فهرست مطالب

بسم الله الرحمن الرحیم

در این قسمت می‌خواهیم به آیات پایانی سوره یس بپردازیم. موضوع بحث زنده شدن بود که برای آن چند راهبرد با توجه به آیات سوره گفتیم: ترک اسراف، شنیدن، نظام خلقت و کنار‌گذاشتن آلهه‌های اخذ شده دیگر؛ و با این راهکار‌ها انسان از مرگ خارج می‌شود.

ادامه آیات سوره در مورد یک پدیده بسیار مهم به نام آیه صحبت می‌کند. ما در جلسه دوم مفصل در مورد آیه صحبت کردیم. یکی از چیزهایی که باعث می‌شود انسان دچار مرگ تدریجی روحانی و معنوی نشود، قدرت آیه بینی است.

آیه‌بینی به چه معناست؟

تعریف آیه‌بینی این است که انسان‌ها حواسشان باشد پدیده‌های پیرامونشان بی‌غرض و بی‌پیام نیستند. این اصلی است که باید با تمام انسان‌ها راجع به آن صحبت کرد. اگر دکمه آیه بینی فعال شود، بسیاری از مشکلات حل می‌شود. به عبارتی بخش گسترده‌ای از مشکلات آدم‌ها به این برمی‌گردد که اساساً آیه‌ای در اطراف خود نمی‌بینند و دنیا برای آنها ساکت است. در این صورت تدریجا شنیدن درونی انسان کم می‌شود و حالت‌های غبض، افسردگی و مرگ بر آنها حاکم می‌شود. مثل کسی که هیچ‌کس با او حرف نزند، این حرف نزدن مفید گرفتگی در او می‌شود. مهم‌تر از آن این است که انسان پیامی از هستی دریافت نکند.

برای خیلی از ما این اتفاق می‌افتد و چیزی نمی‌شنویم. شنیدن هم فقط این نیست که انسان پای منبر بنشیند یا لزوماً کسی حرف بزند. در بچگی به ما می‌گفتند اصطلاحا غذا بخورید تا معده‌تان جمع نشود؛ اگر معده جمع شود، دیگر جا ندارد. وقتی چیزی در معده نمی‌رود و نمی‌آید، کم کم شروع به جمع شدن می‌کند. حالا وقتی در درون انسان این رفت و آمد وجود نداشته باشد، درون انسان نیز دچار ضیق و تنگی می‌شود. این همه آیه مانند خورشید، ماه، زمین، دریا، باران و زنده شدن زمین در هر بهار، این همه اتفاقات شگرف، پیرامون انسان است که همگی تکلم و پیام دارد. توجه انسان به این همه آیات نیست و به تبع افسردگی و مرگ به وجود می‌آید.

پس یکی از راهبردهای جدی برای اینکه انسان از مردگی و افسردگی خارج شود، آیه بینی است. مبحث آیه بینی نیاز به اعتقاد به خدا، پیغمبر و اهل بیت ندارد؛ هرچند که اگر این اعتقادات وجود داشته باشد، آیه بینی قوی‌تر است. اساساً آیه بینی پدیده‌ای برای نجات همه انسان‌ها، حتی کفار است.

ما درباره این موضوع، در جلسه دوم مفصل صحبت کردیم که در آرشیو سایت باشگاه موجود است و می‌توانید مراجعه کنید. ادامه آیات سوره تا انتها، حول موضوع آیه بینی و مبحث رزق که البته قبلاً اشاراتی به آن شده است، ادامه پیدا می‌کند. اکنون چند آیه انتهایی را با هم می‌خوانیم.

مجرم از منظر قرآن کیست؟

وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلى‏ رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ (آیه ۵١ سوره یس)

قیامت می‌شود و همه از قبرها بلند می‌شوند؛ آدم ها دو جور هستند:

  1. برخی «لَهُمْ فِیهَا فَاکِهَةٌ وَلَهُمْ مَا یَدَّعُونَ ﴿٥٧﴾ سَلامٌ قَوْلا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ ﴿٥٨﴾» هستند. این افراد گشادگی و انبساط دارند.
  2. دسته دیگر «وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ(۵9)» هستند.

آن گرفتگی‌ها که قبلا اشاره شد، بعدا به جرم تبدیل می‌شود. این ست که می‌گوییم گرفتگی و افسردگی در ابتدا کار خود ما است؛ بعد که در درون ما نصب شود، آثار شومی دارد که دیگر نمی‌توان آن را کنترل کرد. آدمی که احساس مردگی دارد، دیگر حریمی را نگه نمی‌دارد و ممکن دست به هر کاری بزند؛ لذا انتهای سوره، اسم این آدم مجرم می‌شود.

«جَرَمَ» یعنی کسی که اهل پرده‌دری است. تا یک مدت انسان‌ها عقلانیت‌شان کار می‌کند، خودشان گرفته‌ هستند اما می‌توانند کنترل کنند؛ وقتی این افسردگی و مردگی زیاد و زیادتر شود، انسان به جایی می‌رسد که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد و این باعث می‌شود برای هیچ عملی در زندگی‌اش حریم قائل نشود و هر اقدام غیر انسانی از این آدم بر می‌آید و اول برای خود و بعد برای جامعه‌اش خطرناک است. پس مبادا با این افسردگی ها و بی نشاطی ها خو بگیریم و نسبت به مردگی دیگران بی تفاوت بشویم؛ با این اتفاق، بایستی منتظر جرایم هولناک از سمت خود و جامعه بشویم.

دشمنی شیطان را باور کنید!

أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ ﴿٦٠﴾ وَأَنِ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ ﴿٦١﴾ وَلَقَدْ أَضَلَّ مِنْکُمْ جِبِلا کَثِیرًا أَفَلَمْ تَکُونُوا تَعْقِلُونَ ﴿٦٢﴾ هَذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ ﴿٦٣﴾ اصْلَوْهَا الْیَوْمَ بِمَا کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ ﴿٦٤﴾ الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ وَتُکَلِّمُنَا أَیْدِیهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ ﴿٦٥﴾ وَلَوْ نَشَاءُ لَطَمَسْنَا عَلَى أَعْیُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا الصِّرَاطَ فَأَنَّى یُبْصِرُونَ ﴿٦٦﴾

لطمسنا یعنی جای چشم را پر کردن. اینکه می‌گوییم انسان به جاهای بی بازگشت می‌رسد، اینجا اشاره شده است. اینطور نیست که انسان نمی‌بیند، بلکه جای چشمان از صورت برداشته می‌شود و کلا تغییر در ساختارش صورت می‌گیرد.

وَ لَوْ نَشاءُ لَمَسَخْناهُمْ عَلى‏ مَكانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِيًّا وَ لا يَرْجِعُونَ (۶٧)

آیات 60-67 می‌گویند که انسان‌ها باید باور کنند که شیطان دشمن آنها است. ما به راحتی این باور را کنار گذاشتیم. ما انسان‌ها قرار گذاشتیم که هر کاری انجام می‌دهیم، هر چقدر هم دنیا اطراف ما شیطانی باشد، از شیطان تبعیت نکنیم. حداقل ما که خود را دغدغه‌مند حقیقت می‌دانیم نباید از شیطان پیروی کنیم. با تبعیت از شیطان، همان گرداب فرورونده مردگی برای انسان اتفاق می‌افتد و کار به جایی می‌رسد که آدم‌ها ظرفیت‌های شناختی خود را از دست می‌دهند و به اصطلاح قرآن، انسان بی‌چشم می‌شود. البته خداوند نخواستند این اتفاق برای بشر بیافتد چون حیات را برای بندگانش خواسته است.

اثرات پیری بر خلق انسان

وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَ فَلا يَعْقِلُونَ (۶٨)

فقط کافیست انسان‌ها به یک موضوع دقت کنند، که هر چه در زندگی جلوتر می‌روند، از خلق آنها کاسته می‌شود. به مرور آن توان، نشاط، سوی‌چشم، توان‌سخن گفتن و ….کمتر می‌شود و به سمت میرایی می‌رود. اصلا دنیا انسان را به سمت این میرایی می‌برد و هزاران چاره‌ی دنیایی مثل تغذیه سالم و ورزش و … برای این موضوع کافی نیست، پس باید به فکر چاره‌ای دیگر بود.

اختیار انسان در انتخاب مسیر زندگی یا مردگی

وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِينٌ (۶٩)

با قرآن شبیه شعر و موضوعات سرگرمی رفتار نکنید و آن را جدی بخوانید.

لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكافِرِينَ (٧٠)

و اینها زمینه ساز زنده کردن آدم‌ها است، خدا هیچ آدمی را مرده نمی‌خواهد. خداوند عذاب هیچ انسانی را نمی‌خواهد، اینها را انسان به اختیار خود بدست می‌آورد.

بر روی چه چیزی سرمایه‌گذاری کنیم؟!

أَوَلَمْ یَرَوْا أَنَّا خَلَقْنَا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَیْدِینَا أَنْعَامًا فَهُمْ لَهَا مَالِکُونَ﴿٧١﴾ وَذَلَّلْنَاهَا لَهُمْ فَمِنْهَا رَکُوبُهُمْ وَمِنْهَا یَأْکُلُونَ ﴿٧٢﴾ وَلَهُمْ فِیهَا مَنَافِعُ وَمَشَارِبُ أَفَلا یَشْکُرُونَ﴿٧٣﴾ وَاتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ یُنْصَرُونَ﴿٧٤﴾ لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَهُمْ وَهُمْ لَهُمْ جُنْدٌ مُحْضَرُونَ ﴿٧٥﴾

اینها توضیح آلهه های دیگری است که انسان‌ها در زندگی می‌گیرند و بر روی چیز دیگری سرمایه‌گذاری می‌کنند و با اینها، از چیزهای دیگر می‌گذرند. یکبار بر روی این چیزهایی که سرمایه‌گذاری کردند، بازنگری کنند؛ مثلا اگر حکومت دینی نباشد، به جای آن بر روی چه چیزی سرمایه‌گذاری می‌کنند؟ و البته تجربه، دستاورد و شکست‌های این جایگزین در جامعه غرب معلوم است.

فَلا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ إِنَّا نَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ (٧۶)

حالا از اینجا هم معلوم می‌شود که بعضی‌ها که دم از افسردگی و مردگی می‌زنند، می‌دانند که چکار می‌کنند. فکر نکنید همه این افرادی که در عالم افسردگی‌ها و رو به مرگ تدریجی هستند، واقعا حالشان همین طوری است. بعضی‌ها می‌دانند که سودشان در افسردگی دیگران است و بازارشان در مردگی دیگران، تامین می‌شود.

لجبازی با انسان چه می‌کند؟

أَوَ لَمْ يَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ (٧٧)

خداوند می‌فرمایند ما از نطفه، انسان را آفریدیم. کلا انسان از لجبازی خوشش می‌آید؛ نمود این لجبازی در بچه ها بهتر دیده می‌شود. بعضی از بچه‌ها به خصوص می‌د‌انند چطور پدر و مادر را اذیت کنند؛ نقاط ضعف را در همان سن کم پیدا می‌کنند، دقیقا انگشت را بر همان می‌گذارند و فشار می‌دهند؛ البته این‌ها هم توفیقاتی از سمت خدا برای اصلاح پدر و مادر است. بچه ها وقتی به سن نوجوانی، بزرگسالی و حتی پیری هم که می‌رسند، اگر عاقل نشوند، به همان لجبازی ادامه می‌دهند و پدر، مادر، همسر و اطرافیان خود را اذیت می‌کنند. خداوند به واسطه بچه ها پدر و مادر‌ها را تربیت می‌کند و کودک هم خودش تربیت می‌شود.

در همان ابتدای سوره انسان به دنده لج می‌افتد. رسول خدا حرفی زده اند، انسان بی هیچ دلیلی می‌گوید نمی‌خواهم؛ هر چقدر هم او را از عواقب کارش مطلع می‌کند، باز هم لجبازی می‌کند. خدا نکند انسانی در بزرگسالی به دنده لج بیافتد، به راه اسراف و … هم می‌افتد. انسان باید به این فکر کند اگر این‌ها را نمی‌خواهد، چه جایگزینی دیگری را می‌خواهد؟

لجبازی در پذیرش قیامت

وَضَرَبَ لَنَا مَثَلا وَنَسِیَ خَلْقَهُ قَالَ مَنْ یُحْیِی الْعِظَامَ وَهِیَ رَمِیمٌ ﴿٧٨﴾ قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ ﴿٧٩﴾ الَّذِی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الأخْضَرِ نَارًا فَإِذَا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ ﴿٨٠﴾ أَوَلَیْسَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلَى وَهُوَ الْخَلاقُ الْعَلِیمُ ﴿٨١﴾

اینجا به طور خاص در باب لجبازی انسان در پذیرش قیامت است. لجبازی اش هم به این صورت است که مثلاً می‌گوید استخوان ها که پوسیده می‌شود، چطور به حالت اولیه برمی‌گردد؟ جواب اش هم اینست که همانطور که بار اول آمد، اینبار هم می‌آید. همانقدر که بار دوم عجیب است، بار اول هم عجیب است؛ با این تفاوت که نحوه شکل گیری بار اولش را از قوانین زیستی پیدا کردید، اما قوائد بار دوم را بلد نیستید. بلد نبودن ما، دلیل بر نیستی آن قوانین نیست.

چگونگی امر خداوند

إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴿٨٢﴾ فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ﴿٨٣﴾

این آیات آخر معادل همان صحبت‌های اول جلسه است. از فضای حیات خارج می‌شویم، الان به فهم «امر» می‌پردازیم. این جمله که در ادامه گفته می‌شود، جمع بندی مهمی است. امر خدا چنین است که می‌گوید باش، پس می‌شود؛ نظام خلقت بر طبق این جمله است. مثلاً خدا می‌فرماید: «گُل، باش؛ پس می‌شود»، ولی من و شما این عالم را اینطور نمی‌بینیم. ما برای به ثمر نشستن یک گُل، از مرحله کاشت تا جوانه زدن و …خون جگرها می‌خوریم؛ پس کن فیکون خدا در اینجا چه نقشی دارد؟

ما یک تصویر اندکی غیر دقیق از این «کن فیکون» خداوند داریم و خیلی از مشکلات ما به همین موضوع برمی‌گردد. ما انتظار داریم مثلاً یک چوب خشک را علم کنیم و تصورمان از کن فیکون این است که اگر خدا خواست، حتی این چوب خشک میوه بدهد؛ البته این انتظار ما پر بیراه نیست، چون خود خداوند می‌فرماید که موسی عصایش را به نیل زد و نیل شکافته شد. خدا خودش فرمود عیسی گِل درست کرد و بر آن دمید، گِل پرنده شد. خود خدا اینها را در قرآن تعریف کردند، پس انتظار ما نیز همین است.

در قرآن میزان آیاتی که به معجزات انبیاء اشاره کردند نهایتاً صد آیه است، که در مقابل شش هزار آیه عدد ناچیزی است. با نهایت دو درصد از آیات قرآن، خداوند متعال «کن فیکون» اش را در قالب یک خرق عادت که ما به آن معجزه می‌گوییم، نشان داده است.

پس در آن ٩٨درصد دیگر آیات «إِذا أَرادَ شَيْئاً…» وجود ندارد؟

قطعا وجود دارد، اما در این ٩٨ درصد آیات، نمود امر خدا به چه صورت است و چرا ما برای فهم این اراده خداوند، آن دو درصد را علم کردیم؟ درست است در این دو درصد آیات قرآن، اراده خدا برای ما ظهور بیشتری دارد؛ ولی ٩٨ درصد باقی آیات این تجلی را برای ما ندارد. مثلاً پیامبر خدا برای هدایت قومی می‌رود، خداوند هم به آن هدایت اعتقاد دارند، اما مردم او را می‌کشند؛ پس در اینجا «إِذا أَرادَ شَيْئاً…» کجاست؟ یا مثلاً برای امام حسین (ع) هر چه واقعه سفاکانه هست، برایش اتفاق می‌افتد؛ پس در اینجا «إِذا أَرادَ شَيْئاً…» کجاست؟ در ماجرا تنهایی حضرت عیسی هم که نیست. در جنگ احد هم که مسلمانان شکست خوردند هم نیست. جالب اینجاست که ما هنوز انتظار داریم خدا به شیوه آن دو درصد مردم را هدایت کند، حال اینکه خود خداوند به شیوه آن ٩٨ درصد انسان‌ها را هدایت می‌کند. با همین تفکر ما انتظار داریم به همین شیوه امام زمان ظهور کند، به راحتی ظالمان را از بین ببرد و همه انسان‌ها بواسطه ظهور و با یک حرکت از سوی حضرت، عاقل شوند.

نظام اسباب راه تحقق امر خدا

هیچ شکی بر وجود داشتن «إِذا أَرادَ شَيْئاً…» نیست؛ ولی همان خدای «إِذا أَرادَ شَيْئاً…»، تحقق هایش را با نظام اسباب و فرآیند ها در این عالم محقق کرده است. یکبار رود نیل شکافته شده است، دفعات دیگر انسان ها پل زدند و از رود عبور کردند. یکبار در جنگ بدر با اعجاز پیروز شدند، دفعه دیگر تنگه را رها کردند، شکست خوردند و حمزه سیدالشهدا شهید شدند. برای شکست نخوردن، لازم بود تنگه نگه‌داشته می‌شد و اراده خدا بر همین نگه داشتن تنگه بود.

خداوند در این عالم با اسبابش امر می‌کند. مثلاً اگر فلانی درس خواند، نمره بیاورد و در غیر اینصورت نمره نیاورد؛ ولی من انسان توقع دارم که درس نخوانده و با توکل، نمره بیاورم و موفق شوم. توقع داریم عیب‌های‌مان باشد ولی با یک توسل کارها انجام شود، اما خدا اینطور اراده نکرده است. خداوند در آن دو درصد آیات نشان داده است که دستش بسته نیست؛ اما در نود و هشت درصد باقی آیات خواسته به انسان بفهماند که اگر تو عبد هستی و خالق عالم را اینطور خلق کرده است، پس به شیوه ای که من گفته‌ام زندگی کن. شیوه خدا این است که هر‌کاری فرمول دارد و برای موفقیت باید طبق آن فرمول پیش رفت.

ما یا به خدا اعتقاد نداریم که از قواعد خودمان تبعیت می‌کنیم و یا از آن بچه مسلمان‌هایی هستیم که فقط با آن دو درصد می‌خواهیم زندگی کنیم. آن دو درصد فقط برای این است که انسان بداند قدرت خدا وابسته به اسباب نیست. اگر می‌گوید نظام اسباب، به خاطر دست بسته بودن خودش نیست؛ بلکه به دلیل رشد و سلوک انسان است. بنده باید بلد باشد به خدایی اعتقاد داشته باشد که وابسته به اسباب نیست، اما از عبد خودش خواسته به سراغ اسباب برود. به انسان گفته است که باید برای بیماری دارو بخورد، اما شفا دست خالق است؛ یعنی من بنده‌ی معتقد به خدا هم باید برای خوب شدن بیماری، پیش پزشک بروم و یا باید برای موفقیت کار کنم. نباید انتظار داشت چون مسلمان هستیم، یعنی تافته جدا بافته از نظام عالم هستیم و نباید توقع گشایش‌های عجیب از سمت خدا داشته باشیم. خداوند در جایی که صلاح بداند و یا بخواهد هدایتی را جاری کند، درهای رحمت اش را می‌گشاید.

گاهي خدا به دلايلي تشخيص مي‌دهد جنبه‌هاي اعجازگونه رقم بزند، مثل آن جايي كه ابراهيمش را در آتش میاندازد ولی نبايد ابراهيم بسوزد چون اين گونه مردم بهتر هدايت مي‌شوند. يك جايي هم ابا عبدالله الحسينش را بايد هر بلايي كه مي‌خواهند سرش بياورند، چون آنجا اينطوري مردم هدايت مي‌شوند. خدا اين كه چه كار مي‌كند، طبق نظام خودش است؛ قرار هم نيست در فرمول من و شما بيايد. قرار نيست بگوييم: خدايا! من مدل حضرت ابراهيمي مي‌خواهم؛ جسارتاً شما بايد اباعبدالله‌اي تشريف ببريد. الان آن چيزي كه براي هدايت مردم بهتر است، مهم است.

خدا در بند خواست من و شما نيست ولي آن چيزي كه من و شما را به آن مأمور كرده، «ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ» (مائده / 35) است؛ باور به نظام امر و اراده‌ي خدا منطبق بر آن چيزي كه واقعاً اراده كرده، نه اينكه من بنشينم و خدا امورات من را رتق و فتق كند. ما فكر مي‌كنيم چون توكل مي‌كنيم، نبايد زمان بگذاريم. مثلاً اگر نشستم، تا دستم را گذاشتم، بايد بتوانم متن بنويسم. نويسنده‌ها هم مي‌خواهند متن بنويسند، پانصد ساعت مي‌روند مطالعه مي‌كنند كه صد صفحه متن بنويسند. ما انتظار داريم چون در جريان حركت انقلاب و توحيد هستيم، تا اراده كرديم بايد بنويسيم. تا دست برديم به دوربين، بايد بهترين فيلم دنيا را بسازيم. چه کسی گفته؟ بايد زحمت بكشي، كار كني، زمين بخوري و تلاش كني.

اين انقلاب هم اگر بخواهد درست بشود، بايد همينطوري درست بشود. نه فقط اين انقلاب! مگر كشورهاي ديگر چطوري پيشرفت مي‌كنند؟ با حركت همه‌ي آدم‌ها، مبارزه با فسادشان، برنامه‌ريزي مسئولانشان، همدلي مردمشان؛ با اينكه همه بيايند پاي ماجرا بايستند. شما واقعاً انتظار داريد چون دين آمده هيچ كس كارش را نكند، ولي حكومت به نتيجه برسد؟

مثل آن بنده خدایی كه رفته بود حج، نماز نمي‌خواند؛ مي‌گفت همه چيز با كاروان! آخر ديگر نمازت را كه تو بايد بخواني. حالا همان نكته‌اش هم اشكال دارد! به نظرم همين فرهنگ‌هاي اشتباه را درست كرديم. آدم‌ها را بايد مي‌گفتي: بلند شو، برو حج! به من چه چطور مي‌روي حج؟ يك ذره سختي بكش. مگر اربعين چطوري مي‌روي؟ حجت را هم همان طور برو.

ما به اين آيه ايمان داريم كه امر خدا اينگونه است كه وقتي شيء اي را اراده مي‌كند، مي‌گويد: «كن فيكون» (يس/82)؛ ولي همان خدايي كه اين امر و اراده را كرده، اسباب جزو اراده‌اش است. چرا فكر مي‌كنيم اسباب، بيرون اراده است؟ انقدر فكر مي‌كنيم اسباب بيرون اراده است كه اگر يوسف (ع) تدبير كند و در زندان كاري كند از زندان بیرون بيايد، مي‌گوييم: «اي واي! يوسف اينجا شرك كرد! استغفرالله!! چرا به اسباب مراجعه كردي؟ از خود خدا مي‌خواستي!». خب تدبير بايد بكند. تو انتظار داري بنشيند در زندان و بگويد: «خدايا من را نجات بده! من را نجات بده!»؟ خب بايد نقشه بكشد تا بیرون بيايد.

در مغز ما كرده‌اند كه زندگي توحيدي يعني زندگي مفارق از اسباب؛ فقط بنشين و در سجده برو تا خدا برايت درها را باز كند، مطالعه نمي‌خواهد، عالمه‌ي غير معلمه. اصلاً چرا درس مي‌خواني عزيزم؟ مگر موحد نيستي؟ راحت باش؛ اصلاً بنشين غذا برايت از آسمان بيايد! يك حضرت مريم برايش از آسمان غذا مي‌آوردند، دليل هم داشته است؛ قرار نيست بقيه اهل بيت هم باشد. حضرت زهرا انقدر با دستاس كار مي‌كرد که دستش درد مي‌گرفت.

زندگی دینی، زندگی پرتلاش

اين چه تصوري است كه براي ما درست كرده‌اند كه زندگي ديني يعني يك زندگي تنبلِ لَختِ بگير بشين تا خدا كارهايت را انجام بدهد. تازه بماند كه زندگي ديني، يعني بار بقيه را به دوش بكش، زحمت بكش، برو كار كن، شبانه روزي تلاش كن، از اسباب استفاده كن، تدبير كن؛ ولي مثل آنهايي كه در دنياي تجربه گرايي هستند، فكر نكن بدون اسباب نمي‌شود. يعني در حالي كه داري كار مي‌كني، عرق مي‌ريزي، در فشار هستي؛ بدان خدا اگر بخواهد، مي‌تواند ناگهان بدهد. تا من اين جمله را بگويم، مي‌ايستيد. مي‌گوييد: «اِ! خب اگر قرار است بدهد، بدهد ديگر!». مي‌گويم که نه عزيز دل من! ادامه بده به كارت؛ او گفته تو كارت را بكني. تو كارت را بكن، ولي بدان خدا اگر بخواهد مي‌تواند. مي‌تواند ولي تو اينجوري بايد زندگي كني تا آن چه قرار است اتفاق بيفتد. ما ولی این گونه هستیم که يا بايد به خدايي كه همه كار را انجام مي‌دهد اعتقاد داشته باشيم و كار نكنيم؛ يا اگر كار مي‌كنيم، ديگر همه چيز بايد همانطور كه ما مي‌گوييم اتفاق بيفتد و خدا ديگر بايد از زندگي بیرون برود.

ياد بگير جان بكني! عرق بريزي! تلاش بكني در حالي كه باور داري خدا هر لحظه اگر مي‌خواست، مي‌توانست. مي‌گويي که براي چي زجر مي‌دهد ما را؟ نمي‌خواهد زجر بدهد. تو با اين نظام رشد مي‌كني عزيز دل من. مثال‌هاي خاص خدا براي اين بوده كه حجت‌هايي را در عالم نشان بدهد، نه اينكه تو آن استثناها را مبناي زندگي بگذاري. ما عبد هستيم، عبد بايد از اول تا آخر بردگي كند؛ در حالي كه مولايش همه چيز را مي‌تواند انجام دهد. قرار نبوده تو از اين نظام اسباب بیرون بيايي؛ ولي قرار بوده نظام اسباب را به بهترين شكل انجام بدهي و ايمان داشته باشي كه خدايي هست كه آنجايي كه صلاح بداند و براي هدايت من و ديگران لازم باشد، هر كاري دفعتاً مي‌تواند انجام بدهد. اين دوگانه را جمع كردن، يكي از بنيادي‌ترين چيزهايي است كه رشد انسان را رقم مي‌زند، اینکه بيفتي در نظام اسباب خدايي كه هيچ سببي لازم ندارد.

آدم اين را ياد بگيرد، این‌قدر اذيت نمی‌شود. آخر من مي‌خواهم جهاد كنم، كار خانه نمي‌گذارد؛ خب همه‌ي آدم‌هاي دنيا كارِ خانه دارند. حضرت زهرا كار خانه داشت، از من و شما موحدتر بود و بيشتر هم دغدغه‌ي اصلاح كل جهان را داشت. تازه آن موقع كار خانه اينطور بود كه گندمشان را خودشان آسياب مي‌كردند؛ شما كه الحمدلله آرد سه صفر و كيكش را هم كه مي‌خريد. سطح كار خانم‌ها را نمي‌خواهم پايين بياورم، ما آقايان هم همينطور هستيم. يعني خيلي از بشور و بساب‌هاي قديمي‌ها را نداريم، باز هم فكر مي‌كنيم ما نبايد كاري انجام دهيم؛ چون ما موحد و انقلابي هستيم و مي‌خواهيم برويم عالم را پر از نور هدايت كنيم. اميرالمومنين نخل مي‌كاشت، چاه مي‌كند، بعد كه به آب مي‌رسيد، يك سند براي آن چاه مي‌نوشت و مي‌رفت سراغ چاه بعدي. اينجوري نبود كه بايستد، بگويد: چاه شو! درخت شو! چاه شو! درخت شو!

برای مثال در داستان حضرت خضر و موسی، حضرت خضر طبق يك نظام خاصي عمل كرده است؛ ولي حضرت موسي، نه. طبق بقيه‌ي آيات قرآن چه كسي در اين عالم حجت است؟ اتفاقاً حضرت موسي! آنجا فقط دارد به شما ياد مي‌دهد كه بدان يك مدل خضر هم در عالم داريم. اگر كسي اين كارها را كرد، يك وقت نترس؛ لازم هم هست ولي نظام عالم به سبك حضرت موسي تنظيم شده است. لذا اهل بيت فرمودند ما علممان خضري است، ولي عمل‌مان موسوي است. ما مثل خضر مي‌فهميم، ولي مثل موسي بايد عمل كنيم. نظام عالم بر اين مدل تنظيم شده، نه بر مدل خارق عادت.

خدا براي جريان هدايت عالم، به اندازه‌ي نمك در غذا، همچين كاري را مي‌كند؛ ولي اگر دقت كنيد، فقط به اندازه‌ي نمك در غذاست،كل غذا يك چيز ديگر است. مثلاً مريم جان بدون ازدواج تو بايد بچه دار بشوي، چون با اين موضوع كار دارم؛ ولی بقيه بايد ازدواج كنند كه بچه‌دار بشوند. خدا يك دانه لازم داشت در عالم كه باهاش اين كار را بكند؛ شايد بعداً با يكي ديگر هم اين كار را بكند! آن را هم براي هدايت لازم مي‌داند كه اين كار را مي‌كند، اما ناموس عالم را بر چنين مواردي خلق نكرده.

خدا عالم را بر نظام اسباب دنيا خلق كرده و شما آمديد خليفه‌ي خدا بر روي زمين باشيد؛ نه خليفه‌ي خدا در آسمان‌ها. يعني بايد با قواعد زمين، زمين را آباد كنيد و اين عبوديت من و شماست. اين ربطي به درجات معنوي هم ندارد؛ درجه‌ي معنوي حضرت زهرا بالاتر از حضرت مريم است، ولي ايشان ازدواج مي‌كند و بچه‌دار مي‌شود. اين كه خدا چرا روي يك كسي خرق عادت مي‌كند، در نظام هدايتش است.

سوال: اینکه با قرآن مثل شعر برخورد نکنیم، یعنی چه کار کنیم؟

مثل شعر برخورد كردن، يك بخشش بر مي‌گردد به عرب آن موقع كه متن عمومي همه‌ي آدم‌ها شعر بوده است؛ اما الان ترجمانش حالتي از سرگرمي مي‌شود، يعني حالتي كه محتوا انقدر اثر ندارد. خود شعر اولاً مطلقاً منفي نيست، مثلاً شعر حافظ. شعر در ادبيات قرآن بيشتر ناظر به متني است كه جوّش بر محتوايش غلبه دارد. در موسیقی هم داریم، هماني كه الان مي‌گويند عامل غنا است. حد غير شرعي موسيقي چه است؟ غنا. غنا يعني چي؟ يعني آن حالتش بر محتوا غلبه كند. شما را حالي به حالي كند، اين مي‌شود حد غنا؛ چون اين خلاف عقلانيت است. جوّ غالب بر محتوا، خلاف عقلانيت است. شعر براي اين استفاده مي‌شده که جوّش بر محتوايش غلبه كند.

قرآن اولاً خاصيت شعري هم آنچنان ندارد، يعني اصلاً به گونه¬اي نازل نشده كه ادبياتش شكل شعر را پيدا كند؛ ولي كلاً معنايش اين است كه اين مطلب تحت تأثير جوّش هم اگر قرار گرفتيد، معنايش مد نظر بوده است. حالش مد نظر نيست، آن معرفتش مد نظر است.

سوال: آموزش های قرآن به سبک شعر و بازی چطور؟

اشكال ندارد. چون اينها در ساحت انس است و آن بچه هنوز در ساحت تفكر نيست؛ ولي اگر با آدم بزرگ هم باز همين كار را كرديم، اشتباه است.

سوال: حفظ قرآن های یک ساله و دوساله چطور؟

حفظ يك ساله و دو ساله رویش علامت سوال است. يك وقت مي‌گويي يك سوره حفظ كن، فرق مي‌كند با حفظ يك ساله و دو ساله. البته خيلي بستگي به حال بچه دارد. نفهميدن محتوای قرآن توسط کودک را مي‌شود تا يك اندازه اي بعدا درست كرد. الان مي‌خواهد يك انس ايجاد بكند، بعداً درست كند. ولي نوعاً آن فشار، بعضي وقت‌ها اثرش منفي است. اين را بايد يك ذره عالمانه‌تر تحقيق كرد. من نقادانه دارم مي‌گويم؛ يعني این موضوع جاي نقد و بررسي دارد.

سوال مخاطب: در اين نظام جايگاه توسل و توكل كجا قرار مي‌گيرد؟

توكل يعني همان حرفي كه پيامبر زدند؛ همان روايت معروف. طرف رسيد به محل كاروان، شترش را ول كرد و آمد. پيامبر ديدند شترش را ول كرد، گفتند: «فلاني چه كار كردي؟». گفت: «توكل كردم!». گفتند: «برو اول زانوي شتر را ببند، بعد توكل كن!». ما توكل را اشتباه فهميديم؛ فكر كرديم توكل يعني تو اسباب را ول كن، خودش بشود. توكل يعني در عين فراهم كردن اسباب و طي كردن مسيرهاي زميني، البته براي نتيجه آن را به خدا بسپار.

ما يكي از اشتباهاتي كه كرديم این است که درباره علمايمان، بيشتر از اينكه از مجاهدت، درس خواندن، شب‌زنده‌داري‌ها و سختي‌هايشان بگوييم، از كراماتشان گفتيم. كرامات هم در زندگي علما نمك زندگي بود؛ اصلاً در زندگي علما غالب نمي‌شد. براي همين ما اگر يك روزي امام زمان را ببينيم، خيلي خطرناك هستيم؛ چون انتظار داريم امام زمان هر روز از اين كارها بكند و هر روز برايش غذا بيايد. در صورتي كه امام زمان انقدر معمولي زندگي مي‌كند كه اگر غذا برايش نبري، ممكن است گرسنه بماند. بعد ما مي‌گوييم که مگر مي‌شود؟! امام زمان است، غذا بايد برايش بيايد.

بسياري از آدم‌هايي كه از پيامبر گرامي اسلام و از قاطبه‌ي انبياء جدا شدند، چون ديدند كنار او زندگي كردن خيلي هم اتفاقات خاصي ندارد. براي همين معجزات هر چه به سمت آخرالزمان آمديد، به سمت عقلانيت آمد؛ پيامبر اسلام معجزه‌اي مثل حضرت موسي نياورد؛ معجزه‌اش كلامش بود، چون نظام تفكر مخاطب بايد فعال بشود. شما بايد تفكر كنيد، زندگي بر مدار معجزه نيست. معجزه يك درصد آن هم براي موارد خاص است.

امام زمان مي‌آيد، مي‌بينيد امام زمان به جنگ رفت و زخمي شد؛ بعد بگوييد که واي نكند بميرد!! خب امام زمان هم ممكن است در جنگ بميرد ديگر. فکر می کنیم فرشته‌ها بيايند جلويش را بگيرند. مگر فرشته‌ها جلوي كشته شدن جدش اباعبدالله را گرفتند؟ او قرار است مثل زميني‌ها زندگي كند؛ اين از بندگي‌اش است. او  براي خارق عادت نيامده است.

« بَشَرٌ مِثْلُنَا» (يس/15)، آدمي هست مثل ما، برويم حرف اين را گوش بدهيم؟ او برجستگي‌اش كه در معجزاتش نبود، در نظام فكري‌اش بود. بايد روي اين نکته فكر كنيم. بايد يك ذره در زندگي‌مان اصلاح كنيم. يك ذره بيشتر زحمت بكشيم. براي همه چيز بايد جان بكنيم. اگر يك چيزي در دنیا صد سال كار كردن مي‌خواهد، اينجا هم صد سال كار كردن مي‌خواهد؛ شايد هم بعضي وقتها صد و ده سال كار كردن بخواهد. چرا انتظارهاي عجيب و غريب داريم؟

خيلي اثر دارد. اينكه آدم چنين باوري را داشته باشد. خدا ان‌شاءالله به ما توفيق بدهد که هم از اين ماه رجب بهره‌مند بشويم، هم از اين ايام اعتكاف و هم از اين ويژگي منحصر به فرد اميرالمومنين كه در بين مردم و مانند مردم زيست؛ با همين قالب دنيا زندگي كرد؛ با همين قواعد دنيا تنها ماند؛ شهيد شد؛ در حصر قرار گرفت؛ شكست خورد و موفق شد. او امير ما است؛ من و شما هم بايد ياد بگيريم همين طور زندگي كنيم. در عين اينكه باور داريم به خدايي كه «كن فيكون» است، ولي در نظام اين اسباب آمديم كه بندگي‌مان را ثابت كنيم. خدا همگي‌مان را از اين بندگي بهره‌مند كند به بركت صلوات بر محمد و آل محمد.

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

فهرست مطالب