معرفت امام، ريشه معرفت خدا
اما اصل مسأله که در باب دیدگاه امام حسین(علیه­السلام) نسبت به آیین اسلام و رابطه­ای است که بین امامت با این دین وجود دارد. به تعبیر ما مسأله چگونگي رابطه دين و امامت است. دین که می­گوییم، منظورمان توحید، بعد نبوت، بعد امامت و معاد است، امام حسین(علیه­السلام) حتی در مسأله اول، يعني توحید، یک رابطه مستقیم بین معرفت الله با معرفت الامام برقرار می­کند. معرفت الله ومعرفت امام چیز جدیدی نیست. من اینها را عرض می­کنم برای این که شما ببینید بخش اول خطبه حساب شده است.
در روایتی دارد: «سئل حسین بن علی(علیه­السلام) مَا مَعْرِفَةُ اللَّهِ» از امام حسین سؤال کردند شناخت خداوند چگونه است؟ چه طوری خدا را بشناسیم؟ «قَالَ مَعْرِفَةُ أَهْلِ كُلِّ زَمَانٍ إِمَامَهُمُ الَّذِي يَجِبُ عَلَيْهِمْ طَاعَتُهُ»[۱] ما اعتقادمان این است که امام معصوم است، لذا امام می­فرماید: اهل هر زمانی امام آن زمان را كه اطاعتش واجب است بشناسد، اگر امام را بشناسد، خدا را شناخته است. ببينيد چه رابطه­ای بین معرفت الله و معرفت الامام برقرار کرده است، یعنی اگر کسی نسبت به امام زمانش معرفت نداشته باشد و او را نشناسد، خدا را هم نمی­شناسد. این تعبیر آن ذهنیت حضرت را در ربط با امامت می­رساند که امامت چه نقشی در دین دارد. دین اسلام دین توحید است. می­گوید وقتي تو موحّد هستی که امام زمانت را بشناسی. وقتی خدا را می­شناسی که امام زمان را بشناسی، خیلی صریح مي­گويد. تو اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین، به علی شناختم من، به خدا قسم خدا را. من فکر می­کنم كه شاعر این روایت را شنیده بوده است كه این شعر را گفته است.
این معنا در قوالب گوناگون در معارف ما آمده است. این که حسین(علیه­السلام) شروع کرد پانزده سؤال از صحابه و تابعین مطرح كرد كه همه هم در همین ارتباط است، به دليل مسأله وابستگي شناخت خدا و شناخت امام است. سؤال چهارم حضرت متن کار است. ما روایات متعدده داریم که خیلی هم شنیدید كه فرمودند: «من مات بغیر امامه مات میتتاً جاهلیه» یا «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً»[۲] تعبیرات مختلفه است، اما یک مفاد دارد. هم شیعه اين روايات را نقل کرده است و هم عامه. من از عامه، از کنز العمال نقل می­کنم، چون مقیّد هستم كه از آنها نقل کنم. آنها به این تعبیر می­گویند: «من مات بغیر امامه مات میتتاً جاهلیه»، یعنی هر كس امام زمانش را نشناسد، مرگ او جاهلی است، یعنی بی دین است. خود آنها نقل می­کنند. حالا من یک قضیه هم نقل کنم بد نیست.
بيعت ابن‏عمر با پاي حجّاج
ابن ابی الحدید یک قضیه نقل می­کند و می­گوید: عبد الله بن عمر، پسر عمر، با امیرالمؤمنین بیعت نکرد تا این که یک شب در زمان عبدالملک مروان و حجاج بلند شد و شبانه به خانه حجاج رفت و با وي بيعت كرد، چون این روایت از روایات مسلّم آنها بود، به تعبیر ما به حسب ظاهر ترس او را گرفت که اگر امشب بدون بيعت با حجاج بخوابیم و بميریم، به مرگ جاهلیت مرده­ايم. من به شخصيت او کاری ندارم، می­خواهم بگویم مسأله­ای را که دارم نقل می­کنم از روایاتي است که پیش عامه مسلّم بوده است.
نگاه کنید من دارم رابطه بین امامت و دین را می­گویم. رفت در خانه حجاج را زد. حجاج در رختخوابش خوابیده بود. گفت کیست؟ من عبد الله بن عمر هستم، می­خواهم با عبد الملک بیعت کنم. او هم بلند نشد، گفت بیا داخل. آمد داخل. حجاج بلند نشد و اینقدر او را تحقیر کرد که حتي از رختخوابش بیرون نیامد که دستی به او بدهد و بیعتی کند، براي بيعت پایش را از زیر لحاف بیرون داد. من عین جمله­ای را که ابن ابی الحدید دارد برایتان می­خوانم. رو کرد به پسر عمر گفت: «اصفق لی بیدک علیها» دستت را به پای من بمال. مثل این که با امام زمانت بیعت کردی. غرضم این بود؛ اینهایی را که امام حسین(علیه­السلام) می­فرمود چیزهایی نبود که بگوییم تازگی داشت و اينها با این مطالب بیگانه بودند، پیغمبر همه اینها را گفته بود، اصلاً بیگانه نبودند. ببین کار به کجا رسیده بود که نصف شب بلند شد که نکند بی امام بمیرد و در خانه حجاج رفت. مصداق را اشتباه گرفته بود.
ايمان به امام، شرط ايمان
چیزهایی را که حضرت مطرح کرد، یعنی رابطه مستقیم توحيد با امامت، جزو معارف ما است. اگر کسی امام خودش را نشناخته است اصلاً خدا را نشناخته است، لذا رکن اساسی در اسلام و مسأله­ای که محوریت دارد، امام شناسیِ امام زمان است و در اين مورد روایات زیادي داریم، نظیر این روایت که از امام باقر(علیه­السلام) است که حضرت فرمود: «مَنْ عَرَفَنَا كَانَ مُؤْمِناً وَ مَنْ أَنْكَرَنَا كَانَ كَافِرا»[۳] اگر كسي ما را بشناسد و امامت ما را بپذیرد، مؤمن است، ولی اگر ما را انکار کند کافر است. به یک نكته هم اشاره­ای داشته باشم كه جنبه علمی دارد و اینجا جایش نیست، جایش مدرسه است، ولی من اشاره می­کنم. در باب مسأله ایمان به خدا و پیغمبر اکرم، راجع به نبوت می­گوییم که بايد به پیغمبر «و کلما جاء به النبی» و آنچه که او از ناحیه خدا آورده است ایمان بیاوریم. راجع به نمازش، روزه­اش و هرچه را که او آورده است و مسلّم است که او گفته است و همه هم قبول دارند، ایمان بیاوریم. ما «نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْض»[۴] نداریم، دیدید كه قرآن هم صریحاً این را رد می­کند، حتی گفته­اند كه اگر کسی یکی از ضروریات دین را انگار کند، کافر است. فتوای علمای ما اینطور است، چون می­گویند انکار يكي از ضروريات، انكار توحید است که من نمی­خواهم در اين مورد بحث کنم، جای این بحث­ها اینجا نیست، فقط اشاره کردم. سرنخ در توحید و خدا می­رود.
یکی از آن اموری که «جاء به النبی» پیغمبر آورد چه بود؟ مسأله امامت بود. عامه اصلاً اين موضوع را انکار نمي­كنند، حتی بعضي از آنها راجع به غدیر خیلی غلیظتر از ما بیان می­کنند، غدیر را انکار نمی­کنند، اما یک چیز دیگری می­گویند. خود غدیر را همه­شان قبول دارند که پیغمبر در غدیر آمد علی را به امامت نصب کرد. در این شبهه­ای ندارند. لذا اینجا هم امام حسین(علیه­السلام) چهارمین پرسشی را که از همین صحابه و تابعین می­کند، مسأله غدير است، مي­فرمايد: «قَالَ أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص نَصَبَهُ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ فَنَادَى لَهُ بِالْوَلَايَةِ وَ قَالَ لِيُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَم»[۵] آنها را به خدا قسم داد که آیا پیغمبر روز غدیر علی(علیه­السلام) را به ولایت، یعنی سرپرستی امت که ما اسمش را امامت می­گذاریم، نصب کرد «قالوا اللهم نعم» همه این هزار جمعیت دویست صحابه و هشتصد تابعین همه گفتند: بله. بهتر از این دیگر نمی­شود گفت.
منظور از مؤمن در قرآن
لذا تمام این لفظ مؤمن­هایی که در قرآن آمده است- این مطلب علمی است- مربوط به کسانی است که امامت را قبول دارند. «یا ایها المؤمنون» مؤمن کیست؟ آن کسی که به پیغمبر و «کلما جاء به» هرچه که او از جانب خدا آورده است و به بشر عرضه کرده است، ایمان آورده باشد. یکی از آنهایی که پيامبر آورده است امامت علی(علیه­السلام) بوده است، بنابراین اگر کسی این را قبول نداشته است، مؤمن نیست. این خیلی روشن است پيچيدگي هم ندارد. ایمان غیر از اسلام ظاهری است، من اين مطلب را در بحث­های گذشته­ام، ظاهراً در دهه اول محرّم گفتم. تعبيراتي که در قرآن آمده است، «یا ایها المؤمنون» یا «مؤمن» اصلاً هرجا که ایمان به کار رفته است، یک رابطه مستقیم بین امامت و توحید است، حتی اگر آنهایی که اهلش هستند به قرآن مراجعه کنند وقتی که آن آیه مربوط به مسأله غدیر را نگاه کنند، اين مطلب روشن است. «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي‏ وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دينا»[۶] بعد از نصب امامت تازه می­گوید من راضی هستم که اسلام دین شما باشد، معلوم می­شود اسلام بدون امامت، اسلام نیست. چيزهایی که گفتم خیلی روشن است.
امام حسین(علیه­السلام) در منا اول چیزی را که مطرح کرد این بود كه ای جمعیت، شما که ادعا مي­كنيد موحد هستید، شما که رأس مؤمنین هستید، ای مسلمانها که می­گویید ما مسلمان هستیم، دارم به شما می­گویم، آیا اینها درست است؟ پیغمبر اینها را گفته است و این کارها را کرده است، درست است؟ شنیدید؟ دیدید؟ همه گفتند «قالوا اللهم نعم». اگر مي­گوييد: «اللهم نعم»، پس چرا این وضع است؟ به تعبیر من با یک زبان بی زبانی و بدون صراحت فرمودند هیچ کدامتان دین ندارید، شما مسلمان مؤمن نیستید، چون امامت را به آن معنا که در اسلام وارد شده است، قبول ندارید. یک جا دو جا هم نیست. روایتی از امام حسین خواندید: «سئل الحسین بن علی(علیهالسلام) مَا مَعْرِفَةُ اللَّهِ» آقا هم این را فرمودند، نه خیر این نیست، من طلبه هستم اشتباه نکنید، بنده روی این تکیه نکردم، گفتم اين مطلب در معارف ما پخش است که فرصتی ندارم بخواهم این روایات را مطرح کنم که «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً» که اینها را هیچ کسی انکار نکرده است، عامه هم انکار نکرده­اند. امام حسین(علیه­السلام) این چيزي را که جلو انداخت، نقش اساسی و حیاتی برای اسلام داشت، یعنی زنده بودن اسلام به مسأله امامت و پذیرش امامت و سرپرستی اهل بیت است. اگر اين را پذیرفتی، تو مسلمان هستی، تو مؤمن هستی. منظور، پذیرش از نظر بیرونی است که به آن اطاعت می­گوییم و هم­چنين پذيرش درونی كه مسأله محبت است که البته اين بحثی است که من بعد مطرح می­کنم که جابر هم داشت.
ارزش امامت در قرآن
شما نگاه کنید كه وقتی سراغ قرآن میرویم، قرآن از نظر ارزشی، نبوت را کمتر از امامت مطرح می­کند. نبوت را مادون امامت مطرح می­کند. یعنی ارزش معنوی این منصب و جایگاه را بالاتر از نبوت مي­داند. در ذیل این آیه شریفه که راجع به حضرت ابراهیم است و دارد: «وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً»[۷] روایتی از امام باقر(علیه­السلام) است كه می­فرماید: «إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَ إِبْرَاهِيمَ عَبْداً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ نَبِيّاً» قبل از آن که بخواهد منصب نبوت به او بدهد، عبودیت را به او عطا كرد، عبودیتش که تثبیت شد بعد او را نبي كرد «وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ نَبِيّاً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ رَسُولًا» نبوت را داد اما رسالت را نه و بعد از نبوت رسالت را به او داد. «وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ رَسُولًا قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ خَلِيلًا» رسالت را به او داد، اما هنوز خلیل بودنش را که دوست­اش با خداست بگیرد به وي نداد «وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ خَلِيلًا قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ إِمَاماً» ببین چه قدر فاصله شد. خلیلش کرد، اما امامش نکرد، «فَلَمَّا جَمَعَ لَهُ الْأَشْيَاءَ قَالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماما»[۸] وقتی همه اینها در او جمع شد، آخر کار به او گفت حالا تو لیاقت پیدا کردی که من منصب و جایگاه امامت را به تو بدهم. من اینها را می­گویم که یک وقت تحاشی نکنید. آن روایتی را که من خواندم برای کسانی که اهلش نیستند یک مقدار موجب غرابت از ذهن مي­شود که از امام حسین پرسيدند چه­طور خدا را بشناسیم؟ گفتند برو امام را بشناس، امام را بشناسی بعد خدا را می­شناسی. همه تعجب می­کنند، اما تمام اینها حساب شده بود.
شناخت امام و بقاي دين
من مقدمات را قبلاً گفتم که معاویه و بنی امیه چه طرح­هایی را در جامعه ریخته بودند برای این که مردم امام زمانشان را نشناسند، مشکل اینجا بود، مغالطه اینجا بود. چون اگر امام زمانشان را شناختند، آنجا است که خدا را می­شناسند و دیگر نمی­توانند این بت را جا بزنند، لات و عزی دیگر نمی­تواند بیاید اینجا مطرح شوند. اینها پیروان لات و عزی بودند، شرک می­خواست از توحید انتقام بگیرد، ایمان می­خواست از کفر انتقام بگیرد، اما حساب شده بود. خودش و مشاورش كه اگر در شیطنت و ملعنت بالاتر از خودش نبود، کمتر از او هم نبود، حساب شده كار مي­كردند. طرح این بود، اینها خوب فهمیده بودند، فهمشان نسبت به این مطلب درست بود و اشتباه نکرده بودند که روی همان هسته مرکزی دست گذاشته بودند، یعنی اگر این امامتی را که پیغمبر اکرم ابلاغ کرده است در مردم جا بیفتد، اسلام ابدی خواهد بود و بساط شرک دیگر از بین خواهد رفت، این را خوب فهمیده بودند، امام حسین هم می­دانست برنامه اینها چیست.
لذا تمام بخش اول خطبه سؤال و پرسش بود، مطلب هم همان اولین سؤال راجع به علی(علیه­السلام) بود كه فرمودند: «قَالَ أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ ع كَانَ أَخَا رَسُولِ اللَّهِ حِينَ آخَى بَيْنَ أَصْحَابِهِ فَآخَى بَيْنَهُ وَ بَيْنَ نَفْسِهِ وَ قَالَ أَنْتَ أَخِي وَ أَنَا أَخُوكَ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَم»[۹] از آنجا شروع می­کند و همین­طور جلو می­آید و تا آن آخر هم که می­رسد می­گوید آن موقعی که پیغمبر خواست از دنیا برود، چه کسی را وصی خودش قرار داد؟ «أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ فِي آخِرِ خُطْبَةٍ خَطَبَهَا إِنِّي قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ أَهْلَ بَيْتِي فَتَمَسَّكُوا بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا»[۱۰] آخر کار هم ثُمَّ قَدْ نَاشَدَهُمْ أَنَّهُمْ قَدْ سَمِعُوهُ…» بعد هم قسم داد كه بروید و همه اين چيزهايي را که گفتم به مردم نقل کنید. یعنی چيزهایی را که من راجع به امامت گفتم.
غرضم این بود. بنابراین، این قيام و خطبه حساب شده بود، حضرت بخش اول خطبه را به مسأله امامت اختصاص داد چون همه این مسايل آنجا دور میزد که اگر این امامتی را که پیغمبر اکرم من قِبل الله تعالی مطرح کرده بود، جا بیافتد کار تمام است، شرک و کفر و اینها اصلاً نمی­توانند کاری کنند و اگر این امامت را از بین ببرند، همه کار می­توانند بکنند، حتی مي­توانند كه اصل اسلام را هم ریشه کن کنند. لذا امام حسین سال­ها برنامه ریزی داشت و این را هم آن موقع­ها می­دانست اما وظیفه­اش نبود، میوه باید برسد بعد چیده شود. اگر آن موقع می­خواست مطرح کند، مردم از او نمی­پذیرفتند، همان اقل فهمیده مردم هم از او نمی­پذیرفتند. تا اينكه زمانی رسید که بتوان به عده­ای بفهماند، البته با همان شیوه خودش وارد شد که در هيچ يك از مکتب­های بشری چنين نیست. شیوه بشری این است که تو بروی و من بیایم جای تو، امّا شیوه امام حسین در بحث قیامش این نبود. امام حسین اصلاً شیوه­اش این نبود، او می­گفت من بروم و اسلام بماند. آنها می­خواستند اسلام را براندازی کنند و او جلوی این براندازی را گرفت.
ذکر توسل
در کتب روایی ما این مسأله وارد شده است. همان­هایی که آمدن جابر را به کربلا نوشتند و قضایا را نقل کردند، همانها هم نوشتند که اهل بیت حسین(علیه­السلام) اربعین به کربلا آمدند، اما بنده به خصوصیات کاری ندارم. از کوفه آمدند يا از شام آمدند، سال اول بود يا سال بعد بود، من به اینها کاری ندارم ولی آمدند، یعنی اهل بیت حسین(علیه­السلام) اربعین به کربلا آمدند. من یکي دو جمله بیشتر نمی­خوانم. نوشته­اند: «ان زینب(سلام­الله­علیها) لما وصلت الی قبر اخیه الحسین(علیه­السلام)» زینب(سلام­الله­علیها) وقتی به مزار حسین(علیه­السلام) رسید «رمت بنفسها من علی ظهر الناقه» می­فهمی یعنی چه؟ یعنی از این مرکب پیاده نشد، خودش را از بالای مرکب روی قبر حسین(علیه­السلام) انداخت «و هی تصرخ صراخاً عالیا» شروع کرد بلند بلند ناله زدن «فشقت جیبها» من در تمام این سفری که زینب(سلام­الله­علیها) با حسین(علیه­السلام) بود در دو جا دیدم که مصیبت به قدری بر زینب(سلام­الله­علیها) تنگ آمد كه دست برد گریبانش را چاک داد. یکی موقعی بود که دید چوب خیزران را بلند کرد به لب و دهان برادر زد، در آنجا نوشته­اند «أَهْوَتْ إِلَى جَيْبِهَا فَشَقَّتْه»[۱۱] زینب دست برد به سوی گریبان، گریبانش را چاک زد. ديگري روز اربعین است، خودش را از روی ناقه روی قبر حسین(علیه­السلام) انداخت، ناله زد و گریبان چاک زد. «و نادت وا حسیناه وا حبیب رسول الله یابن مکه و منا و ابن فاطمه الزهرا یابن علی المرتضی» می­نویسند زینب روی قبر حسين(علیه­السلام) بیهوش شد.


[۱] . بحارالأنوار، ج۲۳، ص۹۳
[۲] . بحارالأنوار، ج۳۲، ص۳۲۱
[۳] . بحارالأنوار، ج۳۲، ص۳۲۵
[۴] . سوره نساء، آيه ۱۵۰
[۵] . كتاب‏سليم‏بن‏قيس، ص۷۹۰
[۶] . سوره مائده، آيه۳
[۷] . سوره بقره، آيه۱۲۴
[۸] . بحارالأنوار، ج۲۵، ص۲۰۵
[۹] . كتاب‏سليم‏بن‏قيس، ص۷۹۰
[۱۰] . كتاب‏سليم‏بن‏قيس، ص۷۹۳
[۱۱] . بحارالأنوار، ج۴۵، ص۱۳۲

فهرست مطالب