ما آگاهی.

خدا یک دفعه داستان را نگه می‌دارد و فیلم را به عقب برمی‌گرداند، یعنی بقول هنري ها فلش بک می‌زند؛

قَالَ قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یَا مُوسَى﴿۳6﴾ این چیزهایی که خواستی، فارغ از اينكه به تو مي‌دهيم ولي اگر کل قصه زندگیت را ببینی در کل زندگیت ما هر آنچه را که تو لازم داشتی، برایت فراهم کردیم.

يادآوري نعمت هاي گذشته به حضرت موسی

وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَیْکَ مَرَّةً أُخْرَى ﴿۳7﴾

این قصه که بار اولش نیست؛ به یاد بیاور آن موقعی را که به مادرت وحي كرديم كه تو را به نیل بسپرد؛ يك صحنه پرالتهاب زندگی موسی را به یادش می‌آورد. اي کاش روايت داستان انبیا را به شیوه قرآن انجام می‌دادیم، نه به شیوه روایتگری که در سینما انجام می‌شود. مثلا كاش شیوه زندگی حضرت یوسف(ع) را به شیوه قرآن روایت می‌کردیم. همان مدلی که قرآن زندگی حضرت یوسف(ع) را جلو و عقب می‌رفته، ما هم جلو و عقب می‌رفتیم؛ نه اینکه مثل يك فيلم از اول تولد بگوییم و برویم تا آخر. اي كاش زندگی حضرت موسی رابه شیوه قرآن می‌ساختیم. انشاالله که بتوانیم بسازیم. به خاطر اینکه رفت و برگشت‌های قرآن موضوعیت دارد.

یعنی قرآن بلد نبوده از اول تا آخر را تعریف کند؟ معلوم است که بلد بوده تعریف کند، اما دلیل داشته که به اين روش جلو و عقب می‌رود و با آنها آدم‌ها را منفجر مي‌كند. کاش یک جور دیگر فیلم‌ها را می‌ساختیم، کاش به صورت عادی این فیلم‌ها را نمی‌ساختیم. کاش قصه حضرت موسی را به جای آنکه یک قصه مثلاً ۱۰ قسمتي بسازیم که از اول بچگي تاآخرش برویم، ۱۰ قسمت می‌ساختیم و به ۱۰ برش از زندگی حضرت موسی می‌پرداختیم ودر هر كدام موسي (ع) را يك جور روايت مي كرديم. اتفاقاً چقدر جالب که صحنه کاخ فرعون را در 10 قسمت نمایش می‌دادیم و ۱۰ بار  از ۱۰منظر مختلف می‌دیدیم. حتماً دلیلی دارد که خدا اینطور روایت کرده است. ولی البته فکر نمی‌کنم که چنین چیزی محقق شود. انشاالله که در صحن حضرت حجت بن الحسن(ع) فیلم‌های انبیا را به چنین روش‌هایی بسازیم؛ یعنی به روایت قرآن بسازیم. ما به اين روش مي‌خواهيم ذكر ايجاد كنيم، ما نمی‌خواهیم قصه بگوییم. ما می‌توانیم ۱۵ روایت مختلف از قصه حضرت موسی را بگوییم و از ۱۵ منظر به آن نگاه کنیم‌؛ اینطوري چقدر می‌تواند جذاب باشد.

وحي هاي خطاب به مادر حضرت موسي(ع)

ما به مادرت وحی کردیم. چه وحي‌ای؟

أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِي وَعَدُوٌّ لَهُ وَأَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي وَلِتُصْنَعَ عَلَى عَيْنِي ﴿۳۹﴾

بچه را در سبدی بگذار و او را در یم بگذار؛ «یَم» همان رود نیل است که خودش يك رود نيست، یک دریاست. به «يم» گفته ايم كه او را به ساحل برساند. بعدهم گفته‌ايم كه دشمن من و دشمن او برود و بچه را بردارد.

ای خدا این چه کاری است که دو دستی بچه را به دشمن می‌دهی؟ یعنی این بهترین راهی بود که می‌توانستی بچه را تحویل دشمن بدهی. خودش هم می‌گوید كه او را در سبد بگذار، بعد روی نیل بگذار و به دریا بیفکن تا اورا تحویل ساحل دهد تا دشمن من و دشمن او برود و برش دارد.

ما می‌گوییم: آخر چرا؟ می‌گوید: «وَأَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی وَلِتُصْنَعَ عَلَى عَیْنِی»؛ یك محبتی از خودم به تو انداختم که دشمن من و تو نتوانسته تو را بکشد. کاری کردم که دشمن من و تو خودش تو را نگه دارد.

إِذْ تَمْشِي أُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى مَنْ يَكْفُلُهُ فَرَجَعْنَاكَ إِلَى أُمِّكَ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَلَا تَحْزَنَ وَقَتَلْتَ نَفْسًا فَنَجَّيْنَاكَ مِنَ الْغَمِّ وَفَتَنَّاكَ فُتُونًا فَلَبِثْتَ سِنِينَ فِي أَهْلِ مَدْيَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلَى قَدَرٍ يَا مُوسَى ﴿۴۰﴾

بعد خواهرت آمد و به آنها گفت که اگر این بچه شیر نمی‌خورد، یک دایه‌ای در شهر هست که می‌تواند او را شیر دهد. خلاصه یکی دو روز نگذشته بود كه تو را به پیش مادرت برگرداندیم؛ یعنی بچه‌ای که روی رود نیل گذاشته بودند و علی القاعده دیگر نباید او را می‌دیدند، ظرف یکی دو روز به بغل مادرش برگرداندیم.

بعد هم که تو یک نفر را کشتی و ما تو رو از غم نجات دادیم كه توضیحات مفصلش در سوره قصص هست و آن دعوا و قتل حضرت موسي(ع) هم بر سر دفاع از مظلوم بود؛ اصلاً کاری بود که خودش آنجا آن را تایید می‌کند و خدا هم آن را تایید می‌کند. یعنی حضرت موسی (ع) اشتباه نکرده، دفاع از مظلوم كرده و در دفاع از مظلوم، ظالم را کشته است؛ اما با این حال، موسی اصلاً دلش نمی‌خواست اينطور شود و با این کشتن کارش انجام شود. امیدوار بود به شکل دیگری این ماجرا را حل كند که نشد. بعد هم پیش اهل مدین رفتی.

امر به رفتن حضرت موسی و هارون به سمت فرعون

وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي ﴿۴۱﴾ اذْهَبْ أَنْتَ وَأَخُوكَ بِآيَاتِي وَلَا تَنِيَا فِي ذِكْرِي ﴿۴۲﴾

وخلاصه كه  من تو را برای خودم پرورانده ام؛ حالا تو و برادرت با این آیاتی که دادیم به سراغ فرعون بروید، حواستان هم به ذکر من باشد. این ذکر چیست که وقتی حضرت موسی هم دارد می‌رود، خدا می‌گوید حواستان به ذکر من باشد؟

اذْهَبَا إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى ﴿۴۳﴾  به سراغ فرعوني برويد كه طغیان کرده است.

فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَيِّنًا لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى ﴿۴۴﴾

به زبان خوش با او حرف بزنید و با او از سر دعوا وارد نشويد، قربان خدا بروم که هنوز دست از هدایت فرعون نكشيده و با اینکه می‌گوید او طغیان کرده، اما همان فرعون را هم دست از هدایتش نکشیده است. چرا؟ چون می‌گوید: شاید فرعون هم متذکر شد. دم خدا گرم كه می‌توانست بگوید: برو وبزن توي دهان فرعون؛ اما خدا می‌گوید: برو با فرعون با نرمی صحبت کن، شايد او هم متذكر شد.

این ذکر چیست که خدا برایش مهم است که به خاطر آن موسی را به دل جهنم و داخل آتش می‌فرستد؟ حتی اگر متذکر هم نشد، اما شاید «یخشي» بشود؛ یعنی دلش یک تکانی بخورد یا بلرزد و مثلاً تصمیم بگیرد دست از این کارهایش بردارد.

دلايل نگراني حضرت موسي در مواجهه با فرعون

قَالَا رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ أَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنَا أَوْ أَنْ يَطْغَى ﴿۴۵﴾

می‌گوید خدایا من می‌ترسم که بروم و اصلا نگذارد حرفم را بزنم.

قَالَ لَا تَخَافَا إِنَّنِي مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَأَرَى ﴿۴۶﴾

اصلا نترسید، من ایستاده‌ام، می‌بینم و می‌شنوم. پيش بروید و خیالتان راحت باشد، موسی چون عاشق خداست وخدا مي گويد برو و او هم در پي ذكر است، مي رود.

گفتگوی حضرت موسی با فرعون

فَأْتِيَاهُ فَقُولَا إِنَّا رَسُولَا رَبِّكَ فَأَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ وَلَا تُعَذِّبْهُمْ قَدْ جِئْنَاكَ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكَ وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى ﴿۴۷﴾

حالا آنها رفتند و اینکه آنها چه جوری رفتند، در اينجا مهم نیست. حالا صحنه بعدی این است که دوتای این‌ها جلوی فرعون ایستاده‌اند و می‌گویند: بنی اسرائیل را بده تا با خود ببرم. از سوره هاي ديگر فهميده مي شود كه آیه آوردن موسی برای فرعون رد شده است، چون در سوره دیگر می‌گوید که اول فرعون را دعوت کرد: «اَهدِيَكَ اِلي ربِك»؛ بعد برایش آیه آورد و فرعون قبول نکرد و سپس گفت: حالا که تو قبول نمی‌کنی، حداقل بنی اسرائیل را بده تا ببرم. چرا داري عذابشان مي كني؟ بگذار تا بندگان خدا را من نجات بدهم. در این سوره از اینجا دارد داستان را روایت می‌کند که بنی اسرائیل را بگذار ببرم و عذابشان نکن. سلام بر هر کسی که از هدایت تبعیت می‌کند.

إِنَّا قَدْ أُوحِيَ إِلَيْنَا أَنَّ الْعَذَابَ عَلَى مَنْ كَذَّبَ وَتَوَلَّى ﴿۴۸﴾

به من گفتند که برای هر کسی که از حق تبعیت نکند، عذابی است.

قَالَ فَمَنْ رَبُّكُمَا يَا مُوسَى ﴿۴۹﴾

فرعون برگشت و گفت: موسی خدای شما کیست که به خاطر او بلند شده‌ای و آمده‌ای و جلوی من قد علم کرده‌ای؟ معلوم است که خود فرعون و فرعونیان هم در این صحنه به هم ریخته‌اند، خیلی مهم است که یکی که بلند می‌شود و می‌آید اینجا، پشتش به چه کسی گرم است؟ پشت تو به کی گرم است که اینجایی؟ و فکر نکردی که من تو را با خاک یکسان می‌کنم و دودمانت را به باد می‌دهم؟

قَالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى ﴿۵۰﴾

حرف حضرت موسی چقدر جالب است؛ اصلاً نمی‌گوید که خدای من آن کسی است که اگر بخواهد تو را می‌تواند به خاک بزند و تو را نابود کند، چون موسی نیامده که فرعون را نابود کند بلکه موسی آمده که فرعون را هدایت کند. لذا می‌گوید: خدای من  همان کسی است که همه چیز را آفرید و هدایتش کرد. خیلی خدای زیبای دوست داشتنی‌ای هست.

قَالَ فَمَا بَالُ الْقُرُونِ الْأُولَى ﴿۵۱﴾ فرعون می‌گوید: تو آمدی ما را هدایت کردی، قبلی ها پس چه؟

قَالَ عِلْمُهَا عِنْدَ رَبِّي فِي كِتَابٍ لَا يَضِلُّ رَبِّي وَلَا يَنْسَى ﴿۵۲﴾

خدا آن‌ها را هم فراموش نکرده است. حتما بدان‌ها پرداخته است.

الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْدًا وَسَلَكَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلًا وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْ نَبَاتٍ شَتَّى ﴿۵۳﴾ كُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَكُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِأُولِي النُّهَى ﴿۵۴﴾

چقدر مهم است که آدم اولی النّهی باشد. النّهی از نهی کردن است؛ نهی یعنی خودداری کردن. اولی النّهی به آدم‌های خوددار می‌گویند. چقدر خوب است آدم کمی خوددار باشد؛ کمی اهل پرهیز باشد. اهل پرهیز بودن در هر جایی خوب است. حتی اگر حاکم جور هم هست، ای کاش کمی اهل پرهیز باشد. دیروز که حرم بودیم و آقای امینی خواه داشتند سخنرانی می‌کردند، این نکته را گفتند؛ ماجرای امام رضا(ع) را تعریف کردند که از  فرمانده ی هارون به نام جلّودی، درخواستی می‌کنند. آدم جور است ولی امام رضا خواهش می‌کنند و او می‌گوید که انجام می‌دهد. چقدر خوب است که آدم‌ها خودنگهدار باشند. در تاریخ بسیار آدم‌های فرعون صفت داریم که به دلیل پرهیز، نجات پیدا کرده‌اند. این‌جوری بود که می‌گفتند مثلا ما با فلان چیز در نمی‌افتیم؛ همین یک کار را نمی‌کنیم. همین یک کار را نمی‌کنیم، نجات پیدا می‌کردند. یعنی آدم اگر فرعون هم باشد، اگر اهل اولی النهی بشود، یک پرهیز و حدی را نگه دارد، امید برگشتش وجود دارد. حالا حضرت موسی(ع) طمع دارد فرعون از آن‌هایی باشد که یک حد را نگه دارند تا بشود فرعون را برگرداند. باز هم تلاش می‌کند و دست از سر فرعون برنمی‌دارد.

مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَى ﴿۵۵﴾  شما را آفرید و…

وَلَقَدْ أَرَيْنَاهُ آيَاتِنَا كُلَّهَا فَكَذَّبَ وَأَبَى ﴿۵۶﴾

بعد می‌گوید ما آیاتمان را نشان دادیم ولی فرعون متاسفانه باز هم دست برنمی‌دارد؛ علیه موسی جوسازی کند. این عبارت فرعون و آیات بعدی که دلالتی به اختصام و اختلاف هست، بعد می‌گوید صفاً (آیه 64) بشوید؛ نشان می‌دهد موسی(ع) با این کارش دربار را به هم ریخت. بعضی‌ها گفتند حرف موسی را گوش دهیم؛ بعضی گفتند جلویش بایستیم؛ فرعون برای اینکه جو را دستش بگیرد، یک دفعه برگشت رو به بقیه این را گفت:

قَالَ أَجِئْتَنَا لِتُخْرِجَنَا مِنْ أَرْضِنَا بِسِحْرِكَ يَا مُوسَى ﴿۵۷﴾

گفت: موسی! به نظرم آمده‌ای تا با این سحرت، ما را از سرزمینمان بیرون کنی. تو طمع سرزمین ما را داری. سریع یک پروپاگاندای رسانه‌ای انجام داد تا جو را دستش بگیرد و نگذارد این جو جلو برود. این نشان می‌دهد موسی(ع) ضربه‌اش را به‌طور عمیقی به دربار فرعون وارد کرده است.

روایت تقابل حضرت موسی و سحره فرعون

فَلَنَأْتِيَنَّكَ بِسِحْرٍ مِثْلِهِ فَاجْعَلْ بَيْنَنَا وَبَيْنَكَ مَوْعِدًا لَا نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَلَا أَنْتَ مَكَانًا سُوًى ﴿۵۸﴾

بعد برگشت به بقیه گفت بروید یک سحری مثل سحر موسی بیاورید تا به شما نشان دهم که کار موسی سحر است. فرعون می‌توانست این کار را انجام ندهد؛ اما این نشان می‌دهد آدم‌های اطرافش به هم ریخته‌اند و به صحنه‌ای احتیاج دارد دهان آن‌ها را ببندد. لذا یک قراری می‌گذارد که بلند شوید فلان روز همه جمع شوند؛ بروید ساحرها را هم جمع کنید؛ این موسی را با خاک یکسان کنم و نشانتان دهم که گولتان زده بود. خلاصه روز موعد می‌رسد، یوم الزینه، روزی که روز عید بوده و همه ی مردم جمع می‌شدند.

فَتَوَلَّى فِرْعَوْنُ فَجَمَعَ كَيْدَهُ ثُمَّ أَتَى ﴿۶۰﴾

فرعون در این چند روز، هر چه نقشه بلد بود را پیاده کرد. چه کار کردند؟ بهترین ساحرها را جمع کردند.

قَالَ لَهُمْ مُوسَى وَيْلَكُمْ لَا تَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ كَذِبًا فَيُسْحِتَكُمْ بِعَذَابٍ وَقَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَى ﴿۶۱﴾

این‌ها می‌گفتند: موسی تو دروغ می‌گویی که از طرف خدا آمده‌ای؛ خدا اگر بخواهد با ما حرف بزند، این‌طوری حرف نمی‌زد. فرعون هم در فاز تکذیب کردن موسی رفته بود.

فَتَنَازَعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ وَأَسَرُّوا النَّجْوَى ﴿۶۲﴾

از اینجا معلوم می‌شود بینشان اختلاف افتاد. پچ پچ ها بود که در مصر شکل گرفت.

قَالُوا إِنْ هَذَانِ لَسَاحِرَانِ يُرِيدَانِ أَنْ يُخْرِجَاكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِمَا وَيَذْهَبَا بِطَرِيقَتِكُمُ الْمُثْلَى ﴿۶۳﴾

روی این گزاره رفتند که این‌ها آمده‌اند تا سرزمینتان را از شما بگیرند. این‌ها دغدغه‌ی هدایت شما را ندارند‌؛ همه‌ی این‌ها بهانه است.

فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ ثُمَّ ائْتُوا صَفًّا وَقَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَى ﴿۶۴﴾

نیروهایتان را جمع کنید و با هم وحدت کنید؛ تفرقه نکنید و با هم به جنگ موسی بروید. هر کس که امروز باور کند که برتر است، پیروز است. به خطابه‌های فرعون نگاه کنید! امروز هر کس تصمیم داشته باشد که دست بالاتر داشته باشد، بالاتر و پیروز است. اعتماد و امید داشته باشید، موسی را شکست خواهیم داد. بعد سحره آمدند که با داستان‌های آمدن سحره کاری ندارد.

قَالُوا يَا مُوسَى إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَإِمَّا أَنْ نَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقَى ﴿۶۵﴾

یک آرایشی از جلسه پیدا کرد. ساحرها جمع شدند و گفتند: موسی اول تو می‌اندازی یا ما بیندازیم؟

قَالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَى ﴿۶۶﴾

موسی(ع) گفت: شما بیندازید. این‌ها با طناب‌هایشان یک کاری کردند که مردم فکر کردند طناب‌هایشان، مار زنده شدند؛ یعنی همان کار موسی را انجام دادند. طوری که مردم ترسیدند.

فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسَى ﴿۶۷﴾

یک لحظه توی دل موسی(ع) خالی شد. نه اینکه خالی شد از این جهت که آن‌ها کار خاصی کردند، از این نظر که آیا مردم تمایز بین معجزه‌ی موسی(ع) و کار آن‌ها را خواهند فهمید؟ چون آن‌ها یک کاری شبیه موسی(ع) کردند. موسی(ع) می‌دانست وقتی عصایش را بیاندازد، تبدیل به چه چیزی می‌شود؛ گفت نکند این‌ها فرق این‌ها را نفهمند و فکر کنند سحر بود. چقدر جالب است که خدا همه‌ی نقشه‌اش را در عصای موسی(ع) نگذاشته است. عصای موسی(ع) بهانه است. نقشه‌ و برگه‌ی خدا کجاست؟ این که ساحرها به سجده می‌افتند. همین اتفاق هم می‌افتد.

قُلْنَا لَا تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ الْأَعْلَى ﴿۶۸﴾ خدا می‌گوید: اصلا نترس! کارت را بکن.

وَأَلْقِ مَا فِي يَمِينِكَ تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ وَلَا يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَى ﴿۶۹﴾

بعد موسی(ع) عصایش را می‌اندازد. تعابیر مختلف است؛ برخی می‌گویند: کار آن‌ها را خورد. بالاخره یک جوری شد که کار آن‌ها را در خودش هضم کرد و سحره فهمیدند که این نمایش نیست و برگه‌ی خدا این‌جا رو شد.

ایمان آوردن سحره و پاسخ آنان به تهدیدهای فرعون

فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّدًا قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَمُوسَى ﴿۷۰﴾

سحره همگی به سجده افتادند. ما به رب هارون و موسی ایمان آوردیم. جالب است که اول می‌گویند هارون، بعد موسی. برخی می‌گویند به دلیل سجع کلام است که همه‌ی آیات با «ا» ختم می‌شود؛ ولی سجع دلیلی کافی نیست، چون خدا که دستش در سجع بسته نیست. جمله را طوری می‌گفت که یک «ا» دیگر در آخر قرار بگیرد. مثلا سجداً آخر قرار بگیرد. نشان می‌دهد که هارون در آن صحنه خیلی نقش داشته و بنده خدا خیلی حرف زده است. درست است که شما چیزی از حرف‌های هارون طفلک نمی‌دانید ولی خیلی صحبت کرده است.

قَالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلَافٍ وَلَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ وَلَتَعْلَمُنَّ أَيُّنَا أَشَدُّ عَذَابًا وَأَبْقَى ﴿۷۱﴾

این‌ها به سجده می‌افتند و فرعون می‌گوید: «ایمان آوردید قبل از این‌که از من اجازه بگیرید؟!»؛ چقدر رسانه بلد است! می‌گوید: «احتمالا موسی رئیستان هست که هم او سحر را به شما یاد داده است. همه‌ی شما دستتان در یک کاسه هست. حالا که این‌طور شد، دست و پایتان را به خلاف قطع می‌کنم و به صلیب می‌کشم تا برای همه درس عبرت شوید». و البته فرعون این کار را کرد؛ دست و پایشان را قطع کرد، به صلیب کشید و با میخ آن‌ها را به زمین و دیوار دوخت. حالا جواب سحره را ببینید که برگه‌ی خدا هستند.

قَالُوا لَنْ نُؤْثِرَكَ عَلَى مَا جَاءَنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالَّذِي فَطَرَنَا فَاقْضِ مَا أَنْتَ قَاضٍ إِنَّمَا تَقْضِي هَذِهِ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا ﴿۷۲﴾

کارهایی که تو می‌کنی روی ما اثری ندارد؛ مهم نیست! ما به خدایی ایمان آورده‌ایم که ما را خلق کرده است. هر کاری که دلت می‌خواهد، بکن. هر کاری می‌توانی بکنی، فقط به اندازه‌ی زندگی دنیاست. بقیه‌اش که دست تو نیست.

إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنَا لِيَغْفِرَ لَنَا خَطَايَانَا وَمَا أَكْرَهْتَنَا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ وَاللَّهُ خَيْرٌ وَأَبْقَى ﴿۷۳﴾

ما به پروردگارمان ایمان آورده‌ایم. امیدواریم که از خطاهای قبل ما بگذرد. توجه کنید که «خیر» دوباره اینجا آمد. یادتان باشد «خیر» و «ابقی» در سوره‌ی مریم.

إِنَّهُ مَنْ يَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِمًا فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لَا يَمُوتُ فِيهَا وَلَا يَحْيَى ﴿۷۴﴾

کسی که به جهنم برود، در جهنم، نه مرگ هست و نه زندگی.

وَمَنْ يَأْتِهِ مُؤْمِنًا قَدْ عَمِلَ الصَّالِحَاتِ فَأُولَئِكَ لَهُمُ الدَّرَجَاتُ الْعُلَى ﴿۷۵﴾ این‌ها منبری است که سحره می‌روند!

جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَذَلِكَ جَزَاءُ مَنْ تَزَكَّى ﴿۷۶﴾

تحول را ببینید! زیر و رو شده‌اند. اصلا یک آدم دیگر از ایشان درست شده‌ است. آدم برگردد به فرعون بگوید: هر کاری دلت می‌خواهد انجام بده؛ نهایتش این دنیا دست توست؛ هر کاری دوست داشتی بکن. چه چیز باعث می‌شود؟ همانی که حضرت موسی (ع) برای آن آمده بود. برای چه آمده بود؟ آماده بود چه چیز ایجاد کند؟ ذکر!

ذکر، روشنیِ عالم

ذکر در لحظه می‌تواند آدم را این‌چنین کند. ذکر، شبیه روشن کردن چراغ است. اگر این‌جا هیچ نوری نبود و همه‌ی چراغ‌ها را خاموش می‌کردند، شما هیچی نمی‌دیدید. ولی به محض این‌که چراغ را بزنند، شما همه چیز را می‌بینید‌. ذکر، عین چراغ روشن کردن، فرق بین هیچ و همه ایجاد می‌کند. یعنی تا لحظه‌ی قبلش هیچ چیزی نمی‌دیدید، لحظه‌ی بعدش همه چیز را می‌بینید. ذکر مثل علم و دانسته‌ها نیست که آدم یک چیز، دو چیز یا سه چیز را می‌داند. ذکر یک آگاهی و هوشیاری است که وقتی کلیدش را می‌زنی، انگار همه‌ی چیزهایی که تا قبل نمی‌دیدی را می‌بینی. ذکر خیلی حالت ویژه و عجیبی است؛ یعنی داشتید زندگی می‌کردید، کلی صحنه گذشته، یک دفعه دکمه را می‌زنند، یک چراغی را روشن می‌کنند، می‌فهمی آن اتفاق برای این بوده و آن دیگری؛ انگار کل زندگی‌تان از جلوی چشمتان رد می‌شود. همه چیز روشن می‌شود در حالی‌که تا قبل از این همه چیز تاریک بود. خواستید ببینید ذکر چه شکلی است، ذکر مثل سحره است. ایمان سحره مبتنی بر ذکر است، تا قبل از این همه چیز تیره و تار بود ولی یک دفعه همه‌چیز روشن شد. گفتیم که حضرت موسی(ع) نزد [فرعونیان و ساحران] غریبه نیست چرا که قبلا آنجا بوده، ولی بالاخره یک چیز برای آن‌ها روشن شد.

خدا بنی اسرائیل را نجات می‌دهد، فرعونیان غرق می‌شوند، بعد به بنی اسرائیل می‌فرماید: «دیدید ما شما را نجات دادیم از دست دشمنانتان »

…يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ قَدْ أَنْجَيْنَاكُمْ مِنْ عَدُوِّكُمْ وَوَاعَدْنَاكُمْ جَانِبَ الطُّورِ الْأَيْمَنَ وَنَزَّلْنَا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَى ﴿۸۰﴾

درخواست بنی‌اسرائیل برای ملاقات با خدا

بالاخره ورق به سمت بنی اسرائیل برگشت و دوران فتح و خوشی بنی اسرائیل شروع شد تا اینکه دوباره حضرت موسی(ع) به ملاقات خدا رفت. در ملاقات قبلی برگشت و با فرعون جنگید. حضرت موسی (ع) هر بار که به ملاقات خدا می‌رود یک اتفاقی می‌افتد، یک دردسری هست. بار دیگر حضرت موسی (ع) همراه عده‌ای به ملاقات خدا رفت.

قَالَ هُمْ أُولَاءِ عَلَى أَثَرِي وَعَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَى ﴿۸۴﴾

بنی اسرائیل به موسی گفتند: چرا تو تنها با خدا حرف می‌زنی؟ ما هم می‌خواهیم خدا را ببینیم. خیلی پرروبازی درآوردند و گفتند: ما هم می‌خواهیم خدا را ببینیم که ایمان بیاوریم. شما با حضرت موسی ماجراهای زیادی داشتید حالا چه طور می‌گویید [باید خدا را ببینیم تا] ایمان بیاوریم؟ گفتند: موسی تنها با خدا حرف بزند برای ما سخت است.

حضرت موسی هم سردسته‌ها و چند نفری را که سرشان به تنشان می‌ارزید جمع کرد و [به ملاقات خدا] رفت. در سوره دیگری تعریف می‌کند که خدا جلوه کرد و همه این‌ها مردند. گویی که زندگی حضرت موسی(ع) با دردسر سرشته شده است. خدا گفت: اگر جلوه کنم ‌این افراد نمی‌توانند تحمل کنند و خدا جلوه کرد و همه این افراد مردند. حضرت موسی(ع) گفت: خدایا من چطور بدون این افراد بازگردم؟ این‌ها قرار بود بازگردند و برای بقیه درمورد ملاقات با خدا تعریف کنند. چطور بگویم که این‌ها مردند؟ خدا هم می‌فرماید: من جلوه کردم این‌ها مردند، ولی خدا لطف کرد و آن‌ها را دوباره زنده کرد و [با حضرت موسی] برگشتند.

[وقتی که حضرت موسی(ع) به ملاقات خدا رفت] بنی اسرائیل گفتند: موسی نیست دلمان تنگ شده است، پس عده‌ای از آن‌ها رفتند و در کارگاهی یک مجسمه گاو ساختند. این گاو سر و شکل و تکنولوژی خاصی داشت و صدایی از خودش در می‌آورد و گفتند این خدای موسی‌ است که با او حرف می‌زند. بنی اسرائیل گفتند ما را از دلتنگی خارج کردید برویم و این گوساله را بپرستیم. چرا یک ذره شعور، یک ذره مرام و معرفت ندارید؟ چرا تا دلتان هوایی شد همه چیز تمام شد؟ پدرت خوب، مادرت خوب، این همه با موسی مرحله طی کردید حالا دنبال چیزی هستید که بپرستید و به شما حس بدهد؟

گوساله پرستی بنی‌اسرائیل

درمورد اینکه چرا گوساله پرست شدند، یکی از علت‌ها این است که بنی اسرائیل سابقه پرستش بت داشتند ولی نکته اصلی این است که چرا بعد از این همه ماجرا هنوز دست از علایق و تمایلات ذهنی برنداشتند؟ و همان آدم سابق بودند؟

حضرت موسی(ع) با سرعت زیاد و جلوتر از جمع می‌آید، و با فاصله از جمع می‌رسد؛ در این مورد بحث‌هایی هم وجود دارد که چون تفسیر خاصی دارد این را مسکوت گذاشتم چرا که خیلی چالش برانگیز است.

فَرَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفًا قَالَ يَا قَوْمِ أَلَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْدًا حَسَنًا أَفَطَالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِي ﴿۸۶﴾

حضرت موسی(ع) برمی‌گردد و می‌بیند بنی اسرائیل رسماً عجل می‌پرستند، می‌گوید:« فَأَخْلَفْتُم مَّوْعِدِي»

نشان می‌دهد که آن‌ها قول و قرار گذاشته بودند که به سمت بت‌پرستی برنگردند.

قَالُوا مَا أَخْلَفْنَا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنَا وَلَكِنَّا حُمِّلْنَا أَوْزَارًا مِنْ زِينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْنَاهَا فَكَذَلِكَ أَلْقَى السَّامِرِيُّ ﴿۸۷﴾

بنی اسراییل بهانه می‌کنند و می‌گویند: نه ما به اختیار خودمان این کار را نکردیم، عده‌ای رفتند و این مجسمه گوساله را آوردند و ما در عمل انجام شده قرار گرفتیم.

[حضرت موسی (ع)] به هارون (ع) می‌گوید تو چرا کاری نکردی؟ هارون می‌گوید من اگر برمی‌گشتم و با آنان مخالفت می‌کردم موجب تفرقه بین قوم می‌شدم و آن‌ها از هم گسسته می‌شدند. لذا من به دلیل اینکه تفرقه پیش نیاید کاری نکردم. یعنی [قوم] این امکان را از من گرفتند.

[حضرت موسی (ع)] به سامری گفتند: تو چرا این کار را کردی؟ گفت: من یک بار دیدم تو با فرشته‌ها حرف می‌زنی، از اثر رسول برداشتم و با آن این گوساله را درست کردم. قَالَ فَمَا خَطْبُكَ يَا سَامِرِيُّ ﴿۹۵﴾ سامری گفت: گول خوردم. بعد از آن، سامری را محکوم کردند و تبعید کردند و او مبتلا به یک بیماری پوستی شد که کسی نمی‌توانست به او دست بزند، مشکلات عدیده‌ای پیدا کرد و در نهایت به طرز دردناکی از دنیا رفت.

إِنَّمَا إِلَهُكُمُ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَسِعَ كُلَّ شَيْءٍ عِلْمًا ﴿۹۸﴾ در ادامه گوساله را برداشتند و در آتش سوزاندند.

انحراف قوم بنی‌اسرائیل

حضرت موسی(ع) یک بار با فرعونی‌ها در مورد این موضوع مبارزه کرد و یک بار هم با بنی اسرائیل در این مورد مبارزه کرد؛ یعنی در اصل این انحراف، هم مدل فرعونی و هم مدل بنی اسرائیلی داشت که حضرت موسی با هر دوی این‌ها جنگید. بعد از دو بار ملاقات با خدا، یک بار با مشرکین و یک بار با منافقین جنگید.

هارون فردی شناخته شده بود ولی پیامبر نبود و مبعوث نشده بود، نبوتشان را نمی‌دانیم ولی می‌دانیم ایشان جایگاه بزرگی داشت.

كَذَلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبَاءِ مَا قَدْ سَبَقَ وَقَدْ آتَيْنَاكَ مِنْ لَدُنَّا ذِكْرًا ﴿۹۹﴾

داستان حضرت موسی تمام شد.

اعراض از ذکر

خدا به حضرت رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) می‌فرماید: « این چنین است که قصه گذشتگان را که رفته‌اند برای تو حکایت می‌کنیم و از جانب ما برای تو ذکر می‌آید.» یعنی کل داستان حضرت موسی قرار است چه ایجاد کند؟ ذکر. اصلاً خدا ترجیح بند ذکر را در این داستان و در این سوره، رها نمی‌کند. آیه زیر عبارت جالبی دارد:

مَنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ يَحْمِلُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وِزْرًا ﴿۱۰۰﴾

کسی که اعراض کند از ذکر، پس در روز قیامت بار سنگینی بر دوش خواهد داشت.

خَالِدِينَ فِيهِ وَسَاءَ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ حِمْلًا ﴿۱۰۱﴾ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ وَ نَحْشُرُ الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ زُرْقًا ﴿۱۰۲﴾ يَتَخَافَتُونَ بَيْنَهُمْ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا عَشْرًا ﴿۱۰۳﴾

روز قیامت که می‌شود مجرمان بلند می‌شوند و تازه می‌‌فهمند که زندگی دنیا ده روز بیشتر نبوده است.

نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَقُولُونَ إِذْ يَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِيقَةً إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا يَوْمًا ﴿۱۰۴﴾

عده‌ای دیگر می‌گویند ده روز چیست؟ دنیا یک روز بیشتر نبود؛ یعنی آنجا می‌فهمند دنیا یک روز بیشتر نبوده است. همان چیزی که سحره به فرعون گفتند که تو می‌خواهی یک روز را مدیریت کنی بقیه روزها که برای خداست، این روز را هر کاری دلت می‌خواهد انجام بده، بقیه روزها که دست تو نیست. در قیامت، آن‌ها متوجه می‌شوند.

کوه‌ها در قیامت

وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ يَنْسِفُهَا رَبِّي نَسْفًا ﴿۱۰۵﴾

این آیه، آیه عجیبی در سوره مبارکه طه است و من هیچ وقت در همه این سال‌های عمرم این را نفهمیدم که چرا اینجا این آیه آمده است؟ ‌کوه‌ها در قیامت چه می‌شوند؟ « فَقُلْ يَنسِفُهَا رَبِّي نَسْفًا » می‌گوید: طوری کوه‌ها را پودر می‌کنیم و به باد می‌دهیم که کوه‌ها تبدیل به دشت می‌شود. مثل اینکه شما بروید کوه دماوند و ببینید که ناگهان کوه مثل دشت شد یک دشت صاف. در قیامت این اتفاق‌ برای کوه‌ها می‌افتد.

معنی همس

يَوْمَئِذٍ يَتَّبِعُونَ الدَّاعِيَ لَا عِوَجَ لَهُ وَخَشَعَتِ الْأَصْوَاتُ لِلرَّحْمَنِ فَلَا تَسْمَعُ إِلَّا هَمْسًا ﴿۱۰۸﴾

این آیه را باید خیلی آهسته خواند. به ته ته صدای یک نفر، همس می‌گویند. همس، صدایی‌ست که از گذاشتن پا بر زمین به وجود می‌آید. می‌فرماید این کافران که در دنیا عربده می‌کشیدند، نهایت صدایی که در قیامت از آن‌ها شنیده می‌شود همس است.

شاید [آیه ۱۰۵] می‌خواهد بگوید که اگر کوه هم باشد، هیچ چیزی از آن باقی نمی‌ماند و صدایی هم از آن بلند نمی‌شود. داد زدن این‌ها [کافران] فقط برای این چند روز دنیاست وگرنه در قیامت صدایی از آن‌ها شنیده نمی‌شود.

تشابه شرایط امیرالمؤمنین (ع) با هارون(ع)

از اینجا معلوم می­شود که صحنه، صحنه­ای نبوده که اگر هارون حرفی می­زد حق و باطل آشکارشود؛ صحنه­ای بوده که این­ها به جان هم می­افتادند و همدیگر را می­کشتند، بدون اینکه حق و باطلی آشکار شود. نمونه­اش را هم داریم؛ با توجه به اینکه در روایات هم گفته شده مثل امیرالمؤمنین به پیامبر، مثل هارون]به حضرت موسی (ع)[ است و همان اتفاقاتی که برای حضرت هارون افتاد برای امیرالمؤمنین (ع) هم اتفاق افتاده است؛ یعنی شرایطی که حرف زدن شما حق و باطلی را روشن نمی­کند و فقط آدم­ها را به جان همدیگر می­اندازد.

حضرت موسی (ع) با دو موضوع بسیار چالشی متفاوت مبارزه کرد: اول، فرعونیان با یک ویژگی­هایی و دوم، بنی اسرائیل با یک ویژگی­های عجیب و غریب دیگر؛ با بنی اسرائیل به مراتب بدتر.

نزول قرآن برای ایجاد ذکر

يَوْمَئِذٍ لَا تَنْفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ وَرَضِيَ لَهُ قَوْلًا ﴿۱۰9﴾ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلَا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْمًا ﴿۱10﴾

خدا به تمام آشکار و پنهان ماجرا آگاه است.

وَعَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ وَقَدْ خَابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْمًا ﴿۱11﴾

همه گردن­ها در برابر خدا خم است؛ هر کس ظلمی را حمل کرده، دچار خیبت و محرومیت است.

وَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَا يَخَافُ ظُلْمًا وَلَا هَضْمًا ﴿۱12﴾

در عوض کسی که اهل ایمان و عمل صالح است، هیچ نگرانی ندارد.

وَكَذَلِكَ أَنْزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا وَصَرَّفْنَا فِيهِ مِنَ الْوَعِيدِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْرًا ﴿۱13﴾

ما اینچنین بود که قرآن عربی را نازل کردیم و از وعیدهای خدا در آن روایت کردیم، باشد که متقی شوند یا ذکر ایجاد شود. اصلا قرآن نازل شد که در انسان ها ذکر به وجود بیاورد.

فَتَعَالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ وَلَا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضَ إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَقُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْمًا ﴿۱14﴾

داستان حضرت آدم (ع)

به داستان حضرت آدم رفت؛ تاریخ 1/1/1، محل خلقت حضرت آدم. می­فرماید:

وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَ آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا ﴿۱15﴾

ما از آدم هم عهد گرفتیم؛ یک قراری با هم گذاشتیم. (این عهد را جاهای دیگر قرآن توضیح داده که از آن شجره نخور) ولی فراموش کرد و البته عزمی در آدم یافت نمی­شد.

وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى ﴿۱16﴾

به ملائکه گفتیم که برای آدم سجده کنید؛ سجده کردند بجز ابلیس که از سجده کردن ابا کرد.

فَقُلْنَا يَا آدَمُ إِنَّ هَذَا عَدُوٌّ لَكَ وَلِزَوْجِكَ فَلَا يُخْرِجَنَّكُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَى ﴿۱17﴾

پس گفتیم: ای آدم! اینکه به تو سجده نکرد، دشمن تو و همسرت است. مبادا شما را از بهشت خارج کند…

إِنَّ لَكَ أَلَّا تَجُوعَ فِيهَا وَلَا تَعْرَى ﴿۱18﴾ وَأَنَّكَ لَا تَظْمَأُ فِيهَا وَلَا تَضْحَى ﴿۱19﴾

ببین این بهشت همه چیزش در حال اعتدال است؛ اصلا تفاوت بهشت و جهنم در اعتدال و عدم اعتدالش است. جهنم، محل افراط و تفریط و بهشت محل تعادل است. مبادا تو را خارج کند.

فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطَانُ قَالَ يَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْكٍ لَا يَبْلَى ﴿۱20﴾

شیطان وسوسه کرد. با چه چیز وسوسه کرد؟ با موضوع سوره مبارکه مریم: «آیا شما را به درخت جاودانگی دلالت بدهم؟»

نشان می دهد آدم ها همیشه دنبال جاودانگی هستند و جاودانگی بهترین موضوعی است که می­شود انسان­ها را با آن فریفت.

فَأَكَلَا مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا وَطَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ  وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى ﴿۱21﴾

اینها از آن شجره خوردند؛ عصیانی اتفاق افتاد و غوایتی.

ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَيْهِ وَهَدَى ﴿۱22﴾

آدم عصیان کرد و غوایت زده شد، سپس خدا او را برگزید. از اینجا معلوم می­شود این عصیان و غوایی که در آیه است با آنچه در ذهن ماست متفاوت است.

قَالَ اهْبِطَا مِنْهَا جَمِيعًا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَايَ فَلَا يَضِلُّ وَلَا يَشْقَى ﴿۱23﴾

هبوط کنید؛ بعضی­هایتان با بعضی دیگر دعوا می­کنید.

یک بار از اول مرور کنیم: اول با پیامبر حرف می­زند و می­گوید: ذکر. بعد در داستان حضرت موسی، حضرت موسی می­رود پیش خدا؛ پیش فرعون می­رود؛ با هارون راه می­افتد و در همه ذکر است. قصه تمام می شود و می فرماید: پیامبر، این فقط قصه نبود؛ همه قرآن ذکر است. بعد ماجرای حضرت آدم را می گوید و می­فرماید: هبوط کنید بر روی زمین؛ بعضی­هایتان با بعضی دیگر عدو می­شوید…

اهمیت ذکر

وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكًا … ﴿۱۲۴﴾

یعنی قصه از حضرت آدم(ع) تا حضرت خاتم (ص) موضوعش ذکر است. به حضرت آدم می­فرماید: وقتی آمدید روی زمین، حواستان باشد که ذکر را فرستاده­ام تا شما روی زمین گم نشوید. هر کس از ذکر اعراض کند، زندگی گرفته­ای خواهد داشت.

معیشت ضنک به چه معناست؟

می­دانید مثال مادی معیشت ضنک چیست؟ دیدید وقتی آدم دچار آب ریزش بینی می­شود، چقدر کلافه می­شود؟! به این حالت معیشت ضنک می­گویند. این ساده ترین شکل معیشت ضنک است. یک وضعیت داغون که آدم کلافه است. حالا فکر کنید آدم همه زندگیش اینطوری باشد، در همه زمان ها، هم به لحاظ مادی و هم معنوی.

… وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَى ﴿۱۲۴﴾

هر کس ذکر نداشته باشد، کور می­شود. درست مثل اینکه گفتیم ذکر مانند چیزی است که وقتی روشن می کنیم، همه چیز با آن روشن می شود؛ هر کس ذکر نداشته باشد، کور است.

قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَى وَقَدْ كُنْتُ بَصِيرًا ﴿۱۲5﴾

بعد روز قیامت می گوید: چرا من را نابینا خلق کردی؟ من در دنیا بینا بودم؛ چرا باید الان نابینا باشم؟ چون خدا به کسی که ذکر ندارد نابینا می­گوید، نه به کسی که نمی­بیند.

قَالَ كَذَلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَكَذَلِكَ الْيَوْمَ تُنْسَى ﴿۱۲6﴾

در دنیا فراموش کردی، الان هم وقت فراموشی تو است.

وَكَذَلِكَ نَجْزِي مَنْ أَسْرَفَ وَلَمْ يُؤْمِنْ بِآيَاتِ رَبِّهِ وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَشَدُّ وَأَبْقَى ﴿۱۲7﴾ أَفَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ فِي مَسَاكِنِهِمْ  إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِأُولِي النُّهَى ﴿۱۲8﴾

این همان عبارتی است که برای فرعون گفت. کاش حداقل آدم­ها اهل پرهیز و ذره‌ای خود نگه­داری باشند.

وَلَوْلَا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَكَانَ لِزَامًا وَأَجَلٌ مُسَمًّى ﴿۱۲9﴾

اگر کلمه رب نبود که همه در لحظه عذاب می­شدند، ولی اجل مسمی قرار دادیم تا فرصت کنند برگردند.

فَاصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ غُرُوبِهَا وَمِنْ آنَاءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَأَطْرَافَ النَّهَارِ لَعَلَّكَ تَرْضَى ﴿۱30﴾

پس ای پیامبر! بر این حرفی که این­ها می زنند صبر کن و قبل طلوع خورشید و قبل غروب و در دل شب و اطراف نهار، پروردگارت را تسبیح کن.

وَلَا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَرِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَأَبْقَى ﴿۱31﴾

اینکه می­بینی گروه های مختلف کافرین اینقدر امکانات دنیایی دارند، یک وقت چشمت را نگیرد. ما در همین دنیایی که می­بینی این­ها دارند کیف می­کنند، فتنه­شان می­کنیم. یک وقت اینکه دشمن امکانات دارد، چشمتان را پر نکند.

وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلَاةِ وَاصْطَبِرْ عَلَيْهَا … ﴿۱32﴾

اهلت را به نماز امر کن و پای آن ایستادگی کن؛ خسته نشو.

… لَا نَسْأَلُكَ رِزْقًا نَحْنُ نَرْزُقُكَ وَالْعَاقِبَةُ لِلتَّقْوَى ﴿۱32﴾ وَقَالُوا لَوْلَا يَأْتِينَا بِآيَةٍ مِنْ رَبِّهِ أَوَلَمْ تَأْتِهِمْ بَيِّنَةُ مَا فِي الصُّحُفِ الْأُولَى ﴿۱33﴾

اینجا می رود سراغ بهانه­گیری قوم حضرت رسول (ص) که همه حرف­ها را زده است و بعد این­ها می­گویند: اصلا چرا معجزه تو قرآن است؟ ما یک معجزه­ای مثل عصای موسی می­خواهیم؛ خدا هم می­فرماید: اولا قبلی­ها که ایمان نیاوردند، شما هم مثل آن­ها.

وَلَوْ أَنَّا أَهْلَكْنَاهُمْ بِعَذَابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْلَا أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَنَخْزَى ﴿۱34﴾

بعد هم اگر من عذاب بیاورم، همه می گویید چرا یک رسولی برای ما نفرستادی که از او تبعیت کنیم؟!

قُلْ كُلٌّ مُتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحَابُ الصِّرَاطِ السَّوِيِّ وَمَنِ اهْتَدَى ﴿۱35﴾

اینها اصلا نمی­خواهند ایمان بیاورند. پیامبر تو خیلی داری زحمت می­کشی، ولی این­ها نمی­خواهند قبول کنند.

جمع بندی سوره مبارکه طه

یک پدیده­ای وجود دارد به نام ذکر که خدا در تمام صحنه­های زندگی انسان، از حضرت آدم(ع) تا حضرت موسی(ع)، داستان اقوام گذشته و درخود قرآن دارد در مورد آن صحبت می­کند. ذکر، آن چیزی است که به زندگی انسان نور، بینایی و حیات می دهد و اگر زندگی گرفته، خسته­ و کلافه­کننده است، چون ذکر در آن نیست. هیچ ربطی به شرایط ندارد، به ذکر داشتن و نداشتن ربط دارد.

و این نکته در مورد ذکر، خیلی نکته مهمی است. حتی انسان کافر هم می­تواند متذکر شود؛ حتی فرعون هم می تواند متذکر شود، مشروط بر اینکه اهل پرهیز باشد، حداقل از یک چیز پرهیز کند و یک حدی را نگه دارد. اگر کسی این حد را نگه دارد، امید می­رود که به جریان ذکر برگردد.

سؤال: سحره چه چیزی داشتند که در لحظه اینطور متذکر شدند؟

حضرت علامه در المیزان از اول داستان سحره یک استفاده­ای می­کنند، از اینکه سحره به موسی (ع) می­گویند: اول شما می­اندازی یا اول ما بیندازیم؟، که سحره با تکبر با موسی برخورد نکردند. تکبر به خرج ندادند وگرنه می­توانستند با لحن دیگری حرف بزنند. بالاخره یک حرمتی برای موسی (ع) نگه داشتند و این باب ذکر را باز کرد؛ مثل جناب حر که یک ادبی را نگه داشت.

 

فهرست مطالب