اگر این حرف را بزنیم و قبول کنیم، قهراً چنین دینی، غیرِ آن هدفی میشود که انبیا برای آن مبعوث شدهاند. پس باید بگوییم غرض از بعثت انبیا فقط بیان ظاهری شهادتین نیست و پیغمبر اکرم(صل الله علیه و اله و سلم) هم برای ارائة همان حقیقتی که دارای مراتب است، یعنی اسلام حقیقی و ایمان مبعوث شده بودند. مُسلّم است که ایشان برای همان حقیقت مبعوث شده بود.
پیغمبر اکرم(صل الله علیه و اله و سلم) مبعوث شده است برای همان دینی که به تعبیر قرآن با فطرت انسانها همسو است و با سازمان وجودی انسانها هماهنگ است. این دین از مقام ربوبیِ خداوند صادر شده و آنچه که صادر شده، برطبق سازمان وجودی انسانها است. او است که به سراسر وجود انسانها آگاهی کامل دارد و بیانش از مقام ربوبی بر طبق این آگاهی صادر میشود.
فرض کنید کسی دستگاهی را میسازد؛ وقتی دستگاه را ساخت، کنارش یک دستورالعمل میگذارد و خصوصیات آن دستگاه و روش استفاده از آن را توضیح میدهد. خدا هم من و تو را خلق کرده و بعد، از جانب مقام ربوبیاش بیانی صادر کرده و به وسیلة انبیا به ما رسانده است. خداوند میگوید ای انسان، من سازندة تو هستم و آن چیزی که در این عالم با سازمان وجودی تو همسو است، چه در ارتباط با بُعد داخلی و خارجیات، چه بُعد قلبی و عقلیات و چه اعضا و جوارحت، این بیانی است که از جانب من برای تو میآید. این را میگوییم بیان صادره از مقام ربوبی که همان «دین» است.
تمام شرایع همینطور بوده و برای همین آمدهاند. قرآن کریم فرمود: «هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَقِّ».[4] دین حق عبارت است از همین مجموعة مُرکّبی که با سازمان وجودی و فطرتت همسو است و صادره از مقام ربوبی است و انحراف در آن نیست.
در آیات دیگر هم این تعبیرات آمده است. مثلاً فرمود: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ».[5] پس حقگرایانه به سوی این دین روی آور، با همان فطرتی که خدا مردم را بر آن سرشته است؛ تغییری در آفرینش خدا نیست. دینِ پایدار همین است.
این آیه بحث همسو بودنِ دین با فطرت را مطرح میکند که این دین همسو با فطرت تو است؛ پس دلت را به دین بده و سویِ دلت را به طرف این حقیقت متوجّه کن. «حنیف» یعنی کسی که از باطل به سوی حق، اعتدال دارد. آنچه سزاوار این موجود است، همین دستورالعملی است که خالق آن ارائه کرده است؛ چه از نظر درونی و چه از نظر بیرونی آنچه با فطرت تو همسو است، همین دین است.
قرآن کریم دربارة حضرت ابراهیم(علیه السلام) فرمود: «وَ لكِنْ كانَ حَنيفاً مُسْلِماً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ». روایاتی هم در ذیل آیة «حُنَفاءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكينَ بِهِ»[6] داریم که زراره این روایات را نقل میکند. زراره میگوید از امام باقر(علیه السلام) دربارة این آیه سؤال کردم؛ «عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ حُنَفاءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ قَالَ الْحَنِيفِيَّةُ مِنَ الْفِطْرَةِ الَّتِي فَطَرَ اللَّهُ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ قَالَ فَطَرَهُمْ عَلَى الْمَعْرِفَةِ بِهِ».[7] مضمون این روایت این است که خداوند میفرماید من خدایابی و خداجویی را در نهاد انسان قرار دادهام و اینها آمیخته به وجود او است؛ و این خدایابی و خدا جویی را در او به ودیعه گذاشتهام.
زراره در روایت دیگر میگوید: «سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ مِنْ قَوْلِ اللَّهِ حُنَفاءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ مَا الْحَنِيفِيَّةُ قَالَ هِيَ الْفِطْرَةُ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها فَطَرَ اللَّهُ الْخَلْقَ عَلَى مَعْرِفَتِهِ».[8] اینجا هم میفرماید منظور از «حنفیّت» همان فطرت و سازمان وجودی انسان است. از این روایات آنچه غرض ما بود، یعنی همسو بودنِ دین الهی با فطرت انسانی به دست میآید و روشن میشود.
مأموریت انبیا هدایت انسان بود به سوی این بیان الهی که همسو با فطرت او است. اما اینکه لفظ ادیان را به کار میبریم، مسامحه در تعبیر است؛ چون دین الهی یکی است و باید به جای کلمة «ادیان» از لفظ «شرایع» استفاده کنیم. پس وظیفة پیامبران، برپاداشتن دین الهی است. حالا وظیفة اولیا چیست؟ اولیا که خُلفای انبیا هستند، وظیفهشان نگهداری از آن چیزی است که انبیا برپا داشتهاند. اولیا با پایداری خود از دین الهی نگهداری میکنند.
تعبیری که از امام حسین(علیه السلام) نقل میشود که حضرت فرمود: «إنْ کَانَ دِینُ مُحَمَّدٍ لَمْ یَسْتَقِمْ إلَّا بِقَتْلِی یَا سُیُوفُ خُذِینِی»، به این معنا است که آنچه را که رسولالله(صل الله علیه و اله و سلم) از دین الهی بهپا داشت، من وظیفه دارم که نگذارم سرنگون شود. ائمة اطهار: دنبال این نبودند که اسلام ظاهری که همان شهادتین گفتن است در جامعه از بین نرود؛ بلکه هدفشان این بود که اسلام حقیقی حفظ شود.
روایتی را از امام حسین(علیه السلام) میخوانم که حضرت اشارة دقیقی به آیة شریفه دارند؛ ایشان فرمود: «مِنَّا اثْنَا عَشَرَ مَهْدِيّاً»؛ از ما است دوازده هدایتگر؛ این هدایت همان مأموریتی است که انبیا داشتند و ائمه: هم در این قالب دارند. «أَوَّلُهُمْ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِيطَالِبٍ وَ آخِرُهُمُ التَّاسِعُ مِنْ وُلْدِي»؛ اوّلین آنها امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب(علیه السلام) است و آخرینشان نهمین فرزند از نسل من است. «وَ هُوَ الْقَائِمُ بِالْحَقِّ يُحْيِي اللَّهُ تَعَالَى بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَ يُظْهِرُ بِهِ دِيْنَ الْحَقِّ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ».[9] او است کسی که خدا به وسیلة او دین خود را که همان دین حق است، بر تمام ادیان باطل غلبه میدهد.
برپا نگهداشتنِ دین، اشرف اهداف حرکت امام حسین(علیه السلام)
هدف امام حسین(علیه السلام) از قیام و حرکت چیست؟ او هم میخواهد کار پیغمبر اکرم(صل الله علیه و اله و سلم) را انجام دهد. حسین(علیه السلام) قیام نکرده است که همین لفظ شهادتین و «اسلام ظاهری» از بین نرود! حسین(علیه السلام) کار پیغمبر را ادامه میدهد. آنچه که پیغمبر بهپا داشت که همان بیان صادره از مقام ربوبی در زمینة اصول و فروع است را میخواهد نگه دارد؛ میخواهد از «اسلام حقیقی» پاسداری کند. امام حسین(علیه السلام) در قیام و حرکتش اهداف گوناگون دارد؛ امّا اشرف اهداف قیام حسین(علیه السلام) همین «برپا نگهداشتنِ دین» است.
بنده به صورت گذرا و مختصر جریان بیعت گرفتن از امام حسین(علیه السلام) را نقل میکنم تا این معنا روشن شود. وقتی معاویه به درک واصل شد، یزید به ولید که حاکم مدینه بود نامهای نوشت؛ متن نامه این بود که حسین(علیه السلام) را بخواهد و از او بیعت بگیرد و اگر بیعت نکرد، گردن او را بزند. ولید کسی را دنبال مروان بنحکم فرستاد. مروان آمد و ولید جریان نامه را به او گفت. مروان هم گفت در یک مجلس کار را تمام کن. اگر بیعت کرد که هیچ؛ اگر بیعت نکرد گردنش را بزن.
ولید کسی را فرستاد دنبال امام حسین(علیه السلام) و حضرت آمد و گفت تا فردا صبح فرصت دهید. اما مروان رو به ولید کرد و گفت گردن او را همینجا بزن. حضرت به مروان گفت: «وَيْلِي عَلَيْكَ يَا ابْنَ الزَّرْقَاءِ أَنْتَ تَأْمُرُ بِضَرْبِ عُنُقِي»؛ وای برتو! آیا دستور قتل مرا میدهی؟! بعد خطاب کرد به ولید و فرمود: «أَيُّهَا الْأَمِير إِنَّا أَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِكَةِ وَ بِنَا فَتَحَ اللَّهُ وَ بِنَا خَتَمَ اللَّهُ وَ يَزِيدُ رَجُلٌ فَاسِقٌ شَارِبُ الْخَمْرِ قَاتِلُ النَّفْسِ الْمُحَرَّمَةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ وَ مِثْلِي لَا يُبَايِعُ مِثْلَه». در این عبارت، حضرت بیدینیِ یزید و انحراف او از اسلام حقیقی را بیان کرد، ولی اسلام ظاهری یزید را منکر نشد. یعنی یزید هم مثل سایر کسانی که شهادتین میگویند و همه نوع هم حرام مرتکب میشوند، از نظر ظاهری و فقهی مسلمان بود.
اینجا مروان رو کرد به ولید و گفت به او مهلت نده؛ چون دیگر دستت به او نمیرسد. جوابی که ولید به مروان داد این بود که گفت: «يَا مَروَانُ إنَّكَ اختَرتَ لِيَ الَّتِي فِيهَا هَلَاكُ دِينِي وَ دُنيَايَ». دقّت کنید که ولید نگفت «اسلام»! نگفت اسلام ظاهریام از بین میرود؛ بلکه گفت این راهی که تو به من نشان میدهی، موجب هلاک «دینِ من» می شود. یعنی خود آنها هم میفهمیدند که دین یعنی چه!
فردای آن روز حضرت تشریف آوردند بیرون از منزل و مروان با حضرت مواجه شد. به امام حسین(علیه السلام) این جملات را گفت: «إِنِّي آمُرُكَ بِبَيْعَةِ يَزِيدَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ فَإِنَّهُ خَيْرٌ لَكَ فِي دِينِكَ وَ دُنْيَاكَ»؛ من خیر تو را میخواهم! با یزید بیعت کن که خیر دین و دنیای تو در این است! مروان بنحکم خیرخواهیِ دینِ امام حسین(علیه السلام) را میکند!
امّا حضرت چه جواب میدهد؟ «فَقَالَ الْحُسَيْنُ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيد».[10]اینجا امام حسین(علیه السلام) بحث اسلام را مطرح میکنند و میفرمایند اگر کسی مثل یزید حاکم جامعة اسلامی شود، دیگر باید فاتحة اسلام را خواند. آیا این جملة حضرت یعنی اگر یزید حاکم شود، مردم دیگر «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه» نمیگویند؟! آیا معنایش این است که مردم دیگر نماز نمیخوانند؟! بحث این نیست؛ اینجا منظور حضرت از اسلام، اسلام حقیقی است نه اسلام ظاهری. چون یزید خودش امام جماعت بود و عبا و قبا و عمامه هم داشت!
بنابر این، حضرت در ابتدا در مجلس ولید بحث بیدینی یزید را مطرح کرد، امّا نگفت او مسلمان نیست؛ بلکه فرمود یزید مسلمانِ بیدین است. ولی وقتی مروان به بیعت اصرار کرد، حضرت فرمود یزید اصلاً مسلمان نیست. در اینجا منظور اسلام حقیقی است. البته آنها خودشان هم این مطلب را میدانستند و میفهمیدند. همانطور که گفتیم، ولید به مروان گفت تو میخواهی دین من را از بین ببری! معلوم میشود که این مسأله در بین خودشان هم روشن بوده که بین اسلام حقیقی که همان ایمان است با اسلام ظاهری فرق است.
در اوّلین نامهای که امام حسین(علیه السلام) در جواب هزاران نامة مردم کوفه مینویسد و آن را به حضرت مُسلم میدهد و مُسلم را به سمت کوفه میفرستد، آمده است: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ إِلَى الْمَلَإِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُسْلِمِينَ». حضرت هم مؤمنین را ذکر میکند، هم مسلمین را! آیا اگر یکی از این دو اصطلاح را میآورد کافی نبود؟! آیا قصدشان تفنّن در عبارت بوده است؟! یا نه، از آوردن هر دو واژة مؤمنین و مسلمین قصدی داشتهاند؟ اینجا هم به نحوی به تفکیک میان معنای ایمان ـکه اسلام حقیقی استـ و اسلام ظاهری اشاره دارند.
در آخر نامه هم مینویسند: «مَا الْإِمَامُ إِلَّا الْحَاكِمُ بِالْكِتَابِ الْقَائِمُ بِالْقِسْطِ الدَّائِنُ بِدِينِ الْحَقِّ».[11] کسی میتواند امام جامعة اسلامی باشد که طبق احکام کتاب خدا حکم کند و قسط را اقامه کند و دینِ حق را برپا دارد. در این کلام حضرت هم بحث «دین حق» مطرح میشود؛ همانطور که در آیة شریفه آمده بود: «لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ».
همانطور که گفتیم، دو دین در مقابل یکدیگر هستند؛ دین حق و دین باطل. دین حق یکی است و تکثّر در آن راه ندارد. لذا فرمود: «هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَقِّ». یعنی دین حق، یک دین بیشتر نیست؛ امّا باطل ادیان مختلفه است و تکثّر در دین باطل راه دارد. لذا در این رابطه فرمود: «لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ».[12] در اینجا از بدلِ «کُلِّه» برای دین باطل استفاده کرده که نشان از تکثّر در دین باطل دارد.
امام حسین(علیه السلام) هم فرمود: «الدَّائِنُ بِدِينِ الْحَقِّ»؛ که گفتیم حضرت چه در این روایت و چه در جاهای دیگری که در حرکت و قیامشان بحث دین را مطرح میکنند، منظورشان اسلام ظاهری نیست؛ بلکه مراد ایشان اسلام حقیقی است. یزید هم مسلمان به اسلام ظاهری بود و هیچوقت نمیگفت «شهادتین» نگویید. حتّی خودش سحرها میرفت نماز جماعت هم میخواند! یعنی از جهت ظاهری مسلمان بود، اما مسلمانِ بیدین! البته همان اسلام ظاهریاش هم تا قبل از آن روزی است که این جملات را به زبان آورد که: «لَعِبَت هَاشِمُ بِالمُلكِ فَلَا خَبَرٌ جَاءَ وَ لَا وَحيٌ نَزَل»؛[13] چون با گفتن این جملات دیگر مُرتد شد.
امام حسین(علیه السلام) چه میدید؟ او این را میدید که کسانی زیر پوشش اسلام ظاهری دارند ریشة دین و اسلام حقیقی و ایمان را میزنند. اینها چه کسانی هستند؟ همانهایی که لااُبالیگری را ترویج میکنند. کسانی مثل یزید که امام حسین(علیه السلام) دربارهاش گفت که شاربالخمر و مُعلن به فسق است. یعنی یک چنین شخصی درست است که اسلام ظاهری دارد، امّا دارد ریشة اسلام را میزند. لذا وقتی در کوچه با مروان برخورد کرد و مروان گفت بیا بیعت کن، حضرت فرمود: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيد».
اگر دقیقاً بررسی کنید، متوجّه میشوید با اینکه قیام امام حسین(علیه السلام) اهداف و ابعاد گوناگونی را تعقیب میکرد و فقط یک هدف نداشت، امّا اهمّ آن اهداف همین مسأله بود. بله، امر به معروف، نهی از منکر، جهاد فیسبیلالله و… همه از اهداف حضرت بودند؛ امّا آنچه که اهمّ اهداف او بود، این بود که نگذارد دین حقّ از بین برود. چون حضرت میدید که آنها زیر پوشش اسلام ظاهری دارند ریشة اسلام حقیقی و دین و ایمان را میزنند. در این شرایط وظیفة امام حسین(علیه السلام) این بود که آنچه را که پیغمبر اکرم(صل الله علیه و اله و سلم) بهپا داشته بود، نگه دارد. لذا میگوید: «إنْ کَانَ دِینُ مُحَمَّدٍ لَمْ یَسْتَقِمْ إلَّا بِقَتْلِی یَا سُیُوفُ خُذِینِی». یعنی اگر قرار است دین جدّ من سرنگون شود، من میروم تا این دین باقی بماند.
حبیب و همسرش، نمونهای از مسلمانان حقیقی
آخرین نامهای که حسین(علیه السلام) به سمت کوفه فرستاد، برای یک پیرمرد بود. پیرزن و پیرمردی نشستهاند و دارند صبحانه میخورند که درِ خانهشان را میزنند. پیرمرد میرود در را باز میکند، نامه را میگیرد و میخواند. همسرش میگوید چه بود؟ میگوید قاصدی بود و نامه آورده بود. همسرش میپرسد نامه از که بود؟ میگوید از حسین(علیه السلام) بود.
متن نامه چیست؟ «مِنَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ إلَی الرَّجُلِ الفَقِیهِ حَبِیبِ بنِ مَظَاهِرِ الأسَدِیِّ إنَّا قَد نَزَلنَا بِکَربَلَاء وَ أنتَ تَعلَمُ قَرَابَتَنَا بِرَسُولِ اللهِ فَإن أرَدتَ نُصرَتَنَا فَاقدِم إلَینَا عَاجِلَاً». نامه از حسین(علیه السلام) است به حبیب بنمظاهر؛ ای جبیب، ما به کربلا رسیدیم. تو هم که بستگی و قرابت من به پیغمبر را میدانی. پس اگر میخواهی ما را یاری کنی، زود بیا! تا فرصت از دست نرفته بشتاب! لحن نامة حسین(علیه السلام) این معنا را به ذهن میرساند که گویا بین حسین(علیه السلام) و حبیب سرّی بوده و او هم از ماجرای کربلا خبر داشته است.
همسر حبیب گفت حالا میخواهی چه کنی؟ حبیب گفت من دیگر پیر شدهام و نمیتوانم جنگ کنم. همسرش گفت پسر پیغمبر تو را خواسته، آنوقت تو نمیخواهی به یاری او بروی؟! حبیب کمی تعلّل کرد و بعد رو به همسرش کرد و گفت اگر من بروم، عبیدالله خانهام را خراب میکند و تو را به اسارت میگیرد؛ اینها را بدان! همسرش گفت تو برو، بگذار عبیدالله خانه را خراب کند و مرا به اسارت ببرد.
حبیب باز هم تعلّل کرد. اینجا بود که همسر حبیب خیلی ناراحت شد و گفت ای اباعبدالله، کاش من مرد بودم و بهجای حبیب به یاریات میآمدم! بعد هم پوششِ روی سر خود را برداشت و بر سر پیرمرد گذاشت و گفت پس تو هم مثل عجوزههایی که در خانه نشستهاند، در خانه بنشین! مسلمان حقیقی اینها بودند. مسلمان یعنی این!
حبیب بیرون آمد. دید در بازار کوفه همه مشغولند و اسلحهها و شمشیرها و نیزهها را تیز میکنند. در راه به پیرمرد دیگری برخورد؛ مُسلم بنعوسجه بود. این هم مسلمان حقیقی است و اسمش با مُسمّی است. به او گفت کجا میروی؟ مُسلم گفت میخواهم حنا بخرم. حبیب گفت ای مُسلم، خبر داری که حسین(علیه السلام) به کربلا آمده است؟ میآیی با هم برویم؟ مُسلم گفت بله، میآیم! دیگر خضاب هم نمیخواهم! سراغ خضابی میروم که رنگش تا قیامت باقی است. با خون سر باید خضاب کرد!
این دو پیرمرد با هم به کربلا آمدند؛ نمیدانم روز چندم محرّم بود که وارد کربلا شدند. این بیبیها هر روز نگاه میکردند و میدیدند هزارهزار نفر برای یاری عمرسعد به لشگر او میپیوندند، امّا از این طرف کسی برای کمک بهسوی خیمههای آنها نمیآید. امّا ناگهان دیدند دو پیرمرد راهشان را کج کردهاند و به سمت خیام امام حسین(علیه السلام) میآیند. این بیبیهاو بچهها خیلی خوشحال شدند که بالأخره دو نفر هم پیدا شدهاند که حسین(علیه السلام) را یاری کنند.
این دو که آمدند، حسین(علیه السلام) به اصحابش گفت که به استقبال آنها بروید. اصحاب به استقبال حبیب و مُسلم رفتند. زینب(سلام الله علیها) هم فرمود: «بروید سلام مرا به حبیب برسانید»! مینویسند وقتی سلام زینب(سلام الله علیها) را به حبیب رساندند، حبیب خاکهای کربلا را بر سر میریخت و میگفت من که باشم که دختر امیر عرب به من سلام برساند؟…
[1]. جلسه 2183؛ دوشنبه، بیستوششم بهمنماه 1383هـ.ش، چهارم محرّمالحرام 1426هـ.ق
[2]. سوره مبارکه آل عمران، آیه 19
[3]. سوره مبارکه آل عمران، آیه 67
[4]. سوره مبارکه توبه، آیه 33
[5]. سوره مبارکه روم، آیه 30
[6]. سوره مبارکه حج، آیه 31
[7]. بحارالانوار، ج 64، ص 135
[8]. بحارالانوار، ج 3، ص 279
[9]. بحارالانوار، ج 36، ص 385
[10]. بحارالانوار، ج 44، ص 325
[11]. بحارالانوار، ج 44، ص 334
[12]. سوره مبارکه توبه، آیه 33
[13]. اللهوف، ص 181