مجلس تنهایی

فاطمه شهیدی

 

majles5مجلس پنجم ….
“مردی كه اسم خوبی داشت1
سر اسب را كه كج كرده بود و بی صدا از فاصله دو سپاه گذشته بود،
فكر كرده بود كه خیلی خوب اگر پیش برود می بخشندنش و می گذارند با بقیه هفتاد و دو نفر بجنگد … وقتی هم می گفتند:”خوش آمدی! پیاده شو، بیا نزدیك!”
نتوانست. یاد این افتاد كه آب را خودش سه روز پیش، رویشان بسته.
گفت: “سواره می مانم تا كشته شوم”.
می خواست چشم تو چشم نشوند.
اصلا حساب این را نكرده بود كه بیایند سرش را بگیرند روی زانو، خون های روی پیشانی اش را پاك كنند. باز دلشان راضی نشد.دستمال خودشان را ببندند دور سرش. در خواب هم نمی دید بهش بگویند:
“آزاد مرد، مادرت چه اسم خوبی رویت گذاشته است”.
———————————————————
1.حر ابن یزید ریاحی

فهرست مطالب