خطبه سال ۵۸ امام حسین در منا
این چند جلسه، مقدمه بود برای اینکه خطبه حضرت در سال پنجاه و هشت هجری را بررسی کنیم. حضرت دو سال قبل از مرگ معاویه به مکه میآید و عبداللهبنعباس را هم همراه خودش میآورد. بیش از هزار نفر از شخصیتهای اسلامی را دعوت میکند و یک خطبه غرّاء میخواند و همه مطالب مورد نظر خود را به آنها میگوید. این خطبه دو سال قبل از این است که یزید بخواهد سر کار بیاید و معاویه مرده باشد، یعنی حضرت در زمان حیات معاویه این خطبه را میخواند.
من اجمالاً بگویم که خطبه امام حسین سه بخش دارد؛ بخش اوّل؛ فضائل امیرالمؤنین و خاندان عصمت و طهارت است، بخش دوم؛ دعوت به امر به معروف و نهی از منکر و اهمیت این وظیفه و واجب الهی است و بخش سوم؛ وظیفه علما و این که بر علما لازم است که در مقابل ستمگران و مفاسد قیام کنند. حضرت سکوت علما را در مقابل ستمگرها محکوم میکند که نباید سکوت کنند. بعد هم آثار زیانبار و خطرناک سهلانگاری نسبت به انجام این وظیفه بزرگ الهی را بیان میکند.
سه چیز گفتم، فضائل امیرالمؤمنین و خاندان عصمت و طهارت، دعوت به امر به معروف و نهی ازمنکر و اهمیت آن و مسأله وظیفه علما در مقابل این صنف امور که در جامعه مطرح میشود.
خطبه حضرت در کتب روایی مختلف
سلیمبنقیس در کتاب خود همه خطبه را آورده است که ما به آن کاری نداریم. در کتب مختلف احادیث بخشهای متفاوتی از این خطبه آمده است و هر محدثی در کتاب خود، به تناسب روش کار حدیثی خود و موضوع بحثش که روایاتی را در آنباره جمع کرده، بخشی از خطبه را آورده است و به قول ما آن مقداری را که با موضوع بحثش سر و کار داشته، آورده است و بقیه را نیاورده است.
مثلاً مرحوم علّامه امینی(رضواناللهتعالیعلیه) در الغدیر که برای امیرالمؤمنین و خلافت او است سراغ بخش اول خطبه رفته است.
استاد ما امام(رضواناللهتعالیعلیه) در بحث ولایت فقیه قسمتهایی از بخش سوم را آورده است و به آن استناد کرده است. هر کدام به تناسب موضوع بحثشان بخشی از این خطبه را در کتابشان آوردهاند.
حسنبنشبیر، از قدما و از اعلام قرن چهارم هجری در کتاب معروف تحف العقول، بخش دوم و سوم خطبه را نقل کرده است و به بخش اوّل کار نداشته است.
طبری جریان را نقل کرده و به مناسبت به خطبه نیز اشاره کرده و گفته است چرا حضرت این حرفها را راجع به معاویه را زدهاند.
البته بعضی هم هستند که به مجموع خطبه اشاره کردهاند و حتی از نظر زمانی و مکانی که منا بوده است، همه آن را آوردهاند که کتاب سلیمبنقیس اینطور است. مرحوم مجلسی و فیض کاشانی هم همه این خطبه را دارند.
صحبت سنی و شیعه نیست. همه این خطبه را آوردهاند و هر کدام به تناسب بخشی از آن را نقل کردند. بعضی دو بخشش را آوردند، بعضی یک بخشش را آوردند. من اسم بردم و موضوعات را هم گفتم که فقط اشاره کرده باشم؛ آنهایی که اهل فضل هستند، حرفهای من به دردشان میخورد.
بخشنامه اوّل معاویه: «تحریم نشر فضایل اهل بیت»
حالا من مورد به مورد وارد فرازهای خطبه میشوم و مطالب و نکات آن را عرض میکنم. در ابتدا کمی راجع به اهمیت محتوای خطبه، حساسیت بسیار اوضاع و شرایط آن روز و کیفیت خاص امام حسین(علیهالسلام) در ایراد خطبه و زمان و مکانش بحث میکنیم.
سلیمبنقیس آدم باهوشی بوده است، قبل از این که متن خطبه را نقل کند، اوضاع و احوال حاکم بر مسلمانها را در دوران حکومت بیست و پنج ساله معاویه بیان میکند و از ظلم و بیدادگری و فساد و اذیت کردن مسلمانها، به خصوص مردم عراق و کوفه صحبت کرده و زمینه را برای نقل خطبه فراهم کرده است. به قول ما یک ارتباط تاریخی بین انگیزه ایراد این خطبه و شرایط روزگار ایجاد کرده است. از چهره تاریخ پرده برداشته است تا نکند حقاهل بیت را مخفی کنند.
اینهایی که میگویم بخشنامههای معاویه است. این بخشنامهها را گوش کنید بعد سراغ بخشهای خطبه میرویم. معاویه یک بخشنامه اوّلیه دارد که سلیمبنقیس میگوید معاویه به تمام کارگزاران و فرماندهانش به طور هدفمند طی یک بخشنامه نوشت که من خود را از کسانی که درباره ابوتراب و خاندانش فضیلتی نقل کنند، بریءالذمه نمودم و حمایت خود را از وی برداشتم. این حکم را به سراسر بلاد اسلامی و کسانی که از طرف او در رأس حکومت بودند، بخشنامه کرد.
در اینجا معاویه چماق تهدید را بلند کرد. چماق تهدید بر سر کسانی که علی شناس هستند و میخواهند از او حمایت کنند، بلند شد. حرفهای قبلی من در ذهنتان باشد! یادتان نرفته است که در باب حکومت گفتم تشکیل حکومت و حفظ آن به دو رکن احتیاج دارد، یک؛ رهبری و دو؛ حضور اکثری مردم در صحنه. امّا بر محور سه زمینه، یک؛ رهبری مورد اعتماد مردم باشد و قبولش داشته باشند، دو؛ همسو بودن هدف رهبری با مردم و سه؛ مردم و رهبری حکومت موجود را فاسد بدانند. معاویه اینجا سراغ تخریب کسانی رفت که برای رهبری امت زمینه و جایگاه داشتند. یعنی میخواست در مقابل خودش کسی را نداشتهباشد که بتواند قیام کند و او را برکنار کند. من حرفهایم را زدهام، شما در اینجا فقط تطبیق کنید و جلو بروید.
اولین بخشنامه معاویه این بود که من خودم را از کسانی که درباره فضیلت ابوتراب، یعنی علی(علیهالسلام) وخاندانش فضیلتی نقل کند، بریء الذمه نمودمو حمایت خود را از او برداشتم.
لعن علی (علیه السلام) نتیجه بخشنامه اوّل
میدانید نتیجهاش چه شد؟ سلیمبنقیس پنج امام را درک کرده است، هم زمان امیرالمؤنین بوده، هم امام حسن، هم امام حسین، هم امام زین العابدین و هم امام باقر(علیهمالسلام). چنین آدمی میگوید در نتیجه این بخشنامه، خطبا و گویندگان و به تعبیر من وعّاظ السلاطین که میخواستند نان بخورند، در تمام نقاط وسیع مملکت اسلامی بالای منابر نعوذ بالله شروع به لعن علی(علیهالسلام) کردند و از وی تبرّی و دوری نمودند. به او و خاندانش تهمتها زدند و نسبتهای ناروا زدند. اینها حرفهای سلیم است، حرفهای من نیست.
در این گیر و دار، مصیبت و بدبختی و بیچارگی اهل کوفه زیاد شد. چرا؟ چون عراق مرکز کسانی بود که به خاندان پیغمبر علاقمند بودند. اینها بیچاره شدند.[۲] اهل کوفه و شیعیان علی بیش از دیگران زیر فشار قرار گرفتند. فشار پسر ابوسفیان در کوفه روز به روز زیاد شد تا کار به آنجا رسید که حکومت کوفه را به دست زیادبنابیه داد و حکومت بصره را هم به آن ضمیمه کرد. زیاد هم در مقابل این محبتی که معاویه به او کرده بود، هر جا که شیعهای را پیدا میکرد، او را میکشت.
چنان ترس و و حشتی در دل شیعیان علی ایجاد شد که از خودشان هم تقیه میکردند. به خانه هم که میرفتند، نمیتوانستند با هم دیگر صحبت کنند. از خدمه خانهشان هم میترسیدند. خفقان عجیبی سراسر عراق را گرفت، طوری که دیگر کسی جرأت نکرد از علی و خاندان پیغمبر فضیلتی نقل کند. من گفتم که حکومتهای فاسد اهرمهایی را برای پیشبرد کارهایشان در دست دارند که یکی تهدید است، دومی تطمیع و دیگری تحمیق است؛ این نقش اهرم تهدید بود.
بخشنامه دوم: «جعل حدیث در فضایل عثمان»
سلیمبنقیس میگوید: پسر ابوسفیان به فرماندارانش دستور داد که شهادت شیعیان علی و خاندانش را نپذیرند. باید در محیط آنها، از شیعیان و طرفداران و خاندان عثمان و کسانی که فضائل و مناقب عثمان را در مجالس رسمی نقل میکنند، تکریم شود. این اهرم تطمیع است. اگر کسی از علی و خاندانش تعریف کرد، بکشیدش، اما اگر کسی ازعثمان تعریف کرد، حسابی تکریمش کنید، به او پول دهید و در اعزاز و اکرام آنان کوتاهی نکن.
معاویه دستور داده بود که آنچه از مناقب عثمان نقل میشود، با مشخصات کاملِ ناقل آن حدیث در دربار شام نگارش شود که این شخص این حرف را درباره عثمان گفته است. فرماندهان معاویه هم چون همه از پیروان او بودند، طبق دستور او عمل میکردند.
هر کسی که جملهای در فضیلت عثمان میگفت، پروندهاش را تشکیل میدادند و حقوق و مزایای معیّنی به او میپرداختند. این کار یک رویه ثابت شده بود و مردم هم یاد گرفته بودند که چهطور از دستگاه پول بگیرند. لذا از آنجا که ناقلان این حدیثها جایزه و عطیهها میگرفتند، مطالب زیادی درباره عثمان نقل شد.
این بذل و بخششهایی که معاویه کرد، حکّام را به جعل حدیث تشویق کرد. هر کسی که توانست دروغ بافت و این کار در تمام شهرهای اسلامی گسترش یافت. هر شخصی که مبغوض و مطرود دستگاه بود یاد گرفته بود چه کار کند تا محبوب شود. نزد یکی از این عاملها و استاندارها میرفت و حدیثی در فضیلت عثمان نقل میکرد و دیگر وضعش خوب میشد. این هم بخشنامه دوم بود.
اوّلی اهرم تهدید بود و دومی تطمیع. خوب دقت کنید! اینها را ساده نگیرید! امام حسین تمام اینها را داشت میدید که این خبیث کثیف دارد چهطور پیش میرود. میدید که او میخواهد ریشه اسلام را بکند و برای این کار چه راهی را پیش گرفته است. معاویه میخواست کسانی را که اسلام شناس واقعی هستند، از صحنه ببرد و کسانی را که با او همسو هستند را جلو بیاورد. اوّلی را با تهدید و دومی را با تطمیع انجام داد.
بخشنامه دیگر: «جعل حدیث در فضایل شیخین»
معاویه بعد از یک مدت در بخشنامهای دیگر گفت: حدیث درباره عثمان زیاد نقل شده است، دیگر بس است؛ به حد کافی رسید! مردم را دعوت کنید تا درباره فضائل صحابه، دو خلیفه عمر و ابوبکر حدیث نقل کنند. احادیث جعلی باید مشابه هر حدیث و فضیلتی باشد که درباره ابوتراب، یعنی علی(علیهالسلام) از پیغمبر نقل شده است. این کار برای کوبیدن ابوتراب و شیعیانش مورد علاقه برخی شد.
من به عنوان نمونه مثال میزنم. بروید مراجعه کنید، در کتب عامه هم هست که مثلاً پیغمبر فرمود: «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا»[۳] برخی آمدند برای دیگران حدیث درست کردند که پیغمبر فرمود: «انا مدینه العلم و فلان جدارها» شوخی نمیکنم! این روایات جعلی در کتاب عامه است. یا به پیغمبر نسبت دادند که فرمود: «انا مدینه العلم و فلان سقفها» جاعل روایت آنقدر نادان بوده که نفهمیده است که شهر اصلاً سقف ندارد! گویا اصلاً نفهمیده که دارد چه میبافد! عجیب این است که این جعلیات با این اشکالات در کتابهای روایی عامه هم هست و کسی به آن ایراد نمیگیرد. من فقط خواستم مثال بزنم.
اینها شروع کردن از این احادیث جعل کردند و طوری این را در مردم گسترش دادند که این فضائل جعلی را در منابر، ضمن خطبههای نمازها و نماز جمعهها بین مردم خواندند و به مسلمانان دستور داده شد که آنها را به کودکانشان یاد دهند. این فضائل را مثل آیات قرآنی به اطفال یاد میدادند، یعنی باید این حدیثهای جعلی را بچهها، زنان، دختران و خدمتکارها حفظ کنند. این هم بخشنامه دیگر بود. بعداً سراغ بخشنامههای دیگر میرویم که باید وارد شوم.
بنی امیه از ناچاری اسلام آوردند
دقت کنید معاویه چهطور مقدمه چینی کرده بود و میخواست با این اقدامات اسلام را نابود کند. امام حسین میدانست که او طرفه العینی به خدا ایمان نیاورده است. بنی امیه چارهای نداشتند جز این که اسلام بیاورند والّا نابود میشدند. همهشان همینطور بودند. از روی بیچارگی اسلام آورده است و الآن میخواهد انتقام خود را از اسلام بگیرد. به شخص هم کاری ندارد. دنبال برانداختن اسلام بود.
امام حسین میدانست که هدف اینها براندازی است، امّا براندازی حکومت شخصی نیست، بلکه براندای اسلام است. امام حسین با آن وضع موجود جامعه و مردم که بیاطلاع بودند، نمیتوانست کاری کند. چون اکثریت مردم خصوصاً کسانی که در مقرّ حکومتی معاویه، یعنی شام بودند به خاطر دوری بلادشان به حقایق دسترسی نداشتند. معاویه هم بلد بود چه کار کند. لذا زود جلوی نشر فضیلت اهل بیت را از راه تهدید گرفت و از راه تطمیع، فضایلی را برای برای بنی امیه جعل کرد.
من در این بحث راه دوری نرفتم، از قویترین متنهای مستند هم مطلب را برای شما گفتم. از کسی نقل کردم که پنج امام را درک کرده و بعد هم از ترسش پنهان شده و در سال نود مرده است.
حالا بعد بخشنامه بعدی معاویه را میآورم و اینها را در ارتباط با خطبه امام تطبیق میدهم که چرا امام حسین(علیهالسلام) اول سراغ پدرش رفته و او را در منا معرفی کرده است. اینکه امام اوّل پدر و خاندان خودش را معرّفی کرد، مربوط به بخشنامه اوّل معاویه است که بعداً آن را میخوانم.
[۱]. من یادم است که قبلاً در مباحثم این مطلب را نسبت به هدف امام حسین(علیهالسلام) در عرض حدود ده سال گفتهام.
[۲]. شامیها همهشان دو تا پا داشتند، ولی اگر آدم با دید برزخی نگاه میکرد میدید اینها چهارپا هستند. آنها احتیاجی به این حرفها نداشتند.
[۳]. بحارالأنوار، ج۱۰، ص۱۱۹