آدمیزاد به الگو نیاز دارد. خانم شهرتاش می گوید الگو برای این نیست که مثل او باشی، بلکه برای آن است که اصل ها را به تو بدهد و بعد خودت باید در شرایط خودت بفهمی چه کنی. الگو به نظر من دو تا خاصیت دیگر هم دارد:
الگو قوّت قلب است. یعنی وقتی گیر می افتی و میگویی خدایا من نمی دانم در این وضعیت چه کنم؟ حالا چه بلایی به سرم می آید؟و.. الگو باید یادت بیاورد که کسان دیگری هم در شرایط سخت بوده اند و آخر و عاقبت شان ختم به خیر شده و دلت آرام بگیرد.
الگو باز هم قوّت قلب است ولی از آن لحاظ که معنای چیزها را به ما می آموزد. یکی از مشکلات ما این است که نمی دانیم مثلا معنای این شکست در زندگی مان چیست یا این بدرفتاری فلانی با ما؛ آیا چیزی از ارزش هایمان بالاخره کم می کند یا نه؟  الگو باید همه ظاهرهای جورواجور زندگی را پوشش بدهد و معنایشان را به ما بیاموزد. این طوری قلب ما قوّت میگیرد و با هر اتفاقی، زیرورو نمی شود.
از این خاصیت ها که گفتم معلوم می شود الگو نباید فقط هی موفق بشود و هی پولدار بشود و هی همسرش عاشقش باشد و…اما الگوهای موجود فعلی دقیقا همین طور هستند که نباید. به همین دلیل هم بیشتر مایه ی دق اند تا قوّت قلب. آدم بهشان نگاه می کند و می بیند الگو یعنی فلان آدم خوشششگل پووولدار موفففق خوششششبخت. بعد ما هی می دویم چون الگوهای کنونی در فیلم ها و مصاحبه ها و کتاب ها مدام دارند فریاد می زنند: بدو ! تو می توانی! خوشبختی حق تو است! خوشبختی، آن با هم شین مشدد، وظیفه تو است.
 ما هم وقتی اعصاب داریم از این الگوها خوشمان می آید، ولی زندگی واقعی هر از گاهی به ما نشان می دهد که فیلم نیست. داستان موفقیت و خوشبختی و سعادت فقط بخشی از داستان زندگی هر آدمی است. زندگی هر الگوی واقعی یک نیمه دیگر هم دارد که کسی آن را برای ما نمی گوید.
گاهی رئیس خوب و باتدبیری هستیم، ولی زیردستانمان آزارمان می دهند؛
گاهی آدم خوبی هستیم، ولی کسی دوستمان ندارد؛
گاهی عزیزترین عضو خانواده مان به ما نارو می زند؛
گاهی با این که خوش اخلاقیم، زیباییم، اهل بذل و بخشش هستیم، باز هم آدمهایی پیدا می شوند که هیچ جوره با ما کنار نمی آیند.
در چنین شرایطی هم ما نیاز به الگو داریم. اما همه ی الگوها یک مسیر یک طرفه از وضع سخت به آسان، از فقر به ثروت، از تنهایی به عشق، از غربت به محبوبیت را روایت می کنند. ما برای سربالایی و دشواری قبل از قله، الگو داریم اما برای سرپایینی و دشواری بعد از آن چه؟
ما نیاز به کسی داریم که به قلبمان، آرامش و قدرت بدهد. بگوید بله زندگی واقعی همین است. خوب بودن، مهم است و تلاش کردن. ولی گاهی خوبی و تلاش نه تنها دیده نمی شود، بلکه مایه آزار تو می شود. بگوید مهم این است که تو حق باشی، ولو همه خائن باشند. مهم این است که تو درست باشی، ولو همه کژ رفتاری کنند. معنای کارهای تو مهم است و نه ظاهرش و نظر آدم ها هم اصلا مهم نیست.
بگوید قصه های قهرمانان همیشه پایان خوش ندارد، آن ها بعد از هر قله ای باز به دره ای می رسند ولی خودشان بلند هستند، برای همین اصلا مهم نیست کجا باشند. بگوید قصه های قهرمانان همیشه پایان خوب دارد.
این چیزها را امام حسن (ع) به ما خوب یاد می دهد. امام حسن حاکم شد و قدرت داشت، اما مردمش لیاقتش را نداشتند واو قدرت ظاهری اش را از دست داد. مرد بی نهایت خوبی بود، ولی همسرش نه تنها او را دوست نداشت، بلکه عامل قتلش شد. امام حسن یک عالمه موفقیت داشت و از دست داد: قدرت سیاسی، محبوبیت، احترام و در آخر جانش را. و حتی پس ازآن یک مراسم تشییع عادی هم نداشت.
و همه اینها غیر از دارایی هایی بود که خودش به دست خودش می بخشید. چند بار همه دارایی اش را نصف کرد و نیم آن را بخشید.
 امام حسن گشاده دست بود.نه فقط به معنای بخشنده بلکه به این معنا که هرچند مشتی قوی و اراده ای پولادی داشت، می دانست کی باید انگشتهایش را باز کند و اجازه دهد قدرت برود، پول برود، عشق برود و….و درستی نرود و خوبی نرود و آرامش نرود.
 شاید کمتر الگویی  از دست دادن و رها کردن و مشوش نشدن را به ما آموخته باشد. شاید کمتر قصه ای به ما گفته پایان خوش، مهم نیست بلکه پایان خوب مهم است. یا از این هم جدی تر: اصلا پایانی در کار نیست . پس نباید خسته شد.
اما امام حسن الگوی داشتن ها و سپس نداشتن ها است. الگوی فهم اینکه فقط معنای کارهای ما مهم است و تلاشمان؛ و اصلا مهم نیست که چه به نظر می رسد و چه کسی ما را تایید می کند و حتی با وجود این همه قهرمانی، ناممان به اندازه  برادر کوچک قهرمان مان هم برسر زبان ها نباشد. امام حسن (ع) یک داستان کامل است و یک الگوی بی نظیر با هر آنچه یک الگو باید به ما یاد بدهد.
امام حسن(ع) کریم بود. کرامت یعنی بالایی، والایی، یعنی جایی بایستی که هیچ چیزی در این پایین به تو آسیب نزند.یعنی خودت قله باشی، چه روی قله و چه در عمق دره.  امام حسن (ع) از نظر من که این پایین ایستاده ام، دشواری های زیاد دید و چیزهای زیادی از دست داد ، ولی در واقع هیچ از دست نداد و هرگز نلرزید و یک ذره هم سرش پایین نیامد. به نظرم  این شادترین زندگی ممکن است.
تولد مردی که بی نهایت و صرف نظر از همه چیز و همه چیز، آرام، خوب و قوی بود، بر ما شاد و بابرکت.

فهرست مطالب