امام حج را با نیت عمره مفرده به پایان بردند و آن‌گاه عزم رحیل را با كاروانیان در میان نهادند: «الحمدلله ، ماشاءالله و لا قوه الا بالله و صلی الله علی رسوله… مرگ، بر بنی آدم، چون گردن آویزی بر گردن دختری زیبا آویخته است، و چه بسیار است وَلَه و اشتیاق من به دیدار اسلافم، {چون} اشتیاق یعقوب به دیدار یوسف؛ و برای من قتل‌گاهی اختیار شده است كه اكنون می‌بینمش. گویا می‌بینم كه بند بند مرا گرگان بیابان، بین نواویس و كربلا از هم می‌درند و از من شكمبه‌های خالی و انبان‌های گرسنه خویش را پر می‌كنند.» «گریزگاهی نیست از آن‌چه بر قلم تقدیر رفته است. رضایت خدا، رضایت ما اهل بیت است؛ بر بلایش صبر می‌ورزیم و او نیز با ما در آن‌چه پاداش صابرین است وفا خواهد كرد. اگر پود از جامه جدا شود، اهل بیت نیز از رسول خدا جدا خواهند شد… آنان در حظیره القدس با او جمع خواهند آمد، چشمش بدانان روشن خواهد شد و بر وعده‌ای كه بدانان داده است وفا خواهد كرد. اكنون آن كه مشتاق است تا خون خویش را در راه ما بذل كند و نفس خود را برای لقای خدا آماده كرده است… پس همراه ما عزم رحیل كند كه من چون صبح شود به راه خواهم افتاد. ان شاءالله.»

راوی
صبح شد و بانگ الرّحیل برخاست و قافله عشق عازم سفر تاریخ شد. خدایا، چگونه ممكن است كه تو این باب رحمت خاص را تنها بر آنان گشوده باشی كه در شب هشتم ذی الحجه سال شصتم هجری مخاطب امام بوده‌اند،‌ و دیگران را از این دعوت محروم خواسته باشی؟ آنان را می‌گویم كه عرصه حیات‌شان عصری دیگر از تاریخ كره ارض است. هیهات ما ذلك الظن بك ـ ما را از فضل تو گمان دیگری است.2 پس چه جای تردید؟ راهی كه آن قافله عشق پای در آن نهاد راه تاریخ است و آن بانگ الرّحیل هر صبح در همه جا بر می‌خیزد. واگرنه، این راحلان قافله عشق، بعد از هزار و سیصد و چهل و چند سال به كدام دعوت است كه لبیك گفته‌اند؟
الرّحیل! الرّحیل !
اكنون بنگر حیرت میان عقل و عشق را !
اكنون بنگر حیرت عقل و جرأت عشق را! بگذار عاقلان ما را به ماندن بخوانند… راحلان طریق عشق می‌دانند كه ماندن نیز در رفتن است. جاودانه ماندن در جوار رفیق اعلی، و این اوست كه ما را كش كشانه به خویش می‌خواند .

«ابوبكر عمر بن حارث»، «عبدالله بن عباس» كه در تاریخ به «ابن عباس» مشهور است، عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر و بالاخره محمد بن حنیفه، هر یك به زبانی با امام سخن از ماندن می‌گویند… و آن دیگری، عبدالله بن جعفر طیار، شوی زینب كبری، از «یحیی بن سعید»، حاكم مكه، برای او امان نامه می‌گیرد… اما پاسخ امام در جواب اینان پاسخی است كه عشق به عقل می‌دهد؛ اگر چه عقل نیز اگر پیوند خویش را با سرچشمه عقل نبریده باشد‌، بی تردید عشق را تصدیق خواهد كرد. محمد بن حنیفه كه شنید امام به سوی عراق كوچ كرده است، با شتاب خود را به موكب عشق رساند و دهانه شتر را در دست گرفت و گفت: «یا حسین، مگر شب گذشته مرا وعده ندادی كه بر پیشنهاد من بیندیشی؟» محمد بن حنیفه، برادر امام ، شب گذشته او را از پیمان شكنی مردم عراق بیم داده بود و از او خواسته بود تا جانب عراق را رها كند و به یمن بگریزد .
امام فرمود: «آری، اما پس از آن‌كه از تو جدا شدم، رسول خدا به خواب من آمد و گفت: ای حسین، روی به راه نِه كه خداوند می‌خواهد تو را در راه خویش كشته بیند.» محمد بن حنیفه گفت: ‌‌« انا لله وانا الیه راجعون… »
راوی
عقل می گوید بمان و عشق می‌گوید برو؛ و این هر دو، عقل و عشق را، خداوند آفریده است تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود، اگر چه عقل نیز اگر پیوند خویش را با چشمه خورشید نَبُرد، عشق را در راهی كه می‌رود، تصدیق خواهد كرد؛ آن‌جا دیگر میان عقل و عشق فاصله‌ای نیست .
عبدالله بن جعفر طیار، شوی زینب كبری سلام الله علیها نیز دو فرزند خویش ـ «عون» و «محمد»ـ را فرستاد تا به موكب عشق بپیوندند و با آن دو، نامه‌ای كه در آن نوشته بود: ‌«شما را به خدا سوگند می‌دهم كه از این سفر بازگردی. از آن بیم دارم كه در این راه جان دهی و نور زمین خاموش شود. مگر نه این‌كه تو سراج مُنیر راه یافتگانی؟»… و خود از عمرو بن سعید بن عاص درخواست كرد تا امان نامه‌ای برای حسین بنویسد و او نوشت .
راوی
عجبا! امام مأمن كره ارض است و اگر نباشد، ‌خاك اهل خویش را یك‌سره فرو می‌بلعد، و اینان برای او امان‌نامه می‌فرستند… و مگر جز در پناه حق نیز مأمنی هست؟ عقل را ببین كه چگونه در دام جهل افتاده است! و عشق را ببين كه چگونه پاسخ می‌گوید: «آن كه مردم را به طاعت خداوند و رسول او دعوت می‌كند هرگز تفرقه‌افكن نیست و مخالفت خدا و رسول نكرده است. بهترین امان، امان خداست. و آن‌كس كه در دنیا از خدا نترسد، آن‌گاه كه قیامت برپا شود در امان او نخواهد بود. و من از خدا می‌خواهم كه در دنیا از او بترسم تا آخرت را در امان او باشم …»
عبدالله بن جعفرطیار بازگشت، اگرچه زینب كبری سلام الله علیها و دو فرزند خویش ـ عون و محمدـ را در قافله عشق باقی گذاشت .
راوی
یاران! این قافله، قافله عشق است و این راه كه به سرزمین طف در كرانه فرات می‌رسد، راه تاریخ است و هر بامداد این بانگ از آسمان می‌رسد كه: ‌الرّحیل، الرّحیل. از رحمت خدا دور است كه این باب شیدایی را بر مشتاقان لقای خویش ببندد. این دعوت فَیضانی است كه علی الدّوام ، زمینیان را به سوی آسمان می‌كشد و… بدان كه سینه تو نیز آسمانی لایتناهی است با قلبی كه در آن، چشمه خورشید می‌جوشد و گوش كن كه چه خوش ترنّمی دارد در تپیدن؛ حسین، حسین، حسین، ‌حسین. نمی‌تپد، حسین حسین می‌كند. یاران! شتاب كنید كه زمین نه جای ماندن، كه گذرگاه است… گذر از نفس به سوی رضوان حق. هیچ شنیده‌ای كه كسی در گذرگاه، رحل اقامت بیفكند؟… و مرگ نیز در این‌جا همان همه با تو نزدیك است كه در كربلا، و كدام انیسی از مرگ شایسته‌تر؟ كه اگر دهر بخواهد با كسی وفا كند و او را از مرگ معاف دارد، حسین كه از من و تو شایسته‌تر است. الرّحیل، الرّحیل! یاران شتاب كنید.


1- 117/ بقره
2- دعای کمیل

فهرست مطالب