شهادت امام هادی(ع) است، شهادت امام دهم شیعیان. من ادعای مسلمانی دارم و خود را پیروی مسلک تشیع می‌دانم. شیعه هستم، شیعۀ 12 امامی. به 12 امام معتقدم.

 به 12 امام معتقدم آیا؟ اعتقاد به 12 امام چه معنی و مفهومی در زندگی‌ام دارد؟ اگر جای 12 امام مثلا به 7 امام معتقد بودم چه می‌شد؟ اصلا چرا 12؟ اعتقاد به امام سجاد (ع) کجای زندگی من دیده می‌شود؟ پیروی امام باقر(ع) بودن در زندگی من چه معنا و مفهومی دارد؟ چه از امام کاظم(ع) می‌دانم؟ داستان زندگی امام جواد(ع) را مثل داستان امام حسین(ع) از برم؟ امام هادی(ع) را چقدر می‌شناسم؟

این حرف‌ها چیست که می‌زنم! مگر باید همه به یک اندازه در زندگی‌ام مهم باشند؟ بابا «کلهم نور واحد»! به یکی ایمان داشته‌باشی، به همه داری دیگر. مسلک و راهشان مگر فرقی داشت؟ نه! حالا چه فرقی می‌کند امام حسینِ(ع) زندگی‌ام پررنگ باشد، یا امام هادی‌(ع)اش؟ چه فرقی می‌کند سوار کشتی امیرالمومنین(ع) شوم برای نجات یا سوار کشتی امام حسن عسگری(ع)؟ اصلا ما شیعیان ایران ارتباطمان با امام رضا(ع) قوی‌تر است! همین ما را بس است!

اما… خب اگر اینقدر ساده است و همه نور واحدند و اعتقاد داشتن و نداشتن به یکیشان تفاوتی ندارد، چرا اسم خودمان را می‌گذاریم شیعۀ 12 امامی؟ چرا به تأکید می‌گوییم ما از آن‌ها نیستیم که مثلا فقط به 6 امام معتقدند؟ چرا اصلا پس 12 امام داریم؟

من به ظاهر و به ادعای شناسنامه‌ام شیعۀ 12 امامی هستم، اما از شیعۀ اثنی‌عشری بودن نمود و نشانه‌ای دارم؟  وقتی ادعا می‌کنم به هر 12تایشان ایمان دارم، یعنی ایمان به هر 12 تا باید در زندگی و تک‌تک کارهای من نمود داشته‌باشند. ایمان به امام یعنی چه؟ من کی به امامی معتقدم و ایمان دارم و کی نه؟

برای پیدا کردن جواب این پرسش‌ها سری به روایات که بزنیم می‌بینیم هر کدام از ائمه انگار که پرچمدار موضوعی بودند، متفاوت از دیگری. انگار هر کدامشان رسالت داشتند موضوعی را جا بیندازند. انگار هر کدام آمدند تا یک پارامتر را شرح دهند، پارامترهایی که همه در دل اسلام بودند و هستند؛ اما برای تبیینشان، 12 امام لازم بود تا دانه‌به‌دانه باز شوند و تشریح شوند. 12 امام لازم بود که هر کدامشان را زندگی کنند و به شیعیان بیاموزند. وقتی من ادعا می‌کنم شیعۀ 12 امامم، وقتی ادعا می‌کنم مؤمن به 12 امامم، باید بروم و بگردم و یاد بگیرم هر کدام آمدند پرچمدار چه باشند و بعد سعی کنم در تک تک کارها و همه تصمیماتم آن 12 تا را جاری کنم و هر 12 جنبه را بنگرم.

[داستان انبیا در قرآن هم از همین جنس است! منِ مسلمان معتقدم وقتی مسلمانم به همۀ انبیای پیش از محمد(ص) ایمان و اعتقاد دارم. انبیای در قرآن هم اگر داستان‌هایشان را با قوم‌هایشان ببینیم هرکدام پرچمدار موضوعی هستند متفاوت از دیگری، بر یک مسلک کلی، اما در نمودهای مختلف. در کارهای من باید اعتقاد و ایمان به همۀ پیامبران باشد و باز طبق عقایدم مسلمانی‌ام به هر یک که مؤمن نباشم، گویی به هیچکدامشان نیستم.]

بگذریم… قصدم در این متن نوشتن از آن 12 جنبه نیست؛ چراکه مطمئنم اگر بنویسم و کسی هم بخواند، به زودی به باد فراموشی خواهد سپردش. کسی اگر خواست خود آن‌ها را خواهدیافت. قصدم این بود که از امام هادی(ع) بنویسم؛ اما راستش دیدم خیلی چیزها هست که در مورد ایشان نمی‌دانم. خیلی فکر کردم که چه بنویسم از ایشان، اما دیدم انگار نه انگار که مؤمنم به امام بودنشان، انگار اصلا نمی‌شناسمشان. ناگزیر رفتم سراغ یافتن همان صفت. ما صفت عسگری را فقط برای امام یازدهم می‌شناسیم. اما در روایات که نگاه کنیم می‌بینیم ما دو امام عسگری داریم، یا به عبارتی امامین عسگرین. در روایات امام دهم هم «هادِی العسگری» است. «هادی» است و «عسگری». عسگری را نظامی ترجمه می‌کنیم و اغلب ربطش می‌دهیم به محل سکونت امام یازدهم که تحت کنترل قوای نظامی بود؛ اما عسگری معنایی فراتر دارد. عسگری صفتی است برای شبکه‌سازی. امام دهم و یازدهم مشهورند به شبکه‌سازی؛ هر کدام به نوعی، در دو مرحلۀ متفاوت و لازم. ماجراهایشان را که بخوانی می‌بینی در اوج محدودیت ارتباط چه شبکۀ عظیم و عجیبی از شیعیان را راه انداخته و مدیریت کرده‌اند.

قصدم این بود از شهادت یک امام بنویسم؛ اما انگار برای ما بعضی امام‌ها، امام‌ترند…

پ.ن: این‌ها که گفتم حاصل دو نشست بی‌نظیر سورۀ هود بود، به این متن پر از ایراد بسنده نکنید و حتما تو این ماه عزیز سری به آرشیو باشگاه بزنید و آن دو نشست باشکوه را مرور کنید.

فهرست مطالب