یا رحمان… 
شهر من شیراز آقایی دارد به تمام معنا آقا… 
عظمتش به قدریست که آقای بزرگانش نامیده اند: سَیِدُالساداتُ الاَعاظِم! 
احمد فرزند ارشد امام هفتم موسی بن جعفر علیه السلام است و در بزرگ منشی و عظمت روحش همین بس که وقتی مردم پس از شهادت پدر بزرگوارشان به دلیل سِنی بالاتر از سایر برادران و البته وجاهت علمی و دینی به ایشان روی آوردند تا بیعت کنند, بیعت ها را گرفت و بر منبر رفت و خویش را در بیعت برادر کوچکتر اما به واقع بزرگتر خود علی بن موسی الرضا علیه السلام معرفی نمود و بیعت ها را به صاحب اصلی سپرد…

این مرد اهل امانت است و آن را سوای پدر, که معدن تمام فضائل است, از مادر نیز آموخته. مادر بزرگوارشان “ام احمد” نیز که از زنان عالمه و پرهیزگار و مورد وثوق امام کاظم علیه السلام بود, پیش از مرگ همسر, امانتدار بسته ای سر به مهر از ایشان شد که امام از او خواسته بودند به اولین کسی که پس از مرگشان آن را طلب کرد بدهند و با او بیعت کنند و آن بانو نیز چنین کرد و امانت را به علی بن موسی که در طلب امانت آمده بود بازپس داد و با ایشان بیعت نمود.

آقای امینِ شهر ما آقایی است که برادر و امامش در وصف او چنین دعا فرمود:
“همچنان که حق را پنهان و ضایع نگذاشتی, خداوند در دنیا و آخرت تو را ضایع نگذارد”

و اینگونه شد که سالها پس از شهادت مظلومانه اش (به امر مامون و بواسطه قتلغ خان حاکم نامروت فارس), خداوند نخواست ضایع شود و پنهان بماند و مزار مخفی اش را غرق در نوری کرد که پیرزنی را متوجه آن کند و امیرعضدالدوله ی دیلمی را با شوق خبر نماید که: شاه, چراغ! و از آن زمان این آقا بشود پرنورترین چراغ شهرِ راز, شیراز… و یکسره نور بیفشاند و دلربایی کند از مردمان…

اگرچه حاکمان فارس و خاصه “قتلغ خان” که بعید میدانم اهل شیراز بوده باشد (لااقل به نام زمخت, و بی شرمی اش در مهمان کُشی نمی آید!), در حق این سیدِ جلیل نامردمی را به نهایت رساندند و او را از قفا و ناغافل در خانه ای که پناه گرفته بود کشتند و خانه را بر سرش آوار نمودند و برای همیشه ننگی بر لباس اهالی این دیار نشاندند اما آقایی این مرد بدی را به نیکی جایگزین کرد و از آن پس شد میزبان کریم و بزرگوار این شهر و میهمانان و مجاوران را به لطف بیکرانش به گرمی نواخت.

به گمانم همه ی شورانگیزی و عاشق پروری این شهر به قدوم مبارک او و برادران و برادرزادگان و همراهان اوست که روزی هوای رضا (ع) در سر, کوچه پس کوچه های این دیار را عاشقانه به خون خود آمیختند…

به امید آنکه جایی قدمی نهاده باشی
همه خاکهای شیراز به دیدگان برُفتم…

فهرست مطالب