منبع: لهوف؛ سیدبن طاووس: ص 173

خَرَجَ عَبدُ اللّهِ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ وهُوَ غُلامٌ لَم يُراهِق مِن عِندِ النِّساءِ، فَشَدَّ حَتّى وَقَفَ إلى جَنبِ الحُسَينِ عليه السلام، فَلَحِقَتهُ زَينَبُ ابنَةُ عَلِيٍّ لِتَحبِسَهُ، فَأَبى وَامتَنَعَ امتِناعاً شَديداً، وقالَ: وَاللّهِ لا افارِقُ عَمّي، فَأَهوى بَحرُ بنُ كَعبٍ وقيلَ: حَرمَلَةُ بنُ الكاهِلِ إلَى الحُسَينِ عليه السلام بِالسَّيفِ. فَقالَ لَهُ الغُلامُ: وَيلَكَ يَا بنَ الخَبيثَةِ، أتَقتُلُ عَمّي؟ فَضَرَبَهُ بِالسَّيفِ، فَاتَّقاهَا الغُلامُ بِيَدِهِ، فَأَطَنَّها إلَى الجِلدِ، فَإِذا هِيَ مُعَلَّقَةٌ. فَنادَى الغُلامُ: يا عَمّاه‏…

ترجمه: عبد اللّه بن حسن بن على كه هنوز جوانى نابالغ بود، از نزد زنان بيرون دويد و خود را به كنار حسين عليه السلام رساند. زينب عليها السلام دختر على عليه السلام، در پى‏اش رفت تا او را نگاه دارد؛ امّا او تسليم نشد و به هيچ روى نپذيرفت و گفت: به خدا سوگند، از عمويم جدا نمى‏شوم. بحر بن كعب (و گفته شده كه حرملة بن كاهِل)، شمشير را به سوى حسين عليه السلام فرود آورد. نوجوان به او گفت: اى مادرْخبيث! آيا عموى مرا مى‏كُشى؟ بحر، با شمشير به او زد. جوان، دستش را سپر كرد كه قطع شد و از پوست، آويزان شد. پس فرياد بر آورد: اى مادر!

دریافت فایل صوتی

فهرست مطالب