پرتقال خونی

بابای حسین برایمان از باغبانی که پزشک داروساز است، پرتقال خونی خریده!
ما هر هفته که دور هم جمع می شویم در مورد آن آقای دکتر، شده در حد چند جمله موقع خوردن پرتقال هاش، حرف میزنیم.
بابا یک جمله کلیدی دارد که هر بار از قول او نقل میکند:
پرتقال های خونی، هرچقدر بیشتر بمانند، خونی تر می شوند…
***
رفقایی دارم که هرکدامشان در تهران و اصفهان و مشهد و تبریز و سایر شهرها دست به کار ساختن و آباد کردنِ دل آدم ها هستند. بینشان می پِلِکَم تا وقتی خسته میشوند از کارشکنی ها و فتنه ها، وقتی لِه میشوند زیر سنگینی مسولیتشان، وقتی کارشان پیش نمیرود وقتی احساس ناامیدی و ناتوانی می کنند، یا وقتی بیمار می شوند و جسمشان ساز مخالف می زند و خوب به روحشان سواری نمی دهد…بتوانند با یک نفر حرف بزنند.
وقتی حرف میزنم با تک تکشان، انگار دارم دست میگذارم روی دلشان که خون است و روز به روز خونی تر میشود!
باغبانِ دل های خونی شدن، کار سختی است. چیدنِ علف های هرز، آب دادن و هَرَس کردنِ شاخه های زایدش…وقتی باغِ دلِ خودت تمام آن ها را دارد… .
*** .
زنگ تفریح در مدرسه داشتم به دوستانم فکر میکردم. و پرتقال خونی ای که توی دستم بود.هشتم اسفند، روز امور تربیتی و تربیت اسلامی بود. یعنی روز باغبان ها، روز دل های خون، روز آنها که هرچه بیشتر منتظر می مانند خونی تر میشوند!
یک نفر رد شد و گفت: کاغذ هم اگه بخوای هستا!!!
خندیدم

کاش یک روز پیدا کنیم آن پرتقال فروش را…
چقدر باغبان ها میتوانند عارف باشند!

فهرست مطالب