حضرت در این نامه حجّت را تمام کرد، فرمود: «مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَی مُعَاوِيَةَ بْنِ أَبِی سُفْيَانَ أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ عَلِمْتَ إِعْذَارِی فِیكُمْ وَ إِعْرَاضِی عَنْكُمْ»؛ فرمود تو سابقه ما را داری، لاحقه ما را داری؛ وضع غدیر را میدانی، وضع سقیفه را میدانی؛ فاصله غدیر تا رحلت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) تقریباً دو ماه و نیم بود، هجده ذی حجّه آن مراسم جهانی را حضرت به پا کرد، تا هجده محرّم شده یکماه، تا هجده صفر شده دو ماه، ۲۸ صفر هم حضرت رحلت کرد. خیلی از غدیر نگذشته بود که شما سقیفه را تشکیل دادید. همه اوضاع شما نزد من روشن است و ما جز حق چیزی نگفتیم. نه خودمان طرف حق نرفتیم؛ بلکه حق به طرف ما آمد، ما وقتی دیدیم مردم وفادار نیستند نپذیرفتیم.
بارها ما به عرض شما رساندیم. رسالهای در مجموعه کنز الفوائد کراجکی هست این رساله مفصّل نیست؛ اسم این رساله به نام «العجب» است. مستحضرید که نام کتاب از آن اصول و فصولی گرفته میشود که آن کتاب آن اصول و فصول سازمان پذیرفت. قوانین مرحوم میرزای قمی را چون «قانونٌ قانونٌ» هست، اسم این کتاب را گذاشتندقوانین. فصول مرحوم صاحب فصول در اصول؛ چون «فصلٌ، فصلٌ» هست، اسمش را گذاشتند فصول، کتاب گاهی به این صورت است. اسم این رساله «عجب» است نامی ندارد «عجبٌ؛ عجبٌ». یک سلسله مطالب تاریخی را نقل میکند «عجبٌ»! نیازی هم به تحلیل نمیبیند. میگوید در مدینه بعد از رحلت پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثّناء) نه مردی زیر این آسمان به عظمت علی بود، نه زنی زیر این آسمان به عظمت زهرا(سلام الله علیها) بود. این فاطمه چندین شب و روز به مهاجر و انصار پیام داد حضوراً، غیاباً و شفاهاً که بیایید علی بن ابیطالب را یاری کنید. غدیر که فاصلهای نشد همه شما آن صحنه را دیدید و او هم عدل مجسّم است، عدل ممثّل است بیایید علی را یاری کنید. حجت الهی را همین زهرا(سلام الله علیها) تمام کرد و کسی قیام نکرد علی بن ابیطالب را یاری کند، «العجب»!
فصل دیگر بعد از جریان اوّلی و دومی و سومی که مردم بعد از مرگ عثمان تلاش و کوشش کردند به حکومت حضرت امیر رو آوردند، با اصرار حضرت امیر(سلام الله علیه) را که وادار کردند که حکومت را بپذیرد، عدهای علیه حکومت مشروعِ علوی(سلام الله علیه) قیام کردند، زنی که در همین مدینه که شما او را هم میشناسید، این زن مردم مدینه را وادار کرد گفت بیایید علی بن ابیطالب را بکشید، هزار نفر شمشیر کشیدند، «العجب»! این دنیاست! شما این را چگونه توجیه میکنید؟ نه عایشه برای مدینه ناشناس بود، نه فاطمه زهرا! نه علی بن ابیطالب ناشناس بود نه طلحه و زبیر! فرمود من این را چگونه تحلیل بکنم؟ برهان اقامه بکنم تحلیل بکنم؟ این رساله به نام «العجب» است.[۲]
یک مطلب مهمی که برای همه ما همیشه لازم است، این است که بدانیم این ائمه چقدر باسواد بودند! منظور من از باسوادی ائمه که واقعاً انسان را متحيّر میکند این نیست که اینها خدا و اسمای خدا و از مبدأ تا معاد از معاد تا مبدأ، حقیقت بهشت، حقیقت جهنم، حقیقت قیامت، حقیقت برزخ، اینها را میدانستند، من تعجب نمیکنم! اینها یک چیزی هست در عالم. بهشت جهنم واقعیتی است، خدا واقعیتی است، اسمای خدا واقعیتی است، اما دنیا هیچ واقعیت ندارد اعتبار است. این اعتبار را اینها از کجا یاد گرفتند که دنیا چیست؟ چگونه فریب میدهد؟ دنیا آسمان نیست، آسمان آیت خداست و حق محض است. دنیا زمین نیست، زمین آیت خداست و حق محض است. زمین جز خیر چیزی دیگر نیست، آسمان جز خیر چیزی دیگر نیست. دریا و صحرا و فضا جز نور چیزی دیگر نیستند. هیچ چیزی در عالم نیست مگر اینکه خیر باشد. این دنیا چیست؟ این دنیا را اینها خوب شناختند، معرفی کردند. یک بیان نورانی در خود قرآن کریم سوره مبارکه «حدید» هست که دنیا را در پنج بخش معرفی میکند که اعتبار در قبال حقیقت است. مطالب قرآن آن بخشها که خیلی مهم باشد یا با کلمه «إعلَم و إعلموا» و اینها شروع میشود یا با «ألا» شروع میشود که هشدار است، ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِینَةٌ وَ تَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكَاثُرٌ فِی الأمْوَالِ وَ الأوْلاَدِ﴾،[۳] دنیا بیش از این پنج عنصر، چیزی دیگر ندارد: یا لهو است، یا لعب؛ یا دوران کودکی است یا دوران نوجوانی؛ یا دوران بازیگری؛ یا دوران میانسالی یا دوران سالمندی؛ یا بازی کردن است که چه کسی گُل میزند چه کسی گُل میخورد؛ یا چه کسی کُشتی میگیرد چه کسی میبرد، چه کسی میبازد؟ اینهاست، لهو است و لعب است و مانند آن. یا من دارم و تو نداری است که ﴿تَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكَاثُرٌ فِی الأمْوَالِ وَ الأوْلاَدِ﴾. در دوران سالمندی هم به اینکه من این قدر قبیله داشتم و دارم، این قدر مال داشتم و دارم دیگر حالا بهره نمیبرد. این را در سوره «حدید» فرمود که دنیا بیش از این پنج فصل ندارد: ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِینَةٌ وَ تَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكَاثُرٌ فِی الأمْوَالِ وَ الأوْلاَدِ﴾.
اینها را کجا یاد گرفتند اینها؟ فرمودند اینها شما را بازی ندهد. یک بیان نورانی سيّدالشهداء(سلام الله علیه) دارد، فرمود: «النَّاسَ عَبِیدُ الدُّنْيَا وَ الدِّینُ لَعْقٌ عَلَی أَلْسِنَتِهِمْ»؛[۴]اکثری مردم بنده دنیا هستند، بنده هیچ! نه بنده زمیناند. خدا درباره آسمان و زمین فرمود: ﴿وَ فِی الأرْضِ آيَاتٌ لِلْمُوقِنِینَ ٭ وَ فِی أَنفُسِكُمْ أَ فَلاَ تُبْصِرُونَ﴾،[۵] زمین «آیت الله» است، آسمان «آیت الله» است، دریا و صحرا و فضا و هوا آیات الهیاند؛ اینها همه خیر هستند. این که من باید به این مقام برسم تو نباید به این مقام برسی من باید داشته باشم، چرا اسم من را اوّل نبردند، چرا این لقب را به من ندادند، چرا من جلو نیفتادم، این میشود دنیا. این از هر مار و عقربی بدتر است، از هر افعی بدتر است از هر سرطان بدخیم بدتر است. این آبروبر است. یک انسان ـ خدای ناکرده ـ به بیماری سرطان مبتلا شد که خدا این بیماری را در اسرع وجه با درمان کافی از بین ببرد! این دیگر آبرویش نمیرود؛ اما در همین نهج البلاغه چند جا کلمه: «وَبِیء،[۶] مُوبِیء[۷]، أوبی» اینها آمده. فرمود اگر به طرف دنیا رفتید، این دنیا مثل آن مزرعه سبز جاذبهدار وباخیز است. این گاو وقتی که نمیداند این علف وبا دارد میخورد و وبا میگیرد. وبا هم یک بیماری آبروبری است؛ مثل سرطان که نیست فقط بکشد. هر لحظه بالا و پایین تاس و لگن؛ نه برای آدم در بیمارستان آبرو میماند، نه برای خانه. فرمود این «وَبِیء» است، این «مُوبِیء» است، این «اوبی» است، آبروی شما را میبرد. این درس را اینها کجا یاد گرفتند؟ آن بیان نورانی سيّد الشهداء(سلام الله علیه) این است که فرمود: «النَّاسَ عَبِیدُ الدُّنْيَا وَ الدِّینُ لَعْقٌ عَلَی أَلْسِنَتِهِمْ». «لَعِق، لَعُوق»، «ما تَلعقُ به الألسن»؛ قبلاً مصطکی میجویدند الآن آدامس؛ آدامس تا اندازهای که در دهن این جوان لذیذ است این را میجود، وقتی تفاله شد تف میکنند و دور میاندازد. این بیان نورانی سيّدالشهداء در آن سخن رسمی فرمود: اسلام بسیاری از مردم آدامسی است، «يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّيَّانُون»؛[۸] همین که میبینند به کام آنها نیست تف میکنند و دور میاندازند. این درس را اینها کجا یاد گرفتند؟ این در کجا نوشته است؟ دنیا هیچ حقیقتی نیست که آدم برود بخواند، کتابش را بخواند، در آزمایشگاه برود چیزی نیست، در فلسفه و کلام پیدا کند اینها حقیقتی ندارند، اینها اعتبارند. یکی از علومی که اینها بلد هستند و خودشان را حفظ کردند و پیروانشان را حفظ میکنند، پرهیز از من و ماست که من باید آنجا بنشینم اینجا جای من است این مقام برای من است، این جز آبروبری در پایان امر چیز دیگری نیست.
همین نامه را وجود مبارک حضرت امیر برای معاویه مرقوم فرمود. فرمود مرا که میشناختی، سابقه من لاحقه من مبارزات من. بعد از رحلت پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثّناء) دست ما را بستید ما را خانهنشین کردید ما حرفی نزدیم. عثمان بیرویه اموال مسلمین را صرف میکرد، من صریحاً گفتم شما بین «نثیل و معتلف»[۹]دارید زندگی میکنید، این کار را نکنید! این «نثیل و معتلف» در همین خطبه نورانی حضرت امیر است. فرمود: کسانی که قدرت مالی به دست آنها رسید، ایران و روم فتح شده بود، تمام سرمایههای سنگین ایرانزمین به عراق و حجاز رفته؛ همین منطقه خاصی که آنها بودند. فرمودند شما کارتان فقط بین «نثیل و معتلف» است، به حکومت و حاکمان عصر عثمانی گفت. فرمود شما مثل شتر دارید زندگی میکنید. شتر دو بُعد بیشتر ندارد: شرق و غربش «نثیل و معتلف» است. «معتلف»؛ یعنی «مرتع» که علف میخورند. «نثیل» جسارت است آنجا که مدفوع میریزند. الآن هم تمام تلاش یک عده بین آشپزخانه و دستشویی است، که چه غذایی بخورند و کجا تحویل بدهند؛ این را گفته است. فرمود شما عصاره زندگیتان را بررسی کنید. زندگی شما فقط دو حدّ دارد: یکی «نثیل»؛ دیگری «معتلف». از آشپزخانه چه چیزی در میآید؟ شما چه چیزی تحویل دستشویی میدهید؟ این را در نهج البلاغه گفته.
اگر هیأت حاکمه این چنین باشد، کارگزاران این چنین باشند، یا سر از اختلاس در میآورد یا سر از نجومی درمیآورد، یا سر از روی میز درمیآورد یا سر از زیرمیز در میآورد. این است که آدم وقتی وارد حرم شد، در و دیوار این حرم را میبوسد، اینها انسان را آدم کردند. این حرفها که جایی نوشته نبود، این حرفها که جایی نیست که آدم برود بخواند. این دنیا چه هست که اینها کاملاً مستحضرند فرمود: «غُرِّی غَيْرِی لَا حَاجَةَ لِی فِیکِ قَدْ طَلَّقْتُکِ ثَلَاثاً»؛[۱۰] جز آبروبری چیز دیگری نیست. آدم کسب حلال میکند «نِعْمَ الْمَالُ الصَّالِحُ لِلرَّجُلِ الصَّالِح»[۱۱] این را هم ائمه گفتند. چرا پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثّناء) دست یک کارگر را میبوسد؟[۱۲] البته نه مزدور، چون مزدوری در اسلام مکروه است، انسان باید برای خودش کار کند در کنار سفره خودش بنشیند. ما متأسفانه نتوانستیم مزدوری را هم حفظ کنیم؛ چون مزدوری در اسلام چندین روایت نهی شده است که این را حمل بر کراهت کردند.[۱۳]
در این نامه وجود مبارک حضرت امیر فرمود: معاویه! تو که مرا میشناسی، وضع اخیر که ده سال عثمان حکومت کرد تو از طرف عثمان و قبلش از طرف عمر والی شام بودی حکومت دست شما بود من به شما گفتم این کارها را نکنید، گفتم به شما. وضع شما را هم بررسی کردم گفتم شما بین «نثیل و معتلف» دارید زندگی میکنید، این وضع شماست. ما تا توانستیم آنها را نصیحت کردیم اثر نکرده است. به مردم گفتیم شورش نکنید، اثر نکرده است. دیدیم نه از من کاری ساخته است نه از حسنین من که ما همه در صحنه بودیم کاری ساخته نیست اینها شورش کردند عثمان را کشتند. من هم عذرم را آوردم، هم اِعراضم را؛ هم تا آنجا که ممکن بود آنها را نصیحت کردم سفارش کردم به آرامش دعوت کردم، نشد. دیدم کاری از ما ساخته نیست رفتم خانه نشستم. الآن همین مردم جمع شدند مرا به عنوان خلیفه به اجبار بر من تحمیل کردند من قبول کردم. مردم را بیاور بیعت کن، چرا از جامعه مسلمین دوری؟ تو که سابقه مرا داری، لاحقه مرا هم داری؛ قبل از اسلام و بعد از اسلام ما را هم که میشناسی.
این نامه را مرقوم فرمود: «أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ عَلِمْتَ إِعْذَارِی فِیكُمْ»، عذر من درباره شما دودمان اموی مشخص است؛ هم شما را نصیحت کردم، هم شورشیان را وادار به آرامش کردم، دیدم هیچ کاری اخیراً از من ساخته نیست، در معرکه حاضر نشدم اِعراض کردم. چون با خلیفهکُشی کشور آرام نمیشود باید به هر حال قانون باشد. «وَ إِعْرَاضِی عَنْكُمْ» همه را تو میدانی «حَتَّی كَانَ مَا لَا بُدَّ مِنْهُ»؛ آن قضیهای که در قتل عثمان بود اتفاق افتاد. شما در تمام این صحنه ما را بررسی کردید که ما کوتاهی نکردیم. «وَ لَا دَفْعَ لَهُ» هیچ ممکن نبود که ما جلوی آن را بگیریم. «وَ الْحَدِیثُ طَوِیلٌ»، قصّه اوّلی و دومی و سومی چگونه غدیر را فراموش کردند، سقیفه را آوردند عدهای سقفی شدند عدهای غدیری شدند، همه اینها نزد شما روشن است، ما کارنامه شفاف و روشنی داریم.
«وَ الْحَدِیثُ طَوِیلٌ وَ الْكَلَامُ كَثِیرٌ وَ قَدْ أَدْبَرَ مَا أَدْبَرَ وَ أَقْبَلَ مَا أَقْبَلَ»؛ این مَثل تنها در بین ما ایرانیها و فارسیها نیست در بین عربها هم هست؛ یعنی گذشته گذشت، آینده در پیش است؛ حالا چه کار باید بکنیم که کشور آرام باشد؟ «قَدْ أَدْبَرَ مَا أَدْبَرَ وَ أَقْبَلَ مَا أَقْبَلَ». ما در فارسی میگوییم گذشته گذشت، آینده در پیش است. عرب میگوید: «قَدْ أَدْبَرَ مَا أَدْبَرَ وَ أَقْبَلَ مَا أَقْبَلَ»؛ حالا چه کار بکنیم که جامعه آرام باشد؟ بهترین راه این است که اکثریت قاطع به من رو آوردند با فشار بیعت کردند و من بیعت اینها را پذیرفتم؛ حالا طلحه و زبیر دارند سبک دیگر راه میروند، تو هم در شام داری به سبک دیگر حرکت میکنی؛ این جز اختلاف و شورش و جنگ داخلی پیامدی ندارد. «قَدْ أَدْبَرَ مَا أَدْبَرَ وَ أَقْبَلَ مَا أَقْبَلَ فَبَايِعْ مَنْ قِبَلَكَ»؛ تنها خودت نه چون شامیها به تو خیلی گرایش دارند، با همه آنها، «وَ أَقْبِلْ إِلَيَّ فِی وَفْدٍ مِنْ أَصْحَابِكَ». «وفد»؛ یعنی یک گروه و هیأتی که وارد محضر خلیفه میشوند. همه شما بیایید ما با هم برادرانه زندگی میکنیم و دیگر این کارها را تکرار نکنید. همین معاویه این گونه از نامهها را دریافت کرد بعد نامههای بیادبانه و تُند نوشت که تو کسی بودی که تو را با دست بسته بردند از تو بیعت گرفتند. حضرت در جواب فرمود: ما که انکار نکردیم ما نگفتیم دست ما را نبستند! من کسی هستم که اگر بخواهم سقیفه را امضا کنم باید با دست بسته امضا کنم؛ من که با دست باز سقیفه را امضا نمیکنم «أَرَدْتَ أَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ وَ أَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْت»؛ تو رفتی مرا بیآبرو کنی خودت بیآبرو شدی. گفتی دست مرا بستند بله دست مرا بستند. من اگر بخواهم دست از غدیر بردارم و سقیفه را به رسمیت بشناسم فقط با دست بسته امضا میکنم. «أَرَدْتَ أَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ وَ أَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْت». این وضع برای همیشه هست، نه در زمان حضرت نوح بود، نه زمان حضرت رسول بود، نه برای بعد است.
وضع کلّ دنیا این است، هر کسی معاویهای دارد، هر کسی یزیدی دارد. بدترین یزید و معاویه همین هوای نفس است که وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثّناء) فرمود: «أَعْدَی عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِی بَيْنَ جَنْبَيْكَ».[۱۴] دو تا طلبه، یا دو تا دانشجو در اتاقی دارند با هم مباحثه میکنند، یکی فهمید حق با اوست؛ اما میخواهد حرف خودش را اثبات کند! این همان غدّه بدخیم است که بعد یک وقت سر برمیآورد. ما اگر فهمیدیم حق با رفیق ماست در اوّلین فرصت او را تقویت کنیم، ذات اقدس الهی بر اساس: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾[۱۵] یک مطلب علمی را که ما به حق بپذیریم، دهها برابر به ما مرحمت میکند. تنها مسئله مال که نیست. مسئله علم هست، شرف هست، عزت هست، آبرو هست. اگر کسی یک قدم در راه دین بردارد خدا ده برابر آبروی او را حفظ میکند؛ منتها ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾. اگر کسی خواست به محکمه الهی برود چه در دنیا چه در آخرت ـ البته در آخرت قویتر و ظهورش بیشتر است ـ باید با دست پر برود. یک وقت است کسی کار خیر میکند، بعد چندین بار میگوید که این را بیرنگ و رو میکند! در روایات ما هست که اگر کسی کار خیری کرد یک بار گفت؛ مثل آن است که این برگ گُل را یکبار لمس بکند، دو بار گفت مثل اینکه دو بار؛ این برگ گل خیلی لطیف است، شما چندین بار که دست به آن بزنی پژمرده میشود. فرمود گفتید کار کردید کردید؛ نگویید، بگذارید ذات اقدس الهی آن را شکوفا کند. من این کار را کردم من این کار را کردم، یکی، دو بار، ده بار که آدم بگوید این گل پژمرده میشود؛ این را ائمه فرمودند. کار خیری که کردیم، عبادتی انجام دادیم، زیارتی کردیم، یا کار فردی یا کار جمعی، چه داعی داریم که بگوییم؟ فرمود همین که یکبار گفتید؛ مثل آن است که یک بار، دست به این برگ گل زدید و مالیدید. همان اندازه پژمرده میشود، ده بار که گفتید پژمرده میشود. کار خیری که کردیم بگذاریم نزد خدا بماند. وقتی دست دراز کردیم، این دعایی که در نماز یا غیر نماز داریم دست به دعا دراز میکنیم! وجود مبارک امام سجاد و سایر ائمه البته؛ منتها آن حضرت مظهر دعا بود که «الدُّعَاءُ مُخُّ الْعِبَادَةِ»،[۱۶] این دستها را به صورت میمالیدند؛ گاهی دست را میبوسیدند. میگفتند: دستی که به طرف خدا دراز شد خالی برنمیگردد، اگر همان شیء مصلحت بود همان را میدهد و اگر نبود، سيّئهای را از سيّئات آدم را میآمرزد؛ سيّئه نداشتیم حسنهای از حسنات افزوده میکند. این دست ممکن نیست خالی برگردد؛ لذا گاهی به صورت میمالیدند گاهی میبوسیدند.[۱۷] در دعا فرمودند از خدا چیزی بخواهید وقتی دستتان به طرف خدا دراز میشود، باید ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾[۱۸] باشد. «جاء»؛ یعنی «جاء»؛ نه «فَعَلَ»! نگفت کسی کار خوبی کرد دو سال قبل، سه سال قبل، حالا دست دراز کرد من به او پاداش میدهم! این وقتی که با ما دارد گفتگو میکند باید دستش پر باشد. قیامت هم همین طور است، اگر کسی در دنیا کار خیری کرد؛ اما ـ معاذالله ـ اوضاع آن را به هم زد، نمیگویند تو در دنیا کار خیری کردی، کار خیر کرد؛ اما چند تا کار بد کرد و به هم زد! وقتی با خدا سخن میگوییم باید «جاء» باشد نه «فَعَلَ». ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ ِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾،[۱۹] چیزی ببریم تا ده تا بگیریم، با دست خالی آدم برود، ما چه توقعی داریم؟!
بنابراین آن هم لطف الهی بود که به ما داد، آن را هم باید حفظ بکنیم و یقیناً دعا مستجاب است چه در دنیا چه در آخرت. اگر دستی به طرف خدا دراز بود یا هیچ چیزی داخل آن نبود فقیر محض؛ آن را هم خدا میدهد. یا اگر کار خیر کرد او را حفظ بکند؛ اما نه اینکه ـ معاذالله ـ کار بد کرده و با دست آلوده به طرف خدا میگوید «یا الله»!
غرض این است که این معاویه همیشه هست، این یزید همیشه هست و بدترین معاویه و بدترین یزید که طبق بیان نورانی پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثّناء) است که فرمود: «أَعْدَی عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِی بَيْنَ جَنْبَيْكَ»، همین است که متأسفانه طلاق زیاد است؛ نه آن پسر بزرگوار مواظب زبان خودش است، نه آن دخترخانم مواظب زبان خودش است. توقع بیجا، حرفهای نارسا، تندرویها، بساط خانواده را به هم میزند، بساط جامعه را به هم میزند. این است که در این زیارتها در کلمات ائمه چه در حرمها که مشرف میشویم چه در غیر حرم میگوییم: «کَلامُکُم نُورٌ»،[۲۰] نصیحت اینها واقعاً نور است. چیزهایی به آدم میگویند که آدم راهش را بلد نیست که برود یاد بگیرد. اینها که درباره زمین زیاد سخن نگفتند! تا ما بگوییم زمینشناسی کار تجربی است. دنیا غیر از زمین است دنیا غیر از آسمان است دنیا همین من و ماست! من باید این گونه باشم، تو باید آن گونه باشی که امیدواریم ذات اقدس الهی به برکت قرآن و عترت همه شما را مشمول دعای ویژه وليّ عصر قرار بدهد و همه شما را جزء مبلّغان الهی، معلمان الهی، مدرّسان الهی، مؤلفان الهی قرار بدهد که جامعه از فیض و فوز شما استفاده کند.
پروردگارا امر فرج وليّات را تسریع بفرما!
نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملّت و مملکت ما را در سایه امام زمان حفظ بفرما!
روح مطهّر امام راحل و شهدا را با اولیای الهی محشور بفرما!
آیت الله هاشمی رفسنجانی را با سایر یاران امام، محشورِ با خود آن حضرت بفرما!
دنیا و آخرت همه ما را در سایه وليّات تأمین بفرما!
مشکلات دولت و ملّت و مملکت مخصوصاً در بخش ازدواج و مسکن جوانها حلّ بفرما!
خطر بیگانگان را به استکبار و صهیونیسم برگردان!
امنیت مملکت، آرامش مملکت، نظم مملکت، اقتصاد مملکت، رفاه و سعادت و فلاح ملّت و مملکت را در سایه وليّات برای همه ما مقرّر بفرما!
«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
[۱]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), نامه۱۶.
[۲] . التعجب من أغلاط العامة فی مسألة الإمامة، ج۱، ص۱۲۸؛ «فمن عجیب الأمور و طریفها: أن تخرج فاطمة الزهراء البتول سيّدة نساء العالمین، ابنة خاتم النبيّین، تندب أباها و تستغیث بامّته، و من هداهم إلى شریعته، فی منع أبی بكر من ظلمها فلا یساعدها أحد، و لا یتكلّم معها بشر، مع قرب العهد برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، و مع ما یدخل القلوب من الرّقة فی مثل هذا الفعل إذا ورد من مثلها حتّی تحمل الناس أنفسهم علی الظلم فضلا عن غیره، ثمّ تخرج عائشة بنت أبی بكر إلى البصرة تحرّض الناس علی قتال أمیر المؤمنین عليّ بن أبی طالب علیه السّلام، و قتال من معه من خیار الناس، ساعیة فی سفك دمه و دماء أولاده، و أهله و شیعته ، فتجیبها عشرة آلاف من الناس، و یقاتلون أمامها، إلى أن هلك أكثرهم بین یدیها، إنّ هذا لمن الأمر العجیب!»
[۳] . سوره حدید، آیه۲۰.
[۴]. تحف العقول، ص۲۴۵.
[۵] . سوره ذاریات، آیات۲۰ و ۲۱.
[۶] . نهج البلاغة(للصبحی صالح), حکمت۳۷۶؛ «إِنَّ الْحَقَّ ثَقِیلٌ مَرِیءٌ وَ إِنَّ الْبَاطِلَ خَفِیفٌ وَبِیء».
[۷] . نهج البلاغة(للصبحی صالح), حکمت۳۶۷؛ «مَتَاعُ الدُّنيَا حُطَامٌ مُوبِیءٌ».
[۸]. تحف العقول، ص۲۴۵.
[۹] . مجمع البحرین، ج۵، ص۴۷۷.
[۱۰]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، نامه۷۷.
[۱۱] . نهج الفصاحة، ص۷۸۶.
[۱۲]. اُسد الغابة(ابن اثیر)، ج۲، ص۲۶۹؛ تاریخ بغداد(خطیب بغدادی)، ج۷، ص۳۵۳؛ «إنَّ رَسولَ اللّه(صَلّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ) لَمّا أقبَلَ مِن غَزوَةِ تَبوكَا ستَقبَلَهُ سَعدٌ الأَنصارِيُّ فَصافَحَهُا لنَّبِيُّ (صَلّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ)، ثُمَّ قالَ لَهُ: ما هذَا الَّذی أكتَبَ يَدَیكَ؟ قالَ: یا رَسولَ اللّه، أضرِبُ بِالمَرِّ وَ المِسحاةِ فَاُنفِقُهُ عَلی عِیالی فَقبَّلَ يَدَهُ رَسولُ اللّه(صَلّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ) و قالَ : هذِهِ يَدٌ لاتَمَسُّهَا النّارُ أبَدا».
[۱۳]. وسائل الشیعة، ج۱۹، ص۱۰۳.
[۱۴]. مجموعة ورام، ج۱، ص۵۹.
[۱۵]. سوره انعام، آیه۱۶۰.
[۱۶] . الدعوات (للراوندی) / سلوة الحزین، النص، ص۱۸.
[۱۷] . الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج۲، ص۴۷۱؛ «مَا أَبْرَزَ عَبْدٌ يَدَهُ إِلَی اللَّهِ الْعَزِیزِ الْجَبَّارِ إِلَّا اسْتَحْيَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يَرُدَّهَا صِفْراً حَتَّی يَجْعَلَ فِیهَا مِنْ فَضْلِ رَحْمَتِهِ مَا يَشَاءُ فَإِذَا دَعَا أَحَدُكُمْ فَلَا يَرُدَّ يَدَهُ حَتَّی يَمْسَحَ عَلَی وَجْهِهِ وَ رَأْسِه».
[۱۸] . سوره انعام، آیه۱۶۰؛ سوره نمل، آیه۸۹؛ سوره قصص، آیه۸۴.
[۱۹] . سوره انعام، آیه۱۶۰.
[۲۰]. من لا یحضره الفقیة، ج۲، ص۶۱۶.