منتها حضرت خيلي باز کرد اينها را، مسئله صبر را، يقين را، عدل را، جهاد را، مبسوطاً بيان کرد و در بخش‌هاي ديگري از کلمات نوراني آن حضرت، انسان را تشريح کرد؛ همان طوري که شما مي‌بينيد يک طبيب در صورت ضرورت اين جنازه را تشريح مي‌کنند براي دانش‌آموزان پزشکي که اينها، اينها را ياد بگيرند، وجود مبارک حضرت امير و ساير ائمه(عليهم السلام) اين دستگاه بدن را تشريح مي‌کنند تا آدم بداند که کجاي آن مشکل دارد و کجاي آن مشکل ندارد. اين که خدا قرآن را به عنوان شفا معرفي کرده است: ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ﴾[2] و اينکه وجود مبارک حضرت امير، رسول گرامي را با آنکه به منزله جان پيغمبر است، او را طبيب معرفي کرده است، فرمود:«طَبِيبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّه‏»،[3] براي اين است که اينها اين صحنه را خوب تشريح مي‌کنند، يک؛ بيماري‌ها را مشخص مي‌کنند، دو؛ درمان اين بيماري را هم بازگو مي‌کنند، سه؛ نتيجه‌اش که شفا و علاج است آن را بيان مي‌کنند، چهار. گاهي به ما مي‌گويند بخش‌هاي انديشه‌ و علم شما مربوط به يک سلسله دستگاه است، بخش‌هاي انگيزه و عمل شما مربوط به دستگاه ديگر است. اگر آن دستگاه عمل شما مشکلي دارد، هر چه بر دستگاه انديشه‌ خود بيافزاييد مشکل شما حلّ نمي‌شود. اگر کسي مشکل عملي دارد او هر چه آيه بخواند، روايت بخواند، مشکل علمي ندارد تا با خواندن آيه و روايت برای او حلّ بشود. اين يک راه عملي مي‌خواهد تقويت اراده مي‌خواهد. اراده؛ يعني اراده! علم؛ يعني علم! بين آنها بين آسمان و زمين فرق است. اينکه ما عالم بي‌عمل داريم، براي آن است که اين شخص در بخش انديشه مشکلي ندارد، درس‌ها را خوب خوانده، براي ديگران هم درس گفته، در اين زمينه کتاب هم نوشته است؛ اما آنکه عمل مي‌کند نيروي انگيزه است نه نيروي انديشه. حضرت اينها را از هم باز کرد.

فرمود ما از مَثلي پي به ممثَّل مي‌بريم، از تشبيهي به مشبّه‌به پي مي‌بريم، از نمونه‌اي به يک حقيقت راه پيدا مي‌کنيم، از همين بدن شما شروع کنيم تا به آن حقيقت برسيم. در محدوده بدن ما يک مَقسَم داريم که تحت اين مقسم اقسام چهارگانه است: «إن هاهنا مقسماً واحدا تحته اقسامٌ أربعة»؛ اگر اين مثال روشن شد راه ممثَّل را ما پيدا مي‌کنيم. در بدن ما يک سلسله نيروهايي هستند که مسئول درک و مسئول فهميدن‌‌ هستند؛ مثل چشم و گوش. يک سلسله نيروهايي داريم که مسئول کار و حرکت‌ هستند؛ مثل دست و پا. اين مطلب اوّل يعني مَقسم. انسان از لحاظ اين مقسم به چهار گروه تقسيم مي‌شود: گروه اوّل کساني‌ هستند که هم مجاري ادراکي‌ آنها قوي است هم مجاري تحريکي‌ آنها قوي است؛ يعني هم چشم و گوش سالم دارند هم دست و پاي سالم. گروه دوم کساني هستند که مجاري ادارکي‌ اينها قوي است؛ يعني چشم و گوش آنها سالم است؛ اما دست و پاي اينها ويلچري است فلج هستند. گروه سوم کساني‌ هستند که مجاري تحريکي اينها سالم است مجاري ادراکي اينها ضعيف است؛ يعني دست و پاي نيرومند و قوي دارند؛ اما چشم و گوش آنها مشکل دارد، نه مي‌بينند نه مي‌شنوند. گروه چهارم به اصطلاح فاقد طهورين‌ هستند؛ هم مشکل انديشه‌اي دارند هم مشکل انگيزه‌اي. نه چشم و گوش سالمي دارند نه دست و پاي سالم. پس ما در قلمرو بدن يک مقسم داريم و تحت آن، اين اقسام چهارگانه. در اين محدوده بدن، آن گروه اوّل اهل نجات هستند؛ يعني کساني که چشم و گوش آنها که مجاري ادراکي‌ است سالم هست دست و پاي آنها که مجاري تحريکي است سالم است، اينها وقتي مار و عقرب را ديدند فرا مي‌کنند خودشان را نجات مي‌دهند يا وقتي مي‌بينند اتومبيلي با سرعت دارد مي‌آيد فوراً مي‌روند کنار. اينها هم خوب مي‌فهمند و هم خودشان را حفظ مي‌کنند.

گروه دوم کساني هستند که چشم و گوش آنها سالم است؛ اما دست و پاي اينها فلج است و ويلچري است. اين گروه دوم مار، عقرب و خطر را به خوبي مي‌بيند؛ اما چون قدرت فرار ندارد نيش مي‌خورد و مسموم مي‌شود. شما به اين گروه دوم عينک بدهيد تلسکوپ بدهيد ميکروسکوپ بدهيد ذرّه‌بين بدهيد دوربين بدهيد، فايده ندارد، چون او مشکل ديد ندارد. اگر مشکل او مشکل ديد بود با عينک و ذرّه‌بين حلّ مي‌شد؛ اما او از نظر ديد صد درصد دارد مار و عقرب را مي‌بيند، اما چشم که فرار نمي‌کند، دست و پا فرار مي‌کند که فلج است.

گروه سوم کساني‌ هستند که دست و پاي سالمي دارند؛ اما چشم و گوش کَر و کور دارند؛ اينها هم نيش مي‌خورند، به اينها نمي‌شود گفت که چرا نرفتي؟ او مي‌گويد من که نديدم! شما مرتّب به او بگو مار دارد مي‌آيد. مي‌گويد از کدام طرف دارد مي‌آيد؟ من به کدام طرف فرار کنم؟ او دست و پاي سالمي دارد، ولي چشم و گوش بسته دارد.

گروه چهارم که فاقد طهورين هستند، هم چشم و گوش نابينا و ناشنوا دارند هم دست و پاي فلج.

«فتحصّل أنّ هاهنا مَقسماً»، يک؛ «تحته اقسام؛ أربعة»، دو. اين مربوط به بدن ماست. وجود مبارک حضرت در تحليل‌هايي که دارد مي‌فرمايد روح شما هم همين طور است؛ روح شما هم مَقسمي دارد که مسئول انديشه و انگيزه ما داريم. بعضي‌ها عهده‌دار ادارک و انديشه‌ هستند، بعضي‌ها عهده‌دار حرکت و اراده‌ میباشند. مسئله تصور و تصديق و قياس، جزم يعني جزم! عزم يعني عزم! بين جزم و عزم بين آسمان و زمين فرق است اين يک راه ديگر است آن يک راه ديگر است. اين مربوط به عقل نظري است آن مربوط به عقل عملي است. اين مربوط به انديشه است آن مربوط به انگيزه است. اين مَقسم، چهار قسم زيرمجموعه آن است؛ بعضي‌ها هستند که در هر دو بخش قوي‌ هستند؛ يعني هم خوب تصور دارند تصديق دارند قياس دارند استدلال دارند به جزم مي‌رسند. دستگاهي که امام فرمود: «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»،[4] که عقل عملي آنهاست مسئول اراده است پايانش عزم است تصميم دارد نيت دارد و اراده دارد به عزم مي‌رسد؛ عزم کار است. آن فهم است اين کار است. اگر هر دو سالم بود، اين مي‌شود عالم باعمل. اين چه در حوزه باشد چه در دانشگاه باشد مشمول ﴿وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشي‏ بِهِ فِي النَّاسِ﴾،[5] نه بيراهه مي‌رود نه راه کسي را مي‌بندد. قرآن مي‌گويد اين استادي که در حوزه است يا در دانشگاه است وقتي در فضاي جامعه يا در فضاي حوزه و دانشگاه راه مي‌رود نوري است که همه‌اش از او بهره مي‌برند. کدام طلبه و کدام دانشجوست که وقتي استاد باعمل را ببيند که جزم او عالمانه و عزم او مخلصانه است به او اقتدا نکند؟! ﴿وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشي بِهِ﴾ «في الارض»،‏ ﴿فِي النَّاسِ﴾ و مانند آن.

گروه دوم کساني‌ هستند که در بخش انديشه سالم هستند، خوب برهان اقامه مي‌کنند خوب حرف مي‌زنند حرف خوب مي‌زنند استدلال مي‌کنند اهل جزم‌ هستند؛ اما در بخش انگيزه مشکل عملي دارند. شما برای اين عالم بي‌عمل مدام آيه بخوان مدام روايت بخوان! او که مشکل علمي ندارد که شما با آيه و روايت مي‌خواهي او را روشن کني او خودش گفته و کتاب نوشته است. مگر علم کار مي‌رسد؟ مگر عقلِ نظر کار مي‌رسد؟ عقلِ نظر کارش فتواست، جزم است، او جزم دارد؛ به اينکه روميزي بد است، زيرميزي بد است، نجومي بد است، اختلاس بد است، اينها همه را مي‌داند؛ اما علم که هيچ يعني هيچ! علم اصلاً کاري به عمل ندارد؛ مثل اينکه کسی مار و عقرب را مي‌بيند؛ اما دست و پاي او ويلچري است. مگر ديدن باعث نجات است؟ اين عمل باعث نجات است که اين شخص ويلچري است.

وجود مبارک حضرت امير در آن بخش دارد: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِير تَحْتَ هَوَيً أَمِير»،[6] اينکه مي‌گويند جهاد نفس جهاد اکبر است؛ اين تشبيه نيست، تمثيل نيست، يک واقعيت است جنگ دروني است بين انديشه و انگيزه، انسان چه مي‌فهمد چه کاري انجام مي‌دهد؟ هوس يک چيز مي‌خواهد، شهوت يک چيز مي‌خواهد، غضب يک چيز مي‌خواهد، عقل عملي که امام فرمود: «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»، چيزي ديگر مي‌خواهد. اين جنگ هست. حضرت فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِير تَحْتَ هَوَيً أَمِير»؛ در اين مبارزه، اين هوس پيروز شد، اين عقل را به اسارت آورد؛ از عقل اسير، از دست و پاي ويلچريِ اسير کاري ساخته نيست، اين مي‌شود عالم بي‌عمل.

قسم سوم کساني‌ هستند که دست و پاي سالمي دارند؛ اما چشم و گوش او بسته است. اين مقدّس بي‌درک است اين هر چه به او بگويي عمل مي‌کند؛ اما نمي‌فهمد که به چه چيزی عمل بکند! چون قدرت علمي ندارد هر روز کسي اين را به سمتي مي‌کشد. اين خوب مي‌دود خوب مي‌رود؛ اما نمي‌فهمد کجا برود! اين مقدس بي‌درک اين است.

قسم چهارم «جاهل متهتّک» است؛ نه مي‌فهمد نه مي‌تواند برود. آنها به درد کسي نمي‌خورد، فقط به درد هياهو مي‌خورد. حضرت آمده تحليل کرده. اينکه فرمود: «و شفاء»؛ اينکه فرمود ما جرّاحي مي‌کنيم، اينکه فرمود: «طَبِيبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّه‏»، نه يعني دوره‌گرد است! اگر جناب سعدي و امثال سعدي خوب حرف مي‌زنند، حرف‌هاي خوب مي‌زنند؛ چون گوشه‌اي از اين حرف‌ها را فهميدند. حضرت فرمود: «طَبِيبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّه‏»، يعني نه دوره‌گرد است؛ يعني مي‌داند کجا نيش بزند، کجا مَرهم بگذارد. اگر اينها گفتند، مثل طبيب ماهري است که جرّاح و مَرهم‌ْنِه است از اينجا گفتند. يعني طبّش را دور مي‌دهد، نه خودش مي‌گردد. کجا بايد نيش بزند، کجا بايد برنجاند، کجا بايد آرام حرف بزند، کجا بايد تُند حرف بزند. طب را دور مي‌دهد، آن نيش را با مَرهم را دور مي‌دهد که کجا نيش بزند، کجا جرّاح و نيش‌زن و مَرهم‌نِه است بعدها سعدي و امثال سعدي اين لطيفه نهج البلاغه را به اين صورت معنا کردند. حضرت فرمود ما اين کاره‌ هستيم.

 لذا عالم بي‌عمل را مي‌گويد که مشکل او چيست. مي‌گويد به هر حال کار حرام اين طور نيست که تاريخ مصرف آن گذشته باشد، حرف بد، قول بد، ريختن آبروي ديگران، به هر حال گناه دارد، گناه تاريخ مصرف آن هرگز نخواهد گذشت؛ مثل اينکه کسي غذاي مسمومي بخورد ولو يک لقمه، نمي‌تواند بگويد الآن تاريخ مصرف آن گذشت، نخير! اين در اين دستگاه هست و دستگاه را هم ذات اقدس الهي طرزي دستگاه گوارش را آفريد که اصلاً غذای ناسالم را جذب نمي‌کند. اين غذاي مسموم بعد از دو سه روز يا بعد از چند ساعت بالا مي‌آيد. اين بالا آمدن يعني همان آبروريزي. ممکن نيست کسي خلاف بکند و آبرويش نرود؛ اين بيان نوراني حضرت امير است. فرمود به هر حال بالا مي‌آوريد. نه اينکه شما انگشت بکنيد بالا مي‌آوريد، اين خودش بالا مي‌آيد. ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ أَن لَن يُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغَانَهُمْ﴾،[7] اينها که در دلشان يک بيماري هست، خيال مي‌کنند ما بالا نمي‌آوريم؟! از اين شفاف‌تر و روشن‌تر چه آيه‌اي مي‌خواهيد شما؟ فرمود ممکن نيست کسي خلاف بکند و بالا نياورد.

بعضي‌ها ترس از جهنم دارند، بعضي‌ها شوق به بهشت دارند، بعضي‌ها برتر از اينها فکر مي‌کنند از مولايشان خجالت مي‌کشند، بعضي‌ها هيچ کدام از اين سه امر نيستند نه از جهنم مي‌ترسند نه شوق بهشت دارند نه از خالقشان خجالت مي‌کشند؛ از آبرويشان مي‌ترسند. فرمود بسيار خب! لااقل در دنيا نه بيراهه برو، نه آبروي کسي را ببر! مي‌دانيد مسئله جهنم و اينها بعد پيدا شده است، اوّل که ذات اقدس الهي ما را به جهنم نترساند. اين سوره مبارکه «علق» اين چند آيه‌ آن، اوّل نازل شد: ﴿اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ ٭ خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ ٭ اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الأكْرَمُ﴾؛[8] اين سوره مبارکه «علق»، جزء عتائق سور است. «عتائق» که جمع عتيقه است، «عتيق»؛ يعني کهن. عتيقه که مي‌گويند اين است. اين سوره‌هاي اوّليه قرآن را مي‌گويند جزء عتائق‌ هستند. اين سوره «علق» جزء عتائق است جزء کهن است نه کهنه، جزء قديمي‌ترين سور قرآن است. در بخش پاياني اين سوره دارد: ﴿أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَي،[9] شما ده‌ها بار اين سوره نورانی را بخوانيد، اصلاً سخن از جهنم نيست. سخن از حيا است، انسان نمي‌داند خدا او را مي‌بيند؟ بعدها وقتي تربيت اثر نکرد، آن وقت بگير و ببند جهنم شروع شد، آيات جهنم بعد نازل شد. اوّلين سوره‌اي که نازل شد، حيا و آدميت است: ﴿أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَي، انسان نمي‌داند که خدا او را مي‌بيند؟ در محضر خداست، در مشهد خداست، در حضور خداست. ﴿أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَي، اين تعبيرات در بخش‌هاي اوّليه است. حالا اگر کسي به اين بارگاه راه نيافت، لااقل مسئله دنيا برايش مطرح باشد. اين چنين نيست که کسي بگويد من اين خلاف را کردم تاريخ مصرف آن گذشت.﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصاد﴾؛[10] لذا حضرت ايمان را تشريح کرد که «آمَنَ»؛ يعني «دَخَل في المأمن» وارد قلعه شد. اينجا که وارد قلعه شد ديگر محفوظ است. چگونه وارد قلعه مي‌شود؟ حالا يا «خَوْفاً مِنَ النَّارِ»[11] است يا «شَوْقاً إِلَي الْجَنَّةِ»[12] است يا ﴿حُبًّا لِلَّهِ﴾[13] است که اين را تفصيل مي‌دهد.

من مجدّداً مقدم شما را گرامي مي‌دارم. اميدواريم که اين سخنان نوراني اهل بيت مخصوصاً وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) در همه ما حُسن اثر کند.

پروردگارا تو را به انبيا و اوليايت قسم، نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملّت و مملکت ما را در سايه امام زمان حفظ بفرما!

روح مطهّر امام راحل و شهدا را با اولياي الهي محشور بفرما!

خطر بيگانگان را به استکبار و صهيونيسم برگردان!

مشکلات اقتصاد و حمايت از کالاي داخلي و ازدواج جوان‌ها را در سايه لطف وليّ‌ات حلّ بفرما!

بين ما و اولياي الهي در دنيا و برزخ و قيامت جدايي نينداز!

جوانان ما چه در بخش ازدواج چه در بخش اشتغال موفق بفرما!

جوانان ما و فرزندان ما را تا روز قيامت از بهترين شيعيان اهل بيت عصمت و طهارت قرار بده!

اين دعاها را در حق همه مؤمنان عالم مستجاب بفرما!

«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»



[1]. عيون الاخبار، ج2، ص 134؛ بحار الانوار(ط ـ بيروت)، ج49، ص127.

[2] . سوره اسراء، آيه82.

[3]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), خطبه108.

[4]. الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص11.

[5]. سوره انعام، آيه122.

[6] . نهج البلاغه(للصبحي صالح)، حکمت211.

[7]. سوره محمّد، آيه29.

[8] . سوره علق، آيات1 ـ 3.

[9]. سوره علق, آيه14.

[10]. سوره فجر، آيه14.

[11]. علل الشرائع، ج1، ص57.

[12]. علل الشرائع، ج1، ص57.

[13]. سوره بقره, آيه165؛ ﴿وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّه‏﴾.

فهرست مطالب