همه رابطه‌ها قطع می‌شود و وقت حسابرسی است

تعبیر در اینجا از یقین است که اگر کسی باور داشته باشد که از دوستان و کسانی که در این دنیا و در این نشئه با آنها رابطه محبتی برقرار کرده است، روزی جدا خواهد شد، چنین می‌شود. حالا دوست هر که و هر چه می‏خواهد باشد چون رابطه محبّت انسان فقط با اشخاص نیست. ظهورش این است که شما معمولاً بستگان خود را دوست دارید ولی این به آن معنی نیست که انسان فقط دل‌بسته به اشخاص می‌شود. روزی انسان از مطلق چیزهایی که به آنها دلبستگی داشته است، جدا شده و خاک نشین می‏شود. قبر اشاره به عالم برزخ دارد. انسان وقتی از نشئه دنیا به نشئه برزخ می‌رود «يُوَاجِهُ الْحِسَابَ» با این مواجه می‏شود که باید حساب پس دهد و نسبت به اعمالش بازجویی شود.

سزاواری مؤمن به معاد برای ترک آرزوها

در این تعبیر دقت کنید؛ همان باور است. «وَ يَسْتَغْنِي عَمَّا يُخَلِّفُ» دیگر چیزهایی را که گذاشته و رفته است، به دردش نمی‏خورد. در آن نشئه این چیزها به کار نمی‏آید. چه چیز آنجا به درد می‏خورد؟ «وَ يَفْتَقِرُ إِلَى مَا قَدَّمَ » انسان به اعمال صالحی که از پیش فرستاده است، احتیاج دارد. چنین آدمی که اعتقاد به معاد دارد، کوچ از این عالم و ورود به عالم دیگر را باور دارد، « كَانَ حَرِيّاً بِقِصَرِ الْأَمَلِ» سزاوار است که آرزوهای بی پایان را مقداری کوتاه کند. معمول این‌طور است که آدم‌ آرزوی چند هزار ساله دارد؛ نمی‏‌گوییم که آرزو ابدی، اما لااقل به اندازه عمر حضرت نوح، باید عمر کند تا به برخی از آرزوهایش برسد. سزاوار است که انسان معتقد به قیامت آرزوهایش را کوتاه کرده و اعمال صالحش را زیاد کند. پس معلوم می‌شود کسانی که با زبان به قیامت و معاد و غیره اعتراف داشته و در عین حال کارهایی می‏کنند که برخلاف عقل و نقل است، اصلاً قیامت را باور ندارند؛ حالا می‏خواهد احتمالش را بدهد یا احتمالش را ندهد. من این مسائل را جلسه گذشته عرض کردم و دیگر تکرار نمی‏کنم.

۲.     دل سپردن به جلوه‌های دنیا

گفتیم به دو خاطر انسان فریب شیطان را می‌خورد و بر خلاف عقل و وحی عمل می‌کند؛ این جهت اولی است که باعث فریب انسان می‌شود. این عامل در ارتباط با عقل و ادراکات درونی انسان از وحی و وعده‌های الهی بود که خدا به انسان داده و برای آن قول داده است. حال این انسان به قول خدا اعتماد نکرده و وعده الهی به باورش نیامده است یک جهت برای فریب خوردن است. حالا به سراغ جهت دوم می‏رویم. خوب توجه کنید! جهت دوم، مسأله جلواتِ مادیّت است. گفتیم انسان در بستر مادیت چشم گشوده و حدوثش در این سرا است. جلوات مادیّت چشمگیر است و موجب می‏شود که انسان مغلوب شود.

گول خورم یا خودم خواستم؟!

مغرورین و فریب خوردگان، غالباً بر روی همین نکته مانور می‏کنند؛ یعنی جدای این‌که معاد را قبول ندارند، غرورشان را این‌طور توجیه می‌کنند که ما چکار کنیم؟ دنیا گولمان زد! حالا من باید یک مقدار این مغلطه را توضیح دهم تا مطلب روشن شود. غرض اینها از این حرف‌ها این است که می‌خواهند بگویند، آن‌قدر جلوات دنیا فریبنده بود که اختیار از ما سلب شد! من در مقدمات بحث گفته‌ام که وقتی انسان سر دوراهی قرار می‏گیرد، چطور می‌شود که بیراهه را انتخاب می‌کند، ولی اینجا برای این‌که به مغالطه اینها پاسخ دهم یک توضیح دیگری می‌دهم. ما یک دل بردن داریم و یک دل دادن داریم. هیچ مغروری نمی‏گوید: من دل به دنیا دادم؛ می‏گوید: دنیا دلم را برد! حال آن‌که چنین چیزی مطرح نیست. ما این معنا را اصلاً قبول نداریم که جلوات دنیا انسان را بی اختیار کند.

چرا تو گناه می‌کنی ولی من نه؟!

این قضیه مکرّراً اتفاق افتاده است، وقتی بعضی از کسانی که دستشان آلوده به خطا شده است، به من مراجعه می‌کند و می‏گوید: چه‌کار کنم؟ نمی‏توانم خطا نکنم! من به آنها پاسخ می‌دهم: دروغ نگو! نگو: نمی‏توانم. بگو: نمی‏خواهم! تو یک انسان هستی! درست است؟ من هم یک انسان مثل تو هستم و معصوم هم نیستم. از او می‏پرسم: آیا کاری را که تو کردی من می‏کنم؟ می‏گوید: نه! می‌گویم: مگر آن کاری که تو کردی از من بر نمی‏آید؟ می‌گوید: بله. دوباره می‌پرسم: اگر نمی‌شود مقاومت کرد، پس چرا من این کار را نمی‏کنم؟ معلوم می‌شود تو خودت می‏خواهی آن کار را انجام دهی؛ پس نگو: نمی‏توانم، بگو: نمی‏خواهم! حالا دنیا دلم را برد یعنی چه؟ دل من دست خودم است. خودم دل به او دادم. او جلوه کرد و من هم به آن دل بستم. 

دنیا اختیار کسی را سلب نمی‌کند

من این حرف‌ها را از خودم نمی‌گویم، تمام اینها در معارف ما است. من اینها را از نهج البلاغه استخراج می‌کنم تا شما را برای مطالب اصلی آماده کنم. این حرف از من نیست که می‌گویم: هر کس بگوید دنیا مرا مغرور کرد به این معنا که دلم را برد و مرا بی‌اختیار کرد، دروغ می‏گوید. این حرف‌ها چیست که می‏زنی؟ خودت به سوی این انتخاب رفتی. درست است که اینها جلوه دارد و جلوه می‏کند، اما تو مفتون جلوه‏های آن شدی. تو خودت را اسیر آن کردی.

در بحث غرور و فریب هم این‌که می‌گوییم دنیا انسان را فریب می‌دهد، معنایش این نیست که اگر او فریبمان داد ما هم چاره‌ای نداشته باشیم جز این‌که فریب بخوریم. چه‌طور است که در جاهای دیگر می‏گوییم: فلانی می‌خواست مرا گول بزند، من فهمیدم و گول نخوردم؟! خوب! از دنیا هم گول نخور! این دست خودت است که دل به دنیا بسپاری یا نه. او فریبنده است امّا تو که مجبور نیستی.

زبان‌های مختلف دنیا

این یک مقدمه بود، حالا من وارد این بحث می‏شوم که دنیا دو زبان و دو سخن دارد. این زبان هم، زبان قال نیست، زبانش زبان حال است. یعنی حرفش صدا ندارد، بلکه این مطلب را بدون سخن و از راه همان جلوه‌هایش که با هواهای نفسانی تو همسو است، به تو می‌فهماند. به تعبیر من، زبان دعوت دنیا است. بله در این شبه‏ای هم نیست و خودمان هم اینها را در بحثهایمان گفته‏ایم. بله جاذبه دارد اما نه جاذبه‏ای که مثل کهربا تو را سفت به خودش بچسباند می‏توانی پایت را محکم به زمین بگذاری و جلو نروی. جاذبه به این معنا نیست که اختیار از من سلب کند اصلاً به این معنا نیست.

۱.     زبان دعوت به امیال نفسانی

یک زبان زبان دنیا، زبان دعوت است و زبان دیگر زبان پند و موعظه است. زبان دعوت دنیا سبزه‌زار طبیعت است. همه چیزهایی که برای امیال نفسانی و قوای حیوانی ما جاذبه دارد. فرق ما با حیوان در همین است که ما می‌توانیم این دعوت دنیا را پس بزنیم.[۳]ما انسانیم. وجه اشتراک ما با حیوانات در همین قوا و امیال حیوانی و نفسانی است و وجه امتیازمان هم این است که اراده و اختیار داریم و بی‏اختیار نیستیم. دنیا یک زبان دومی هم دارد و آن زبان پند و موعظه است. دنیا دو حرف به انسان می‏زند و زبان حالش دو تا است؛ یکی دعوت به سوی مادیّت است و یکی زبانِ پند و موعظه است، ولی تو در برابر این زبان دنیا، کر شده‌ای. خودت هم می‌فهمی که می‌توانی در مقابل دنیا بایستی ولی نمی‌خواهی.

۲.     زبان اندرز و موعظه دنیا

حالا به سراغ فرمایشات حضرت علی(علیه‌السلام) در نهج البلاغه برویم.[۴] «قال عند تلاوته يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ: … يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ مَا جَرَّأَكَ عَلَى ذَنْبِكَ؟ وَ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ؟ » حضرت هنگامی که این /ایه تلاوت شد: ای انسان چه چیز تو را در گناه کردن دلیر کرد؟ فرمودند: ای انسان چه چیز تو را در مقابل پروردگارت به غرور آورد؟ چه چیز به تو جرأت داد؟ «وَ مَا أَنَّسَكَ بِهَلَكَةِ نَفْسِكَ؟ أَ مَا مِنْ دَائِكَ بُلُولٌ؟» آیا تو بیداری یا در خوابی؟ نمی‏خواهی چشمت را باز کنی؟ نمی‌خواهی بیماری‏ات را علاج کنی و چشمت را از خواب غفلت باز کنی؟!

دنیا بد نیست! تو…!

حضرت به اینجا می‏رسد که کسانی این مسأله را مطرح می‏کنند که دنیا ما را مغرور کرد و چه و چه؛ علی تعبیراتی را که در اینجا به کار می‏برد، این است که انسان خودش رفته و دنیا را انتخاب کرده است و این راه او را به هلاکت می‏رساند. حضرت می‏فرماید: بگو ببینم آیا این سیر زندگانی را با چشمانت ندیدی؟! پس دنیا تو را فریب نداد، بلکه تو خود فریفته آن شدی. دنیا برای تو پندها را آشکار ساخته. دنیا تو را با این دردهایی که به اندامت داده و کم شدن توانایی‏هایت آگاه ساخته است. آیا تو راستگوتر از دنیا و وفادارتر از دنیا سراغ داری؟ دنیا چه وقت به تو دروغ گفته؟ یا تو را به صورتی فریفته است که اختیار را از تو سلب کرده باشد؟

دنیا بهترین، تذکّردهنده

چه بسیار که دنیا، پندهای فراوانی به به تو داده است، اما تو توجه نکردی و اکنون داری آن را متّهم می‏کنی. چه بسا خبرهای راست، به تو داده است، اما تو آن را دروغ می‏شماری. او دارد به تو نشان می‏دهد که روز به روز از تو کم می‏شود؛ مریض می‏شوی و از توانایی‏ات کم می‏شود. اینها همه پند وموعظه است. خیال نکن که تا ابد اینجا هستی و نخواهی رفت! دنیا بسیار روشن این حرف‌ها را به تو می‏‏گوید ولی تو راست‌هایش را دروغ می‏پنداری! تو داری دنیا را متّهم می‏کنی.

دنیا بهترین سرا است

 این هم یک زبانِ دنیا است. دنیا یک زبانِ دعوت دارد و یک زبانِِ پند و موعظه دارد. حضرت این‌طور تعبیر می‏کند که دنیا مثل یار مهربانی می‏ماند که هیچ وقت در پند دادن به تو بخل نکرده است. در آخر هم می‏گوید: «وَ لَنِعْمَ دَارُ مَنْ لَمْ يَرْضَ بِهَا دَاراً وَ مَحَلُّ مَنْ لَمْ يُوَطِّنْهَا مَحَلًّا» دنیا برای کسانی که دل به آن نبسته‏اند خوب سرایی است و برای کسانی که آن را برای خود وطن قرار نداده‌‌اند، خوب جایگاهی است. «وَ حَقّاً أَقُولُ مَا الدُّنْيَا غَرَّتْكَ وَ لَكِنْ بِهَا اغْتَرَرْتَ وَ لَقَدْ كَاشَفَتْكَ الْعِظَاتِ وَ آذَنَتْكَ عَلَى سَوَاءٍ وَ لَهِيَ بِمَا تَعِدُكَ مِنْ نُزُولِ الْبَلَاءِ بِجِسْمِكَ وَ النَّقْصِ فِي قُوَّتِكَ أَصْدَقُ وَ أَوْفَى مِنْ أَنْ تَكْذِبَكَ أَوْ تَغُرَّكَ» به حق می‌گویم که دنیا راستگوتر و باوفاتر از این است که بخواهد به تو دروغ بگوید، حال آیا تو را فریب می‌دهد؟! «وَ لَرُبَّ نَاصِحٍ لَهَا عِنْدَكَ مُتَّهَمٌ وَ صَادِقٍ مِنْ خَبَرِهَا مُكَذَّبٌ» چه بسیار که دنیا پندهای خوب به تو داده و تو او را متّهم می‏کنی و می‏گویی او مرا فریب داد. حضرت مکرّر به این مسأله پرداخته و تعبیرات زیادی دارند، به اندازه‌ای که من نمی‏دانم کدام را بخوانم.

نمی‌خواهی بفهمی وگرنه…!

تو نمی‌خواهی بفهمی و از موعظه‌ای دنیا پند بگیری. تو خودت را به آن راه زده‏ای که من نمی‏فهمم وگرنه دنیا دو زبانِ حال دارد؛ یک زبان دعوت است و یک زبان پند است. تو گوش خود را فقط برای آن‌چه مطابق هواهای نفسانی تو است، باز کرده‌ای و دیگر اینها را نشنیدی؛ البته شنیدی و نشنیده گرفتی! دنیا هم سبزه‏زارش را به تو نشان داد و هم قبر نزدیکانت را به تو نشان داد. مسأله چیز دیگری است. تو نمی‌خواهی قبول کنی که رفتنی هستی وگرنه دنیا پر از این حرف‌ها است.

فرعون‌ها رفتند! ندیدی؟!

قرآن کریم هم در سوره دخان می‌فرماید: « كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ * وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ كَريمٍ * وَ نَعْمَةٍ كانُوا فيها فاكِهينَ * كَذلِكَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرينَ * فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما كانُوا مُنْظَرين‏*»[۵] چه بسیار که بعد از خودشان باغها و بوستانها، چشمه‏ سارها، کاخها و ویلاها و هرچه اسمش را بگذارید برجا گذاشتند؛ تعبیر به روز این است دیگر. همه را گذاشتند و رفتند. آیا غیر از این بود؟ اشاره به فرعونی‌ها است که بر روی زمین ادعای خدایی می‏کردند.

«أين الجبابرة الأكاسرة الألى       كنزوا الكنوز فما بقين و لا بقوا»

کاخ‌سازها و گنج داران کجایند؟ دنیا به تو نشان نداد؟! به خوبی به تو نشان داد و در هر عصری هم این چیزها را می‏بینید. قرآن می‌گوید: فرعونیان کجایند؟ برای این در مورد فرعونیان بحث می‌کند که شاید چون از نظر باستانی قدیمی‌تر از اهرام مصر که بقایای آنها است وجود ندارد. قرآن به سراغ آن می‏رود که همه می‌توانند بفهمند. 

به مصر رفتم و آثار باستان دیدم

به چشم دیدم آن‌چه در داستان دیدم

بسی چنین و چنان خوانده بودم از تاریخ

به چشم آن‌چه شنیدم ز داستان، دیدم

من خفتگانِ در دلِ خاک را دیدم

تو نقش قدرت و من نقشِ ناتوان دیدم

تو تخت دیدی و من بختِ واژگون از تخت

تو صخره دیدی و من سُخره زمان دیدم

تو تاج دیدی و من تختِ رفته بر تاراج

تو عاج دیدی و من مشتی استخوان دیدم

تو سکه دیدی و من در رواجِ سکه سکوت

تو حلقه و من حلقه بی‌نام و بی‌نشان دیدم

 همه رفتند؛ شما بر سرِ چه چیز دعوا می‏کنید؟ ریاست؟ پول؟ همه رئیس‌ها و پول‌دار ها رفتند و تمام شد علی(علیه‌السلام) اینها را می‏گوید: «أين أهل مدائن الرس الذين قتلوا النبيين و أطفؤوا نور المرسلين‏»[۶] کجایند اهل شهرهای رسّ که انبیاء را می‌کشتند و به دنبال خاموش کردن نور پیغمبران بودند؟ یزیدیان کجا رفتند که می‏ خواستند نور هدایت را خاموش کنند؟!

«دنیا گولم زد» اشتباه است!

مگر می‏شود بگویی: دنیا گولم زد و دلم را برد؟ بگو: من دل به دنیا سپردم و به پندها و موعظه‏های دنیا گوش ندادم. گوشِ من کر بود و چشم من این حقایق را ندید. در آینده به آیاتی هم خواهیم رسید که می‌گوید این چیزها شنیدنی نیست، بلکه دیدنی است. حسین(علیه‌السلام) روز عاشورا در سخنرانی اوّلش همین را می‏‏گفت که گذشته را ببینید! امّا حسین خودش جاودانه ماند.

هرگز نمیرد آن‌که دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

ذکر مصیبت

می‏گویند کاروان به اسارت رفته خاندان حسین(علیه‌السلام) به نزدیکی مدینه رسید. امام زین العابدین رویش را به بشیر کرد و گفت: بشیرخدا پدرت را رحمت کند! آیا تو از شعر بهره‏ای داری؟ گفت: بله. حضرت گفتند: محمل‌های ما را بیرون شهر زمین بگذار. تو برو و خبر بده که ما آمدیم. بشیر وارد مدینه شد و شروع کرد صدا زدن که به مسجد بیایید، من خبر مهمی دارم. جمعیّت آمدند و محشری به پا شد.

« یَا أَهْلَ يَثْرِبَ لَا مُقَامَ لَكُمْ بِهَا              قُتِلَ الْحُسَيْنُ فَأَدْمُعِي مِدْرَاراً»[۷] ای اهل مدینه، دیگر مدینه جای ماندن نیست. چون مدینه دیگر بی‏حسین شده است. بعد گفت: خاندان حسین آمده‏اند و بیرون شهر هستند. به استقبال آنها برویدآنها. من این را قبلاً هم گفته‏ام که مدینه در سه روز، آن‌چنان جمعیّتی به خود دید که در تاریخ تا آن موقع ندیده بود؛ یکی وفات پیغمبر اکرم و یکی وفات امام صادق(صلوات‌الله‌علیه) و یکی هم ورود امام زین العابدین و حضرت زینب به مدینه که تمام شهر بیرون آمدند.

آورده‏اند که محمد حنفیّه آن موقع در خانه بیمار بود و دید همهمه‏ای بر پا است. غلامش را خواست و به او گفت: چه خبر است؟ گفت: خاندان برادرت از سفر برگشته‏اند. او خبر نداشت که چه شده است. گفت: من را بردارید من می‏خواهم به استقبال برادرم حسین بروم. من در مقاتل این‌طور دیده‏ام که می‏خواستند او را با آن وضعیّت نبرند. امّا هر چه کردند نشد. گفت: یک مرکب بیاورید! وقتی از شهر خارج شد و چشمش به آن جمعیّت و آن هیئت عزاداری افتاد، غش کرد.

به زین العابدین خبر دادند که عمویتان به استقبال آمده است. زین العابدین(صلوات‌الله‌علیه) با عمویی مواجه شد که به زمین افتاده بود. سرعمو را به دامن گرفت. محمد حنفیّه چشم باز کرد و به زین العابدین گفت: «یابن اخی أین اخی الحسین؟» برادرزاده! برادرم حسین کجاست؟ من این‌طور دیدم که زین العابدین صریحاً چیزی نگفت؛ فرمود: «اتیتک یتیما» عمو! من از این سفر یتیم بازگشته‏ام…..


[۱]. سوره مبارکه اعراف، آیه ۵۱

[۲]. مستدرك‏الوسائل، ج ۲، ص ۱۱۰

[۳]. شیطان هم بنا بر آیات قرآن کریم خطاب به انسان‌ها می‏گوید: من فقط شما را دعوت می‏کنم و بیش از این هم کاری نمی‌توانم بکنم. (سوره مبارکه ابراهیم، آیه ۲۲)

[۴]. در این نهج البلاغه که در دست من است، خطبه ۲۲۳ است ولی در بعضی از نهج البلاغه‏ها خطبه ۲۱۴ است و تفاوت خیلی زیادی با هم دارند و کسانی که می‏خواهند مراجعه کنند به آنجا باید مراجعه کنند

[۵]. سوره مبارکه دخان، آیات ۲۵ الی ۲۹

[۶]. غررالحكم، ص ۳۴۴

[۷] . بحارالأنوار، ج ۴۵، ص ۱۴۷

 

بررسی زمینه‌های غرور سؤال اصلی این بود که شیطان‌های درونی و بیرونی از چه زمینه‏هایی برای ایجاد این اشتباه، استفاده می‏کنند؟ من در جلسه گذشته عرض کردم دو چیز به عنوان زمینه مطرح است که سرآمد آنها در ارتباط با بعد اعتقادی انسان یعنی کارکرد عقل است. یعنی با توجّه به این‌که ما عقل و وحی را حجت باطنی و ظاهری می‌دانیم و با این حال که هر دو نیز یک مطلب را به ما القا می‌کنند و یک راه را به ما ارائه می‏دهند، در عین حال اگر بر خلاف آن عمل می‏کنیم، دلیل و ریشه‌اش این است که معاد و قیامت را باور نکرده‏ایم. چون قیامت را باور نکرده‏ایم، باوری که از آن به یقین تعبیر می‌شود، به فریب‌ها‏ی شیطانی مغرور می‏شویم. ۱.     عدم اعتقاد به معاد بحث ما جلسه گذشته همین بود و طبقات و انواع افراد در ارتباط با اعتقاد به معاد را مطرح کردم که اگر شخص به مسأله معاد که هم عقل آن را تأیید می‌کند و هم نقل، یقین داشته باشد، فریب شیطان را نخواهد خورد. اعتقاد به نشئه‌ای غیر از نشئه دنیایی که ابدی و جاودانه است و تنعّمش خالص است؛ همان چیزی است که مقصد و مطلوب انسان است. آنجا نشئه‌ای است که وجود دارد و اسمش قیامت است. اگر این به باور انسان آمده باشد، نه هیچ‌گاه فریب شیطان درونی را می‏خورد و نه شیطان بیرونی را. مطلب خیلی روشن است. تأثیر باور به معاد در مغرور نشدن حالا من یک روایتی که از علی(علیه‌السلام) می‏خوانم و بعد وارد جهت دوم می‏شوم. روایت از امیرالمومنین(علیه‌السلام) است که حضرت فرمودند: «مَنْ أَيْقَنَ أَنَّهُ يُفَارِقُ الْأَحْبَابَ وَ يَسْكُنُ التُّرَابَ وَ يُوَاجِهُ الْحِسَابَ وَ يَسْتَغْنِي عَمَّا يُخَلِّفُ وَ يَفْتَقِرُ إِلَى مَا قَدَّمَ كَانَ حَرِيّاً بِقِصَرِ الْأَمَلِ وَ طُولِ الْعَمَلِ»[۲] هر کس که یقین دارد که روزی از دوستانش جدا شده، خاک نشین گردیده، روزگار حسابرسی را دیده، هر چه بر جای گذارد او را بی‌نیاز نکرده و به اعمالی که از پیش فرستاده محتاج خواهد بود، سزاوار است که آرزویش را کوتاه و کارهای نیکش را زیاد کند. همه رابطه‌ها قطع می‌شود و وقت حسابرسی است تعبیر در اینجا از یقین است که اگر کسی باور داشته باشد که از دوستان و کسانی که در این دنیا و در این نشئه با آنها رابطه محبتی برقرار کرده است، روزی جدا خواهد شد، چنین می‌شود. حالا دوست هر که و هر چه می‏خواهد باشد چون رابطه محبّت انسان فقط با اشخاص نیست. ظهورش این است که شما معمولاً بستگان خود را دوست دارید ولی این به آن معنی نیست که انسان فقط دل‌بسته به اشخاص می‌شود. روزی انسان از مطلق چیزهایی که به آنها دلبستگی داشته است، جدا شده و خاک نشین می‏شود. قبر اشاره به عالم برزخ دارد. انسان وقتی از نشئه دنیا به نشئه برزخ می‌رود «يُوَاجِهُ الْحِسَابَ» با این مواجه می‏شود که باید حساب پس دهد و نسبت به اعمالش بازجویی شود. سزاواری مؤمن به معاد برای ترک آرزوها در این تعبیر دقت کنید؛ همان باور است. «وَ يَسْتَغْنِي عَمَّا يُخَلِّفُ» دیگر چیزهایی را که گذاشته و رفته است، به دردش نمی‏خورد. در آن نشئه این چیزها به کار نمی‏آید. چه چیز آنجا به درد می‏خورد؟ «وَ يَفْتَقِرُ إِلَى مَا قَدَّمَ » انسان به اعمال صالحی که از پیش فرستاده است، احتیاج دارد. چنین آدمی که اعتقاد به معاد دارد، کوچ از این عالم و ورود به عالم دیگر را باور دارد، « كَانَ حَرِيّاً بِقِصَرِ الْأَمَلِ» سزاوار است که آرزوهای بی پایان را مقداری کوتاه کند. معمول این‌طور است که آدم‌ آرزوی چند هزار ساله دارد؛ نمی‏‌گوییم که آرزو ابدی، اما لااقل به اندازه عمر حضرت نوح، باید عمر کند تا به برخی از آرزوهایش برسد. سزاوار است که انسان معتقد به قیامت آرزوهایش را کوتاه کرده و اعمال صالحش را زیاد کند. پس معلوم می‌شود کسانی که با زبان به قیامت و معاد و غیره اعتراف داشته و در عین حال کارهایی می‏کنند که برخلاف عقل و نقل است، اصلاً قیامت را باور ندارند؛ حالا می‏خواهد احتمالش را بدهد یا احتمالش را ندهد. من این مسائل را جلسه گذشته عرض کردم و دیگر تکرار نمی‏کنم. ۲.     دل سپردن به جلوه‌های دنیا گفتیم به دو خاطر انسان فریب شیطان را می‌خورد و بر خلاف عقل و وحی عمل می‌کند؛ این جهت اولی است که باعث فریب انسان می‌شود. این عامل در ارتباط با عقل و ادراکات درونی انسان از وحی و وعده‌های الهی بود که خدا به انسان داده و برای آن قول داده است. حال این انسان به قول خدا اعتماد نکرده و وعده الهی به باورش نیامده است یک جهت برای فریب خوردن است. حالا به سراغ جهت دوم می‏رویم. خوب توجه کنید! جهت دوم، مسأله جلواتِ مادیّت است. گفتیم انسان در بستر مادیت چشم گشوده و حدوثش در این سرا است. جلوات مادیّت چشمگیر است و موجب می‏شود که انسان مغلوب شود. گول خورم یا خودم خواستم؟! مغرورین و فریب خوردگان، غالباً بر روی همین نکته مانور می‏کنند؛ یعنی جدای این‌که معاد را قبول ندارند، غرورشان را این‌طور توجیه می‌کنند که ما چکار کنیم؟ دنیا گولمان زد! حالا من باید یک مقدار این مغلطه را توضیح دهم تا مطلب روشن شود. غرض اینها از این حرف‌ها این است که می‌خواهند بگویند، آن‌قدر جلوات دنیا فریبنده بود که اختیار از ما سلب شد! من در مقدمات بحث گفته‌ام که وقتی انسان سر دوراهی قرار می‏گیرد، چطور می‌شود که بیراهه را انتخاب می‌کند، ولی اینجا برای این‌که به مغالطه اینها پاسخ دهم یک توضیح دیگری می‌دهم. ما یک دل بردن داریم و یک دل دادن داریم. هیچ مغروری نمی‏گوید: من دل به دنیا دادم؛ می‏گوید: دنیا دلم را برد! حال آن‌که چنین چیزی مطرح نیست. ما این معنا را اصلاً قبول نداریم که جلوات دنیا انسان را بی اختیار کند. چرا تو گناه می‌کنی ولی من نه؟! این قضیه مکرّراً اتفاق افتاده است، وقتی بعضی از کسانی که دستشان آلوده به خطا شده است، به من مراجعه می‌کند و می‏گوید: چه‌کار کنم؟ نمی‏توانم خطا نکنم! من به آنها پاسخ می‌دهم: دروغ نگو! نگو: نمی‏توانم. بگو: نمی‏خواهم! تو یک انسان هستی! درست است؟ من هم یک انسان مثل تو هستم و معصوم هم نیستم. از او می‏پرسم: آیا کاری را که تو کردی من می‏کنم؟ می‏گوید: نه! می‌گویم: مگر آن کاری که تو کردی از من بر نمی‏آید؟ می‌گوید: بله. دوباره می‌پرسم: اگر نمی‌شود مقاومت کرد، پس چرا من این کار را نمی‏کنم؟ معلوم می‌شود تو خودت می‏خواهی آن کار را انجام دهی؛ پس نگو: نمی‏توانم، بگو: نمی‏خواهم! حالا دنیا دلم را برد یعنی چه؟ دل من دست خودم است. خودم دل به او دادم. او جلوه کرد و من هم به آن دل بستم.  دنیا اختیار کسی را سلب نمی‌کند من این حرف‌ها را از خودم نمی‌گویم، تمام اینها در معارف ما است. من اینها را از نهج البلاغه استخراج می‌کنم تا شما را برای مطالب اصلی آماده کنم. این حرف از من نیست که می‌گویم: هر کس بگوید دنیا مرا مغرور کرد به این معنا که دلم را برد و مرا بی‌اختیار کرد، دروغ می‏گوید. این حرف‌ها چیست که می‏زنی؟ خودت به سوی این انتخاب رفتی. درست است که اینها جلوه دارد و جلوه می‏کند، اما تو مفتون جلوه‏های آن شدی. تو خودت را اسیر آن کردی. در بحث غرور و فریب هم این‌که می‌گوییم دنیا انسان را فریب می‌دهد، معنایش این نیست که اگر او فریبمان داد ما هم چاره‌ای نداشته باشیم جز این‌که فریب بخوریم. چه‌طور است که در جاهای دیگر می‏گوییم: فلانی می‌خواست مرا گول بزند، من فهمیدم و گول نخوردم؟! خوب! از دنیا هم گول نخور! این دست خودت است که دل به دنیا بسپاری یا نه. او فریبنده است امّا تو که مجبور نیستی. زبان‌های مختلف دنیا این یک مقدمه بود، حالا من وارد این بحث می‏شوم که دنیا دو زبان و دو سخن دارد. این زبان هم، زبان قال نیست، زبانش زبان حال است. یعنی حرفش صدا ندارد، بلکه این مطلب را بدون سخن و از راه همان جلوه‌هایش که با هواهای نفسانی تو همسو است، به تو می‌فهماند. به تعبیر من، زبان دعوت دنیا است. بله در این شبه‏ای هم نیست و خودمان هم اینها را در بحثهایمان گفته‏ایم. بله جاذبه دارد اما نه جاذبه‏ای که مثل کهربا تو را سفت به خودش بچسباند می‏توانی پایت را محکم به زمین بگذاری و جلو نروی. جاذبه به این معنا نیست که اختیار از من سلب کند اصلاً به این معنا نیست. ۱.     زبان دعوت به امیال نفسانی یک زبان زبان دنیا، زبان دعوت است و زبان دیگر زبان پند و موعظه است. زبان دعوت دنیا سبزه‌زار طبیعت است. همه چیزهایی که برای امیال نفسانی و قوای حیوانی ما جاذبه دارد. فرق ما با حیوان در همین است که ما می‌توانیم این دعوت دنیا را پس بزنیم.[۳]ما انسانیم. وجه اشتراک ما با حیوانات در همین قوا و امیال حیوانی و نفسانی است و وجه امتیازمان هم این است که اراده و اختیار داریم و بی‏اختیار نیستیم. دنیا یک زبان دومی هم دارد و آن زبان پند و موعظه است. دنیا دو حرف به انسان می‏زند و زبان حالش دو تا است؛ یکی دعوت به سوی مادیّت است و یکی زبانِ پند و موعظه است، ولی تو در برابر این زبان دنیا، کر شده‌ای. خودت هم می‌فهمی که می‌توانی در مقابل دنیا بایستی ولی نمی‌خواهی. ۲.     زبان اندرز و موعظه دنیا حالا به سراغ فرمایشات حضرت علی(علیه‌السلام) در نهج البلاغه برویم.[۴] «قال عند تلاوته يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ: … يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ مَا جَرَّأَكَ عَلَى ذَنْبِكَ؟ وَ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ؟ » حضرت هنگامی که این /ایه تلاوت شد: ای انسان چه چیز تو را در گناه کردن دلیر کرد؟ فرمودند: ای انسان چه چیز تو را در مقابل پروردگارت به غرور آورد؟ چه چیز به تو جرأت داد؟ «وَ مَا أَنَّسَكَ بِهَلَكَةِ نَفْسِكَ؟ أَ مَا مِنْ دَائِكَ بُلُولٌ؟» آیا تو بیداری یا در خوابی؟ نمی‏خواهی چشمت را باز کنی؟ نمی‌خواهی بیماری‏ات را علاج کنی و چشمت را از خواب غفلت باز کنی؟! دنیا بد نیست! تو…! حضرت به اینجا می‏رسد که کسانی این مسأله را مطرح می‏کنند که دنیا ما را مغرور کرد و چه و چه؛ علی تعبیراتی را که در اینجا به کار می‏برد، این است که انسان خودش رفته و دنیا را انتخاب کرده است و این راه او را به هلاکت می‏رساند. حضرت می‏فرماید: بگو ببینم آیا این سیر زندگانی را با چشمانت ندیدی؟! پس دنیا تو را فریب نداد، بلکه تو خود فریفته آن شدی. دنیا برای تو پندها را آشکار ساخته. دنیا تو را با این دردهایی که به اندامت داده و کم شدن توانایی‏هایت آگاه ساخته است. آیا تو راستگوتر از دنیا و وفادارتر از دنیا سراغ داری؟ دنیا چه وقت به تو دروغ گفته؟ یا تو را به صورتی فریفته است که اختیار را از تو سلب کرده باشد؟ دنیا بهترین، تذکّردهنده چه بسیار که دنیا، پندهای فراوانی به به تو داده است، اما تو توجه نکردی و اکنون داری آن را متّهم می‏کنی. چه بسا خبرهای راست، به تو داده است، اما تو آن را دروغ می‏شماری. او دارد به تو نشان می‏دهد که روز به روز از تو کم می‏شود؛ مریض می‏شوی و از توانایی‏ات کم می‏شود. اینها همه پند وموعظه است. خیال نکن که تا ابد اینجا هستی و نخواهی رفت! دنیا بسیار روشن این حرف‌ها را به تو می‏‏گوید ولی تو راست‌هایش را دروغ می‏پنداری! تو داری دنیا را متّهم می‏کنی. دنیا بهترین سرا است  این هم یک زبانِ دنیا است. دنیا یک زبانِ دعوت دارد و یک زبانِِ پند و موعظه دارد. حضرت این‌طور تعبیر می‏کند که دنیا مثل یار مهربانی می‏ماند که هیچ وقت در پند دادن به تو بخل نکرده است. در آخر هم می‏گوید: «وَ لَنِعْمَ دَارُ مَنْ لَمْ يَرْضَ بِهَا دَاراً وَ مَحَلُّ مَنْ لَمْ يُوَطِّنْهَا مَحَلًّا» دنیا برای کسانی که دل به آن نبسته‏اند خوب سرایی است و برای کسانی که آن را برای خود وطن قرار نداده‌‌اند، خوب جایگاهی است. «وَ حَقّاً أَقُولُ مَا الدُّنْيَا غَرَّتْكَ وَ لَكِنْ بِهَا اغْتَرَرْتَ وَ لَقَدْ كَاشَفَتْكَ الْعِظَاتِ وَ آذَنَتْكَ عَلَى سَوَاءٍ وَ لَهِيَ بِمَا تَعِدُكَ مِنْ نُزُولِ الْبَلَاءِ بِجِسْمِكَ وَ النَّقْصِ فِي قُوَّتِكَ أَصْدَقُ وَ أَوْفَى مِنْ أَنْ تَكْذِبَكَ أَوْ تَغُرَّكَ» به حق می‌گویم که دنیا راستگوتر و باوفاتر از این است که بخواهد به تو دروغ بگوید، حال آیا تو را فریب می‌دهد؟! «وَ لَرُبَّ نَاصِحٍ لَهَا عِنْدَكَ مُتَّهَمٌ وَ صَادِقٍ مِنْ خَبَرِهَا مُكَذَّبٌ» چه بسیار که دنیا پندهای خوب به تو داده و تو او را متّهم می‏کنی و می‏گویی او مرا فریب داد. حضرت مکرّر به این مسأله پرداخته و تعبیرات زیادی دارند، به اندازه‌ای که من نمی‏دانم کدام را بخوانم. نمی‌خواهی بفهمی وگرنه…! تو نمی‌خواهی بفهمی و از موعظه‌ای دنیا پند بگیری. تو خودت را به آن راه زده‏ای که من نمی‏فهمم وگرنه دنیا دو زبانِ حال دارد؛ یک زبان دعوت است و یک زبان پند است. تو گوش خود را فقط برای آن‌چه مطابق هواهای نفسانی تو است، باز کرده‌ای و دیگر اینها را نشنیدی؛ البته شنیدی و نشنیده گرفتی! دنیا هم سبزه‏زارش را به تو نشان داد و هم قبر نزدیکانت را به تو نشان داد. مسأله چیز دیگری است. تو نمی‌خواهی قبول کنی که رفتنی هستی وگرنه دنیا پر از این حرف‌ها است. فرعون‌ها رفتند! ندیدی؟! قرآن کریم هم در سوره دخان می‌فرماید: « كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ * وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ كَريمٍ * وَ نَعْمَةٍ كانُوا فيها فاكِهينَ * كَذلِكَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرينَ * فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما كانُوا مُنْظَرين‏*»[۵] چه بسیار که بعد از خودشان باغها و بوستانها، چشمه‏ سارها، کاخها و ویلاها و هرچه اسمش را بگذارید برجا گذاشتند؛ تعبیر به روز این است دیگر. همه را گذاشتند و رفتند. آیا غیر از این بود؟ اشاره به فرعونی‌ها است که بر روی زمین ادعای خدایی می‏کردند. «أين الجبابرة الأكاسرة الألى       كنزوا الكنوز فما بقين و لا بقوا» کاخ‌سازها و گنج داران کجایند؟ دنیا به تو نشان نداد؟! به خوبی به تو نشان داد و در هر عصری هم این چیزها را می‏بینید. قرآن می‌گوید: فرعونیان کجایند؟ برای این در مورد فرعونیان بحث می‌کند که شاید چون از نظر باستانی قدیمی‌تر از اهرام مصر که بقایای آنها است وجود ندارد. قرآن به سراغ آن می‏رود که همه می‌توانند بفهمند.  به مصر رفتم و آثار باستان دیدم به چشم دیدم آن‌چه در داستان دیدم بسی چنین و چنان خوانده بودم از تاریخ به چشم آن‌چه شنیدم ز داستان، دیدم من خفتگانِ در دلِ خاک را دیدم تو نقش قدرت و من نقشِ ناتوان دیدم تو تخت دیدی و من بختِ واژگون از تخت تو صخره دیدی و من سُخره زمان دیدم تو تاج دیدی و من تختِ رفته بر تاراج تو عاج دیدی و من مشتی استخوان دیدم تو سکه دیدی و من در رواجِ سکه سکوت تو حلقه و من حلقه بی‌نام و بی‌نشان دیدم  همه رفتند؛ شما بر سرِ چه چیز دعوا می‏کنید؟ ریاست؟ پول؟ همه رئیس‌ها و پول‌دار ها رفتند و تمام شد علی(علیه‌السلام) اینها را می‏گوید: «أين أهل مدائن الرس الذين قتلوا النبيين و أطفؤوا نور المرسلين‏»[۶] کجایند اهل شهرهای رسّ که انبیاء را می‌کشتند و به دنبال خاموش کردن نور پیغمبران بودند؟ یزیدیان کجا رفتند که می‏ خواستند نور هدایت را خاموش کنند؟! «دنیا گولم زد» اشتباه است! مگر می‏شود بگویی: دنیا گولم زد و دلم را برد؟ بگو: من دل به دنیا سپردم و به پندها و موعظه‏های دنیا گوش ندادم. گوشِ من کر بود و چشم من این حقایق را ندید. در آینده به آیاتی هم خواهیم رسید که می‌گوید این چیزها شنیدنی نیست، بلکه دیدنی است. حسین(علیه‌السلام) روز عاشورا در سخنرانی اوّلش همین را می‏‏گفت که گذشته را ببینید! امّا حسین خودش جاودانه ماند. هرگز نمیرد آن‌که دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریده عالم دوام ما ذکر مصیبت می‏گویند کاروان به اسارت رفته خاندان حسین(علیه‌السلام) به نزدیکی مدینه رسید. امام زین العابدین رویش را به بشیر کرد و گفت: بشیرخدا پدرت را رحمت کند! آیا تو از شعر بهره‏ای داری؟ گفت: بله. حضرت گفتند: محمل‌های ما را بیرون شهر زمین بگذار. تو برو و خبر بده که ما آمدیم. بشیر وارد مدینه شد و شروع کرد صدا زدن که به مسجد بیایید، من خبر مهمی دارم. جمعیّت آمدند و محشری به پا شد. « یَا أَهْلَ يَثْرِبَ لَا مُقَامَ لَكُمْ بِهَا              قُتِلَ الْحُسَيْنُ فَأَدْمُعِي مِدْرَاراً»[۷] ای اهل مدینه، دیگر مدینه جای ماندن نیست. چون مدینه دیگر بی‏حسین شده است. بعد گفت: خاندان حسین آمده‏اند و بیرون شهر هستند. به استقبال آنها برویدآنها. من این را قبلاً هم گفته‏ام که مدینه در سه روز، آن‌چنان جمعیّتی به خود دید که در تاریخ تا آن موقع ندیده بود؛ یکی وفات پیغمبر اکرم و یکی وفات امام صادق(صلوات‌الله‌علیه) و یکی هم ورود امام زین العابدین و حضرت زینب به مدینه که تمام شهر بیرون آمدند. آورده‏اند که محمد حنفیّه آن موقع در خانه بیمار بود و دید همهمه‏ای بر پا است. غلامش را خواست و به او گفت: چه خبر است؟ گفت: خاندان برادرت از سفر برگشته‏اند. او خبر نداشت که چه شده است. گفت: من را بردارید من می‏خواهم به استقبال برادرم حسین بروم. من در مقاتل این‌طور دیده‏ام که می‏خواستند او را با آن وضعیّت نبرند. امّا هر چه کردند نشد. گفت: یک مرکب بیاورید! وقتی از شهر خارج شد و چشمش به آن جمعیّت و آن هیئت عزاداری افتاد، غش کرد. به زین العابدین خبر دادند که عمویتان به استقبال آمده است. زین العابدین(صلوات‌الله‌علیه) با عمویی مواجه شد که به زمین افتاده بود. سرعمو را به دامن گرفت. محمد حنفیّه چشم باز کرد و به زین العابدین گفت: «یابن اخی أین اخی الحسین؟» برادرزاده! برادرم حسین کجاست؟ من این‌طور دیدم که زین العابدین صریحاً چیزی نگفت؛ فرمود: «اتیتک یتیما» عمو! من از این سفر یتیم بازگشته‏ام…..   [۱]. سوره مبارکه اعراف، آیه ۵۱ [۲]. مستدرك‏الوسائل، ج ۲، ص ۱۱۰ [۳]. شیطان هم بنا بر آیات قرآن کریم خطاب به انسان‌ها می‏گوید: من فقط شما را دعوت می‏کنم و بیش از این هم کاری نمی‌توانم بکنم. (سوره مبارکه ابراهیم، آیه ۲۲) [۴]. در این نهج البلاغه که در دست من است، خطبه ۲۲۳ است ولی در بعضی از نهج البلاغه‏ها خطبه ۲۱۴ است و تفاوت خیلی زیادی با هم دارند و کسانی که می‏خواهند مراجعه کنند به آنجا باید مراجعه کنند [۵]. سوره مبارکه دخان، آیات ۲۵ الی ۲۹ [۶]. غررالحكم، ص ۳۴۴ [۷] . بحارالأنوار، ج ۴۵، ص ۱۴۷

فهرست مطالب