بسم الله الرحمن الرحیم
رزق؛ عاملی برای تداوم و ارتقای حیات
رزق عامل تداوم و ارتقای حیات است. سببی که باعث حیات شما و ادامۀ آن میشود را رزق میگویند، که میتواند مادی یا معنوی باشد. آبی که میخوریم و موجب امتداد حیات مادی ما میشود را رزق میگویند. اعتبار امتداد حیات را رزق میگویند و فقط مادی نیست. اصلاً جالب اینجاست که ظرفیت رزق به ظرفیت حیات وابسته است نه به ظرفیت شیء؛ یعنی اینکه من اگر این شیرینی را بخورم و فقط حواسم به رفع گرسنگیام باشد، این برای من رزق مادی ایجاد میکند. اما وقتی که من این را میخورم و میگویم شیرینی مجلس و طعام مجلس اباعبدالله الحسین (علیه السلام) است که برای من محبت معنوی را هم ایجاد کند، این برای من موجب وسعت رزق میشود. این نه تنها برای من رزق مادی است، رزق معنویام هم هست. با اینکه این شیرینی زیاد نشد ولی رزقش زیاد میشود. پس رزق وابسته به شیء نیست. رزق وابسته به ظرفیت وجودی نفس است. نفس ابعاد رزق را تعیین میکند. اگر چه شیء سببیت دارد؛ ولی اصل وسعت رزق به ظرفیت نفس من برمیگردد.
وسعت رزق؛ موجب وسعت ظرفیت وجودی
برای همین در ثواب قرائت سورۀ مبارکۀ ذاریات گفته شده که موجب وسعت رزق می شود. شما باید اینجوری بفهمید که موجب وسعت ظرفیت وجودی است؛ یعنی هر کس ظرفیت وجودیاش کوچک است، با این سوره بزرگ میشود و رزقش زیاد میشود. به این معنی نیست که یک غذایش دوتا میشود، بلکه به افزوده شدن میزان بهرهمندی رزق میگویند. اصلاً واژۀ رزق وابسته به حیاتی است که ایجاد میکند و به معنی دارایی نیست. (به دارایی میگویند: «اتا». اینها را دادهاند.) اما رزق یعنی چقدر در شما حیات ایجاد میکنند؟ ما خیلی وقتها بیبهرهگیهایمان به خاطر ظرفیت وجودی خودمان است نه پیرامون ما. اگر اینجوری بود، اگر پدر و مادرم اینطوری بودند، اگر و… من خیلی خوشبخت بودم. در صورتیکه جواب این است اگر ظرفیت وجودی شما گسترده بود، در همین شرایط میتوانستی معنویت عمیقی را رقم بزنی؛ مثل زندگی حضرت آسیه با فرعون که روایت است: رزق او بیتی در بهشت است که دیوار به دیوار به پیامبر (ص) است. با وجودی که با فرعون زندگی میکرد، اما رزق او زندگی در همسایگی پیامبر بوده است. خدا او را به عنوان الگوی مؤمنین معرفی میکند. خداوند به پیامبر میگوید: دو نمونۀ مریم (س) و همسر فرعون را برای مؤمنین معرفی کن. این دو نفر نمونۀ مؤمنین کل عالم هستند، زن و مرد هم ندارد. با فرعون زندگی میکرده، ولی رزقش به این دلیل تنگ نبوده است. ما با فرعون زندگی نمیکنیم، نهایتاً با یک آدمی با شرایط کمی نامناسب یا بداخلاق زندگی میکنیم؛ ولی همۀ مشکلات به عهدۀ بقیه است. این به کوچک بودن ظرفیت وجودی من است، نه بقیه. آن دنیا این غرها فایده ندارد. این دنیا ممکن است این غرها فایده داشته باشد یا روانشناسان هم دل به دل شما بدهند و مشاوره به شما بدهند؛ ولی ما همۀ مسئولیت را بر عهدۀ شما میگذاریم و میگوییم خود شما مقصر هستید. رزق خودتان را بزرگ کنید و وسعت وجودی بدهید؛ این حرفها چیست؟
یکی از اساسیترین مشکلات ما این ظرفیت وجودی تنگ ماست که البته به همۀ حرفهایی که از بخش اول جلسه گفتهایم مرتبط است. ظرفیت فکر کردن، تدّبر و تأملش کوچک است، در نتیجه در عمل مدل این آدم اینگونه میشود که «حالا باشد»، «اجازه بده»، «حالا که نباید اینکار را بکنم» و… . یک مثلثی را در نظر بگیرید یک سمت آن میشود معرفت توحید، ضلع دیگر ظرفیت وجودی انسان که رزق است و یک ضلع شیوۀ عملی آن که «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ» است. حالا جای توحید میتوانید «إِنَّمَا تُوعَدُونَ لَصَادِقٌ » بگذارید که نظام سهتایی در سورۀ مبارکه وجود دارد و بقیۀ موضوعات سوره، زیر مجموعۀ اینها قرار میگیرد. «إِنَّ الدِّينَ لَواقِعٌ»، به موضوع توحید و «وَ فِی السَّمَاءِ رِزْقُکُمْ وَمَا تُوعَدُونَ»، به رزق و «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ»، به شیوه عمل برمیگردد. این سه تا نظام اصلی این سوره هستند و مطالب سوره، ذیل این سه عنوان دستهبندی میشوند.
رزق برائت
من برای اینکه تلنگری هم زده باشم که دقتی روی این ماجرا داشته باشید عبارتی از زیارت عاشورا را برای شما میخوانم که کمتر به آن توجه کردهایم:
فَاَسْاَلُ اللّهَ الَّذى اَکْرَمَنى بِمَعْرِفَتِکُمْ وَ مَعْرِفَةِ اَوْلِیائِکُمْ، وَ رَزَقَنِى الْبَرائَةِ مِنْ اَعْدائِکُمْ
به من رزق بده برائت از دشمنان شما را، مگر میشود برائت رزق آدم باشد؟ گفتیم رزق ایجاد حیات است، پس برائت هم باعث ایجاد حیات است و این معلوم میشود حرفهایی که امروز در مورد برائت زدیم، درست است. برائت جداسازیای است که موجب حیات است. چون کنده میشود، زنده میشود. اگر کنده نباشد، محکوم به هلاکت است. چیزی با چیز دیگری ضمیمه است، چون آن یکی محکوم به هلاکت است، تا وقتی با هم هستند، هردو محکوم به هلاکت هستند. وقتی جدا شود، زنده میشود. با معنی برئَ که برای خلقت میگویند هم مطابق است: میگویند از عدم جدا میشود، پس زنده میشود. میگویند خدا بارئ است یعنی موجودات را از عدم جدا میکند و میکَند. اینجا البته موضوع ما بحث رزق است برائت نیست. اما در رزق خیلی جالب است که برائت جستن را رزق میگوید! عجیب است که برائت رزق آدمی باشد؛ چون برائت آن سمت ففروا است، باید بکَند و برود. در فرهنگ ما متأسفانه برائت ضعیف است، فکر میکنیم برائت تنفر است، نه برائت کَندن و جدا شدن از وضعیتی است که شایسته نیست انسان در آن بماند؛ میکَند، جوری که جدا شود و دیگر هم به آن برنگردد. ریشۀ توبۀ نصوح و موتورِ بیشتر اتفاقات تحولی انسان، برائت است و این را خدا باید رزق کند؛ باید توفیق این را به آدم بدهند وگرنه ماها اهل کَندن اینطوری نیستیم. برائت واقعاً توفیق میخواهد امثال ما اهل اینکه یکبار برای همیشه بکَنیم نیستیم، چون برائت فرقی با واژه بُعد دارد. بعد دور میشود ولی لزوماً کنده نمیشود؛ ما معمولاً از بدیها دور میشویم ولی نمیکَنیم، بینمان قیچی نمیخورد و دوباره برمیگردیم. برائت وقتی است که بین آنها قیچی میخورد دیگر بر نمیگردد، دیگر پشت سرش را هم نگاه نمیکند. برای ما معمولاً این اتفاق نمیافتد، خودش باید این فاصله را زیاد کند و خدا توفیق دهد که بکَند. حیات انسان در این کَندن است. اگر نتواند بکند این اتفاقی میافتد که در سورۀ مبارکۀ ذاریات رخ میدهد.
عواقب غفلت و سهو در کارها
من خواستم توجهی بدهم، سپس به شخصیتی که سوره به آن اشاره میکند برگردیم. قسمهای اول سوره را دوباره میخوانیم:
وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْحُبُکِ ﴿٧﴾ إِنَّکُمْ لَفِی قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ ﴿٨﴾ یُؤْفَکُ عَنْهُ مَنْ أُفِکَ ﴿٩﴾ قُتِلَ الْخَرَّاصُونَ﴿١٠﴾
سوگند به آسمانی که در آن مدار و راه دارد و دستیافتنی است و میشود در آن سیر کرد، شما در قولهای متفات و پراکنده هستید که به دروغ و تهمت ناروا هم میرسد. افک، تهمتی است که به رسولان زده میشود. اگر برای کسی آن سه گانۀ آسماندار شدن و رزق، دین واقع و توحید و ففروا اتفاق نیفتاد، این اتفاق برایش میافتد؛ نه اینکه اگر اتفاق نیفتاد، دیگر نیفتاده است. این جمله که میگویم بسیار مهم است و ریشۀ کربلا به وجهی به آن برمیگردد؛ چون ما کار را انجام نمیدهیم و میگوییم: اشکال ندارد به موقع انجام ندادم، بالاخره که انجام دادم، بالاخره که عذرخواهی کردم. فکر میکنیم این فاصله انداختن که مشکلی ایجاد نمیکند، ولی این فاصله انداختن به مرور انسان را به سمت دیگری میبرد.
الَّذِینَ هُمْ فِی غَمْرَةٍ سَاهُونَ ﴿١١﴾
در یک غفلت و غمره میافتند و در آن سهو هم میکنند. حالا یک وقت آدم دچار یک غفلتی میشود ولی حداقل سهو نمیکند؛ این در یک سهو میافتد و میگوید:« حالا اشکال ندارد که کاری نکردم. بالاخره عذرخواهی که کردم!»
یَسْأَلُونَ أَیَّانَ یَوْمُ الدِّینِ ﴿١٢﴾ یَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ یُفْتَنُونَ ﴿١٣﴾ ذُوقُوا فِتْنَتَكُمْ هَذَا الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ (۱۴)
این که اینجوری نمیماند، این آدم را میکشد و میکشد تا آنقدری که یکبار برمیگردد و میگوید: «حالا چه کسی گفته حتماً هم باید اینکار را کرد؟». ناگهان طلبکار میشود! تا دیروز میدانست بدهکار است، کار به جایی میرسد که منکر بدهی میشود. ماجرای مردم کوفه اینگونه است؛ مردم کوفه که از اول نمیگفتند: «چه کسی گفته باید از حسین دفاع کنیم؟». مشکل مردم کوفه این است که به موقع و بزنگاه نیستند. حالا ریشهیابیهای دیگری هم دارد. فکر نکنید اگر کسی سبک زندگیاش ففرو الی الله نیست، دارد سمت خدا قدم میزند. از این خبرها نیست؛ چون وقتی قدم میزنی، بعد از یک مدت قدمهای شما شل میشود، بعد از مدتی مینشینیم، بعد روی صندلی میچرخیم، بعد جهت شما عوض میشود و قدم هم برمیدارید. اینگونه نیست که اگر زندگی مجاهدانه نداشته باشیم، زندگی وسطی خواهیم داشت. مخصوصاً در بزنگاههای تاریخ که حق و باطل از هم جدا میشوند، مثل سورۀ مبارکۀ برائت و نبردهایی مانند جنگ حُنین و تبوک که دیگر مؤمن و منافق از هم جدا میشوند، خودش را نشان میدهد. کسی که اینگونه زیست نکرد، لاجرم در کربلا هم نبود؛ میخواست کوفی یا اهل مدینه باشد، نبود و تمام شد. اینجوری نیست که کسی شتابان نباشد، اشکال ندارد. چون سوره آدمها را دقیقاً به دو دسته تقسیم کرده: یا خرّاص یا متقی؛ یعنی آدمها بالاخره به یکی از این دو تا میکشند. آن ففرو را برای متقین گفته و اگر کسی اینگونه نبود، آنگونه میشود. الان خودش را نشان نمیدهد، ولی در بزنگاه خودش را نشان میدهد. کولهاش را نبسته و آماده نکرده، بعد که میگویند بیا برویم و میبیند که کاروان رفت، میگوید: «اصلاً چه معنی دارد اینطوری به آدم بگویند بیا برو؟!»، «من اصلاً امام اینطوری را نمیخواهم!» و… . اولش مقداری طول میدهد، ولی بعد که میبیند آنها میروند، ناگهان برمیگردد. شما که یک عمر دنبال امام میگشتی، چه شد؟ از همان آماده نبودن شروع میشود. آیات دیگر قرآن به بیان دیگر این موضوع را ثابت کرده است. «خطوات» در سورههای مختلف قرآن تا «خنّاس» در سورۀ مبارکۀ ناس، آنقدر فاصله میاندازد تا شما دیگر ترک میکنید و ترک، فعل و صفت شما میشود. با همان فاصله انداختن شروع میشود؛ یک وقت کسی فکر نکند: «فاصله انداختیم، مشکلی ندارد»، «مجاهد نیستیم، دشمن که نیستیم» و… . در بزنگاه، وسط نداریم؛ یا مجاهد هستی یا نیستی. این دستهبندیهای قاطی برای الان است که بزنگاه نیست؛ امام بیایید و قیام شود، بعد دستهبندیها مطلق است. یک وقت فکر نکنید: اگر اینطوری نکنم اتفاقی نمیافتد، چرا میافتد!
راهکارهای آسماندار شدن
چه کار کنیم اینطوری نشویم؟ به نظرم دستورات سورۀ واضح و خوب است. از آیۀ شانزدهم شروع میکند اوصاف اینها را میگوید:
الف) مُحسن و نیکوکار بودن
آخِذِینَ مَا آتَاهُمْ رَبُّهُمْ إِنَّهُمْ کَانُوا قَبْلَ ذَلِکَ مُحْسِنِینَ ﴿١٦﴾
اولاً، اینها آدمهای محسنی هستند؛ یعنی کار نیکی نیست مگر اینکه آن را انجام میدهند. محسن صفت او شده است؛ یعنی نمیشود در معرض کار خوبی باشد، ولی بگوید: «چرا همهاش من کار خوب را انجام بدهم؟ چرا همهاش من نیکی کنم؟ بقیه نیکی کنند!». اگر کار خوبی است، روی زمین نمیماند.
ب) احیای شب
کَانُوا قَلِیلا مِنَ اللَّیْلِ مَا یَهْجَعُونَ ﴿١٧﴾ وَبِالأسْحَارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ ﴿١٨﴾
شبشان به غفلت و خواب نمیگذرد، شبشان بیداری و احیا دارد؛ در شب حواسشان جمع است. شب و سحرشان پر از استغفار است. بالاخره آدم در طی روز حرفی میزند، کاری میکند و جملهای میگوید که جایش نیست؛ شب محل جبران است. نواقصش را در شب و سحر جبران میکنند.
ما که شبها خستهایم و تلویزیون برنامههای خوب دارد و …؛ آنقدری که به نماز صبح برسانیم، بعد از آن هم یا باید بخوابیم یا اصلاً سرکار برویم. اصلاً برایمان شبی وجود ندارد. چرا باید اینگونه باشد؟ در روایت گفتهاند: «کسی نمیتواند شب یا نزدیک سحر بلند شود، قبل از خواب نماز شب را بخواند.»؛ مبادا انسان بیشب بماند! حالا شما نزدیک سحر را نمیتوانی، اول شب را زنده نگهدار و در آن استغفار کن؛ ولی بالاخره بیشب نمان. ما معمولاً تا دم خوابیدن میخواهیم در جریان دنیا باشیم، بعد دیگر از حال میرویم و صبح آنقدر دیر بیدار میشویم که بیدار شدنمان به کارمان متصل میشود. یک فاصله، قرار و استغفاری نیاز است. سبک زندگی که میخواهد ففروا باشد، شب استغفاری دارد. نمیشود صبح شما با سرعتعمل، عمل کنی و شبی نداشته باشی که در آن جبران کنی. مثل بیانات نورانی شهید چمران که به ایشان گفتند: «چقدر شبها به خودت فشار میآوری؟»، گفتند: «من اگر چنین شبی نداشته باشم، نمیتوانم روز آنگونه کار کنم و باید در شب ترمیم کنم که در روز با سرعت عمل کار کنم.»
ج) دادن حق سائل و محروم
و َفِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ ﴿١٩﴾
در اموالشان حق سائل و محروم دارند. حضرت علامه طباطبایی میفرمایند:«حق سائل و محروم، زکات و خمس نیست؛ چون اینها جزء حقوق الهی است که بر فرد واجب شده است، اینها حق الله هستند. حق سائل و محروم در اموالشان است.»؛ یعنی خمس و زکات را داده، حقی هم درون اموال خودش برای انسان نیازمند قائل است. سبک زندگیاش اینطوری است که من به آدمهای نیازمند بدهکارم؛ نه اینکه من چیزی دارم، شما نیاز داری؟
من اگر از شما حقی در مالم باشد، من دنبال شما میگردم که حق شما را بدهم. حالا اگر اعتقادی نداشته باشم که در اموال من، حق شما هم هست، شما باید به من مراجعه کنی و حقت را بخواهی. خیلی فرق میکند. اگر من اعتقاد داشته باشم که حق شما در اموال من است، من دنبال سائل و محروم میگردم، نه اینکه دم در خانۀ خودم مینشینم تا سائل و محروم بیاید و از من خواهش کند و بعد من موافقت کنم. من باید بروم دنبال سائل و محروم بگردم، تو را به خدا بیا این حق تو در اموال من مانده، بیا این را بگیر. این حالت ففروا دارد؛ اودنبال آدمها میگردد. اگر پزشک، معلم یا هر کسی که هست، باید سائل و محرومی را پیدا کند. او دنبال آنها میگردد نه منتظر مراجعۀ محرومین باشد. همیشه در مطبش ننشسته؛ او میرود و مریض را پیدا میکند. مانند سریال دکتر قریب که نشان میدهد اگر روستایی نیاز به دکتر دارد، ایشان به روستا میروند. من بدهکارم و میروم بدهی را پرداخت میکنم. او لطف میکند و به من اجازه میدهد بیایم و بدهی را پرداخت کنم. امام حسینیها اینگونهاند، او دنبال سائل و محروم میگردد.
د) آیهبینی
وَ فِی الأرْضِ آیَاتٌ لِلْمُوقِنِینَ ﴿٢٠﴾ وَفِی أَنْفُسِکُمْ أَفَلا تُبْصِرُونَ ﴿٢١﴾ وَفِی السَّمَاءِ رِزْقُکُمْ وَمَا تُوعَدُونَ ﴿٢٢﴾
از اینجا البته دستهبندیاش جدا میشود. بعضیها این واو را واو استیناف میگیرند چون عبارتهایش هم کمی متفاوت است. چون خطاب اَنْفُسِکُمْ دارد و کلیت شناختی آن است، برمیگردد به اینکه انسان آیهبینی است. حواسش به نشانهها هست و بیتفاوت رد نمیشود؛ چه در زمین چه در درون خودش دنبال نشانهها میگردد. همانطور که خانم دکتر فرمودند:« دنبال این است که نکند صدایش بزنند و چیزی به او بگویند.». بالاخره خدا و امام چگونه با ما سخن میگویند؟ بله انواع مختلفی دارد حرف زدن، ولی یکی از آنها هم آیات است؛ با آیات با آدم حرف میزند. اینگونه فرد آسماندار میشود.
خلاصۀ مطالب
اینها ویژگیهای اصلی بودند که منطق و شکل زندگی انسان را ففرو الی الله میکند، سهم رزق آسمانیاش را زیاد میکنند و توحید را در انسان بالا میبرند. آن ویژگیها این بود: 1. اهل تقوا و محسن است؛ خوبیای نیست، مگر اینکه آن را انجام میدهد. 2. شب دارد و شبش محل استغفار است. توان آن حرکت پرتلاش روزانه را از شب دریافت میکند. 3. صبح هم که دارد کاری میکند و بخشی از کارش در ارتباط با مردم است. او خودش را مدیون مردم میداند و دنبال سائل و محروم میرود، نه اینکه طلبکار باشد و دیگران بخواهند از او بگیرند. او قرض به دیگران نمیدهد، لطف به دیگران نمیکند، بلکه حق آنها را برایشان ادا میکند. ما خیلی از دیگران توقع داریم؛ با سبک زندگی متوقعانه نمیشود اهل فرار بود. ما از دیگران خیلی توقع داریم احترام ما را نگه دارند و از ما خوب بگویند. امام صادق (ع) میفرمایند: «اگر کسی این حقی را که میگویم رعایت نکند، از ولایت خدا خارج میشود.»؛ ما به یکی میپردازیم که میگویند: «برادر یا خواهر مؤمنت قبل از اینکه حاجتش را بگوید، باید ادا کنی.». معنی ندارد حاجتش را بگوید، بعد تو انجام بدهی. بنده خدایی رفت پیش استادش؛ استادش به او گفت: «همسایهات گرسنه است.». گفت: «آقا خبر نداشتم!». مشکل این است که چرا خبر نداشتی؟ چرا آنقدر به آن نرسیدی که او مجبور شود به زبان بیاورد؟ خیلی فرق میکند آدم با همسر، والدینش و فرزندش اینگونه رفتار کند؛ یعنی من برای فرزندم هم پادشاهی نکنم؟ بله، ساده است و زندگیها گلستان میشود؛ دیگر دعوا و اختلافی وجود ندارد. برای همین است که در زندگیها آسمانی وجود ندارد و همه چیز در زمین خلاصه شده است. چرا انقدر زهرمار زندگی میکنیم؟
فرایند تکوینی تقسیم امر
فَوَرَبِّ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِّثْلَ مَا أَنَّكُمْ تَنطِقُونَ (۲۳)
قسم به پروردگار آسمان و زمین که آنچه گفتیم حقاند مثل آنچه شما نطق میکنید یا وعدههای خدا آنگونه حقاند مثل آنچه شما نطق میکنید. چون میگوید مثل یعنی شبیه نطق است.
کلاً نطق چیست، چگونه است و چه فرایندی دارد؟ اول یک معنایی را در نظر دارید، مثل اینکه تصمیم میگیرید این سوال را بگویید؛ بعد که معنا را آماده کردید، واژهها را پیدا میکنید، آنها را به هم میچسبانید و بهترین جملهای که بیانکنندۀ مطلب است را نطق و بیان میکنید. فرایند نطق در بچه ها مانند همه انسان ها اینگونه است: نیازی در انسان شکل میگیرد، اول گرسنهاش میشود، میخواهد حس گرسنگی را منتقل کند و به صورت گریه منتقل میکند. او چون ابزار دیگری ندارد، از بهترین چیزی که دارد استفاده میکند. هر چقدر بزرگتر میشود، ابزارهای متفاوتتری در اختیار انسان قرار میگیرد و میتواند با ابزارهای مختلف نیازش را ابراز کند. میخواهیم یک چیزی محقق شود و بهترین جمله را برای تحقق آن استفاده میکنیم.
این آیات میخواهند بگویند: یک حقیقت و غرضی در عالم هست و آن حقیقت هم «إِنَّ الدِّينَ لَوَاقِعٌ» است؛ وعدهها چطور به نطق میآیند و جاری کنندۀ این حقیقت میشوند؟ این فرایند همان است که آیات ابتدایی سوره به آن اشاره می کند:
وَالذَّارِيَاتِ ذَرْوًا ﴿۱﴾ فَالْحَامِلَاتِ وِقْرًا ﴿۲﴾ فَالْجَارِيَاتِ يُسْرًا ﴿۳﴾ فَالْمُقَسِّمَاتِ أَمْرًا ﴿۴﴾
این نظام چهارتایی نظام باشکوهی است. مرجع ضمیرش را به خیلی چیزها می گیرند یکی از آن ها بادها هستند. بادهایی که می وزند و می پراکنند. در این پراکنده شده ها، بعضی مثل فَالْحَامِلَاتِ وِقْرًا (۲) ابرهای باران زا هستند. در نتیجه، «فَالْجَارِيَاتِ يُسْرًا» هستند؛ یعنی باران می بارند. لذا مقسمات امر می شوند که در این مورد خیلی بحث شده است: 1. بعضی گفته اند اینجا با ملائکه هستند. 2. بعضی گفته اند منظور باد است. 3. بعضی گفتند بارانش باعث مقسمات امر می شود؛ چون باران ها متفاوت هستند، سرزمین هایی خشک می شوند و سرزمین هایی جنگل می شوند.
این فرآیند پراکَنِش، وِقر پیدا کردن، جاری شدن و تقسیم امر بسیار مهم است. نوع نطق من و شما هم همین گونه است؛ یعنی به محض شکل گیری پیام، اول واژه هایی در ما شکل می گیرد و … . نمی خواهیم بگوییم ذاریات نطق ماست ولی مثلیتی هست که قابل شناسایی است. در آن هم پراکنشی اتفاق می افتد، کلماتی به هم وصل می شوند، جریان جمله می سازند، تقسیم امر می شوند و در نهایت غرض خودشان را محقق می کنند. هر جا خواستید نظام تقسیم امر شکل بدهید، این فرآیند در آن خیلی نقش دارد. فرایند تکوینی تقسیم امر، اگر نگوییم همۀ مدل های مقسمات امر است، ولی یکی از آن مدل هاست.
این مدل چه استفاده ای دارد؟ چگونه به شیوه ای عملی تبدیل می شود؟ این مدل می تواند شاخص باشد؛ مثلاً می خواهیم تقسیم کار کنیم: یک نفر سخنران، یک نفر فیلمبردار و یک نفر مداح باشد. ما معمولاً با رای گیری و کاندیداتوری تقسیم کار می کنیم و تقسیم امرمان سیر تکوینی ندارد، کاملاً تشریعی است که خودمان آن را انجام می دهیم. اما اگر بخواهیم به سبک آیات اول این سوره کار را انجام دهیم: اول می گوییم همه مسئول هیئت هستند و همه هرکاری می توانید انجام دهید. ممکن است ۵ نفر تقاضای سخنرانی کنند، همۀ آنها سخنرانی کنند. ممکن هست حتی اختلاف پیش بیایید، بخواهند بروند ساختمان کناری هیئت بزنند؛ خوب بروند و انجام دهند. اجازۀ «وَالذَّارِيَاتِ ذَرْوًا» می دهیم. به این روش دقت کنید؛ این روش با اصول علمی متفاوت است و نوعاً بشر قبول ندارد. اما ثابت می کنیم که شیوۀ مدیریت این است و غیر از این نمی توانیم مدیریت بکنیم. این شیوۀ مدیریت تکوینی است، نه قرادادی که سخنران برود هیئت تعطیل است.
اینجا می گویند هر کس هر کاری از دستش برمی آید، انجام بدهد. ناگهان می بینی شش نفر شربت آورده اند، هیچ کس لیوان نیاورده؛ اینکه خیلی شلم شوربا می شود، خوب بشود! بعضی کارها چون آدمی که اجرایش می کند عالم تر است، وقر دارد، بالا می آید و از بقیه متمایز می شود. دکور زدنِ همه قطعاً شبیه همدیگر نیست، بعضی ها وقر پیدا می کنند و بالا می آیند. تکویناً توان آدم ها در بعضی قسمت ها دیده می شود. این هنوز کافی نیست؛ چون ممکن است آدم صحنۀ خوبی را یکبار رقم بزند، ممکن است «گاه باشد که کودکی نادان به غلط بر هدف زند تیری». فرد باید آنقدر یک کار را انجام بدهد که به جریانی و «جاری یُسر» تبدیل شود؛ باید معلوم شود همیشه درست کار را انجام می دهد. آن وقت تکویناً تقسیم کار اتفاق افتاده، معلوم است کار را چه کسی انجام می دهد و دیگر لازم نیست تقسیم کار کنیم. نمی شود همۀ استعدادها را کشف کنیم، اجازه می دهیم همه فعالیت کنند. این مدل را چون اول آن خیلی شلوغی دارد، آدم ها سمت آن نمی روند.
ممکن است نفهمید ارزش این مدل کجاست؛ بیایید در صحنۀ انقلاب نگاه کنید. اوایل هر انقلابی می توان تقسیم کار کرد و به هر کس مسئولیتی داد؛ انقلابی درست می کنید، هر کس هم می رود جای خودش تا کار تخصصی خودش را انجام دهد و بالاخره توانمند می شود. ولی چندتا مشکل وجود دارد: ۱. مشکل کمتر این است که شما قرارداد کردی این فرد اینجا باشد؛ ممکن است خیلی آدم های دیگر باشند که این کار را انجام دهند و آنها نمی توانند بالا بیایند. بنابراین همیشه قدّ ساختار به اندازۀ آدم های تعیین شده باقی می ماند؛ ولی باز این مشکل اصلی نیست. ۲. مشکل اصلی این است که اگر آن هایی که به عنوان مدیر تعیین کردی به هر دلیلی حذف یا منحرف شوند، کل سیستم تعطیل می شود چون فقط آنها به مدیریت سیستم فکر می کردند.
اما اگر انقلاب تشکیل بدهی و بگویی همۀ شما رهبر انقلابید، پس هر کاری می توانید برای انقلاب انجام دهید؛ همه هر کار می توانند انجام می دهند. ابتدا یک چیز شلوغی می شود، تا دلتان بخواهد موازی کاری رخ می دهد؛ البته باید ظرفیت آن را داشته باشید. هر کس بهتر بلد بود، باید وقر را خودش نشان بدهد؛ نمی شود من به تو وقر و ارزش بدهم. در این مدل انقلاب، اولش شلوغ است؛ همه کمیته و قاطی پاتی هستند. آنقدر شلوغ است که می گویی اصلاً این سامان پیدا نمی کند، ولی به مرور ظرفیت آدم ها وزن پیدا می کند و مشخص می شود چه کسی به درد چه کاری میخورد. مثلاً در سپاه پاسداران، آنقدر «وَالذَّارِیَاتِ ذَرْوًا» است که طرف می تواند از روزنامه بیاید معاون اطلاعات کل سپاه شود. هر کس از هر جایی می تواند بیایید و وقر خودش را نشان دهد. خیلی وقتها در تاریخ، بالأخص در اوایل انقلاب اسلامی، با همین مدل توانستیم ساختار را حفظ کنیم. چون همه در سطح رهبری فکر کرده بودند؛ اگر همین یک نفر مانده بود، دوباره انقلاب را راه میانداخت.