فکر می‌کردم از تو باید صبر یاد بگیرم. بس که همه جا فقط از صبر تو گفتند. ولادت و وفات ندارد، همیشه وصف صبر تو برپا بود. همیشه در همۀ نقل‌ها کوهی بودی صبور و استوار… و برای منِ خیلی وقت‌ها کم‌طاقت اسوه‌ای بودی (و هستی) که باید ازت صبر یاد می‌گرفتم…

تا حدود یک سال پیش… پارسال، روز ولادت شما خانۀ دوستی مراسمی دعوت بودم، دیر رسیدم! روز عجیب و شلوغی داشتم، از همان روزها که مدام می‌دوم و به هر چیزی قدری دیرتر می‌رسم. تقریباً نیمۀ مراسم گذشته‌بود وقتی رسیدم. (آن موقع نمی‌دانستم خیلی زود قرار است این مراسم‌های حضوری همیشگی، برایمان آرزویی دلتنگ‌کننده شود). مثل همیشه صاحبخانه خود نقش سخنران هم داشت. اواخر حرف‌هایش رسیدم. اما انگار آن بندهای آخر حرف‌هایش را آماده کرده‌بود فقط برای من. برای من که بیشتر شما را بشناسم. برای که بیشتر بفهمم شما که بودی و چه کردی. برای من که بدانم درس دیگری را باید قبل صبر از شما یاد بگیرم.

توی قرآن بعضی آیه‌ها هستند که عجیبند! ترسناکند و به همان میزان سروربخش! یکی از این آیه‌ها توی سورۀ حجر است، سر ماجرای ابراهیم(ع)، وقتی فرشتگان او و همسر پیرش را به تولد اسحاق(ع) بشارت می‌دهند. ماجرا و بسط این آیات مفصل است، اما توی همان ماجرا حضرت ابراهیم(ع) یک جملۀ عجیب می‌گوید: «چه کسی از رحمت پروردگارش ناامید می‌گردد، الا گمراهان؟»[1]. این گفته و این آیه به صراحت ناامید را گمراه می‌داند، از همان گمراهانی که روزی 10 مرتبه در نماز می‌خواهیم از آن‌ها نشویم. آیه عجیب است، مگر نه؟

داشتم می‌گفتم؛ صاحبخانه یاد این آیات کرد و گفت: «همیشه حضرت زینب(س) به خطبه‌هایش معروف است، خطبه‌ها کی بوده؟ ته ماجرا… بعد از همۀ آن ماجراها… او حتی بعد تمام آن ماجراها هنوز ناامید نشده…»

وای از این حرف… وای از این حرف… چقدر این حرف برایم سنگین بود. این حرف و یادآوری آن آیه، اشک‌هایم را ناخودآگاه بر گونه‌ام غلتاند. «امید»… چرا فراموش کرده‌بودم ناامیدی گمراهی است؟ چرا نفهمیده‌بودم پیش از صبر باید امید آموخت؟ صبر مگر جز در سایۀ امید معنایی دارد؟

***********************

یک بار برای فاطمیه متنی نوشته‌بودم، از زیارت‌نامه‌ای که به جای سلام و مطلع‌های عادی، با خطاب کردن «یا ممتحنه» آغاز می‌شد. حقا که تو دختر همان مادری، تو بیش از هر کسی در تاریخ شبیه فاطمه‌ای… امید، صبر، و حتی غم و امتحان نیز میراث آن مادر بوده برای تو. و تو بهترین میراث‌دار تاریخی…

 

[1]آیۀ 56 سورۀ حجر

فهرست مطالب