قسمت اول: ماجرای آغاز دوستی با ابراهیم (ع)


دوست، زیاد دارم به حمدلله و همه هم خوب، یکی از یکی بهتر
ولی دنبال یک دوست جدید میگشتم
یک دوست جان جانیِ مهربانِ با شخصیت
از آن دوست‌ها که آدم نگاهشان می‌کند دلش غنج می‌رود… اسمشان می‌آید بند دل آدم یک جور خوبی می‌لرزد
یک دوستی که خیلیییی بتوانم رویش حساب کنم، خیلی آدم حسابی طور!
کلی هم همه جوره از من سَر باشد که همیشه به خاطرش سرم را بالا بگیرم?
و خب کلا یک آدمی که ایده آل گرایی مزمن من را ارضا کند و خلاصه کلی کلی خوب باشد…
دنبالش گشتم…
احساس کردم یک جای عادی نمی‌شود همچین دوستی پیدا کرد، باید یک جای خاص دنبالش بگردم، از یک آدم شناس قهار باید سراغش را بگیرم
رفتم سراغ یک کتاب راهنما، مطمئن‌ترین کتاب راهنمایی که سراغ داشتم
با مولفش وارد گفتگو شدم و کمک خواستم?
صاحب کتاب هم کم نگذاشت، دوست صمیمیِ خودش را به من معرفی کرد: ابراهیمِ خلیل!
هنوز نشناخته اسمش دلم را برد…
دلم گواهی داد همان است که می‌خواستی… از آن هم بهتر…
***
آن دانای کلِ سخاوتمند که دوستش را به من هدیه داد، گفت باید خیلی بیایی و بنشینی پای حرفم تا برایت از این دوست بگویم، تا بشناسیش و عاشقش شوی!
و من قول دادم…
گه گاه البته بدقولی و بی نظمی کردم و دیر به دیر رفتم اما بدجوری دلبر است این دوست… نمی‌شود بی‌خیالش شد… باید رفت، شنیدش، دیدش و دوستش داشت…
***
#پازل-پیامبران
#ابراهیمیات
#دوستی-با-ابراهیم-ع

فهرست مطالب