مستی در حرم

(قاسم صرافان)

اين همه دست به سوي تو دراز است رضا!
باز مشت من و آغوش تو باز است رضا!

باز «من» دارد از آن دور تهي مي‌آيد
آن که مي‌آيد از آن دور جنازه است رضا!

زنده شد پيش نگاهت، تو خدايش شده‌اي
کفرِ «خورشيد» پرستان پُرِ راز است رضا!

دست من نامه‌اي از توست، نوشته‌ست در آن:
به حرم آمدن مست مجــــاز اســت رضا!

من و انگور، دلي مست و نگاهي پرِ اشک
قبله در حسرتِ اين راز و نياز است رضا!

هشت رکعت وسط صحن تو افتاد به خاک
رقص عشق است، فقط شکل نماز است رضا!

هر دلي مي‌رسد از راه شکسته ‌است… چقدر-
جاده‌ي عاشقيت حادثه ساز است! رضا!

آه! آواز خوش گوشه‌ي «نيشابور»ت
در مقامي پر از اندوه «حجاز» است رضا!

پيش پرهاي کبوتر، آسمان دل تو
تا خدا، پنجره در پنجره باز است رضا! 

فهرست مطالب