مروری بر سوره مبارکه ق
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
ق وَالْقُرْآنِ الْمَجِيدِ ﴿۱﴾
بَلْ عَجِبُوا أَنْ جَاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ فَقَالَ الْكَافِرُونَ هَذَا شَيْءٌ عَجِيبٌ﴿۲﴾
أَإِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَابًا ذَلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ ﴿۳﴾
قَدْ عَلِمْنَا مَا تَنْقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ وَعِنْدَنَا كِتَابٌ حَفِيظٌ ﴿۴﴾
بَلْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ ﴿۵﴾
خدا کتابی فرستاده به نام قرآن که در مجد است، یعنی مجید است. به علو و رفعت دوست داشتنی، مجد می گویند. به یک نفر که خیلی بزرگ باشد و در عین بزرگ بودن دوست داشتنی باشد، مجید می گویند. به باعظمتِ قریب و نزدیک، مجد می گویند. شما یک وقتی ممکن است این قرابت و نزدیکی را نداشته باشید آن وقت به آن فقط عظمت می گویند. آدم ممکن است در خیلی چیزها عظمت ببیند، ولی در آن عظمت لطف و نزدیکی و قرابت نیست. برای همین مجد خیلی واژه خاصی است. در معارف قرآنی به واژه حمید چسبیده است؛ حمید مجید جزء اسمائ متصل به هم خداست. حمید یعنی در نهایت زیبایی و حسن و دل انگیزی. مجد یعنی عظمتی که اینچنین دل انگیز است.
مثل اینکه شما عالمی را دیده باشید، مثلا حضرت آقای بهجت را بروید از نزدیک ببینید. در عین عظمت آقای بهجت که همیشه از بیرون در ذهنتان هست، وقتی نزدیک می روید احساس می کنید چقدر بهش نزدیک هستید، چقدر او به شما نزدیک است. نزدیک نه به لحاظ مقام؛ نزدیک است یعنی کنار هم هستیم، می شود با او صحبت کرد، شوخی می کنیم، چقدر دوست داشتنی است. با اینکه از بهجت بودن و عظمتش نمی افتد، ولی احساس می کنید عظمتی است که می شود با او هم سفره شد؛ این می شود مجید. در زیارت اهل بیت خیلی شما این حس را تجربه می کنید. اگر یکجا بخواهم بگویم بهتر از همه مثالهای قبلی، شما زیارت همه اهل بیت که می روید، خیلی برای شما بزرگ هستند؛ اما با همه بزرگی وقتی پیششان می روید فکر می کنید شما که نشستید او هم دوزانو زانو به زانوی شما نشسته، دل به دلتان داده، با ایشان هم درددلی را می شود انجام داد، درددل هایی که با هیچکس دیگر نمی شود انجام داد. یعنی اینقدر به شما قرابت دارد که از همه نزدیکتر است، با این حال فکر می کنید از همه به او دورترید؛ به این حالت مجد می گویند. از یک طرف فکر می کنید خیلی از او دورید، همان موقع فکر می کنید چقدر به او نزدیک هستید. این دوری نزدیکی یکی از حقایق مهم سوره ق است؛ نزدیک دور، دور نزدیک. در سوره اولین جا اینجا اتفاق می افتد:
أَإِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَابًا ذَلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ ﴿۳﴾
کافران مشکلشان این است که رجع را بعید می دانند. رجع؟ اگر هم باشد، بعید! این همان چیزی است که اتفاقا باید قریب می دانستی، نباید بعید می دانستی. با اینکه به شدت هم عظمت دارد. خدا وقتی می خواهد رجع را توضیح بدهد یهو می گوید:
أَفَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَى السَّمَاءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْنَاهَا وَزَيَّنَّاهَا وَمَا لَهَا مِنْ فُرُوجٍ﴿۶﴾ وَالْأَرْضَ مَدَدْنَاهَا وَأَلْقَيْنَا فِيهَا رَوَاسِيَ وَأَنْبَتْنَا فِيهَا مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ﴿۷﴾ تَبْصِرَةً وَذِكْرَى لِكُلِّ عَبْدٍ مُنِيبٍ ﴿۸﴾
تازه آسمان با آن عظمت که فروج ندارد، به پای رجع نمی رسد؛ بزرگ و باعظمتش می کند.
بعد می آییم جلو ماجرای اقوام را مطرح می کند، قوم ها را می گوید که تکذیب کردند؛ بعد می رسد به آیه 16:
وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ ﴿۱۶﴾
یک عالمه درباره عظمت خدا صحبت کرده، حالا می گوید: با همه بزرگیش از وریدت به تو نزدیکتر است. بزرگش می کند و تا بخواهد دور شود، نزدیکش می کند.
إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيَانِ عَنِ الْيَمِينِ وَعَنِ الشِّمَالِ قَعِيدٌ ﴿۱۷﴾
اینها اینجا چسبیده به تو نشسته اند؛ ملکوت را دارد می گوید، خیلی دور است ولی به تو چسبیده. بعد می گوید خدا شهید و آگاه است؛ اگر غفلت آدم ها کنار برود و چشمشان تیز بشود، قرب در کنار بُعد را متوجه می شوند. بُعد قرین پیدا می کنند.
وَقَالَ قَرِينُهُ هَذَا مَا لَدَيَّ عَتِيدٌ ﴿۲۳﴾
بعد دوباره آیات جلو می رود، درباره جهنم و همه اینها صحبت می کند تا می رسد به آیات انتهای سوره. آیه 41:
وَاسْتَمِعْ يَوْمَ يُنَادِ الْمُنَادِ مِنْ مَكَانٍ قَرِيبٍ ﴿۴۱﴾
این همان منادی قیامت است که بعید است؛ ولی وقتی ندا می دهد، از بغل گوشت ندا می دهد. از بغل گوشت می گوید: «برویم؟»؛ دور است ولی وقتی حرف می زند صدایش نزدیک است.
يَوْمَ يَسْمَعُونَ الصَّيْحَةَ بِالْحَقِّ ذَلِكَ يَوْمُ الْخُرُوجِ ﴿۴۲﴾ إِنَّا نَحْنُ نُحْيِي وَنُمِيتُ وَإِلَيْنَا الْمَصِيرُ ﴿۴۳﴾ يَوْمَ تَشَقَّقُ الْأَرْضُ عَنْهُمْ سِرَاعًا ذَلِكَ حَشْرٌ عَلَيْنَا يَسِيرٌ ﴿۴۴﴾ نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَقُولُونَ وَمَا أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِجَبَّارٍ فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ يَخَافُ وَعِيدِ ﴿۴۵﴾
میثاق نامه سوره مبارکه ق
سوره مبارکه ق، سوره فهم عظمت عالم است. قرآن در این سوره با صفت مجید معرفی شده است. مجد به معنای شکوه دوست داشتنی است. یکی از مشکلات ما در زندگی این است که قرآن و حقایق عالم برای ما مجید نیستند.
وقتی حقایق عالم برای ما مجد و شکوه نداشته باشند یکی از مشکلاتی که به آن گرفتار می شویم، مریج بودن است. مریج از ریشه مرج به معنای آبی است که در زمین رها می شود و به زبان عامیانه، مرج به معنای سرگردانی است.
برای اینکه حقایق عالم برایمان مجد داشته باشد و از سرگردانی در زندگی رها شویم باید چه اقدامی انجام دهیم؟
این اقداماتی بود که ما جلسه گذشته از سوره ق درآوردیم قرار شد روی اینهای با هم مداومت داشته باشیم:
- جدی گرفتن وعید های الهی
یکی از مشکلات انسان ها در زندگی این است که وعید را جدی نمی گیرند و وعید ها را بعید می دانند در حالی که آن ها قریب هستند. زندگی عرصه تحقق وعید های الهی است و ما باید با یاری این سوره سعی کنیم در زندگی وعید ها را جدی بگیریم. اینکه آثار سوئی وجود دارد و این ها قریب هستند و نباید اینها را بعید ببینیم.
چگونه وعید ها را جدی بگیریم؟
– باید برای انجام کار هایمان اجل تعیین کنیم و اگر آن اجل ها را رعایت نکردیم به صورت سخت گیرانه ای برای خودمان تنبیه قرار دهیم تا وعید ها برایمان جدی شوند.
آدم باید به خودش سخت بگیرد. نباید به دیگران سخت بگیرد. نباید به خودمان اجازه دهیم راحت خطا کنیم. عبدیم، عبد نباید به خود اجازه دهد راحت خطا کند. خطا کردیم، با خودمان جدی برخورد کنیم. نمی گویم ناامید شویم. کسی حق ناامیدی ندارد. آدم باید با خودش جدی برخورد کند، خطا کرد خودش را تنبیه کند. باید جدی برخورد کنم تا یک سری چیزها درست بشود.
– برای اینکه وعید ها را جدی بگیریم باید با وسوسه که ریشه بسیاری از خطاهای ما در زندگی است مقابله کنیم. راه مقابله با وسوسه هم این است که هر وقت وسوسه به ذهنمان آمد به صورت فوری برخلاف آن وسوسه عمل کنیم.
کسی که یک خوفي از وعید داشته و نگران بعدش باشد، قرآن برایش ذکر می شود؛ در نتیجه از سرگردانی و مریج بودن نیز رها می شود.
- صفت انابه را در خودمان داشته باشیم. انابه به معنای آمادگی دائمی است. کسی که انابه دارد یعنی قلبش آماده است و آمادگی شنیدن را دارد، یعنی یک قلبِ زنده شنوا.
صفت انابه، عبد را به زندگی بر می گرداند و باعث می شود مجد و شکوه پدیده های هستی را درک کند و از سرگردانی رها شود.
چگونه صفت انابه را در خودمان ایجاد کنیم؟
- خودمان اهل تفکر و تعقل باشیم و به صورت دائمی به محاسبه و اصلاح خطاهای خودمان بپردازیم. کسی که خودش را محاسبه می کند، بعد از خودش ایراد می گیرد و ایرادها را درست می کند، انابه اش زیاد می شود.
- گوش شنیدن داشته باشیم و به نصیحت های دیگران توجه کنیم و آماده ی شنیدن نقاط ضعف خودمان باشیم و آن ها را اصلاح کنیم. حرف همه را بشنویم، نه که حرف همه را عمل کنیم؛ بعد اگر حرفی درست بود، بهانه نیاوریم و توجیه نکنیم. دیدیم جمله درست است، بپذیریم؛ سعی نکنیم خودمان را ثابت کنیم.
مروری بر مطالب جلسه گذشته
جلسه گذشته اشاره ای به مجد کردیم، بعد بیشتر رفتیم روی مریج شدن و سرگردانی، بعد برای رها شدن از سرگردانی دو تا نکته گفتیم؛ یکی قلب آدم کار کند که می شود انابه، یکی هم اینکه جدی بگیرد. ما یک وقت هایی بخاطر اینکه زندگی را ول کردیم، گیج هستیم. چون خیلی راحت اشتباهات را انجام می دهیم، اشتباهات زندگی را به هم می ریزد، بعد دوباره انجام می دهیم و دوباره زندگی به هم می ریزد.
تمجید یعنی چه؟
این جلسه می خواهم روی مجد کمی دقت کنیم. خیلی مجید صفت بی نظیری است. برای اینکه بفهمید چقدر مجید باشکوه است، به بعضی ادعیه دقت کنید. تسبیحات اربعه را همه می شناسید: سبحان الله و الحمدلله و لااله الاالله و الله اکبر. معنی اش هم این است که خدا را از نقص بری بدانیم، بعد می گوییم این خدایی که از نقص بری است همه کمالات را دارد، چون همه کمالات را دارد یک دانه است، چون این یک دانه است از همه چیز بزرگتر است. در ادعیه وقتی تسبیح می گویند، مجد پنجمی می شود. تمجید مثل تسبیح، تحمید، تهلیل و تکبیر است؛ یعنی اینطوری می شود: هیچ نقصی ندارد، در نهایت شکوه است، پس یکدانه است، پس خیلی بزرگ است، با همه بزرگی کنار زندگی من است. این گونه مجد پیدا می کند، بدلیل تکبیر مجد پیدا می کند؛ بزرگ می شود ولی دور نمی شود. یعنی تازه هرچقدر بزرگتر می شود، نزدیکتر می شود که به این مجد می گویند. لذا انسان تمجید را بعد از تسبیح، تحمید، تهلیل و تکبیر می فهمد؛ خیلی هم صفت مهمی است.
حالا می خواهم این مجید را برای شما توضیح بدهم به دو وجه:
- چطوری مجید بودن خدا را بفهمیم؟
- با توجه به اینکه ما خلیفه خدا هستیم، چطور باید مجید باشیم؟ مجد در ما شکل بگیرد چه شکلی می شویم؟
سوره ق و سوره مبارکه هود از سوره هایی است که کسی بخواند مجد پیدا می کند. علاوه بر اینکه مجید بودن خدا و مجید بودن قرآن را می فهمد مجد در خودش هم شکل می گیرد.
چگونه مجید بودن خدا را بفهمیم؟
مجید بودن خدا همان توضیحی بود که اول عرایض دادم؛ یعنی بزرگ می شود، علو پیدا می کند، رفعت پیدا می کند ولی دور نمی شود. لذا در عین دور شدن، نزدیک می شود. اصلا هرجایی که این دو صفت با هم جمع شوند، آنجا مجد وجود دارد. مثل قرآن، اگر یک ذره قرآن خوانده باشید می فهمید فاصله ما با قرآن پر کردنش نزدیک به محال است؛ آن قدر که به دلیل بزرگی اش از ان دور هستیم. با این حال که این قدر بزرگ است ولی از شما دور نمی شود؛ اینطوری نمی شود که مثلا بشود هدی للنخبگان، هدی للعلما؛ هدی للناس است.
یک حرفهایی زده شما حتی احساس میکنید میتوانید به آن اشکال کنید. اینقدر خودش را نزدیک کرده که یک وقتهایی به آن غر هم میزنیم که چرا این را گفتی. با اینحال وقتی میخواهی به عمقش بروی، نمیتوانی بفهمی. من این حالت را همیشه با سوره قاف میفهمم. هروقت جلسه سوره قاف میشود من اول استعاذه میکنم که به هم نخوریم. سوره ها همه مجد دارند، ولی بعضی سورهها را هرکار بکنی، به آدم میگوید که نمیفهمی؛ ولی با وجود نفهمیدن به طرز عجیبی احساس نمیکنی از تو دور است. هرچقدر جلوتر میروی، بیشتر میفهمی که آن را نمیفهمی؛ ولی بیشتر هم دوستش داری. یعنی از آن نفهمیدن شرمساری، ولی با دست پس میزنی با پا پیش میکشی؛ مجد کلا اینطوری است.
عین همان حالتی است که شما درباره اهل بیت تجربه کردید که اصلا خودتان را با ایشان مقایسه نمیکنید، حتی علما را هم با آنها مقایسه نمیکنید، اما از علما به من و شما نزدیکترند. حیرت میکنید مگر میشود اینقدر بزرگتر از علما و دورتر ولی اینقدر نزدیکتر؛ به این دور نزدیک می گویند مجد. لذا هرچقدر بیشتر بزرگی آن را متوجه شوید قرابتش را بیشتر متوجه می شوید. مثال خوبی است که شما سراغ اهل بیت می روید خیلی بزرگتر از علما هستند و خیلی نزدیکتر به ما. هرچقدر هم بزرگیشان را بیشتر بفهمید نزدیکی ایشان بیشتر میشود.
آدم گاهی شکر میکند که اهل بیت و پیامبر گرامی اسلام را دارد، چون حرفهایی را با آنها میتواند بزند که با هیچ کس دیگر در عالم نمیتواند بزند. از شدت عظمت ایشان میدانی که بر هر چیزی شهید هستند؛ چون عظمت شهادت میآورد، هرچقدر احاطه بالاتر میرود شهادت بیشتر میشود. اینقدر شهادتشان زیاد است که وقتی خدمت ایشان میرسید، چه در زیارت چه در خلوت، خیالتان راحت است که به فیلم بازی کردن احتیاج ندارید. تنها جایی است که آدم می تواند خودش باشد. هرجای دیگری آدم نمی تواند خودش باشد.
هرجای دیگری بالاخره باید ظاهری را رعایت کند. چرا؟ چون ما اجازه نداریم خطا را اظهار کنیم. لذا پیش علما هم انسان باید ظاهر، ادب و لباسی از ظاهر تقوا را حفظ کند، ولی در خلوت با امام دیگر اینطور نیست؛ از شدت شهادت، شدت قرب به وجود میآید. از شدت شهادت شما آنجا احتیاج به هیچ نقش بازی کردن نداری. بعد آدم قرابتی پیدا میکند که هم قلبش میتپد از آن عظمت که خود را در آن بارگاه نمیبیند، هم در عین آن تپیدن اینجا تنها جایی است که میتواند بایستد. جاهای دیگر آخرش انگار یک «نه نشد»ی دارد.
شما فکر کنید خدا چطوری است. البته ما بدلیل اینکه نسبت به خدا آنقدر معرفت نداریم که نسبت به اهل بیت داریم در مورد خدا این را درک نمیکنیم. این نقص ماست. شما فکر کنید اهل بیت با خدا اینجوری هستند. ببینید خدا چقدر فرق می کند با اهل بیت، چون قطعا از اهل بیت بزرگتر و از اهل بیت نزدیکتر است. ببینید او دیگر چه چیز عجیب و غریبی است که از امام رضا بزرگتر و از او نزدیکتر است. مجد برای اوست. قرآن هم همینطور است؛ یعنی هرچقدر در آن میروی، بزرگتر میشود. بعد در عین بزرگ شدن و فاصله پیدا کردن، نزدیکتر میشود.
نخل باسقات، کلمه اختصاصی سوره ق
کلمهای در این سوره هست که یک بار در قرآن بیشتر نیامده است. کلمه منحصر بفرد این سوره است.
وَنَزَّلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً مُبَارَكًا فَأَنْبَتْنَا بِهِ جَنَّاتٍ وَحَبَّ الْحَصِيدِ ﴿۹﴾
ما از آسمان آبی بابرکت نازل کردیم؛ انواع باغها و دانه ها که بعدا بتوانید آنها را بچینید و مصرف کنید، رویید.
وَالنَّخْلَ بَاسِقَاتٍ لَهَا طَلْعٌ نَضِيدٌ ﴿۱۰﴾
و یک چیزی رویید که این را هیچ جای قرآن نداریم؛ «و النخل باسقات». باسق کلمهای است که در قرآن یک بار بیشتر نیامده؛ نخل را جای دیگر داریم ولی نخل باسق نداریم. نخل باسق یعنی نخلی که خیلی بلند است. بسق شدت رفعت را می گویند. نخلی که خیلی بلند است ولی بر روی آن میوهای طلوع میکند؛ میوههایی که متراکم است و در دسترس است. خیلی جالب است، خودش بلند است ولی میوهاش در دسترس است. این آیه یکی از معانی عجیب و غریب را در قرآن دارد. از این نخلها بعضا هست، نخل بلند است ولی میوه پایین میآید. خوشه خرما آویزان میشود و میوه در دسترس قرار میگیرد. واژه شگفت انگیزی است؛ این خود مجد ولی در عالم طبیعت است. بلند است ولی در دسترس و شما را بیش از اندازه خجالت زده می کند؛ آدم می گوید شما با آن عظمت اینجا کنار من؟!
فهم مجد، راه رسیدن به خشیت
هرچقدر انسان مجد را بفهمد، خشیت قلبش بیشتر میشود. فکر کنید امام زمان در بزند؛ بگویید: بفرمایید؛ بگویند: آمدم امروز منزل شما، یک سری سوال داشتید آمدم جواب سوالاتتان را بدهم؛ می گویید: مگر می شود؟ از تمام زمانی که او برای شما صرف میکند خجالت زده هستید، خجالت زده منفی نه؛ قلبتان میخواهد ثانیه ثانیه آن را بخورد، چون عظمتی که مینشیند کنار آدم کلا متفاوت میشود. شما یک ثانیهاش را هم نمیگذارید از دست برود.
مثلا آدم بزرگی مثل آیت الله فلانی، آدم هرکاری میکند نمیتواند ایشان را ببیند؛ برای همین قلب نسبت به آن آدم فعال نمیشود. یا من شما را میبینم ولی برای شما عظمتی قائل نیستم، آدمی مثل خودمان هستی؛ دوباره این قلب روشن نمیشود. قلب وقتی روشن میشود که یک وقتی بفهمم همان آدم عادی از ملاقات با امام زمان آمده؛ بزرگ و در دسترس من باشد، بعد من ثانیه به ثانیه اش را از دست نمیدهم. تا قلبی و چشمی مجد نبیند، برای پذیرفتن روشن نمیشود.
چرا گزارههای قرآن و انبیا در قلب ما نفوذ نمیکند؟
پیامبر مثلا میآمد (نکته ای که خانم دکتر گفتند) میگوید نظم داشته باشید؛ میگویند: نمیگفتی هم نظم داشتیم، حالا کی گفته نظم چیز مهمی هست! میشود آیه اول سوره: «بل عجبوا ان جاءهم منذر منهم» چون پیامبر برایش بزرگ نیست، انذارش هم بزرگ نیست. ولی من و شما خودمان را میکشیم جایی یک عالم ربانی پیدا کنیم که یک لحظه یک قاب دوتایی بسته باشیم، در آن قاب بگوییم: میشود یک توصیه برای زندگی ما بکنید؟ این توصیه که آنجا میگیریم تا آخر عمر به آن عمل میکنیم؛ چون در یک قابی توصیهای از یک مجدی که دستمان به او رسید دریافت کردیم. اصلا مسیر زندگیمان را تغییر میدهد. حالا جمله ای که گفته ممکن است خیلی ساده باشد؛ یعنی جمله خیلی پیچیده نیست.
مثلا میرفتند قاب دوتایی با آقای بهجت میگرفتند، آقای بهجت میگفتند: «انجام واجبات و ترک محرمات»؛ حالا این حرف را همه انبیا زدند، این چون در قاب مجد این حرف را شنید، تا عمق قلبش نفوذ میکند و اصلا زندگیاش دگرگون میشود. میگوییم: قبل از این همین را گفته بودند، می گوید: «نه نمی دانی. من رفتم آقای بهجت را دیدم بعد یک تفقدی کردند، یک نگاهی به من کردند گفتند پسرم انجام واجبات، ترک محرمات. اصلا زندگی من دوباره از این ماجرا شروع شد».
جالب است هزاران بار بیشتر از این گزارهها در کتاب خدا آمده است، ولی تا عمق قلب کسی نفوذ نمیکند، چرا؟ چون کتاب خدا مجد ندارد. اما اگر خودت را بکشی، بروی جماران؛ بروی در اتاق امام خمینی؛ هیچ کس هم نباشد، بعد بگویید: آقا من اصلا خیلی خوشحالم شما را می بینم، می شود یک نکته به من بگویید؟ بعد امام برگردند بگویند: «من یک توصیه بیشتر برای شما ندارم، برای خدا قیام کنید»؛ دنیا را به آتش میکشیم. چون رفتیم کنار امام خمینی نشستیم، یک مجدی که کنار ما بود، به ما همان آیه قرآن را گفت:«انی اعظکم بواحده ان تقوموا لله». همین را گفته ولی کتاب خدا را وقتی میخوانیم مجد ندارد فایده ندارد. وقتی او میگوید چون مجدش را احساس میکنیم، تمام زندگی خودمان و نسلمان را عوض می کند. تا صد سال این خاطره را برای بچههایمان تعریف میکنیم و آنها برای بچه هایشان تعریف میکنند.
امام رضا که بیشتر گفته؛ فقط مجد او را نمیبینیم. در دسترس است، ولی عظمتش دیده نمیشود. از عظمتش یک چیزی کافی است بدانیم – این حرف از سوره اسرا است؛ چون کلمه قرآن که در این سوره آمده، در سوره اسرا معنی شده- پیامبر اکرم رفتند معراج با خدا خلوت کردند، فقط پیامبر بود و خدا؛ ثمره معراج این شد که پیامبر کتابی برای مردم داشته باشد. بعد برگشتند و گفتند: هرکس کتاب را قرائت کند، به اندازه قرائت کتاب برایش معراج اتفاق میافتد. معراج انسانها قرائت کتاب است. قرآن به این دلیل قرآن شد که کتاب قرائت شدنی است؛ لذا اگر کسی آن را قرائت نکند، هیچ کاری با آن نکرده است.
چرا نماز معراج مومن خوانده شده است؟
این که میگویند: صلاه معراج مومن است، نه اين كه خود نماز معراج است؛ چون در نماز قرائت وجود دارد، نماز معراج است. خود نماز نه، قرائتش معراج است. براي همين تنها جای قرآن که اسم نماز قرآن شده، سوره مبارکه اسراء است. در سوره اسراء وقتي مي خواهد بگويد «نماز صبح»، نمي گويد: «صلاه الفجر»، بلكه مي گويد: «قرآن الفجر». اصلاً به نماز قرآن میگوید، چون نماز محل قرائت است. یعنی آدمها به اندازه قرائت کتاب، معراج برایشان اتفاق میافتد و با معراج پیامبر همراه میشوندكه آن جلسه خصوصی بین پیامبر و خدا است.
كلي آيه در قرآن مي بينيد كه خطابشان اِنَكَ ،ذلك، عَلَيك، اِلَيك و … براي پيامبر است؛ ولي براي من و شما منتشرش كرده اند. مي توانستند منتشر نکنند، گفتگوي خصوصي خدا و پيامبر است. لزومي نداشت به من و شما بگويند؛ به من و شما میتوانستند بگویند: ای بندگان خدا عبادت کنید و كسي بيش از اين حرفي نزند. اگر عبادت كرديد، به بهشت مي رويد و اگر عبادت نكنيد، به جهنم ميرويد؛ تمام ميشد و همه بايد عبادت ميكرديم. اين را نمي خواستند؛ مي خواستند تجربه معراج اتفاق بيفتد.
چه زماني قرآن براي ما مجيد مي شود؟
این کتاب آيه آيه اش تجربه معراج است و باید مجد پیدا کند. مجد كه پيدا كند، لحظاتي كه با آن مي گذرد، تا عمق قلب آدم نفوذ پیدا میکند. وقتی اینطور نیست، مثل آبی که روی صخره ميريزد و میرود، ميخوانيم و ميرويم؛ حتي ترجمه اش هم ديگر مهم نيست. من نميگويم ترجمه اش كنيد؛ مي گويم احساس كنيد كه يك وجود با مجد است. اگر يك آدم با مجد به شما حرفي زده باشد، چه مي كنيد؟
اگر شما رفته بودید خدمت حضرت امام، و امام به زبان چینی به شما یک نکته میگفتند، شما خودتان را میکشتید تا معنی این جمله را در بیاورید. میگفتید من شده تا چین بروم، معنی این جمله را در میآورم که بفهمم معنی این جمله كه در لحظات آخر فرمودند، چه بوده است. اما آدمها وقتي قرآن را ميخوانند، ميگويند براي چه به زبان عربي آمده است؟ فارسي حرف ميزد تا ما ميرفتيم و ميخوانديم؛ اين جملات یعنی قرآن برایمان مجد ندارد. چون وقتي عربي حرف زده، من باید خودم را بکشم تا بروم و معنياش را بفهمم. تو اگر دغدغهاش را داری تو بايد بروي و معنيش را بفهمي. او كه نبايد بيايد و به زبان تو بگويد؛ تو دغدغه اش را داري و براي تو مجد دارد، پس تو بايد خودت را به در و دیوار بزنی، به آب و آتش بزني تا کلامش را بفهمي. ما باز میکنیم، یک آیه را میخوانیم و میگوییم نمیفهمم. خب نمیفهمی، مشکلی نیست، میتوانی نفهمی. اين كتاب به اندازه اي كه برايت مجد دارد، برايت مهم مي شود كه بفهمي.
الان که خیلی جالب است: وقتی به آدمها قرآن را میگویی، میگویند وقت ندارم. مثل اینکه بگویید بیا برویم دیدار، بگويند وقت ندارم. بعضی وقتها آدم وقت ندارد بخاطر یک كار واجب، آن را كاري ندارم؛ ولی خيلي از وقت نداشتن ها دروغ است. مگر میشود برای چنین چیزی وقت نداشته باشد یا مثلاً یک وقتی که امام زمان تشریف آوردند، ميگويند که برویم خدمتشان و ماموریتهایمان را دريافت كنيم. اينها به امام بگویند: وقت ندارم. مگر تو کار دیگری هم در زندگی داری که برای این وقت نداری؟ پس كارهايي كه ميكني چه هستند؟ بعضي وقت ندارم ها خيلي زشتند. حداقل جلوی کسانی که یک چیزهایی را میفهمند، اینها را نگویید. چون اگر اینها را بگویید، میفهمند که اوضاع خیلی خراب است؛ چون قرآن براي ما عظمت ندارد و بزرگ نيست. حالا اگر کسی در زندگیاش اين مجد را پیدا کند، به آن عظمت مي رسد.
اثرات مجد بر زندگي انسانها
خدا مجید است ولي براي خيلي از ما مجيد نيست، چون یک بزرگِ منتقمِ غیر قابل نزدیک است. درحاليكه اینطور نیست، خدا از امام رضا مجیدتر است، خدا، خدا است و اهل بيت(ع) گَرد آستان خدا هم نمي شوند. خدا، خداست و بعد اهل بيت و خود قرآن. حالا اگر کسی مجد را بفهمد و بر اساس آن مجد زندگی کند، خودش هم مجید میشود. خودش مجید ميشود، يعني چه؟ يعني بزرگ و بزرگتر مي شود و عظمت پيدا مي كند. جوري كه هر وقت او را ميبيني، احساس ميكني من خيلي با اين آدم فاصله دارم؛ ولي هر چقدر بزرگتر ميشود، به آدمها نزديكتر ميشود، دورتر نمیشود.
خود بزرگ پنداري و تبعات آن
ماها وقتی که بزرگ میشویم، ازآدمها دور میشویم، زبانمان را نميتوانند بفهمند، ارتباط نميتوانيم بگيريم، برايشان نميتوانيم وقت بگذاريم و دور ميشويم. فكر مي كنيم ما از اولیای الهی هستیم و وقتمان خیلی ارزشمند است. علتش اين است كه مجد را نفهميدهايم.
معلوم میشود وقتی کسی خودش را بزرگ ببیند، اصلاً بزرگِ اصلي را نمیبیند. چون من وقتی امام رضا داشته باشم و امام رضاي من، امام رضا باشد؛ يا اگر علي ابن ابيطالب داشته باشم و برايم مجد داشته باشد، ديگر هیچ وقت خودم را بزرگ نمیبینم. در مقابل امیرالمومنین که ذره، ذره است. آدمها چون او را ندارند، بزرگی خودشان را میبینند. بزرگي خودش را كه ميبيند و به چشمش میآید، دیگر نمیتواند نزدیک بشود. درحالي كه ديگران بايد بزرگي او را ببينند و او خضوعش بیشتر شود ولی ما اینطور نیستیم. من نمیگویم کسی برنامهریزی یا اولویتبندی نداشته باشد؛ ولی ما اینطوری فکر میکنیم که اگر الان مجلسي هست، ریختن چایی و جمع کردن ظرفها كه كار من نيست، چون من دارم محتوا را آماده میکنم. در حالی که این فکر را که نباید میکردی. حالا اگر وقت نداشته باشی، حرف دیگری است؛ ولي نبايد اين فكر از ذهنت مي گذشت.تو بايد نزديكتر مي شدي.
اصلا به اندازهاي كه تو به آدمها نزديكتر ميشوي و قرب پيدا ميكني، معلوم ميشود كه احتمالا داري بزرگتر ميشوي؛ اگر فاصله پيدا كني كه بزرگ نمي شوي. ما بعد از مدتی، حشر و نشر با بعضیها برایمان اُفت دارد و با بعضيها نشست و برخاست نميكنيم. من کاری به دستورات الهی ندارم، اینکه خدا دستور داده من چه اولویتهايی داشته باشم یا در روابط چه چيزهايي را رعايت كنم، سر جایش است. من باید دستورات خدا را اجرا کنم، اما ما خودمان از مردم فاصله میگیریم و از آدمها دور میشویم. چند تا نماز شب كه مي خوانيم، از فردا که در خیابان راه میرویم، وقتمان را نمیتوانیم برای هر کسی بگذاریم، سوال هر كسي را نمي توانيم جواب بدهيم.
دوري از انسانها: عظمت يا حقارت؟
به اندازهای که از آدمها دور میشوی، معلوم میشود عظمتت دارد پایین میآيد و حقیر میشوی؛ يعني مجد نداری، چون مجد عظمت با قرابت بود. کمی معنویت پیدا میکنیم و چند تا نافله میخوانیم و اگر آدمی احتیاج دم دستی داشته باشد، فكرمي كنيم من که برای احتیاجات دم دستی آدمها نیستم؛ براي احتياجات دم دستي، کسان ديگري هستند. آدم از عامه مردم دور میشود.
بعضي ها هم مسئولیت که پیدا میکنند، اینطوری میشوند. مثلاً مدير كه مي شوند، دور مي شوند. قرار بوده كسي كه مدير مي شود، به خدا نزديكتر شود؛ چون دارد انجام وظيفه ميكند. عملاً کسی که مدیر میشود، يعني بیشتر خلیفه خدا در زمين میشود؛ پس باید بیشتر نزدیک بشود، اما آنها دورتر میشوند. خیلی جالب است که معمولاً اتاقشان به آخرين طبقه ساختمان میرود. چرا در طبقه اول يا همكف نيست؟ چرا به ارتفاع میروند؟ چرا باید آدمها ۵ طبقه بالا بیایند تا به مدیرعامل برسند؟ خُب همان طبقه اول به او برسند. چه میشود که یک دفعه، ارتفاع طبقات طرف بالا میرود؟ میشود همان طبقه اول باشد.
تعاريفي درست شده كه جا دارد آدمها فكر كنند كه براي چه اين كارها را ميكنند؟ خیلیها اصلاً مسئول دفتر لازم ندارند. (حالا كه من این حرفها را میزنم امیدوارم به کسی بر نخورد؛ آنهایی که دارند، حتماً لازم دارند.) خیلیها مسئول دفتر لازم ندارند، مگر چكار ميكني؟ چهار تا كار انجام ميدهي، خودت انجام بده. خودت يك دفتر بردار، کارهایت را بنویس و برنامههایت را بگذار. خودت تلفنهایت را بزن و جواب بده. مگر چه خبر است؟
ميگویند: بالاخره سلسله مراتب لازم است. چرا سلسله مراتب درست شد؟ چرا فاصله گرفتي؟ آن موردهایی که لازمند را من فرقی میگذارم: برنامهریزی، نظم، اولويت بندي و…؛ ولي خداوكيلي خيليهايش هم لازم نیست. ولی آدمها یک ذره که بالاتر میروند، راننده پیدا میکنند. چرا خودت رانندگی نمیکنی؟ – خُب من در طي مسيرم كار انجام مي دهم؛ درحالي كه بقيه آدمها هم همينطورند، تو هم مثل بقيه خودت رانندگي كن.
جالبتر اين است كه جاي پارك دارند. چون مدير وقتي ميآيد، سريع بايد توي جاي پاركش برود. تو هم مثل بقيه كمي دنبال جاي پارك بگرد. تو هم چهار تا خیابان بالاتر پارک کن و بعد به سرعت بیا كه بفهمي که بقیه که به اداره شما مراجعه میکنند، چه دردسرهايی میکشند. چرا تو نباید اينطور باشی؟ چرا تو نبايد شبيه مردم باشي؟ چه مي شود كه فاصله پيدا مي كني؟ اگر مي خواهي زودتر بيايي، برنامه ريزيت را درست كن و زودتر راه بيفت. مدير شدهاي، برنامهريزيات را بهتركن؛ نبايد بقيه هزينه برنامهريزي نكردن تو را بدهند. تو هم مثل بقیه مردم، اداره که میخواهی بروی، نیم ساعت دنبال جای پارک بگرد. چه فرقی میکند؟ چرا نبايد با مردم قرابت داشته باشي؟ چرا با بقیه مردم فاصله پيدا ميكني؟ بدانيد كه وقت شما اصلا از بقيه ارزشمندتر نيست. آدمها خودشان میفهمند که دارند اولویت بندی میکنند یا ناخواسته ساختارها دارند فاصله ایجاد میکنند.
تجلي واقعي مجد در زندگي
اگرانسان مجد را درک کند، باید در خودش جلوهگر شود و در دسترس آدمها باشد. شاید کسی کاری داشته باشد که در دسترس آدمها قرار نگیرد ولی باید روحیه در دسترس بودن را داشته باشد. ممکن است به دلیل حساسیت کاری، من در جایی باشم که در دسترس نباشم؛ مثلا دانشمند هستهای هستم. اينها را قاطي نكنيد؛ مثلا وقتی به خانه میآید، باید بپرسد: چرا ظرفها را من نباید بشورم؟ چرا خانه را من نباید جارو کنم؟چرا آشغال را من نبايد ببرم؟ چرا بقيه بايد اين ها را انجام دهند؟ چرا من نباید قرب به زندگی عادی داشته باشم؟ چون مشغله دارم؟ چون كار علمي دارم؟ چون من دارم كتابي مي نويسم كه خيلي با اهميت است؟ درست است كه كتاب مي نويسي، ولي نبايد كه فاصله پیدا کنی.
بارها اين روايت را خوانده ام كه از امام صادق (ع) پرسيدند: چرا سلمان را اين قدر دوست دارید؟ يكي از دلايلش را فرمودند: چون نشستن سر سفره مستمندان را دوست داشت. دوست داشت كه با ضعيفترين آدمها نشست و برخاست كند. دوست داشت و در دسترس بود. آن زماني كه مي توانست، در كنار فقيرترين و بيچارهترين آدمها بود. نميگفت اگر من بروم و زمانم را با نخبگان جامعه بگذرانم، بيشتر ميتوانم براي جامعه سودمند باشم. براي همين وقتي دارد در خيابان راه ميرود، حقيرترين كارها (البته هيچ كاري در عالم حقير نيست) از نظر آدمها را حاضر است انجام بدهد. حاضر است آشغال را از زمين جمع كند. كسي کیسه زباله اش داشته میبرده، حواسش نبوده، در راه پاره شده و ریخته است. چه اشکال دارد؟ تو جمعش كن. چرا نباید قرابت پیدا کنیم؟
پيامبر اكرم (ص) نمونهای از انسان مجيد
در مورد پیامبر گرامی اسلام، نَقلي هست كه مكرر توسط صحابي ذكر شده است و حالت پر تكراري دارد. مي گويند كه هر كدامشان احساس میکردند نزدیکترین رفیق پیامبرند. حضرت علامه هم در سنن النبي اين مطلب را آوردهاند که هر کسی فکر میکرد از او نزدیکتر به پیامبر نیست. پیامبر اينقدر با آدمها نزدیک بود، به آدمها دل ميداد و حرف ميزد كه همه فكر ميكردند كه پيامبر هيچكس را به اندازه او دوست ندارد. اين قدر به طور عام، قرابت داشتند.
مثال مجد در انسانهاي معاصر
همین اوصاف را در مورد مومنین هم ذکر میکنند. خدا، مسئول نهاد رهبری استان خوزستان و شهر اهواز، حاج آقاي شفيعي را، رحمت کند كه دو سه سال پیش به رحمت خدا رفتند. من اصلا ايشان را نمي شناختم، سفري به اهواز داشتيم و قرار بود دیداری با ایشان داشته باشیم. ما از تهران راه افتادیم و رفتيم یزد که از یزد برویم اهواز براي دیدن ایشان. من به یزد که رسیدم، خبر فوت ایشان رسید. با اينكه نمي شناختمشان ولي خیلی برايم دردناک بود. پیام عجيبي هم مقام معظم رهبری دادند كه جاي خالي ايشان پرشدني نيست، مگر اين كه خدا پر كند. چنين تعبيري خيلي برايم عجيب بود.
چند روز بعد به اهواز رسيدم؛ جوانها عین ابر بهار گریه میکردند، یك عالم جوانِ دانشجو، دختر و پسر، با تیپهای مختلف، مثل پدر از دست دادهها گريه ميكردند. برايم جالب بود كه با هر كس صحبت ميكردم، میگفت که من خیلی به حاج آقا نزدیک بودم. من در تعجب بودم كه يك آدم مگر چقدر ميتواند به همه نزديك باشد؟ چطور يك نفر ميتواند این ظرفیت وجودی را داشته باشد که به همه نزدیک باشد؟
يكي میگفت من شب ساعت ۳ به ايشان زنگ ميزدم، جوابم را ميداد، حرف ميزدم و كارم را انجام ميداد. ديگري ميگفت: يك شب در خيابان نشسته بودم؛ ساعت دو نيمه شب، ديدم يك آقايي رد ميشود؛ کنار من نشست و دو ساعت درد دل من را گوش داد. این بنده خدا نه از اهل بیت بود، نه در تاریخ؛ ايشان معاصر بود و با ما زندگي ميكرد. اين قدر به همه آدمها از دختر و پسر، با شئونات مختلف قرابت داشت كه همه احساس كنند پدر من بود. ميگفتند كه وقتي ميخواستيم سفر برويم، به ايشان ميگفتيم و تا برسیم آنجا، وسط همه شلوغیهايش آنقدر زنگ میزد که مطمئن بشود رسیدهایم. فكر كنيد كه ايشان رئيس نهاد رهبري كل استان و صبح تا شب داخل جلسه است. اين چه ظرفيت وجودي است كه در يك آدم وجود دارد؟ به اين ميگويند: «مجد».
حتما عظمتش بالا رفته که اینطور میتواند قرابت پیدا کند و اينقدر به همه نزديك است. ما اگر قرار است عبد خدای مجید باشیم، بالاخره بايد سر سوزني از اين مجد به ما برسد. بايد آدمها قرابتی در عین مجد را با ما احساس کنند. در ما معنويت، خلوص، عظمت و در عین حال اینکه چقدر بهشان نزدیک هستیم، احساس کنند.
تذكري درباره حس قرابت با انسانها
من خودم همیشه از قرابت نداشتن خودم استغفار میکنم. آدمها بايد احساس قرابت كنند، يعني احساس كنند از همه به او نزدیکترند؛ عبوديت اين است. چگونه عبوديت فعال مي شود؟ هر چقدر آن كه مجيد است در نزد او بزرگ باشد؛ چون آدم وقتی خودش را بزرگ ببیند، ديگر نمیتواند قرابت پیدا کند. قرابت حاصل آدمي است كه خودش را خاك ببيند و نسبت به هيچ كس براي خودش برتري قائل نباشد؛ یعنی خودش را نسبت به همه پایینتر بداند. چون وقتي خودم را از همه پايين تر بدانم، كار همه برايم مي شود كار آدم بزرگتر؛ بعد براي دغدغه همه دل ميسوزانم؛ سوال همه، می شود سوال آدم بالاتر. همانطور که اگر الان استادم از من سوالي بپرسد، بلافاصله جوابش را مي دهم؛ اما جواب سوال نفر ديگري را بلافاصله نمي دهم، به خاطر اين است كه فكر ميكنم حالا سوال پرسيده و بالاخره جوابش را خواهم داد؛ اين نشان ميدهد كه براي خودم در مقابل او شأني قائلم. اگر او را از خودم بالاتر ميدانستم، همان برخوردي را با سوال او ميكردم كه با سوال استادم ميکردم. همانطور كه آن را نمیگذاشتم وقفه بیفتد، در این هم نمیگذاشتم وقفهاي بیفتد.
لذا در صورتی مجد در آدم شكل مي گيرد كه آدم خودش را پايين بياورد. ادم وقتي پايين ميآيد كه چيز ديگري در وجودش بالا برود؛ خدا، قرآن و اهل بيت مجد پیدا کنند. اين امر چگونه تحقق مي يابد؟ این امر معرفت ميخواهد؛ هر قدر معرفت بالاتر ميرود، آدم بيشتر مجد را ميفهمد. اين امر زندگی کردن و محبت میخواهد.
رابطه تواضع و مجد در روايات
جالب است كه مجد با وجودي كه خودش علت و قرابت به مردم نتیجه آن است، در روایات از نتیجه برای ایجاد علت استفاده کرده اند؛ گفته اند تا میتوانی در مقابل مردم تواضع کن. هر چقدر در مقابل مردم تواضع کنی، مجد خدا در نظرت بالاتر میرود. يعني ظاهرا تواضع نتيجه مجد بود، ولي در روايات از تواضع براي ایجاد مجد استفاده ميكنند. براي همين بالاترین صفت عالِم را تواضع میگیرند. ميگويند عالِم يك نشانه بيشتر ندارد و آن تواضع است؛ از شدت پایین آمدنش معلوم میشود كه بالا رفته است. این مجد را دیدن و در زندگی مجد داشتن، خیلی نکته مهمی است. ما اين حسها را نداریم مثلاً من نسبت به فرزندم حس مالکیت دارم. اگر تصور من این باشدکه فرزندم سربازی از سربازان امام زمان است، حس خادمی نسبت به او پيدا مي كنم؛ وقتي خادمش بشوم، به او نزديك مي شوم.
معیار ازدواج افراد مجید
درباره همسرم هم همين است. اگر از من بپرسند: مولفه شاخصه ازدواج چیست؟ مي گويم: برو با كسي ازدواج كن كه حاضر باشي غلام يا كنيز او باشي. مي گويد: يعني چه؟ من خودم آدم آزادم، مگر ديوانهام كه بند غلامي يا كنيزي كسي را گردنم بيندارم؟ در حالي كه اصلاً اگر بلد باشی یك آدم را آنقدر از خودت بزرگتر ببینی و خودت را پایین ببینی، میشود زندگی کرد.
وقتی تو در اين شأن می روی که من هم کسی هستم و او هم کسی است، مساوی هستيم؛ پس با همدیگر قرار و مدار بگذاريم و معامله بکنیم، اصلا آن اتفاق نمي افتد. آدم بايد بتواند خودش را پايين تر از همه ببيند. اين قرابت اين طوري به وجود ميآيد.
اجتناب از غفلت
اگر اولین بار كه من شما را ميبينم، فكر كنم كه نكند اين هماني است كه از طرف امام آمده، ناخودآگاه شما براي من بزرگ ميشويد؛ دوروبر شما ميگردم و سعی ميكنم كه خودم را به شما نزدیک کنم. آدمها باید اين روحيه را داشته باشند كه دنبالش بدوند. من خيلي نگرانم كه نکند دچار مشکل کافرهای سوره قاف بشوم که آدمی برای اولین بار از در داخل شود و چون غریبه است، او را جدی نگیرم. براي همین با خودم قرار گذاشته ام كه با هر غريبهاي رفاقت ايجاد كنم و احتمال بدهم كه شايد هماني است كه قرار بود من را به امام زمان وصل كند.
نمي گذارم غریبه بودن، به معنای ناآشنا بودن، در من غفلت ايجاد كند. من سمت او ميروم و نميايستم كه او سمت من بيايد، به من سلام كند، او خواهشش را به من بگويد؛ من خادم او مي شوم، چون شايد او هماني است كه مرا به امام زمان وصل ميكند. اين طوري آدمها در نزد من بزرگ ميشوند و اثر آن احساس قرابت ميشود. ما آدمها بعضي وقتها ساعتها در يك وسیله نقلیه کنار هم مینشینیم، ولي یك سلام و علیک باهم نمیکنیم. اين فرد شايد همان فرد مورد نظر است، تازه گاهي سلام هم را به سختي پاسخ ميدهيم.
قرابت با آدمها نتیجه دیدن مجد
امیرالمؤمنین (ع) دل نداشت از یک مورچه، چیزی بگیرد؛ او با مورچه هم اینطوری بود. چرا اینطوری میشود؟ چون یک چیزهای دیگری در نظرش بزرگ است؛ به اندازهای که آنها بزرگ میشوند، او خودش افتاده میشود؛ و چون خودش میرود پایین، بقیه چیزها بالا میآیند؛ حتی گنهکارها هم بالاتر میآیند. یعنی آدم مؤمن، گنهکار هم ببیند، حس برتری ندارد. اینکه باید وظایف دینیاش را انجام دهد سرجای خود، امر به معروف و نهی از منکر سرجای خود، ولی احساس نمیکند که از طرف بالاتر است.
این قرابت با آدمها در ما خیلی کم است؛ همهاش هم حاصل فرعونیت ماست. چرا؟ چون چیزی را بزرگ ندیدیم، همه چیز در نظرمان حقیر و کوچک است. قرآن، آدمها، مؤمنین، علما و … . خیلی دست به نقد کردنمان راحت است؛ به راحتی علما را نقد میکنیم و از حیز انتفاع میاندازیم. کافی است عالمی، یک جا، جملهای بگوید و اشتباهی بکند؛ اشتباه هم نکند، اول باید جایگاهش را ثابت کند. آدمها هم همین هستند، همیشه باید بزرگی شان را به ما ثابت کنند؛ بچهمان، همسرمان.
خیلی خوب است آدم در زندگیاش عظمت ببیند؛ یکی از راههایش این است که آدم برود عالِم ببیند. ما عالِم کم میبینیم؛ این دوره زمانه هم که الحمدلله اصلا فضای مجازی اجازه عالِم دیدن نمیدهد. خیلی عالم بینی ما ضعیف شده است. قدیم، میرفتند پای درس یک عالمی زانوی تلمذ میزدند؛ ما اصلا عالمان شهرمان را نمیشناسیم. آدم باید برود زانوی تلمذ بزند؛ عالم، مجاهد و مؤمن ببیند. اینها خیلی اثر دارد؛ هر چقدر عظمت ببیند، خودش پایین میآید؛ خودش که پایین میآید، بقیه بالا میروند؛ بعد با همه احساس قرابت میکند.
من بعضی اوقات دغدغه دارم که نکند با اشیا احساس قرابت نکنم. مثلا از مسافرت که برمیگردم، یک وقتهایی مینشینم و با ماشین خلوت می کنم. میگویم تو که انصافا تمامی مسیر را دویدی ولی به ما خوش گذشت؛ نشود روز قیامت تو هم بخواهی یقه من را بگیری! اندکی که فکر میکنم میبینم ماشین هم از من بهتر زندگی میکند. حتی گاهی از ماشینم عذرخواهی میکنم چون آنچه که در چنته داشت را وسط گذاشت؛ اما آیا من آنچه که باید را انجام دادم؟ بعد که نگاه میکنی، میبینی لباس، کفش، لپ تاپ و همه چیز عالم اینگونه است. دیگران، فرزند و همسرم هم اینگونهاند؛ آنها هرچیزی داشتهاند انجام دادند؛ من که وافق نیستم بر احوال آنها، ولی من خودم که میدانم چه چیزهایی می توانستم و انجام ندادهام! گاهی احساس میکنم از صبح تا شب باید عذرخواهی کنم. انسان وقتی این وضع را میبیند ترجیح میدهد حداقل قرابت پیدا کند، شاید ببخشایندش. اگر کسی قتلی انجام بدهد، برای صاحب دم گردنکشی نمیکند، میرود منتکشی. دیگر منت هرکس را میکشد؛ همسر، فرزند، دوست، همسایه، لپتاپ، لباس ها و… .
راه حضور قلب در نماز
نماز خودش ذکر است و دوام ذکر جزء موضوعات مهم قرآن است. یکی از دلایلی هم که نماز را در شبانهروز پخش کردهاند، این است که این استمرار را ایجاد کند. آقایان علما در رسالههای مربوط به نماز راهکارهایی دارند؛ مثلاً میگویند برای اینکه بتوانی در نماز حضور قلب داشته باشی، باید عظمت کسی که با او حرف میزنی در نظرت بیاید. برای همین از قبل نماز، موقع وضو گرفتن، فکرکردن به این موضوع را شروع کن که داری چهکار میکنی؟ تو داری با خدا صحبت میکنی، در ذهنت بیاور که خدا کیست. هرچقدر بتوانی عظمت طرفی که داری با او گفتگو میکنی بالا ببری، حضورقلب در نماز بهشدت بالا میرود. اینجا هم باز همین موضوع عظمت و مجد هست.
وضوگرفتن، سرسجاده نشستن، تکبیر را با تأمل گفتن، توجه به وقوفها، اذکار متفاوت داشتن و طولانی کردن سجده؛ اینها همه جزء چیزهایی است که آن عظمت را زیاد میکند. اینکه میگویند سجدههایت را طولانی کن و حرکات نماز را با تأنی انجام بده، برای این است که آن عظمت گم نشود؛ جانمایه همه اینها عظمت است. لذا از خیلی از علما پرسیدهاند که چطور حضورقلب در نماز پیدا کنیم؟ گفتهاند توجه کنید که با چه کسی حرف میزنید. وقتی بزرگی او را ببینید، حضورقلب خودش میآید.
سؤال: کم و کیف نزدیکی به دیگران چقدر باشد؟
قرابت باید از نوع مجد باشد. مجد هر قدر هم قرابت میآورد، اتفاقاً چون شما بالا می روید، تعلق و توقع تان کمتر است. چرا؟ چون یک کس دیگری از همه بزرگتر است که شما و همه فدای سر او هستید. یک حال عجیبی است، هم تلخ و هم شیرین. با اینکه بیشتر دیگران را دوست داری، ولی راحتتر هم از آنها دل میکنی. چرا؟ اتفاقاً مؤمنین خیلی بقیه را زیاد دوست دارند، ولی خیلی راحتتر هم میتوانند از آن دوست داشتن بگذرند. اصلاً اینجا جمع ضدین است.
قضاوت دیگران
تمامی این حرفها که زده شد، در رابطه با من است و با اینها نمیتوانم دیگران را قضاوت کنیم. مثلا آیتالله حسنزاده آملی را ما خیلی تلاش کردیم ببینیم ولی نشد، خیلی سرشلوغ بودند؛ من نمیتوانم قضاوت کنم که پس خودش را میگیرد که در دسترس نیست. حرفهایی که زده شد ابدا قابل انطباق با غیر خودمان نیست. چرا؟ چون ما از پس پرده انسانها خبر نداریم و نمیدانیم چرا دارد این کار را میکند؛ حتما به یک دلیل درستی آن کار را انجام میدهد. ما نه میتوانیم و نه اجازه داریم کسی را قضاوت کنیم.
زندگی دنیا هم پر از متشابهات است. امیرالمؤمنین(ع) را میخواستی ببینی، میرفتی در مسجد کوفه می دیدی، ولی مثلاً ولی فقیه را نمیتوانی ببینی؛ اینها جزء متشابهات است. نمیتوانیم مقایسه کنیم، چون این شرایط با آن شرایط یکی نیست. پس اسیر متشابهات نشویم، این موضوعات فقط برای این است که من سیره رفتاری خودم را اصلاح کنم. دیگران وقتی کاری انجام میدهند، حتما دارند کار درست را با نیت مومنانه انجام میدهند؛ چون اصل بر حسن ظن است. لذا من ابدا در زندگی احدی را برای رفتاری که میکند، به هیچ وجه شماتت نمیکنم. این حرفها را میزنیم که هرکس با خودش بسنجد، نه اینکه من دیگری را بسنجم؛ دیگری من را بسنجد..
آیا توقع داشتن دیگران اشکال دارد؟
نگران توقع داشتن دیگران نباشید اصلاً این دغدغه وارد نیست، چرا؟ چون خدا به من و شما در پاسخ به مشکلات دیگران کمک میکند؛ پس چه بهتر که دیگران از ما متوقع باشند و ما بدهکار عالم و آدم باشیم. این جمله برای من و شما راحت است که بگوییم: به من ربطی ندارد! ولی با یک به من ربطی ندارد؛ همهچیز را میشود حل کرد؟ ما آدمهایی میخواهیم که بگویند: «همهچیز به ما ربط دارد»؛ آدمی که برای نبودن آذوقه لازم در شمال آفریقا عذرخواهی میکند و در جواب این سوال که آیا واقعاً شمال آفریقا به او ربط دارد؟ میگوید: اگر ما کارهایمان را بهتر انجام میدادیم و اقتصاد کشور ما بهتر بود، میتوانستیم به آنها کمک کنیم. چرا ما نباید اینطور فکر کنیم؟ لذا اصلاً نگران توقع داشتن آدمها نباشید، بگذارید آدمها توقع داشته باشند. اگر توقعشان درست باشد خدا از من و شما دفاع میکند، «إِنَّ اللَّهَ يُدَافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا » ( سوره حج، آیه ۳۸). این جای خالی را خدا پر میکند. ما باید کاری کنیم که خدا بیاید به داد دل ما برسد و کمک کند تا جواب این همه آدم را بدهیم.
خدا چطور شرح صدر میدهد؟
سوال: اینکه ناراحتی بقیه افراد روی ما تاثیر میگذارد و ما را دچار تالم میکند را چه باید کرد؟
انسان باید چنین تألمی داشته باشد؛ مثلا اگر در گوشهای از کشور اتفاقی بیفتد به آن فکر کنیم و شب خوابمان نبرد. شهید چمران زخم معده درد میگیرند و آدمهای دیگری که در سنهای پایین به رحمت خدا رفتند؛ برای اینکه تحت فشار بودند. آدمهایی که این دردها را دارند، خدا به آنها شرح صدر میدهد. «أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ» ( سوره انشراح، آیه ۱).
قرار نیست آدم از این دردها فرار کند. جملات بینظیر شهید چمران را ببینید، میگوید: خدا را شکر که اشک در چشمهای یتیم هستم، خدا را شکر که مرا آه بیوه زنان مستمند قرار دادی، یعنی به اندازهی زنان مستمند که آه میکشند، قلب این شهید به درد میآمد. چرا آدم نباید اینطور زندگی کند؟ چرا بیخیال زندگی کند؟ هر چند روانشناسی میگوید بیخیال باش که فشارها را تحمل نکنی؛ ولی خدا میگوید: باید دغدغه دیگران را داشته باشی، تا من به تو شرح صدر بدهم.
فهم عظمت و مجد
ناس عیال رسول الله هستند؛ حالا فرض کنید که من و شما از زیر مسئولیت در برویم، ولی رسول الله که نمیتواند شانه خالی کند. تمام مردمان عیال امام زمان هستند و ایشان باید برای تک تک دردهایی که آدمها در خلوت شکوه میکنند، جواب بدهد. همه دارند یک نفر را صدا میزنند، یعنی همه این عالم عیال او هستند. چهطور باید جواب آنها را بدهد؟ هر چقدر هم که برایش توانمندی قائل باشیم، ولی او هم آدم است و به تعداد آدمهایی که ضجه میزنند، دردها به او منتقل میشود. معاذالله بیخیال که نیست؛ به اندازهای که این دردها را میکشد، خدا جایش را پر میکند. به همان اندازهای که درد مردم برایش بزرگ است، خدایش از درد مردم بزرگتر است. آن خدای بزرگتر جواب اینها را میدهد. این معرفت و عظمت در کنار قرابت، مجد میشود. اگر عظمت و بزرگی خدا را برداریم، توخالی میشود.
در همین راستا آدمی که نمیتواند به مردم کمک کند، نماز شب خود را طولانیتر میکند میگوید: خدایا ببین من دستم به جایی نمیرسد، در عوض خدا آن کار را انجام میدهد؛ یعنی اگر او نگران مردم شمال آفریقاست، خدا میتواند در آنجا باران بفرستد. انشاالله که خدا ما را از درک مجد و مجد قرآن بهرهمند کند که خیلی نعمت بزرگی است.
برداشتی از واژه قاف (نوشته خانم محمدی)
پدرم گاهی که به نگاهی حرف کسی را میخواندیم و میخندیدیم، ماجرای گروهی را برایمان تعریف میکرد که آنقدر با هم جان و دل یکی شده بودند و آنقدر حرفهای مشترک داشتند که دیگر حرفها را به زبان نمیآوردند؛ اگر لطیفه بود شمارهاش را و اگر نکتهای بود کلمه اولش را میگفتند. جمع خودش میفهمید، بخندد یا بگرید. تصور کنید وسط چنین جمعی نشسته باشید، در میانه بحث یکی بگوید: ۸ ، بعد همه بزنند زیر خنده، دیگری بگوید: تو آن را میگویی؟ پس ۱۴۵ چی؟
مکالمه اسرارآمیز جذابی که نشان از زبان مشترک دارد و قطعاً دیدنی و شنیدنی است. نام حروف مقطعه من را یاد چنین تصویری میاندازد. صرف نظر از دهها تفسیری که تا امروز برای آن شده، گویا حرفهایی باشند که گوینده و شنونده هر دو، سالها بر سر گفت و شنود آن عمر گذاشتهاند و جان و دل یکی شدهاند. حالا کافیست تنها حرف اول آن یا علامتش را ذکر کنند تا یاد همه آن مفاهیم بیفتند. مثلاً شاید پشت پرده این قاف ارجاع به سورههای قارعه، قیامت و قمر باشد. قاف حرف اول کلمات کلیدی و مهمی است؛ قبله، قلم، قوم، قلب و اصلاً خود قسم. از زاویه مهمتر قاف حرف اول اصلیترین موضوع، یعنی قرآن است. من وقتی به آیه اول این سوره مبارکه فکر میکنم، چیز دیگری بیشتر تنم را میلرزاند؛ جور دیگری که میشود این واژه را خواند. قِ؛ کوتاهترین فعل امر عرب و دشوارترینش از ماده وقایه. یعنی خودت را بدار، پرهیز کن، دور کن؛ از چه چیزی؟ ما شاید هرگز به عقل خودمان به سر مکنون در حروف مقطعه نرسیم؛ اما آنچه شیرینی این راز را هزار چندان میکند، داشتن یک راز نهانی میان ما و دوست است که اشارات سخن، قرار است که نامهرسان آن باشد.
این متن برای حروف مقطعه و حرف قاف بود؛ شاید هم واقعاً منظور همان قِ، به معنای فعل امر تقوا باشد. میخواهند بگویند: اتق الله که امر مخاطب آن میشود، قِ. مثل: «و قنا عذاب النار»، یعنی ما را نگهدار.
انشاالله چیزهای زیادی که از این سوره نفهمیدیم به برکت ایام حج در وجودمان جاری شود. مجد خدا و رسولش، معارف، حقایق، اولیای الهی و خصوصاً قرآن کریم را متوجه شویم و کلام اهل بیت تا عمق قلب و جان ما نفوذ کند. ما هم از مجد بهرهای ولو اندک ببریم و این عظمت همراه با قرابت و افتادگی در وجود همه ما شکل بگیرد و در نهایت تبدیل به نخلهای بلندی شویم که میوههای جمع شدهاش در دسترس همه است. انشاالله برای همه اتفاق بیفتد به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم