مجلس تنهایی

فاطمه شهیدی

 


majles3مجلس سوم …
“مردی كه صبح امیر بود، شب كسی را نداشت”1
به آنكه طناب دور گردنش می انداخت، به آنكه به اسیری او را سوار اسب می كرد، به مردی كه تازیانه بالا برده بود تا تنش را سیاده كند، به مردمی كه ایستاده بودند به تماشا،
به هر كسی كه آنجا بود التماس می كرد:
“به حسین(ع) بگویید، مسلم گفت: “نیا! مسلم گفت نیا”.
به زنی كه دلش رحم آمده بود و آبش داده بود، به رهگذرانی كه نمی شناخت، حتی به بچه ها می گفت.
شمشیر بالا برده بودند گردنش را بزنند، به مردمی كه پایین دارالاماره منتظر ایستاده بودند سرش پایین بیفتد التماس می كرد:
“یكی را روانه كنید به حسین بگوید كه نیا”.
———————————————————
1.مسلم ابن عقیل

 

  

فهرست مطالب