شمر فـرمـان قتل امـام حسین(ع) را عصر روز تاسوعـا به کـربـلا رسانید و پس از آن بود که گفت‌و‌گو‌ها میان عمربن‌سعد و امام حسین(ع) قطع شد. ابن‌زیاد در نامه‌ای به عمربن‌سعد نوشت: من تو را نفرستادم تا با حسین گفت‌و‌گو کنی. تو را فرستاده‌ام تا حسین را بکشی یا از او بیعت بگیری. اگر ‌توان این کار را نداری، کناره‌گیری کن و فرماندهی را به شمربن‌ذی‌الجوشن واگذار کن. بلافاصله پس از رسیدن این فرمان، عمربن‌سعد دستور حمله به خیمه‌گاه امام حسین(ع) و شروع جنگ را صادر کرد. امام حسین(ع) نماینده‌ای فرستاد و از آنان یک شب مهلت خواست. آنان پس از بحث و مذاکره بر سر اینکه آیا این درخواست را بپذیرند یا رد کنند، با فشار برخی از لشکریان، با آن موافقت کردند. امام حسین(ع) این مهلت را درخواست کرد تا بتواند بسیاری از ابعاد کیفی در واقعه کربلا را تکمیل کند.

از‌‌ همان ابتدای خروج امام حسین(ع) از مکه، به‌ویژه پس از رسیدن خبر شهادت مسلم‌بن‌عقیل(ع) و به‌طور اخص در شب عاشورا، نتیجه جنگ روشن و آشکار بود: در جنگی نابرابر که هزاران و بلکه ده‌ها هزار نفر در مقابل ده‌ها نفر ایستاده‌اند. روشن است که چنین جنگی به‌هیچ‌وجه جنگی برابر نیست. در چنین جنگی حتی یک‌درصد هم احتمال پیروزی امام حسین(ع) و زنده ماندن در نبرد با اهل کوفه و لشکر یزید وجود ندارد. این سرنوشت حتمی است و هیچ گریزی از آن نیست، جز با تسلیم شدن و سر فرود آوردن که امام حسین(ع) از‌‌ همان ابتدا آن را رد کرده بود. بنابراین، امام حسین(ع) به شهادت خواهد رسید و از اول نیز برای کشته‌شدن آماده شده بود. ولی وقتی دید جنگ از نظر کمی نابرابر است، کوشید بُعد کیفی آن را بالا ببرد، یعنی کوشید از شهادت خود میوه‌ای بچیند، وجدان امت را بیدار کند، در تاریخ جاودانه شود، عواطف مردم را به جوش آورد، احترام مردم را به‌سوی خود جلب کند، مظلومیت و بر حق بودن حسین را به مردم نشان دهد تا انقلاب حسین بعد‌ها پیروز شود.

دانلود فایل صوتی

فهرست مطالب