زبان عملی دنیا چیست؟

من در بحث‏های تربیتی‏ این را مطرح کردم که وقتی می‏خواهی یک بچه را تربیت کنی، اگر با او حرف بزنی و چیزی را به او بگویی بیشتر اثر می‏گذارد یا اگر خودت آن کار را انجام داده و جلوی رویش عمل کنی؟ کدام یک مؤثرتر است؟ ظاهراً کسی منکر نیست که برد عمل بالاتر از برد گفتار است. شکی در این نیست.

حالا بحث را کمی خوردتر می‌کنم. الآن که ابزار صوتی و تصویری داریم، کدام یکی بردش بیشتر است؟ شکی نیست که وسائل تصویری بردشان بیشتر است. اینها را که نمی‏توانید منکر شوید؛ چون عمل را نشان می‏دهد. این صورت عمل است که با خود عمل فرق دارد ولی مانند عمل تأثیرگذار است و در این شبهه‏ای نیست. دنیا هیچ وقت پند و موعظه صوتی نمی‏دهد، ولی همین زبان حال، بردش خیلی بیشتر از زبان قال است.

لذا اما‏م‏حسین(علیه‏السلام) در سخنرانی اولشان همین مطلب را مطرح می‏کند و زبان حال دنیا را برای آنها می‏گوید. اولین سخنرانی‏ و اولین جملات حضرت، راجع به دنیا است که این دنیا زبان حالش فقط این نیست که شما را فریب داده است. «ایها الناس ان الله تعالی خلق الدنیا فجعلها دار فناءٍ و زوالٍ متصرفه باهلها حالاً بعد حال فالمغرور من غرتها و الشقی من فتنتها فلا تغرنکم هذه الدنیا فانها تقطع رجاء من رجاها و تخیب طمع من طمع فیها».

مذمّت دنیا از زبان دنیاداران!

از علی(علیه‏السلام) هم در نهج البلاغه در جای دیگر، که معروف هست و غالباً شنیدید دارد که: «وَ قَدْ سَمِعَ رَجُلًا يَذُمُّ الدُّنْيَا» حضرت دید که کسی دارد دنیا را نکوهش می‏کند و به آن بد می‏‏گوید، به او رو کرد و گفت: «أَيُّهَا الذَّامُّ لِلدُّنْيَا الْمُغْتَرُّ بِغُرُورِهَا الْمَخْدُوعُ بِأَبَاطِيلِهَا أَ تَغْتَرُّ بِالدُّنْيَا ثُمَّ تَذُمُّهَا أَنْتَ الْمُتَجَرِّمُ عَلَيْهَا أَمْ هِيَ الْمُتَجَرِّمَةُ عَلَيْكَ مَتَى اسْتَهْوَتْكَ أَمْ مَتَى غَرَّتْكَ؟» ای که از دنیا به بدی یاد می‏کنی و خودت به فریب آن شیفته شدی، یعنی به بیهودگی‏های دنیا فریفته شدی، طبق نیرنگ دنیا راه می‏روی و آن را نکوهش هم می‏کنی؟! آیا تو او را گناه‏کار می‏دانی یا او تو را بزه‏کار می‏شمارد؟ دنیا کی عقل تو را عقل از سرت گرفت؟ آیا دنیا این‏طور است که عقل انسان را می‏رباید؟ او تو را سرگشته‏ کرد؟!

رفتار صادقانه دنیا

بعد امیرالمؤمنین وارد موعظه‏های عملی دنیا می‏شود. « أَ بِمَصَارِعِ آبَائِكَ مِنَ الْبِلَى؟» آیا دنیا تو را با قبر پدرت فریب داد؟! او که مرد، خودت او را درون خاک گذاشتی؟ «أَمْ بِمَضَاجِعِ أُمَّهَاتِكَ تَحْتَ الثَّرَى؟» مادرهایت را خودت زیر خاک کردی؟! آن‏قدر مریض‏ها را دیدی که رفتن و شفا نگرفتند! دیدی که بالأخره آخرش چه شد؟! دیدی تو توان این را هم نداری که یک بیماری را از خود دفع کنی! حضرت مواردی از مواعظ دنیا را برمی‌شمرد که مفصّل است.[۳]

پاسخ امام حسین در یک «احوال‌پرسی»

کسی به امام حسین عرض کرد: «كَيْفَ أَصْبَحْتَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ؟» حال شما چه‏طور است؟ از امام حسین احوال‏پرسی کرد. حضرت بلافاصله در جواب او گفت: «أَصْبَحْتُ وَ لِيَ رَبٌّ فَوْقِي» حالم خوب است چون پروردگاری دارم که او به من احاطه دارد. «وَ النَّارُ أَمَامِي‏» و آتش جهنم در برابر من است. نگاه کنید! حضرت از مبدأ شروع کرد و به سراغ معاد رفت. «وَ النَّارُ أَمَامِي وَ الْمَوْتُ يَطْلُبُنِي وَ الْحِسَابُ مُحْدِقٌ بِي» قیامت هم سر جایش است. بازپرس و بازجوی من، هر خطا و حرکتی را از من ساقط می‏کند. «وَ أَنَا مُرْتَهَنٌ بِعَمَلِي» من گروگان کارهایم هستم.

چه کسی از من محتاج‌تر است؟!

«لَا أَجِدُ مَا أُحِبُّ» همه چیزهایی را که می‏خواهم، نمی‏توانم به دست بیاورم. واقع هم همین است. آیا ما در دنیا می‏توانیم به همه چیزهایی که می‏خواهیم، که همه هوای نفس‏مان است برسیم؟ این هم دلیل عاجز بودن انسان است که نمی‌توانم جلب منفعت کنم و به خواسته‌هایم برسم. «وَ لَا أَدْفَعُ مَا أَكْرَهُ» دفع ضرر هم نمی‏توانم از خودم کنم. آیا می‏توانی جلوی مرگت را بگیری؟ واقع هم همین است که بالاترین مکروه برای انسان، مرگ است. می‌خواهی نمیری و در دنیا جاودانه بمانی. خوشی‏ات را می‏توانی در دنیا خالص کنی؟ « فَإِنْ شَاءَ عَذَّبَنِي» اگر خدا خواست، مشیت و اراده‌اش بود، ما را عذاب می‏کند، « وَ إِنْ شَاءَ عَفَا عَنِّي» و اگر مشیّتش قرار بگیرد، از من می‏گذرد. خوب دقت کنید! جمله آخر مهم است. «فَأَيُّ فَقِيرٍ أَفْقَرُ مِنِّي» با این حال کدام ناتوان، ناتوان‏تر از من است؟ «فَأَيُّ فَقِيرٍ أَفْقَرُ مِنِّي»[۴]

توصیف دنیای خوبان

اهل بیت این مکتب را به بشریّت عرضه کردند. امام حسین ذهنیت‏گرایی نبود، واقعیت‏گرایی را به ما ارائه کردند. با چشم‏هایت داری می‏بینی و باز هم سرکشی می‌کنی؟ «إِنَّ الدُّنْيَا دَارُ صِدْقٍ» دنیا سرای راستی است، امّا برای چه کسی؟ «لِمَنْ صَدَقَهَا» برای کسی که تصدیقش کند. «وَ دَارُ عَافِيَةٍ لِمَنْ فَهِمَ عَنْهَا وَ دَارُ غِنًى لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْهَا» دنیا دار غنا است اما برای کسی که بتواند از آن بهره بگیرد. اینهایی که تو می‏گیری بهره نیست. «وَ دَارُ مَوْعِظَةٍ لِمَنِ اتَّعَظَ بِهَا مَسْجِدُ أَحِبَّاءِ اللَّهِ وَ مُصَلَّى مَلَائِكَةِ اللَّهِ وَ مَهْبِطُ وَحْيِ اللَّهِ وَ مَتْجَرُ أَوْلِيَاءِ اللَّهِ اكْتَسَبُوا فِيهَا الرَّحْمَةَ وَ رَبِحُوا فِيهَا الْجَنَّةَ فَمَن ذَا یَذُمُّهَا»[۵] دنیا سرای پند است برای کسی که موعظه‌هایش را بپذیرد. مسجد دوستان خدا است، محل نماز ملائک خدا است، فرودگاه وحی است و جایگاهی است که اولیاء خدا از آن رحمت را کسب کرده و بهشت را می‌خرند؛ پس چه کسی آن را مذمّت می‌کند؟!

منشأ همه فریب‌ها چیست؟

دنیا تو را فریب نداد. حالا من می‏گویم منشأ چیست. سرچشمه فریب‌ها یک‏جا است. این حرف‏ها چیست که می‏زنی؟ دنیا عملاً دارد به تو نشان می‏دهد که آن چیزی را که هدف‏گیری کردی و درست هم است، یعنی زیستن و هستی دائم، در اینجا به دست نمی‌آید. همه می‏خواهیم باشیم، همه از فنا فرار می‏کنیم، و بهتر زیستن را می‌خواهیم. هر دو مورد درست هدف‏گیری شده است و جزو فطریات انسان است. اما راه را داری اشتباه می‏روی. این اشتباه رفتن، یا به خاطر آن است که معاد را باور نداری، یا برای این است که به دنبال فانی رفته‌ای و دل به دنیا بسته‌ای؛ با این که فنای دنیا را با چشمان خودت می‏بینی و قشنگ درک می‏کنی. اگر کور هم که باشی، می‏فهمی که پدر و مادرت مردند. بی‏چشم‏ها هم می‏فهمند که دنیا سرای ماندگار نیست. این جای انکار ندارد، ولی تو نمی‏پذیری. دنیا دارد نشانت می‏دهد که من جاودانه نیستم، من خوشی‏ام خالص نیست، روز به روز از تو کم می‏شود، جوانی‏ات می‏رود و … این همان حرف‌هایی است که امام حسین در روز عاشورا به آنها گفت. راه را اشتباه رفته‌ای.

بازی گرفتن دین و مغرور شدن به دنیا

به این آیه شریفه که هر جلسه در اول بحث می‏خوانم خوب دقت کنید! من تطبیق می‌کنم و بعد سر بحثم می‌روم. «الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً» این بخش اول آیه است که می‌فرماید: کسانی دین‏شان را بازیچه و مسخره گرفتند. یعنی می‏گویند ما مسلمانیم مبدأرا قبول داریم، معاد را قبول داریم، امّا در عمل منکر خدا و منکر قیامت است. اگر احتمال هم بدهد که قیامتی هست، این‌طور رفتار نمی‌کند. باور ندارد که قیامتی هست لذا دین را به مسخره و بازی گرفته است. بخش دوم آیه این است که «وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا»[۶] اینها فریب دنیا را خورده‌اند. یعنی به سراغ سخن‏های دعوتیِ دنیا رفته و آنها را انتخاب کرده‌اند، نه سخنان موعظه‏ای و پندی دنیا را. چه‏طور می‏شود که «الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً» دین خود را به مسخره و بازی می‌گیرند؟ چون قیامت باورشان نیامده است. اگر معاد به باورشان آمده بود هیچ وقت این کارها را نمی‏کردند. می‏گفت من حیات جاودانه می‏خواهم و لذات خالص؛ اگر معاد باورش آمده بود و وعده‏های الهی را قبول داشت، فریب دنیا را نمی‌خورد. پس معلوم می‌شود که قیامت به باورش نیامده است.

مقصّر خودمان هستیم!

من هر دو عامل را در یک چیز تجمیع می‏کنم، یعنی هم عامل اول یعنی که بی اعتقادی به قیامت بود و هم عامل دوم که دل دادگی به دنیا بود، از یک چیز سر در می‏آورد، منشأ آنها در خودم است. همه این مصیبت‏ها منشأش خودم هستم. این‌که عقلم از کار افتاده و اثر نمی‌گذارد، خودم مقصر هستم.

علی‏(علیه‏السلام) در جنگ نهروان وقتی کشته‏های روی زمین را دید و بین کشته‏ها قدم می‏زد شروع کرد این جملات را گفتن که اینها مغرور شدند! اصحاب از ایشان سؤال کردند که چه کسی اینها را به این روز کشاند؟ فرمود: «الشَّيْطَانُ الْمُضِلُّ وَ الْأَنْفُسُ الْأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ غَرَّتْهُمْ بِالْأَمَانِي‏»[۷] خیلی صریح فرمودند که شیطان در نفس اینها نفوذ کرد و اینها فریب خوردند.

ظاهرِ مسلمان، باطنِ هواپرست!

قرآن هم صریح می‌گوید: «أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ»[۸] کسانی هستند که نفس را خدای خود کرده‌اند. در بین ما کسی منکر خدا نیست و در ظاهر هم کارهایی می‏کنیم که خدا را قبول داریم امّا برای برخی خدایشان پول یا ریاست است. «أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ» سرچشمه فریب درون خود تو است. خدا را کنار زدی و هواهای نفسانی بت تو شده‌اند. تو در حقیقت بت‌پرستی و در ظاهر می‏گویی که خدا پرست هستم. این ظاهر است و باطنت بت‌پرست است. خودت نفس را به خدایی گرفته‌ای.

ما یک اسلام ظاهری داریم، که اگر کسی شهادتین را بگوید، مسلمان است و احکام اسلام بر او جاری است، پاک بودن و … احکام ظاهری اسلام است. اما از نظر درونی، وقتی سر دو راهی قرار می‏گیرد، پول یا خدا؟ ریاست یا خدا؟ سر به‌زنگاه، کسانی را که واقعاً اسلام ندارند را می‌گیرند. مسأله این است. ریشه‏ یک چیز است و آن هم خودپرستی است.

دشمن‌ترین دشمنان

در معارف ما این حرف را در قوالب گوناگون ریختند. مثلاً در جای دیگر دارد، «أَعْدَى عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْك‏»[۹] دشمن‌ترین دشمنان تو، هوای نفس تو است که در کالبد تو است. دشمن‌ترین دشمنان تو، نفس تو است. او است که تو را مغرور می‏کند.

تطبیق بحث با جریان غصب خلافت

حالا من به این مناسبت، به چند صحنه از تاریخ اسلام اشاره می‌کنم. به حسب تاریخ، در همین روزهای آخر ماه صفر بوده است که پیغمبر اکرم بیمار بود. وقایع متعددی اتفاق افتاده است که یکی از آنها که خیلی ریشه دارد را من مطرح می‏کنم. معروف است که پیغمبر در آن لحظات فرمودند: «ائْتُونِي بِدَوَاةٍ وَ كَتِفٍ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَاباً لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَداً»[۱۰] تعبیر در جای دیگر این‌طور ثبت شده است که فرمودند: «ائْتُونِي أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَاباً لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي أَبَدا»[۱۱] تعبیرات در تاریخ مختلف نقل شده و من نمی‏خواهم همه را بگویم. اصل قضیه مهم است که هیچ قابل انکار نیست.

دلیل بر کفر درونی معترضین

همان‏هایی که به اصطلاح از اصحاب نزدیک رسول‌الله بودند، در جواب به پیغمبر اکرم جسارت کردند، گفتند: «حسبنا کتاب الله» کتاب خدا برای ما کافی است و پیغمبر حالش بد است، این حرف‏هایی که می‏زند گویی …![۱۲] پس از این سخن معلوم شد که از اعتقاد به وحی خبری نیست.

استفاده ابزاری از دین برای رسیدن به دنیا

سراغ جمله اول می‏رویم که گفتند: «حسبنا کتاب الله» آنها در همان موقع از دین استفاده ابزاری کردند و این روش از زمان پیغمبر شروع شد. موقعی که فهمیدند پیغمبر می‏خواهد بمیرد، بهره ابزاری از دین شروع شد و کتاب خدا را پیش کشیدند. چون می‏خواستند اهل بیت را ازصحنه خارج کنند، می‌خواستند قرآن ناطق را کنار بزنند چون او بود که جلوی آنها می‏ایستاد، وگرنه کتاب که نمی‏تواند جلوی اینها بایستد. از همان‏جا شروع شد. در ظاهر مسلمان بودند، اما اعتقادی به قیامت نداشتند. از این طرف هم مفتون ریاست دنیا بودند و برای رسیدن به حکومت برنامه داشتند. نقطه آغاز غرور همین‏جا است.

آدم خیلی چیزها را از دقت در این ماجرا می‌فهمد! می‏خواستند قرآن ناطق را از صحنه خارج کنند، به نحوی هم حرفشان را گفتند که کسی نتواند اینها را متهم کند. این ظرافت در شیطنت است که اینها از دین استفاده ابزاری کردند تا به دنیای خود برسند. فریب و غرور از همان موقع شروع شد.

پیغمبر حجّت را تمام کرده بود

پیغمبر هم فهمید که قضیه چیست؟ نه این که نمی‏دانست؛ می‏دانست ولی به حسب ظاهر تکلیفش و وظیفه‏اش این بود که این کار را بکند و این را بگوید و گفت، حجت را تمام کرد. او وظیفه‏اش بود. اما خود پیغمبر هم در آن موقع ناراحت بود. ولی چه کار کند؟ لذا باید به سراغ یک سنخ چیزهایی در تاریخ برویم که از آن ساعات، راجع به لحظات آخر پیغمبر نقل می‏کنند که چه پیش آمد. روایت را شیخ طوسی نقل می‏کند، سند معتبری هم دارد. ابن عباس می‏گوید: ساعت آخر پیغمبر اکرم بود. دیدیم حضرت خیلی گریه می‏کند، شدید هم گریه می‏کند؛ یک‏طوری که این اشک‏های مبارکش روی محاسن شریفش جاری می‏شود. ببینید چه‏طور قطره‏های اشک می‏آمد و می‏ریخت که همه تعجب کردند که پیغمبر با آن مقام و عظمت وقتی که می‏خواهد از عالم ناسوت و از یک مزبله‏دان می‏خواهد برود، چرا گریه می‌کند؟ آن هم این‏طور گریه کردن!

روضه‌خوانی پیغمبر

سؤال کردند: آقا چرا شما گریه می‏کنید؟ حضرت شروع کرد این جملات را گفتن که گریه می‏کنم برای فرزندانم! برای بچه‏هایم گریه می‏کنم! چرا؟ جهتش را هم گفت: آن چه را که بعد از من این امت نسبت به آنها عمل می‏کنند مرا به گریه انداخته است. پیغمبر در اینجا تعبیر به فرزندان می‏کند، حال آن که یک بچه بیشتر ندارد، پس این‌که می‏گوید فرزندانم، معلوم می‏شود بچه‏های دخترش در نظرش بوده است. شما این را در تاریخ شنیدید، معروف هم هست که می‏گویند پیغمبر اکرم این‏قدر این حسنین را دوست داشت، که می‌فرمود: «سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّة»[۱۳] این‏قدر دارد راجع به آنها مطلب فرموده بود. حتی شما در تاریخ می‌بینید که پیغمبر وقتی می‏خوابید اینها روی سینه پیغمبر می‏‏آمدند و حضرت ناراحت نمی‌شد. این را هم نقل کردند که لحظات آخر عمر پیغمبر اینها باز آمدند و خودشان را روی سینه پیغمبر انداختند. آمدند که اینها را بردارند، پیغمبر گفت: نه بگذارید اینها روی سینه من باشند.

من وقتی این قضایا را تاریخ می‏دیدم یاد جمله‏ای از زینب(سلام‏الله‏علیها) افتادم که وقتی به قتلگاه آمد و آن صحنه را دید، گفت: «یومٌ علی صدر المصطفی و یومٌ علی وجه الثری» یک روز حسین را روی سینه پیغمبر می‏دیدم، الآن روی این خاک‏ها دارم می‏بینم. پیغمبر حق داشت که آن‏طور گریه کند و اشکش بریزد. بعدش جمله دیگری گفت. فرمود: «كَأَنِّي بِفَاطِمَة» گویا دخترم فاطمه را می‏بینم که به او ستم شده و او من را صدا کند. در ادامه روایت دارد که فاطمه می‏گوید «يَا أَبَتَاه!»[۱۴] و احدی از این امت او را اعانت نمی‌کند. شما می‏دانید چه وقتی زهرا گفت: «یا ابتاه»[۱۵]؟!


[۱]. سوره مبارکه اعراف، آیه ۵۱
[۲]. سوره مبارکه انفطار، آیه ۶
[۳]. نهج‌البلاغه، خطبه ۱۳۱
[۴]. من‏لايحضره‏الفقيه، ج ۴، ص ۴۰۴
[۵]. نهج‌البلاغه، خطبه ۱۳۱
[۶]. سوره مبارکه اعراف، آیه ۵۱
[۷]. نهج‌البلاغه، کلمه ۳۲۳
[۸]. سوره مبارکه فرقان، آیه ۴۳
[۹]. بحارالأنوار، ج ۶۷، ص ۶۴
[۱۰]. بحارالأنوار، ج ۲۲، ص ۴۷۲
[۱۱]. بحارالأنوار، ج ۳۰، ص ۵۳۸
[۱۲]. بحارالأنوار، ج ۳۰، ص ۵۹۲
[۱۳]. من‏لايحضره‏الفقيه، ج ۴، ص ۱۷۹
[۱۴]. بحارالأنوار، ج ۲۸، ص ۴۱
[۱۵]. بحارالأنوار، ج ۳۰، ص ۲۹۳

فهرست مطالب