در بحث‌هاي نهج البلاغه همان طوري که در جلسات قبل به عرض شما رسيد، نهج البلاغه تقريباً 241 خطبه نوراني داشت و دارد که بحث آن گذشت. 79 نامه داشت که بحث آن گذشت. 473 کلمات حکيمانه دارد که ما از نظر سير بحثي به کلمه بيست و دوم رسيديم. غالب اين کلمات يا از نامه‌هاي آن حضرت است يا از خطبه‌هاي آن حضرت. يک «خطبة البيان» به آن حضرت منسوب است که در نهج البلاغه نيست، بخشي از اين کلمات حکيمانه به آن «خطبة البيان» مرتبط است. نامه‌اي اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) براي فرزندشان مرقوم فرمودند، بخشي از کلمات آن نامه به عنوان کلمات حکيمانه آمده است.

در اينجا کلمه بيست و دوم اين است: «قَالَ ع مَنْ أَبْطَأَ بِهِ عَمَلُهُ لَمْ يُسْرِعْ بِهِ [حَسَبُهُ‏] نَسَبُهُ»‏؛[2] ممکن است که کسي داراي قبيله خوب، پدر خوب، مادر خوب، نژاد خوب و اين گونه از عناوين باشد، ولي حرکتي نداشته باشد. حضرت فرمود کسي که عملش کُند است تُندي نسب او مشکل او را حلّ نمي‌کند. اين نه تنها در قيامت در آن روز ﴿لا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ﴾،[3] امروز هم همين طور است. حساب مردم غير از حساب نظام تکوين است. در نظام تکوين هر کسي در کنار سفره عقيده خود و عمل خود نشسته است. اگر وابسته به يک خاندان پرجمال و شکوهي باشد، عمل او کوتاه باشد، اين رشد نمي‌کند. اينکه در قرآن فرمود در آن روز: ﴿لا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ﴾؛ اين آيه در قيامت ظهور مي‌کند، نه حدوث. بسياري از امور است که در دنيا هم هست؛ منتها مستور و مخفي است، در قيامت ظهور مي‌کند، نه در قيامت حدوث داشته باشد. يک قانون الهي است که اگر کسي عمل او کُند بود، نَسَب او کاري از او ساخته نيست. در دنيا هم ﴿لا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ﴾، در آخرت هم ﴿لا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ﴾؛ منتها در دنيا يک سلسله امور اعتباري نزد مردم هست که به وسيله نسب افراد، افراد را محترم مي‌شمارند؛ ولي در قيامت اين گونه از امور هم مطرح نيست ﴿تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأسْبَابُ﴾ نه سببي در کار است در معاد و نه نسبي.

کلمه نوراني بعدي اين است که «مِنْ كَفَّارَاتِ الذُّنُوبِ الْعِظَامِ إِغَاثَةُ الْمَلْهُوفِ وَ التَّنْفِيسُ عَنِ الْمَكْرُوبِ»‏؛[4] کفّاره‌ها غير از انتقام است؛ کفّاره به منزله دارو است، يا به منزله غذاهاي تقويتي است. يک سلسله تنبيههايي در قرآن و سنّت آمده است که آنها عذاب است کيفر است؛ اما اين کفّاراتي که در قرآن و روايات آمده، اين کفّاره سازنده است. فرمود: اگر کسي گناهي کرده است، وقتي گره يک افتاده در مشکلات را حلّ کند، اين کفّاره اوست. مي‌دانيد اين کفّاره فقهي نيست، اين کفّاره اخلاقي است. «إِغَاثَةُ الْمَلْهُوفِ», «غوث»؛ يعني نجات دادن و مشکل کسي را حلّ کردن. باران را که مي‌گويند «غيث»، براي اين است که مشکل آدم را حلّ مي‌کند. بارها به عرض شما رسيد ما فرهنگ قوي داريم به نام فارسي؛ اما فارسي کجا و عربي کجا! ما اين که از آسمان مي‌آيد را مي‌گوييم باران، ديگر حرفي براي گفتن نداريم. او مي‌گويد باران، او مي‌گويد غيث، چندين نام براي اين دارد، براي اينکه اين باران چندين برکت دارد. براي هر برکت آن نامي است؛ مگر کشاورز مشکل ندارد؟ مگر کم‌آبي براي افراد مشکل نيست؟ «غيث»؛ يعني چيزي که مشکل آدم را حلّ مي‌کند، ما در تمام اين حالات مي‌گوييم باران.

قبلاً هم به عرض شما رسيد ملّتي که جيبش خالي است کيفش خالي است ما حرفي براي گفتن نداريم، مي‌گوييم «گدا»! گدا که بار علمي ندارد. اين گدا ترجمه «فاقد» است؛ يعني «ندار»! قرآن هرگز اين گونه از کلمات بي‌بار که بار علمي نداشته باشد را به کار نمي‌برد. مي‌فرمايد ملّتي که جيبش خالي است کيفش خالي است اين فقير است. فقير به معناي گدا نيست، فقير به معني ندار نيست، اين «فعيل» به معني «مفعول» است، همان طوري که «قتيل» به معني مقتول است. فقير يعني کسي که ستون فقراتش شکسته است و ويلچري است. ملّتي که دستش خالي است جيبش خالي است کيفش خالي است، اين ستون فقراتش شکسته است اين قدرت قيام ندارد چه رسد به مقاومت. فرمود مال خود را حفظ بکنيد، توليد کنيد، اشتغال داشته باشيد و گرنه مي‌شويد فقير. مسکين هم همين طور است مسکين به معني گدا نيست، مسکين؛ يعني کسي که ساکن است پويا نيست قدرت حرکت ندارد. ملّتي که دستش خالي است جيبش خالي است کيفش خالي است، اين زمينگير است. در تعبيرات ديگر هم دارد که﴿وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاق﴾,[5] اين را که عرب نمي‌فهميد، عرب مي‌گفت نداري! گرسنگي! تعبير قرآن اين است که شما فرزندانتان را خشيه املاق نکشيد. آنها از ترس نداري گاهي بچه‌ها را مي‌کشتند. تعبير لطيف و دقيق قرآن کريم اين است که املاق ميآورد؛ يعني کسي که جيبش خالي است کيفش خالي است، دستش خالي است، او اهل املاق است. املاق؛ يعني تملّق و چاپلوسي. آنکه گرفتار است چاپلوس است. بي‌مالي انسان را متملّق مي‌کند. دست تهي انسان را متملّق مي‌کند. اين است که قرآن مي‌شود کتاب عميق علمي. حرف‌هاي عوامانه، حرف‌هايي که بار علمي نداشته باشد، حرف‌هايي که محتوا نداشته باشد، در قرآن نيست.

«غيث» هم همين طور است؛ ما مي‌گوييم باران! چون مي‌بارد مي‌گوييم باران. حرف علمي نيست. اما تعبيرات غيث است مطر هست و مانند آن. «اغاث» هم همين طور است. فرمود به هر حال کفّاره به دو نحو است: يک کفّاره بگير و ببند و بزن است که اين در کشورهاي ديگر هم هست. يک کفّاره تربيتي است فرمود اگر يک وقت پاي شما لغزيد اشتباهي کرديد، فوراً به سراغ توليد و اشتغال برويد مشکل اين جوان‌ها را حل کنيد. اينکه نميتواند ازدواج کند، اينکه واقعاً ملهوف است «متلهّف» است، رنج مي‌برد، مشکل او را حلّ کنيد، اين کفّاره آن گناهان شماست. دو نحوه قرآن تربيت مي‌کند: يکي ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمينَ مُنْتَقِمُونَ﴾،[6] بله اين بگير و ببند هست؛ اما اثر اين کم است. يک اثر دروني است، آن وقت چقدر انسان لذت ميبرد از اينکه توليد کرده، اشتغال ايجاد کرده، جواني روي کار آمده ازدواج کرده. هر وقت به ياد آن حادثه مي‌افتد لذت مي‌برد، فرمود اين کفّاره است.

بنابراين اخلاق اين گونه از کفّارات را ياد مي‌دهد. فقه آن گونه از کفارات را ياد مي‌دهد که اگر اين کار را کردي زندان است، اگر اين کار را کردي فلان است. در فقه هم البته بحث‌هاي اخلاقي هست؛ همين «اطعام ستّين مسکين»،[7] همين «صوم ستّين يوماً»،[8] همينها کفّارات است؛ اما فرمود اگر کسي گناه بزرگ کرده است، توليد مهم داشته باشد که جامعه را حلّ کند، اين ميتواند کفّاره او باشد. آن وقت خودش هم ميفهمد آن کفّاره روزه و اينها را هم مي‌دهد.

اين بيان نوراني حضرت امير است: «مِنْ كَفَّارَاتِ الذُّنُوبِ الْعِظَامِ إِغَاثَةُ الْمَلْهُوفِ وَ التَّنْفِيسُ عَنِ الْمَكْرُوبِ»، کسي که مشکل دارد نفس او نمي‌آيد، شما به او تنفيس مي‌دهيد؛ مثل اينکه با دستگاه مصنوعي نفس مي‌دهند، اين آقا نفس میکشد. فرمود الآن نفس او بند آمده، اين فقير است، اين مشکل دارد، اين آبرو دارد، اين نزد زن و بچه گرفتار است. الآن نفس او بند آمده، شما تنفيس کنيد راه نفس او را باز کنيد بگذاريد نفس بکشد. اگر اين کار را کرديد خدا هم وسيله بخشش شما را فراهم مي‌کند. اصلاً خودت به اين فکر مي‌افتي که آن کار را نکني. کسي که روح بزرگ و گذشت و اعتلا و توليد و اشتغال داشته باشد، اصلاً به فکر گناه نيست؛ چون گناه پيروي از شيطان است. اين بيان نوراني حضرت است.

بعد فرمود: «يَا ابْنَ آدَمَ إِذَا رَأَيْتَ رَبَّكَ سُبْحَانَهُ يُتَابِعُ عَلَيْكَ نِعَمَهُ وَ أَنْتَ تَعْصِيهِ فَاحْذَرْهُ»[9] گاهي مي‌بينيد انسان يکي دو بار مي‌لغزد و خدا او را تنبيه نمي‌کند. فرمود: اگر ديدي مرتّب نعمت الهي مي‌آيد شما هم مرتّب نافرماني مي‌کنيد بپرهيزيد، چون دفعتاً ممکن است بگيرد. اينها که در دريا غرق مي‌شوند، چون شناي در دريا چيز لذيذي است، زير پاي اينها که استخرِ مستحکمِ بسته نيست شن است، اينها يک مقدار ميروند، بعد دفعتاً ميبينند که غرق شدند. فرمود: اگر نعمت‌هاي الهي مي‌آيد، شما هم مرتّب بدرفتاري مي‌کنيد، بدانيد همان جا ممکن است خدا بگيرد. تعبير قرآن کريم اين است که ﴿حَتَّي عَفَوْا﴾، ﴿عَفَوْا﴾؛ يعني پر شده نعمت ﴿أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً﴾[10] دفعتاً مي‌گيرد. حالا يا قدرت است يا عزت است يا جمال است يا شکوه، هر چه باشد؛ لذا به ما گفتند هر وقت نعمتي به دست شما رسيد شاکر باشيد. شکر نعمت هم اين است که نعمت را از منعم بدانيم، اوّلاً؛ در جاي خود صرف کنيم، ثانياً. اين بيان نوراني حضرت امير است.

بعد فرمود: «مَا أَضْمَرَ أَحَدٌ شَيْئاً إِلَّا ظَهَرَ فِي فَلَتَاتِ لِسَانِهِ وَ صَفَحَاتِ وَجْهِهِ»‏؛[11] انسان آنچه در درون دارد، به هر حال به وسيله ابزار و ادوات ظاهر مي‌شود؛ حالا يا با نوشتن آن، يا با گفتن آن، يا با رفتن آن، يا با حرکات و سکناتش بيان مي‌شود. برخي از کارهاست که هر کسي آن جلوه‌ها را نمي‌بيند، فقط معصوم است که مي‌بيند. الآن کسي که پشت اين ديوار حرف ميزند، ما ميتوانيم بفهميم زن است يا مرد است، اين چيز روشني است. سنّ او کم است يا بزرگ‌سال است؟ اين را هم ممکن است بفهميم. عرب است يا عجم است؟ اين را هم ممکن است بفهميم. اما پاک است يا ناپاک؟ اين را ما نمي‌فهميم. در قرآن به وجود مبارک پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التّحية و الثّناء) فرمود اگر ما بخواهيم کاري مي‌کنيم که ﴿وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ﴾؛[12] طرز حرف زدن آنها براي تو روشن بشود که اينها منافق هستند يا مؤمن! اين گونه خدا روشن ميکند. حالا اگر ذات اقدس الهي خواست فرمود هر کسي در درون او خصوصيتي باشد به هر حال بيرون مي‌‌آيد؛ چه بهتر که درونش اسرار الهي باشد که اگر برون آمد روح و ريحان باشد فضا را معطّر کند، چه بهتر از اين! ما موظّف هستيم که تظاهر نکنيم؛ اما موظّف هستيم آدم خوبي باشيم، اين خوبي خودش ظهور مي‌کند؛ چه ما بخواهيم چه نخواهيم. ما که داعي نداريم خودمان را نشان بدهيم. آدم خوب ﴿وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشي‏ بِهِ فِي النَّاسِ﴾؛[13] «نوراً يمشي به في الأرض» او که قصد نشان دادن ندارد. ذات اقدس الهي هوشي به مردم داد که از قيام و قعود اين شخص، طهارت مي‌فهمد.

بعد مطلب ديگر؛ اگر کسي ـ خداي ناکرده ـ به نظام، به جامعه، به مردم، قصد خيانت دارد، فرمود اين طور نيست که ما او را رها بکنيم: ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ أَن لَن يُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغَانَهُمْ﴾؛[14] آنها که در درونشان يک بيماري هست خيال مي‌کنند هميشه مي‌توانند کتمان کنند ما آن را اظهار نمي‌کنيم! نه، ما اظهار مي‌کنيم.

بنابراين ما بايد آبروي خودمان را حفظ بکنيم. آبروي ما، اوّلين راه آن تطهير باطن است. اگر ـ خداي ناکرده ـ باطن طاهر و طيّب نبود، از راهي خودش را نشان مي‌دهد؛ يا گفتار ما، يا رفتار ما، يا نوشتار ما؛ انسان بدون سهو و نسيان نيست، در حال سهو و نسيان، آن حادثه خودش را نشان مي‌دهد. در صفحات وجه او هم اين چنين است؛ علامت‌هاي صورت هم نشان مي‌دهد.

کلمه بعدي فرمود: «امْشِ بِدَائِكَ مَا مَشَی بِكَ»‏؛[15] فرمود: وقتي بيمار شديد فوراً دارو مصرف نکنيد، با پزشک مشورت کنيد. بخشي از بيماري را خودِ بدن دفاع مي‌کند، دستگاه بدن دستگاه دفاع دارد، صبر و بردباري شما، دستگاه دفاعي بدن را تقويت مي‌کند؛ اگر گفتند پرهيز کنيد، اگر گفتند ملاحظه خودتان را بکنيد، پرخوري نکنيد و مانند آن، اين دستگاه دفاعي شما را تقويت ميکند، دو؛ يعني خود دستگاه در برابر اين ميکروب وارد شده مدافع است، يک؛ مقاومت و هشياري خود بيمار کمک مي‌کند، دو؛ اگر اين دو جواب نداد، آن‌گاه دست به دارو ببريد و از طرفي هم اين مثالي است براي ممثّل ديگر؛ ممثّل اين است که اگر يک حادثه تلخي پيش آمد، فوراً آشفته نشويد و نظام خود را به هم نزنيد. صبر و بردباري اثربخش است، ما نمي‌دانيم اين کار را چه کسي براي آزمايش طرح کرده؟ پايان اين کار چيست؟ لذا اين «امْشِ بِدَائِكَ مَا مَشَی بِكَ»‏؛ معناي آن اين نيست که اگر بيمار شدي اصلاً به طبيب مراجعه نکن تا بيماري کهنه بشود، اين طور نيست.

«أَفْضَلُ الزُّهْدِ إِخْفَاءُ الزُّهْدِ»؛[16] تظاهر به زهد، زهد نيست و بي‌تفاوت بودن در ظهور و علن آن هم خيلي شايسته نيست. انسان زاهد بايد بکوشد که زهدش مستور بماند، إخفا کند نه خفا. پس اظهار زهد بد است، بي‌تفاوت بودن خوب نيست، إخفاي زهد خوب است؛ آن وقت خود آدم راحت است و نه گمان بيجا درباره او برده ميشود نه خيال خام در خود او پيدا مي‌شود.

مطلب ديگر که خيلي دقيق است فرمود: «إِذَا كُنْتَ فِي إِدْبَارٍ وَ الْمَوْتُ فِي إِقْبَالٍ فَمَا أَسْرَعَ الْمُلْتَقَی»‏؛[17] يک وقت است که انسان رقيبي دارد که او از آن طرف مي‌آيد و اين شخص هم از اين طرف حرکت مي‌کند. به هر حال دو نفر هستند يکي از شمال مي‌آيد يکي از جنوب مي‌رود، اينها زود به هم مي‌رسند؛ ولي اگر فقط يک نفر حرکت کند دير به هم ميرسند. فرمود وقتي شما رو به عقب هستيد؛ يعني مرتّب عمرتان کم ميشود، قافله مرگ هم از آن طرف فرا مي‌رسد، شما هم که هر روز يک روز از عمرتان کم مي‌شود، او هم از آن طرف دارد مي‌رسد، زود برخورد مي‌کنيد، اين يعني چه؟ ما يک مدت عمر مشخص داريم؛ حالا شصت سال است يا هشتاد سال است يا صد سال است يا کمتر يا بيشتر، همين يک عمر است همين شصت سال است، ديگر ما دو تا متحرک نداريم که يک از آن طرف بيايد، يکي از اين طرف. حضرت فرمود شما روزانه يک روز کم ميآوريد يک قدم کوتاه ميآييد. او روزانه يک قدم جلوتر ميآيد. شما يک قدم کم، يک قدم کم، يک قدم کم؛ او يک قدم پيش، يک قدم پيش، يک قدم پيش، زودتر ميرسيد. آيا ما دو نفر هستيم؟ دو تا حرکت است؟ يکي کم ميکند يکي زياد؟ يا کلاً در اختيار مدبرات امر است؟ يک عمر بيشتر نيست. تعبير ديگري که از بيانات نوراني همين ذوات قدسي مي‌تواند استفاده کرد، اين است که ما در وسيله نقليه زمان نشستهايم؛ يک وقت است کسي سوار اتومبيل است، يک وقت سوار قطار است، يک وقت سوار هواپيماست، ما سوار زمان هستيم، اين زمان مرتّب دارد ميگذرد. نه اينکه هر روز يک روز از عمر ما کوتاه مي‌شود يک قدم هم قافله مرگ به ما نزديک مي‌شود؛ نه، آن مدبرات دارد مي‌آيد، ما هم داريم به سمت مدبرات مي‌رويم، مدبرات همان اندازه مي‌آيد که ما از اين طرف به طرف او حرکت کرديم: ﴿فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَ يَستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لاَ يَسْتَقْدِمُونَ﴾؛[18] لکن به ما مي‌خواهد بفرمايد که شما سوار قطار زمان هستيد. اين شب و روز، اين قطاري است که شما را دارد مي‌برد، زود هم مي‌رسيد. او هم که مي‌آيد برابر همين رفتن ماست به طرف او. غرض اين است که دو تا متحرّک و دو تا حرکت و دو تا دستگاه نيست، چون وقتي که ميخواهد فرا برسد، ﴿لاَ يَستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لاَ يَسْتَقْدِمُونَ﴾. براي هر کسي عمر مشخصي که شد؛ البته أجل مسمّي، نه أجل مقضي، چون أجل مسمّي «عنده».

     ظاهر اين تعبير اين است که دو تا متحرّک است: يکي از اين طرف دارد مي‌رود، يکي از آن طرف دارد مي‌آيد؛ اما اين چنين نفرمود، فرمود: شما هر روز يک روز از عمرتان کوتاه مي‌شود، او هم هر روز يک روز نزديک مي‌شود؛ يعني اين را اگر به خود شما نسبت بدهيد، نقصان عمر است، به او نسبت بدهيد نزديک شدن اوست. نه اينکه واقعاً ما از اين طرف حرکت مي‌کنيم، او از آن بالا دارد مي‌آيد که زودتر به هم مي‌رسيم. «إِذَا كُنْتَ فِي إِدْبَارٍ وَ الْمَوْتُ فِي إِقْبَالٍ فَمَا أَسْرَعَ الْمُلْتَقَی‏»؛ يعني طولي نمي‌کشد که به هر حال انسان عمر را مي‌بيند که به پايان رسيده است که اميدواريم ذات اقدس الهي آنچه خير و صلاح است برساند.

   آخرين جمله‌اي که در اين نوبت عرض مي‌شود که به جمله سي مي‌رسيم، بيست و نهمين جمله اين است: «الْحَذَرَ الْحَذَرَ فَوَاللَّهِ لَقَدْ سَتَرَ حَتَّی كَأَنَّهُ قَدْ غَفَرَ»؛[19] فرمود گاهي انسان لغزشي دارد و خدا «ستّار العيوب» است مي‌پوشاند؛ اما ما ستّار بودن را با غفّار بودن اشتباه نکنيم؛ ستّار بودن؛ يعني هست و مخفي است، غفّار بودن يعني بخشوده شد، غفران «ذنب» است؛ البته يک بخشايش است که با ستر همراه است، اين کُله‌خود را مي‌گويند «مِغفَر»؛ چون سر را مي‌پوشاند. غفران بخشي‌ از آن به ستر هست؛ اما سترش گاهي با ازاله همراه است غفور است رحيم است. فرمود ذات اقدس الهي در اوايل ممکن است اشتباهات انسان را مستور کند آبروي او را حفظ کند؛ اما اين طور نيست که اين باشد يک بيماري است که مستور است، يک وقت اين زخم کهنه سرش باز مي‌شود. اين است که هر لحظه و هر روز به ما فرمودند حسابتان را بررسي کنيد: «حَاسِبُوا أَنْفُسَكُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا»[20] و «زِنُوا أَنْفُسَكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُوزَنُوا»؛[21] قبل از اينکه شما را وزن کنند، به ما فرمودند خودتان را وزن کنيد. قبل از اينکه يوم حساب برسد، خودتان حساب کنيد؛ آن وقت انسان راحت است. از اينها عاقل‌تر و حکيم‌تر ديگر خدا خلق نکرد، ما مي‌خواهيم راحت زندگي کنيم. طمع، غرور و مانند آن و خودخواهي و خودپسندي، هرگز باعث رفاه ما نيست. فرمود: «الْحَذَرَ الْحَذَرَ» خداي سبحان او را «لَقَدْ سَتَرَ حَتَّی كَأَنَّهُ قَدْ غَفَرَ» که اميدواريم ـ إن‌شاءالله ـ همه به غفران الهي برسيم.

    من مجدّداً مقدم شما را گرامي مي‌دارم، اميدواريم سالي که در پيش داريم براي همه خير و برکت و رحمت باشد. ماه پربرکت رجب که در پيش داريم براي همه ما ميمنت الهي را در سايه ولايت اهل بيت به همراه داشته باشد.

   پروردگارا! امر فرج ولي‌ّات را تسريع بفرما! نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملّت و مملکت ما را در سايه امام زمان حفظ بفرما! روح مطهّر امام راحل و شهدا را با اولياي الهي محشور بفرما! خطر بيگانگان را به استکبار و صهيونيسم برگردان! مشکلات اقتصادي و ازدواج جوان‌ها را به برکت قرآن و عترت و دعاي وليّ‌ات برطرف بفرما! جوانان ما و فرزندان ما را تا روز قيامت از بهترين شيعيان عترت طاهرين(عليهم السلام) قرار بده! حوايج مشروعه همه را برآورده به خير بفرما! فقر و بيکاري را برطرف بفرما! توليد و اشتغال را مقدّر و مقرّر بفرما! اين دعاها را در حق همه علاقهمندان به قرآن و عترت مستجاب بفرما!

«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»



[1]. سوره نور، آيه35.

[2]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت23.

[3]. سوره مؤمنون، آيه101.

[4]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت24.

[5]. سوره اسرا، آيه31.

[6]. سوره سجده، آيه22.

[7]. سوره مجادله، آيه4؛ ﴿فَإِطْعامُ سِتِّينَ مِسْكيناً.

[8]. سوره مجادله، آيه4؛ ﴿صِيامُ شَهْرَيْنِ مُتَتابِعَيْن‏.

[9]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت25.

[10]. سوره اعراف، آيه95.

[11]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت26.

[12]. سوره محمد، آيه30.

[13]. سوره انعام، آيه122.

[14]. سوره محمّد، آيه29.

[15]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت27.

[16]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت28.

[17]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت29.

[18]. سوره اعراف، آيه34؛ سوره نحل، آيه61.

[19]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت30.

[20]. وسائل الشيعه، ج 16، ص99.

[21]. نهج البلاغه, خطبه89.

فهرست مطالب