عزتي كه در واقع ذلت است
ما روايات متعدده هم در اين باب داريم يكي از روايات از امام صادق عليه السلام است كه مي فرمايد: «اَلْعَزيزُ بِغَيْرِ اللهِ ذَليلٌ»، به نظر مي رسد اين روايت به قول ما طلبه ها تفاوت صدر و ذيل دارد! اگر عزيز است چرا ذليل است، اگر ذليل است چرا عزيز است! نخير! تفاوت صدر و ذيل وجود ندارد، عزيزي كه در اينجا مطرح شده است عزيز تخيلي است، چون «بِغَيْرِ الله» است، يعني نرفته دنبال اين كه رضايت خدا را جلب كند، دنبال رضايت مخلوق بوده است؛ يك عزتِ تخيلي است و مي گويد اين حقيقتش ذلت است نه عزت! همچنين ما در كلمات علي عليه السلام داريم كه: «مَنِ اعْتَزَّ بِغَيْرِ اللهِ اَهْلَكَهُ الْعِزّ»، كه بعداً اين را هم معنا ميكنم.
عزت شيطاني و ابزار كسب آن
براي كساني كه دنبال به دست آوردن عزت تخيلي هستند ابزار به دست آوردن اين عزتِ تخيلي كه در حقيقت ذلت است، متناسب با خودش است. در باب عزت حقيقي هم ابزارش متناسب با خودش است كه از نظر دروني، انقطاع از مخلوق و اتصال به الله تعالي است و اسمش را ميگذاريم انقطاع الي الله. از نظر بيروني هم اطاعت از فرمان الهي، كه اينها متناسب با خودش است.
از اين طرف ابزار بدست آوردن عزت تخيلي هم متناسب با خودش است، چون ما به اين عزت ميگوييم «عزّةٌ شيطاني». اگر اول ميخواستم اين را در قالب اصطلاح بريزم كارم مشكل بود حالا ديگر اين كار را انجام مي دهم، ديديد كه من بحثهايم را اول تبيين ميكنم بعد كمكم آن را در قالب اصطلاح ميريزم! اسم اين عزت، «عزت شيطاني» است و اين عزت شيطاني ابزارش متناسب با خودش است. ابزارش چيست؟ ديگر اينجا بحث جنبههاي معرفتي و اين حرفها نيست. ابزارش شهوت است غضب است، وَهْم است، اين سه تا، نيروهايي است كه مجموعۀ اينها نفس به معناي اخصّ را تشكيل ميدهند. يعني اين براي به دست آوردن عزت تخيلي به رضايت مخلوق متوسل ميشود كه گسترده است و مرزي هم ندارد، يعني رضايت الهي اينجا مطرح نيست.
مثلاً در بُعد شَهَوي، ابزارش را به كار ميگيرد، تا طرف را ارضا كند، پول ميدهد و با پول رضايت او را ميخرد. يا مثلاً نيرويِ وهم، نيروي وهم در انسان هست كه همان منشأ حيله و خدعه و نيرنگ و اين حرفها است، شروع ميكند به به كار گرفتن اين نيرو و ميآيد در اين وادي كه از اين راه رضايت مخلوق را جلب كند. كه بعد هم سر از خيلي جاها در ميآورد، و در رياكاري و فريب كاري و به تعبير من استحمار و از اين حرفها، وارد ميشود، كه علماي اخلاق هم اين مباحث را دارند و آن را تحت عنوان حبّ به مدح و ثنا، مطرح ميكنند. يعني اينكه وقتي از او تعريف مي كنند راضي مي شود و كيف ميكند. اين الكي خوش است، ما به اين ميگوييم: توهمي يا «عزّةٌ تَوَهُميَّة!»، و اين كشيده ميشود به جايي كه آن فرد از نظر شرعي حاضر نيست به وظايفش عمل كند. همۀ اين بحثها در مباحث اخلاقي مطرح است و علماي بزرگ اخلاق از جمله مرحوم نراقي اينها را نوشتهاند. چنين فردي راجع به امر به معروف و نهي از منكر بي تفاوت ميشود. من اينها را ميگويم چون راجع به امام حسين عليه السلام است. چون من ديشب وصيت نامه را خواندم، قبلاً هم بحث كردم كه امام فرمودند من براي امر به معروف و نهي از منكر قيام كردم؛ چون من سالهاست دارم روي ابعاد گوناگون قيام حسين عليه السلام بحث ميكنم تا امسال به اينجا رسيدم. امام عزت حقيقي ميخواهد بنابراين در بُعد اطاعت الهي رفته است. آن كسي كه عزت توهمي ميخواهد، دنبال چيزي است كه حقيقتش عزت نيست، ذلت و استيلاي مخلوقي بر مخلوق ديگر است. اتفاقاً، اينكه ميخواهد عزيز بشود ضعيفتر از آن يكي است و ذلتش بيشتر از آن يكي است. اين محكوم است و آن ديگري حاكم است. ما خيال مي كنيم اين حاكم است! ولي اينها درست جابجا ميشود. در حقيقت اين حاكم نيست اين محكوم است حاكم آن ديگري است، اين يكي خيال ميكند از اين راه كه پول داده، نيرنگ زده، حيلهبازي درآورده، رياكاري كرده، در امر به معروف و نهي از منكر كوتاهي كرده، و از اين كارها كرده حاكم شده است، حتي وقتي به او تذكر هم ميدهي كه مثلاً اين خلاف شرع است اعتنا نميكند، يا ماست مالياش ميكند، توجيه ميكند. چون ميخواهد هم خدا را داشته باشد و هم خرما را هم داشته باشد. وقتي به متدين ميرسد مي گويد: «صَبَّحْكُمُ الله بِالْخَيْرِ»، به لاابالي ميرسد مي گويد: «مَسَّاكُمُ الله بِالْخَيْرِ»، چون آن در تاريكي است! ميخواهد هر دو را داشته باشد. اينها به وادي حبِّ به مدح كشيده ميشوند! به اين ميگويند عزت توهمي، عزت تخيلي.
در روايتي كه از علي عليه السلام آمده است، همين را مطرح ميكند، مي فرمايد: «مَنِ اعْتَزَّ بِغَيْرِ الله اَهْلَكَهُ الْعِزّ»، حواست را جمع كن كه اگر رفتي يك ابزار شيطاني به دست آوردي و براي خودت عزت تخيلي درست كردي، همين تو را ميكشد و از بين ميبرد، همين بازيگري كه كردي همين كارهايي كه كردي مثلاً رضايت چهار نفر را به خودت جلب كردي، بعد وارونه ميشود، وارونه كه شد، قبلاً گفتم، زنده باد، ميشود مرده باد! همان كه ميگفت: زنده باد، ميگويد: مرده باد! صحنه عوض ميشود اين همان است كه علي عليه السلام ميفرمايد. گفتم وقتي آدم در روايت امام صادق نگاه ميكند، خيال ميكند تفاوت صدر و ذيل دارد، نه تفاوت نيست، درست است ميفرمايد: «اَلْعَزيزُ بِغَيْرِ الله ذَليلٌ»، مرادش از عزيز، عزيز تخيلي است، اين در واقع ذليل است عزيز نيست. چون احاطه و استيلاء بر قلب ندارد بلكه خودش مستولي عليه است. از اين طرف علي عليه السلام مي گويد: «مَنِ اعْتَزَّ بِغَيْرِ الله اَهْلَكَهُ الْعِزّ»، اگر به ابزار شيطاني متمسك شدي و خواستي با اين ابزار براي خودت عزت كسب بكني، اين را بدان كه همين تو را از بين ميبرد.
لذا ميخواستم يك تقسيمبندي بكنم و آن اين است كه ما يك عزت حقيقي داريم يك غير حقيقي، كه اسم اولي را ميگذاريم الهي، دومي را ميگذاريم شيطاني و تخيلي، توهمي! اين يك تقسيمبندي است.
عزت باطني و عزت ظاهري
بعد ميرويم سراغ يك تقسيمبندي ديگر، و آن اين است كه يك عزت باطني داريم و يك عزت ظاهري داريم. عزت باطني، استيلاء بر قلوب است كه گفتم عزت حقيقي مال حسين عليه السلام است و در قيامي كه كرد تا قيام قيامت، تمام قلوب را تسخير كرده است و اين را هم خدا به او داد، چون داراي انقطاع الي الله و اطاعت كامل از الله تعالي بود، و اين عزت اعطايي هم بود.
از نظر ظاهري حالا يك بحثي هست. ما در معارف خودمان داريم كه از نظر الهي مؤمن حق ندارد ، از نظر ظاهري كاري بكند كه موجب ذلت او بشود. اين ذلت در دو رابطه است، اول از نظر دروني يعني از اين نظر كه دلها از او متنفر بشوند و از او زدگي پيدا كنند و او خوار شود. مومن نبايد كاري كند كه از نظر دروني كار به اينجا بكشد. من حالا يك روايت بخوانم، در يك روايتي است از امام صادق عليه السلام، قال: «اِنَّ الله فَوَّضَ اِلَي الْمُؤمِنِ اَمْرَهُ كُلَّهَا»، خداوند امر هر مؤمن را به خودش تفويض كرده است، همه چيزش را، «وَ لَمْ يُفَوِّضْ اِلَيْهِ اَنْ يَكُونَ ذَليلاً»، اما بايد مواظب باشد هر كاري كه ميخواهد بكند يك وقت موجب خواري او نشود! حق نداري خودت را از چشم مؤمنين بيندازي. البته يك وقت اشتباه نكنيد، در اينجا دوتا حرف است. شيطان ميگويد: اگر من امر به معروف و نهي از منكر كنم از چشمها ميافتم، اينجا معلوم ميشود كه اين عزت واقعي نيست اين عزت تخيلي است كه همين الان معنايش كردم. معلوم ميشود تو دنبال عزت حقيقي نيستي؛ نخير! آن وظيفهات است و بايد انجام دهي و آن تو را ذليل نميكند بلكه تو را عزيز هم ميكند. بعد حضرت فرمود: «اَمَا تَسْمَعُ الله تعالي يَقُولُ»، نشنيدي كه خدا ميگويد، «وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤمِنينَ، فَالْمُؤمِنُ يَكُونُ عَزيزاً وَ لايَكُونُ ذَليلاً»، خدا به مؤمن عزت عنايت كرده، آن هم در ربط با ايمانش است يعني چون دلبسته به خدا شده و از خلق گسسته است و به خدا پيوسته است و مطيع خداست، خداوند به او عزت داده و تو نبايد اين موهبت الهيه را خدشه دار كني، اين اعطاي الهي به تو است و تو نبايد خدشه دارش كني! مثل يك امانت است كه در دست توست! خدشه دار كردن آن، خيانت در امانت الهي است، لذا نبايد كاري كني كه به اينجا برسي. در يك روايتي از امام صادق عليه السلام اينطور تعبير شده است كه: «اِنَّ الله تَبارَكَ وَ تَعالي اَعْطَي الْمُؤمِنَ ثَلاثَ خِصال»، اينها عطيۀ الهيه است: اول، «اَلْعِزُّ فِي الدُّنيا وَ الْآخِرَة»، اِ! اول دنيا را ميگويد! خدا به مؤمن عزت دنيا و آخرت داده، بعد «وَ الْفَوْج فِي الدُّنيا وَ الْآخِرَة»، رستگاري! «وَ الْمَهابَة فِِي صُدُورِ الظَّالِمينَ»، هيبت در دل ستمگران. اين «عطيةٌ الهية»، است، تو بايد اين موهبت الهيه را پاسداري كني. لذا مؤمن حق ندارد كاري كند كه از نظر ظاهر خودش را، عزتش را، عزت الهيه اش را خدشه دار كند و از چشم مردم بيفتد، يا مثلاً فرض كنيد سبككاري و امثال اين حرفها انجام دهد كه من ميخواستم اين را تذكر بدهم، به تعبير ديگر مؤمن بايد سنگين و رنگين باشد؛ بعد هم دارد: «فَاِنَّ الْمُؤمِنَ اَعَزَّ مِنَ الْجَبَلِ يَسْتَقِلُّ مِنْه بِالْمَعَاوِلِ وَ الْمُؤمنُ لايَسْتَقِلُّ مِنْ دينِهِ بِشَيْءٍ»، مؤمن مثل كوه پابرجاست و ادامهاش. اين از نظر دروني است كه نبايد خدشهدار كند.
دوم از نظر بيروني، يعني مؤمن غير سلطۀ الهيه را هم نميپذيرد. مومن غير سلطۀ الهيه، هيچ سلطهاي را نميپذيرد. بله اگر از ناحيه خدا باشد، مي پذيرد، كما اينكه جلسۀ گذشته هم بحث كرديم، روايتش را هم خوانديم. فرض كنيد ميگويد اطاعت از وُلات امر، من در آخر جلسۀ گذشته اين را گفتم كه حتي اباالفضل سلام الله عليه اصلاً يكي از برجستهترين كارهايش همين بود با همۀ آن توانايي كه داشت وقتي امام حسين به او اجازه نداد گفت: چَشم. چقدر به او سخت ميگذرد، اگر ما باشيم وقتي كه كاري هم از دستمان ساخته است چه مي كنيم؟
مؤمن جز سلطۀ الهيه هيچ سلطهاي را نميپذيرد و اين جزء معارف ريشهاي ما است، هم از نظر قرآن، يعني كتاب و هم از نظر سنت، هر دو، «لَنْ يَجْعَلَ الله لِلْكافِرينَ عَلَي الْمُؤمِنينَ سَبيلاً»، من نمي خواهم اينجا تفسير بگويم؛ اين در دو رابطه است هم از نظر دروني از باب حجت يعني دليل و برهان، و هم از نظر خارج، يعني هيچ وقت هيچ كافري نميتواند از نظر استدلالي هيچ مؤمني را محكوم كند. دقت كنيد، عدم سلطه كافر بر مؤمن در دو رابطه تعقلي و خارجي را ميگويم. «اَلْاِسْلامُ يَعْلُوا وَ لا يُعْلَي عَلَيْه». لذا مؤمن از نظر بيروني هم نميپذيرد، به اين كلمۀ «نمي پذيرد» دقت كنيد، يعني هيچ گاه دلش راضي نيست به اينكه در زير سلطۀ كافر برود.
مؤمن بايد هم عزت ظاهري دروني و هم عزت ظاهري بيروني داشته باشد
الان من مي خواهم هر دو را بياورم؛ هم ميخواهم از نظر فقهي به جنبه دروني وارد شوم و هم بيروني. از نظر دروني كه گفتم: هيچ وقت مؤمن خودش را پيش مردم خوار نميكند. ما در فقهمان خيلي جاها داريم كه اين كارها را نكنيد چون از چشم ميافتيد، حتي در درون خودتان؛ مثلاً در باب قرض داريم كه كسي كه به مالي احتياج ندارد و آن مال ضرورتي برايش ندارد، نرود قرض كند، اين كار مكروه است. حالا من مِن باب مثال گفتم و خيلي از اين موارد داريم. از سؤال كردني كه ضرورت ندارد نهي شده است، چرا؟ چون خوار ميشوي از چشم ميافتي، اين كار را نكن! اين از نظر دروني است؛ در فقهمان هم داريم.
از نظر بيروني، در باب اجاره ما داريم كه مؤمن اجير كافر نمي شود به طوري كه بر او سلطه پيدا كند، بحث سلطه است، يك وقت اشتباه نشود. اجير شدن به گونهاي كه آن سلطۀ بر اين پيدا كند، نهي شده است. مؤمن این معنا را حتي از نظر خارجي و سلطۀ ظاهري نمي پذيرد. آن اولی، قلبي بود، اين یکی، بدني و ظاهري. ما اين را در رواياتمان هم داريم، هم آيه هست و هم روايات هست. حالا مي رويم سراغ روايات ديگري كه در اين باب داريم. در نهج البلاغه، علي عليه السلام مي فرمايد: «فَرَضَ اللهُ الْايمانَ تَطْهِيراً مِنَ الشِّركِ»، از اينجا شروع ميكند همينطور یکی یکی جلو ميآيد، بعد ميفرمايد: «وَ الْجَهادَ عِزّاً لِلْاِسْلامِ»، اين بيروني است! جهاد در راه خدا «عِزّاً لِلْاِسْلامِ»؛ مؤمن نه ذلت دروني ميپذيرد نه ذلت بيروني كه ظاهريست، هيچ كدام را نميپذيرد، هم عزت دروني طلب ميكند هم عزت بيروني طلب ميكند. من گفتم اصلاً انسان مفطور به اين فطرت است، عزت طلب است، مؤمن ذلت را چه در ربط با درون و استيلا بر درون، چه استيلا بر بيرون، هر دوي اينها را نمي پذيرد. گفتم اين اصلاً جزء معارف ماست. ميخواهم كمكم به خود امام حسين عليه السلام برسم. علي عليه السلام تعبير بسيار زيبايي دارد. مي فرمايد: «اَلشُّجاعَةُ اَحَدُ الْعِزَّيْنِ»، معلوم ميشود دو عزت داريم، شجاعت يكي از دو عزت است! بله، چون يك عزت دروني داريم و يك عزت بيروني! امشب ميخواهم روايات را خوب برايتان معنا كنم و یکی یکی جلو برويم. «اَلشُّجاعَةُ اَحَدُ الْعِزَّيْنِ، اَلْفِرارُ اَحَدُ الذِّلَّيْنِ»، جا خالي كردن، سنگر خالي كردن يكي از دو ذلت است. پس دو عزت و دو ذلت داريم. يك عزت دروني و يك ذلت دروني، يك عزت بيروني و يك ذلت بيروني. هر دوي اينها بيروني و دروني دارند و اسلام راجع به مؤمن اينطور است و اين جزء معارف ماست. اصلاً انسان طلب عزت ميكند هم دروني هم بيروني و مؤمن بايد هر دو را داشته باشد. لذا ذلت را نميپذيرد، به كلمه «نميپذيرد» خوب دقت كنيد، يك وقت هست به زور است، دستش را گرفتهاند، انداختهاند در زندان. موسي بن جعفر صلوات الله عليه از هفت سال تا چهارده سال گفتند كه در زندان بوده است، ولي بحث پذيرش است. نميپذيرد! امام حسين عليه السلام اين درس را داد، هم از نظر دروني و هم از نظر بيروني.
عزت باطني و ظاهري امام حسين در روز عاشورا
بخشي از واقعه روز عاشورا را برايتان ميخوانم، نگاه كنيد، اينها همه عين همان معارفي است كه ما داريم. وقتي قضايا گذشت و امام تنها ماند، آمدند به ايشان پيشنهاد كردند كه حالا كه ديگر تو تنها ماندي، بيا و بيعت كن! «فَقالَ لَهُمْ»، به اينها گفت، «لا وَالله! لا اُعْطِيكُمْ بِيَدِي اِعْطَاءَ وَ لا اَفَرُّ فِرَاراَ الْعَبِيدِ»، پسر علي عليه السلام است! مي گويد: تك و تنهايم! باشد، من سر به شما فرود نميآورم، مثل كسي كه بخواهد ذلت را بپذيرد، مثل سُفلگان فرار هم نميكنم. پايش هم ميايستم! تا آخرين نفس! مؤمن بايد اينگونه باشد. هم عزت دروني و هم عزت بيروني بخواهد، هم از ذلت دروني و هم بيروني تنفر دارد. اينجا مينويسند: «فَنَظَرَ يَمِيناً وَ شُمَالاً»، يك نگاه به راست كرد يك نگاه به چپ كرد، «فَلَمْ يَرَي مِنْ فِتْيانِهِ اَحَداً»، بعضيها نوشتند «اصحاب»، بعضي «فتيان» نوشتند ، ديد هيچ كس، حتي يك نفر باقي نمانده، همه رفتند، «فَنَادَي يا مُسْلِمَ بْنَ عَقِيل وَ يا هَانِيَ بْنَ عُرْوَة يا حَبِيبَ بْنَ مَظَاهِر اَسَدِي يا بُرَيْر يا زُهَيْر!»، بلند شويد! «قُومُوا عنْ نَوْمَتِكُمْ اَيُّهَا الْكِرام»، از اين خوابتان بلند شويد، «وَ ادْفَعُوا عَنْ حَرَمِ رَسُولِ الله!»، دفاع كنيد! مينويسند: «فَنَظَرَ اِلَي اِثْنَيْن وَ سَبْعِين رَجُلاً مِنْ، فُتْيانِهِ سرعي»، يك نگاه كرد ديد هفتاد و دو تن روي زمين ريختند! «فَنَادَي يا سُكَيْنَه يا زِيْنَب يا رُبَاب عَلَيْكُنَّ مِنِّي السَّلام»، اين بيبيها را صدا كرد و گفت خداحافظ ديگر، من تنها ميروم.
وداع سكينه سلام الله علیها
اين بيبيها از خيمهها بيرون ريختند، اطراف حسين عليه السلام را گرفتند، من اول ميروم سراغ يكي از آنها؛ دخترش سكينه آمد، جلو پدر را گرفت، گفت: «يا اَبَ، اَسْتَسْلَمْتَ لِلْمَوْتِ؟»، بابا! تن به مرگ دادي؟! جواب: «كَيْفَ لايَسْتَسْلِمْ لِلْمَوْتِ مَنْ لا ناصِرَ لَهُ»، بابا! چه طور تن به مرگ ندهد، كسي كه يار و ياوري ندارد؟! حسين گفت: من غريبم اما نگفت ذليلم! من غريبم، ياور ندارم. دختر ميداني چه گفت؟ گفت: «يا اَبَ! رُدْنَا اِلَي حَرَمِ جَدِّنَا!»، بابا! اول ما را ببر بگذار مدينه، خودت تنها بيا برو به ميدان! حسين عليه السلام با كنايه جواب داد، گفت: «لَوْ تُرُكَ القتا لَنا»، يعني بابا، ديگر راه برگشت بر حسين بسته شده، اين دختر شروع كرد به گريه كردن، مينويسند حسين عليه السلام بغلش كرد! «فَضمها اِلَي صَدْرِهِ»، يعني سكينه را به سينهاش چسباند، «وَ يَمْسَحُ الدَّمْع»، اشكهاي اين دختر كوچولو را با دستش پاك ميكرد، شروع كرد اين جملات را گفتن:
«سَيَطُول بَعْدِي يا سُكَيْنَه فَاعْلَمِي مِنْكِ الْبُكاء اِذِ الْحِمام دَهَاني»
«لاتُحْرِقْي قَلْبِي بِدَمْعِكَ حَسْرَتاً مِنْكِ الْبُكاء اِذ الْحِمام دَهَاني»
اي دختر، با اين گولههاي اشكت دل بابا را نسوزان!
وداع حضرت زينب سلام الله علیها
من نميدانم به حسين عليه السلام چه گذشت. از اين بيبيها خداحافظي كرد، رفت به سمت ميدان داشت ميرفت يك وقت ديد يك صداي آشنايي به گوشش ميآيد ، از دور يك جملاتي مي گويد! حسين عليه السلام را اصحاب روز عاشورا صدا كه ميكردند ميگفتند: يا اباعبدالله، علياكبر گفت: يا اَبتاه! قاسم گفت: يا عمّاه! عباس آخر سر گفت: يا اَخَا اَدْرِكْ اَخَاك! اما اين يك چيز ديگري دارد ميگويد، يك كُنيۀ ديگري دارد ميگويد، حسين عليه السلام متوقف شد خيلي اين حرفهايي كه ميزند براي حسين دلرُباست، گوش كرد ديد دارد ميگويد: مهلاً مهلاً يابن الزهرا! اسم مادر را شنيد! مهلاً مهلاً يابن الزهرا! آرام باش، آرام باش اي پسر مادر! حسين توقف كرد ديد خواهرش زينب دارد ميآيد. چي شده خواهر؟ يك كار فقط بيشتر ندارم، گلويت را ميخواهم ببينم! چي كار مي خواهي بكني؟ من ميخواهم زير گلويت را …