یک_ یکی از ظرفیتهای تربیتی نهفته در حج احتمالاً در شباهتش به مرگ است. به اینکه به دیدار خدا میروی و به دلیل نامعلومی فکر میکنی معلوم نیست از این سفر برگردی (البته شاید این فقط یک تجربه شخصی غیرقابل تعمیم باشد) و البته در هر رویدادی که به هر دلیلی افزایش مرگ آگاهی باشد ذکر هست.. رشد هست چیزهای خوبی هست.. حتی اگر رفتن به قبرستان باشد.. بگذریم به هرحال صبح آن روزیکه عازم بودم من و پسرم محمدحسن چند ساعت تنها شدیم.. داشتم برایش وصیت میکردم..
دو_ آدم برای رفتن به یک سفر بی بازگشت (احتمالی) باید از تعلقاتش دست بکشد.. بعد یک احساس عجیبی را تجربه میکند.. وقتی فرصت میکند از خودش بیرون بیاید و اصلاً خودش و تعلقاتش را تماشا کند یک احساس غریبی مخلوطی از شوق و ترس و حیرت و پشیمانی و ای کاش…. برای من بخش بزرگی از تعلقاتم، پروژهها و کارهای ناتمامم بود.. و از بین همه پروژههای ناتمامم محمدحسن از همه مهمتر و دوست داشتنیتر بود.. منظور بدی ندارم یا قصدم فروکاستن مادری به کاری شبیه کارهای دیگر نیست. منظورم همه کارهایی است که آدم احساس میکند خدا در بازیِ بودن و شدنِ آن کار نقشی به آدم داده است..
وسط آن لحظات دراماتیک که من و محمدحسن به دلیل نامعلومی سخت میگریستیم و احتمالاً هم من داشتم همینطور هر چه به ذهنم میرسید کله پتره میگفتم.. یهو محمدحسن پرسید مامان ارث و میراث یعنی چی؟ مکث کردم.. گفتم یعنی چیزیکه وقتی کسی نیست آدم را یاد او بیندازد..
سه_ نقل است در لحظاتی که رسول مهربان از دنیای عجیب ما به دیدار همیشگی خدای مهربان میرفته هی جوش امتش را میزده.. جوش ما را.. بعد نقل است که میراث و ما ترکش برای ما دو چیز بوده، بس وجود بخش و ثقل آور و محکم که هر بادی و طوفانی و شیطنتی ما را از راه به در نکند.. چیزهایی که ما را بیش از هرچیز به یاد او بیندازد.. کارکردی شبیه بودنش داشته باشد.. شبیه وجود بینظیر رحمت للعالمین اسوه حسنهی علی خلق عظیمش..
چهار_ از اولش قرار بود باشگاه جایی باشد برای همهی ایتام آل محمد.. سقفی که زیر آن با هم بشویم «انما المومنون اخوه» یک خانواده اصیل که پدری به بزرگواری «محمد» و «علی» دارد.. که به هم کمک کنیم مثل آدمهای بی پدر و مادر و بیمیراث رفتار نکنیم، که برای هم آینگی کنیم نه مقعر نه محدب.. صاف.. صافِ صاف، آینگیِ مؤمنانه.. هر کس حرفهای روشنی از آن میراث را رزقش شده است بیاورد بگذارد وسط سفرهی خانه که از گشنگی نمیریم.. که خوبی تو جیبیهایمان را بگذاریم روی هم تعاونی برّ و تقوا بزنیم به هم وام بدهیم.. در هم شوق خوب بودن ایجاد کنیم.. هم را برای خوبیهای بزرگتر آماده کنیم..
آنکه برای ندیدن و نشنیدن و نفهمیدنش باید کودتا کرد اوست.. اوکه نداشتنش ما را بیکس و دست خالی و یخ زده کرده.. آنکه نبودنش ما را امت بی میراث کرده که سر همه دوراهیها و سه راهیها و چند راهیها اندوهگین و آشوب میکند..
اللّهُمَّ إنّا نَشْکو إلَیْک فَقْدَ نَبِیِّنا صَلَواتُک عَلَیْهِ وَآلِهِ وَغَیْبَةَ وَلِیِّنا وَکثْرَةَ عَدُوِّنا وَقِلَّةَ عَدَدِنا…
برای باشگاه دعای افتتاح بخوانیم
این متن را با نهایت عشق، تواضع و احترام تقدیم میکنم به همه آنهایی که چراغ اتاقهای باشگاه را با نوشتههای عزیز و نازنینشان روشن نگه میدارند و به رویای صادقه مریم عزیزم ..