سلمان هم مستحضر هستيد، از دودمان سلطنت بود، از شاهزادگان ايران بود؛ منتها بالصراحه اعلام کرد که «أنا ابن الإسلام اعتقني برسوله، رفعني برسوله، اغناني برسوله»؛[2] خداي سبحان مرا فرزند اسلام قرار داد، به وسيله پيامبر خود مرا آزاد کرد، به وسيله پيامبر خود مرا به مقام والا رساند، به وسيله پيامبر خود بسياري از خيرات را به من داد. اين خواسته‌هاي سلمان بود و ادّعاهاي سلمان و همه اينها را وجود مبارک رسول گرامي(عَلَيْهِ وَ عَلَي آلِه ‏آلَافُ التَّحِيَّةِ وَ الثَّنَاء) با يک جمله نوراني امضا کرده است، فرمود: «سَلْمَانُ‏ مِنَّا أَهْلَ‏ الْبَيْت‏»[3] و اگر ذات أقدس الهي اهل بيت(عَلَيْهِمُ السَّلام) را به عنوان مطهَّر معرفي کرد و آيه تطهير[4] درباره اينها نازل شد، چون سلمان «سَلْمَانُ‏ مِنَّا أَهْلَ‏ الْبَيْت‏» است، گرچه به قله طهارت نرسيده و نمي‌رسد و هيچ کسي دستش به مقام قُربي اين ذوات قدسي نمي‌رسد؛ اما در دامنه اين قله اينها به سر مي‌برند. اگر اهل بيت به عنوان مصداق آيه تطهير و منحصر به فرد مصداق آيه تطهير مطرح هستند، سلمان هم به عنوان سلمان پاک معرفي شده است. اين پاکِ فارسي همان طهارت عربي است. او در زمان حکومتش، در زمان سياستش که از طرف اميرمؤمنان(سَلامُ الله عَلَيْه) سِمَتي داشت؛ مثل خود حضرت امير از دسترنج خود استفاده مي‌کرد. اين گونه از ذوات قدسي براي ما نمونه و الگو هستند؛ اما در حد حلال، نه در آن حدي که خودشان داشتند. آن حدّي که خودشان داشتند، واقع مقدور افراد عادي نيست که هيچ بهره‌اي از بيت‌المال نبرند، فقط محصول کشاورزي خود و مورد استفاده قرار بدهند. آن بسيار کم است که کسي بتواند کاري براي دولت بکند و هيچ حقوق نگيرد! آن بسيار کم است! سلمان از همين قبيل بود؛ خود حضرت امير از همين قبيل بود و يک کيسه را وجود مبارک حضرت از جيب مبارکشان درآوردند، در يک خطبه نماز جمعه يا يک سخنراني عمومي، فرمود، مادامي که در اين کيسه درهم و ديناري هست که نياز مرا برطرف کند، هرگز دستم به بيت‌المال شما دراز نمي‌شود و اين هم محصول کشاورزي و باغداري خود من است که در مدينه کشاورزي داشتم. آن ذوات قدسي براي ما در اين حد الگو نيستند، واقع مقدور ما نيست؛ اما آن مقداري که الگوي ما هستند، ما موظف هستيم به اينها اقتدا کنيم و آيه سوره مبارکه «احزاب» درباره همه ما هست، اينکه ﴿لَقَدْ كانَ لَكُمْ في‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾،[5] از حلال تجاوز نکنيد، دستتان به حرام دراز نشود. کم بودند کارگزاراني که مثل خود حضرت امير عمل بکنند. يکي از کساني که مثل خود حضرت امير، البته در مراحل نازل، عمل مي‌کرد، همين سلمان بود که از کشاورزي خود بهره مي‌برد با اينکه کارمند رسمي حکومت اسلامي بود، دست او به بيت‌المال دراز نمي‌شد، با اينکه حقوق مسلّم او بود. مي‌فرمود: من از همين قبيل است و وجود مبارک رسول گرامي، اگر فرمود: «سَلْمَانُ‏ مِنَّا أَهْلَ‏ الْبَيْت‏»، وجود مبارک اميرمؤمنان(سَلامُ الله عَلَيْهما) فرمود: چند نفر هستند که در آن نژاد و قبيله و آن حدود و سامان حرف اول را مي‌زنند، من در بين عرب‌ها زير تربيت رسول گرامي، اولين نفر هستم. سلمان در بين فارس، اولين نفر است. سهيل در بين روم، اولين نفر است. بلال در بين حبش، اولين نفر است. پنجمين را حضرت ذکر کرد: «فَأَنَا سَابِقُ الْعَرَبِ وَ سَلْمَانُ سَابِقُ فَارِسَ»[6] و مانند آن.

اين خصوصيت‌ها باعث شد که وجود مبارک اميرمؤمنان(سَلامُ الله عَلَيْه) نامه‌هاي خصوصي براي سلمان مي‌نوشت که حتي براي درگذشت همسر او نامه تسليت نوشت؛ البته آن نامه در تمام نهجالبلاغه هست؛ ولي در خود نهجالبلاغه نيست. اين نامه 68 که از وجود مبارک حضرت امير براي سلمان است، قبل از اينکه حضرت به حکومت برسد، اين دنيا را معرفي کرده است.

مستحضر هستيد، شناخت دنيا نه جزء علوم تجربي، مثل فيزيک و شيمي است، نه نظير علوم فقه و اصول است، نه نظير فلسفه و کلام است، نه نظير عرفان نظري است. اين به عرفان شهودي برمي‌گردد که عرفان شهودي نه در حوزه مطرح است، نه در دانشگاه‌ها. «گفت آنک يافت مي‌نشود آنم آرزوست»[7] اين است. مستحضر هستيد، دنيا به معني آسمان نيست، دنيا به معني زمين نيست، دنيا به معني دريا و صحرا نيست، ما در آسمان زندگي مي‌کنيم، در زمين زندگي مي‌کنيم، در دريا و صحرا زندگي مي‌کنيم، اينها آيات الهي هستند، موجودات حقيقي هستند، حق هستند، باطل نيستند، لهو و لعب نيستند، بازيچه نيستند، اينها دنيا نيست، اينها آيات الهي است. قرآن کريم اينها را آيات الهي مي‌داند: ﴿وَ مِنْ آيَاتِهِ﴾ کذا و کذا.[8]

دنيا همين شئون اعتباري است که من اين مقام را دارم، فلان کس اين مقام را دارد، من در اين حدّ هستم، اين مال من است، آن مال شما هست، اينها عناوين اعتباري است که اينها واقعيت ندارد، به اعتبار وابسته است، يک؛ و شناخت اينها نه نظير علوم تجربي است؛ مثل فيزيک و شيمي؛ چون آنها يک علوم حقيقي است و تجربه حقيقي دارد. نه نظير تجريدي کلامي و فلسفي و عرفان نظري است که آنها يک علوم تجريديِ حقيقيِ مصداق‌دار هستند و رشته‌هاي خاص هم ندارند. اين «من و ما»ي اعتباري به نام دنياست. بعضي‌ها در آن زندگي نمي‌کنند. وجود مبارک حضرت امير اينطور بود، امام حسين اينطور بود، اينها اصلاً در دنيا زندگي نمي‌کردند. نامه‌اي براي حسين بن علي(سَلامُ الله عَلَيْه) نوشته مي‌شد، پيشنهاد مي‌شد که مدينه آشوب است، مکه آشوب است، عراق آشوب است، شام آشوب است، شما فکري بکنيد! حضرت فرمود: «أما بعد، فَكَأَنَّ الدُّنْيَا لَمْ‏ تَكُنْ‏ وَ كَأنَّ الْآخِرَةَ لَمْ تَزَل وَ السَّلَامُ‏»،[9] همين يک خط! فرمود شما مي‌گوييد مکه شلوغ است، مدينه شلوغ است، کوفه شلوغ است، شام شلوغ است، اينها چيست؟ من اصلاً در دنيا زندگي نمي‌کنم، براي من گويا اصلاً دنيايي مطرح نبود، يک؛ براي من آنچه مطرح بود و هست و خواهد بود، آخرت است، دو؛ من در آخرت زندگي مي‌کنم، در دنيا زندگي نمي‌کنم. شما مي‌گويي شام شلوغ است، کوفه شلوغ است، مکه شلوغ است؛ يعني چه؟ «وَ السَّلَامُ‏». بعضي‌ها اصلاً در دنيا زندگي نمي‌کنند؛ يعني در همين من و ما! اين مقام مال من است، اين نام مال من است، آن مقام مال توست، اينها دنياست، شناخت دنيا. نه در حوزه آسان است، نه در دانشگاه آسان است، اين فقط در کنار نماز شب به دست مي‌آيد و مانند آن.

وجود مبارک حضرت امير کاملاً دنيا را شناخت و آن را معرفي کرد، اين بيان نوراني سيدالشهدا که فرمود من اصلاً در دنيا زندگي نمي‌کنم، همان تتمه بيان نوراني اميرمؤمنان است که فرمود: «غُرِّي‏ غَيْرِي … قَدْ طَلَّقْتُكِ‏ ثَلَاثاً»؛[10] ديگري را فريب بده، پيش من نيا! اينکه مي‌گويد: «غُرِّي‏ غَيْرِي»، ديگري را فريب بده، مغرور بکن، اصلاً پيش من نيا! اين منطق اهل بيت(عَلَيْهِم السَّلام) است، اگر علي بن ابيطالب(عَلَيْهِ السَّلام) است، فرمايش ايشان همين است و اگر حسين بن علي(سَلامُ الله عَلَيْهما) است، گويد: «فَكَأَنَّ الدُّنْيَا لَمْ‏ تَكُنْ‏ وَ كَأنَّ الْآخِرَةَ لَمْ تَزَل‏»، دنيا همين عناوين اعتباري است.

دنيا را ذات أقدس الهي در سوره مبارکه «حديد» معرفي کرد که دنيا پنج مرحله دارد، همه‌ آنها بازي است. «إنما»؛ يعني «إنما»! با کلمه «إنما» آيه شروع شده است؛ يعني دنيا همين است و غير از اين نيست؛ ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكَاثُرٌ فِي الأمْوَالِ وَ الأوْلاَدِ﴾،[11] ديگر هيچ! شما خيال نکنيد زمين دنياست! اين سلسله علومي است که اينها آموختند از خداي سبحان و به ما ياد دادند. ما بين زمين و دنيا، بين آسمان و دنيا، بين دريا و دنيا، بين هوا و دنيا، «بين الارض و السماء و الدنيا» نمي‌توانيم فرق بگذاريم که دنيا چيست و زمين چيست؟ زمين آيت حق است، «حقٌّ» و کاملاً مي‌فهمد، شهادت مي‌دهد، شکايت مي‌کند، از همسايه‌هاي مسجد شفاعت مي‌کند يا شکايت مي‌کند،[12] در قيامت همين زمين حرف‌ مي‌زند، مي‌گويد فلان همسايه در مسجد مي‌آمد، فلان همسايه به مسجد نمي‌آمد. زمين يک واقعيت است، يک حقيقت است، چيزی مي‌فهمد.

پنج طايفه آيه در قرآن کريم است که از شعور عمومي حکايت مي‌کند؛ طايفه اسلام است، طايفه اطاعت است، طايفه سجود است، طايفه تسبيح است، طايفه انقياد، ﴿وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَ الأرْضِ﴾،[13] ما در جهان هستي کافر نداريم. زمين مسلمان است، مسلِم يعني منقاد. تسليم شدن؛ يعني انقياد داشت. آسمان مسلمان است؛ يعني منقاد است. زمين مسلمان است: ﴿يُسَبِّحُ لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾،[14] ﴿فَقَالَ لَهَا وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾،[15] ﴿إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾،[16] همه تسبيح‌گوي و گوشه‌اي از آن حرف را در غزل سعدي مي‌خوانيم: «توحيدگوي او نه بني آدمند و بس»،[17] اين زمزمه در هر درختي، هر برگي، هر شاخه‌اي خواهد شنيد. چيزي در جهان باشد و خدا را تسبيح نکند، نيست. اينها دنيا نيست! اين من و ما، اين مال، مال من است، من در اين مقام هستم، فلان کس در آن مقام است، چرا من به اين مقام نرسيدم، چرا او به آن مقام رسيد؟ اين مي‌شود دنيا. آن وقت اين را وجود مبارک حضرت امير، اهل بيت شناختند و فرمودند کساني که در اين دنيا هستند، دينشان دين آدامسي است.

سابقاً کودکان يک مستکي مي‌جويدند که مقداري لذيذ بود، وقتي به صورت تفاله درمي‌آمد، مي‌انداختند دور. الآن اين نوجوان‌ها آدامس ميجوند که مقداري لذيذ است، استفاده مي‌کنند، وقتي از لذت افتاد، آن را مي‌اندازند دور. اين مستکي سابق و آدامس عصر کنوني را مي‌گويند: «لَعِق، لَعوق». وجود مبارک سيدالشهدا فرمود، اکثري مردم اسلام آنها، اسلام آدامسي است: «النَّاسَ‏ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعْقٌ [أو لعوقٌ] عَلَي أَلْسِنَتِهِمْ‏ يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّيَّانُون»؛[18] فرمود تا در دهان اينها هست و مزه دارد، داعيه اسلام دارند. همين که به صورت تفاله درآمد، تف مي‌کنند دور. اين حرف در حوزه‌ها نيست، در دانشگاه‌ها نيست، آدم اين را از کجا ياد بگيرد؛ لذا در قرآن فرمود ما از راه وحي چيزهايي آورديم که نه تنها شما نمي‌دانيد، نمي‌توانيد ياد بگيريد، اين حرف‌ها را از کجا ما بفهميم؟ نه جزء علوم تجربي ما هست، نه جزء علوم تجريدي ما هست. نه جزء علوم نيمه تجربي ما مثل رياضي است، ما از کجا بفهميم اينها را؟ ذات أقدس الهي فرمود، انبيا آمدند گذشته از ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾[19] و گذشته از ﴿يُزَكِّيهِم﴾، مطلب چهارمي به شما آموختند؛ يکي: ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ﴾؛ دو: ﴿وَ الْحِكْمَةَ﴾؛ سه: ﴿وَ يُزَكِّيهِم﴾؛ اينها را ما مي‌فهميم که يعني چه!؟ اما قسمت چهارم اين است که فرمود: ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾،[20] اين ﴿لَمْ تَكُونُوا﴾، حرف اول را مي‌زند؛ يعني انبيا آمدند، چيزهايي به شما مي‌گويند که شما آن نيستيد که ياد بگيريد، از کجا مي‌خواهيد ياد بگيريد؟ نفرمود: «و يعلّمکم ما لا تعلمون»! به خود پيغمبر(عَلَيْهِ وَ عَلَي آلِه ‏آلَافُ التَّحِيَّةِ وَ الثَّنَاء) فرمود، رسول من! تو با همه هوشي که داري، چيزهايي ما يادت مي‌دهيم که تو ممکن نيست از پيش خود ياد بگيري! ﴿وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾؛[21] اين ﴿مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾ غير از ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾[22] است. فرمود ما يک حرف‌هاي غيبي داريم که شما هيچ راهي براي تشخيص آن نداريد. اين جريان معرفي دنيا که دنيا «غير الأرض و السماء» است، آنها موجود حقيقي‌ هستند، هيچ بطلاني در آنها نيست، نه زمين دروغ مي‌گويد، نه دريا دروغ مي‌گويد، نه صحرا دروغ مي‌گويد؛ اينها عالم هستند، آگاه هستند، عادل هستند، شهادت مي‌دهند، اينها اينطور هستند، اينها دنيا نيستند. کسي که تشخيص نمي‌داد، دنيا چيست و زمين چيست و آسمان چيست، در محضر حضرت امير رفته از دنيا بدگويي کند، فرمود تو خيال کردي، دنيا زمين است، آسمان است؟ اين دنيا به اين معنا «مَتْجَرُ أَوْلِيَاءِ اللهِ»[23] است، چه چيزي‌ آن بد است؟ چه داري مذمّت مي‌کني؟ اين زندگي دروغ گفته؟ اين همه چيز را به شما نشان داده، اين اگر چنانچه دوران سلامت را نشان داده؛ بيمارستان را به شما نشان داده، تيمارستان را به شما نشان داده، قبرستان را به شما نشان داده، اين کجايش دروغ است؟ کجايش خلاف است؟ کجايش ترک حق است و اظهار باطل است؟ اين نشئه هر چه بايد بگويد، مي‌گويد. آن اسرار غيبي که زمين شهادت مي‌دهد، شکايت مي‌کند، از همسايه‌هاي مسجد شکايت مي‌کند يا شفاعت مي‌کند هم «في يوم القيامة» مشخص مي‌شود. دنيا يک چيز ديگري است که ما آن چيز ديگر را بايد بشناسيم. در سوره مبارکه «حديد» فرمود: ﴿أَنَّمَا﴾، همين است و غير از اين نيست، دنيا پنج مرحله دارد، از نوجواني به جواني، به ميانسالي، به دوران شيخوخيّت و به دوران حرِم بودن و ديگر فرسوده بودن، براي هر مرحله‌اي يک بازي فراهم کرده است: ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكَاثُرٌ فِي الأمْوَالِ وَ الأوْلاَدِ﴾.

نامه 68 وجود مبارک حضرت امير براي سلمان در همين زمينه است، فرمود: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّمَا مَثَلُ الدُّنْيَا مَثَلُ الْحَيَّةِ»؛ دنيا يعني اين مقام. فرمود «حيه»؛ مار پشتش خيلي نرم است، «لَيِّنٌ مَسُّهَا قَاتِلٌ سَمُّهَا» اين نرم است؛ اما همين نرم، کشنده است. اين با طبع انسان که من اين مقام را دارم، من اين مار را دارم، اين روميزي و زيرميزي مال من است، اين «لَيِّنٌ مَسُّهَا»؛ اما «قَاتِلٌ سَمُّهَا». اين مي‌شود معرفي دنيا. «فَأَعْرِضْ عَمَّا يُعْجِبُكَ فِيهَا»، از دنيا آنچه خوش تو مي‌آيد، روی برگردان! «لِقِلَّةِ مَا يَصْحَبُكَ مِنْهَا»؛ اولاً اين سمّي است؛ ثانياً اين مسّ نرم هم اندک و زودگذر است، پس درونش سمّ است، بيرونش «ليّن المس» است؛ اين «ليّن المس» بودن بيرون هم اندک است. «لِقِلَّةِ مَا يَصْحَبُكَ مِنْهَا وَ ضَعْ عَنْكَ هُمُومَهَا»؛ حالا اگر اين مار از دست تو رفت، غمگين نباش! اين از همان سوره مبارکه «حديد» است که حضرت خود فرمود، زُهد در دو جمله اين سوره حل شده است: ﴿لِكَيْلاَ تَأْسَوْا عَلَي مَا فَاتَكُمْ وَ لاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ﴾.[24] فرمود: «وَ ضَعْ عَنْكَ هُمُومَهَا لِمَا أَيْقَنْتَ بِهِ مِنْ فِرَاقِهَا وَ تَصَرُّفِ حَالاتِهَا وَ كُنْ آنَسَ مَا تَكُونُ بِهَا أَحْذَرَ مَا تَكُونُ مِنْهَا»؛ اصل کلي اين است که اين ظاهرش «ليّن المس» است، باطنش «قاتل السم» است، بايد از آن پرهيز کني! بعد فرمود، مي‌دانيد شديدترين و مهم‌ترين حالي که بايد از آن پرهيز کنيد، چه وقت است؟ آن وقتي است که خيلي به آن دل بستيد! چون وقتي خيلي به آن دل بستيد، اصرار داريد که خيلي با آن تماس بگيريد. هرچه بيشتر با آن تماس گرفتيد، مسموم‌تر مي‌شويد! «كُنْ آنَسَ مَا تَكُونُ بِهَا أَحْذَرَ مَا تَكُونُ مِنْهَا»؛ يعني در شديدترين حالت اُنس که قرار داريد، در شديدترين حالت تقوا و برحذر بودن باش! «فَإِنَّ صَاحِبَهَا كُلَّمَا اطْمَأَنَّ فِيهَا إِلَي سُرُورٍ أَشْخَصَتْهُ عَنْهُ إِلَي مَحْذُورٍ»؛ فرمود به اين کسي که اين مار سمّي دست اوست، هر اندازه با او بازي کند، مسموم‌تر مي‌شود. اين اگر باشد، آدم راحت است. نه بيراهه مي‌رود و نه راه کسي را مي‌بندد و به همان حقوق حلال خود اکتفا مي‌کند. ديگر کشور با داشتن همه اين نعمت، مشکل بيکاري و فقر و فلاکت و مانند آن را نخواهد داشت. اين نامه کوتاه بود و همين چند سطر بود، آن نامه‌اي که مربوط به تسليت همسر سلمان بود، آن در نهجالبلاغه نيست. آن وقت به نامه‌هاي بعدي مي‌رسيم.

من مجدداً مقدم شما را گرامي مي‌دارم و از ذات أقدس الهي مسئلت مي‌کنيم، نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملت و مملکت ما را، در سايه وليمان، وجود مبارک امام زمان(أَرْوَاحَنَا فِداه)، حفظ بفرمايد!

امام راحل و شهداي انقلاب و جنگ را، در سايه رحمت خود، با اوليا محشور بفرمايد!

خطر بيگانگان و سلفي‌ها را به استکبار و صهيونيسم، برگرداند!

مشکلات اقتصاد و ازدواج جوان‌ها را، در سايه لطف ولي خود، حل بفرمايد!

علاقمندان به تحصيل علوم و معارف حوزه و دانشگاه را بيش از پيش موفق بدارد و اين نظام را تا ظهور صاحب اصلي‌ خود، از هر خطري، محافظت بفرمايد!

«غَفَرَ اللَّهُ لَنَا وَ لَكُمْ وَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُه»

 


[1]. مصباح المتهجد، ج‏2، ص772.

[2]. سفينة البحار، ج2 ،ص348؛ عن ابي جعفر عليه السلام قال: کان سلمان رضي الله عنه جالساً مع نفر من قريش في المسجد فاقبلوا ينتسبون و يرفعون في انسابهم حتي بلغوا سلمان فقال له عمر بن الخطاب اخبرني من انت و من ابوک و ما اصلک قال: انا سلمان بن عبدالله کنت ضالاً فهداني الله جل و عز بمحمد صلي الله عليه و آله و سلم، کنت عائلاً فاغناني الله بمحمد صلي الله عليه و آله و سلم و کنت مملوکاً فاعتقني الله بمحمد صلي الله عليه و آله و سلم، هذا نسبي و هذا حسبي».

[3]. عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج‏2، ص64.

[4]. سوره احزاب, آيه33؛ ﴿وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَ لاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَی وَ أَقِمْنَ الصَّلاَةَ وَ آتِينَ الزَّكَاةَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾.

[5]. سوره احزاب, آيه21.

[6]. الخصال، ج1، ص312؛ «السُّبَّاقُ خَمْسَةٌ فَأَنَا سَابِقُ الْعَرَبِ وَ سَلْمَانُ سَابِقُ فَارِسَ وَ صُهَيْبٌ سَابِقُ الرُّومِ وَ بِلَالٌ سَابِقُ الْحَبَشِ وَ خَبَّابٌ سَابِقُ النَّبْطِ».

[7]. مولوی، ديوان شمس، غزل شماره441؛ «گفتند يافت می‌نشود جسته‌ايم ما ٭٭٭ گفت آنک يافت می‌نشود آنم آرزوست».

[8]. سوره روم، آيه20 و 21 و 22 و…

[9]. کامل الزيارات، ص75.

[10]. تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص144.

[11]. سوره حديد، آيه20.

[12]. بحار الانوار، ج7، ص222؛ «يجِى‏ءُ يَومَ القِيامَةِ ثَلاثَةٌ يَشكُونَ: اَلمُصحَفُ وَالمَسجِدُ وَ العِترَةُ».

[13]. سوره آلعمران، آيه83.

[14]. سوره حشر، آيه24.

[15]. سوره فصّلت، آيه11.

[16]. سوره اسرا، آيه44.

[17]. ديوان سعدي، مواعظ، قصيده12؛ «توحيدگوي او نه بني آدمند و بس ٭٭٭ هر بلبلي که زمزمه بر شاخسار کرد».

[18]. تحف العقول، ص245.

[19]. سوره بقره، آيه129.

[20]. سوره بقره، آيه151.

[21]. سوره نساء، آيه113.

[22]. سوره علق، آيه5.

[23]. نهج البلاغه(للصبحي صالح)، حکمت131.

[24]. سوره حديد، آيه23.

فهرست مطالب