لذا اینکه میگوییم «ادیان»، به اعتبار تکثّر آنها نیست؛ بلکه بر حسب تکاملی است که در انسان به وجود میآید. دین همزمان با تکامل انسان تکامل مییافت؛ وگرنه حقیقت و ماهیت دین، همان بود که عرض کردم. یعنی دین از نظر درونی و بیرونی، آن اصول و فروعی است که از مقام ربوبی حقتعالی صادر میشود. اینکه میگوییم دینِ «حق» به این معنا است؛ البته به یک معنای دیگر هم «حق» است، چون با سازمان وجودی انسان تطابق دارد.
بنابر این، دین حق از نظر اصول و فروع یکی بیشتر نیست، امّا بر حسب درجات و مراتب رو به تکامل است؛ لذا با توجه به اصطلاحی که متداول است، میگوییم هیچ تضادی بین ادیان نیست. اگر اینها مختلف بودند، با هم تضاد داشتند؛ امّا هیچ نسبت تضاد و اختلافی بین درجات و مراتب تکاملی دین حق نیست. برخلاف ادیان باطل که با یکدیگر تضاد دارند و با هم نمیسازند.
رابطة ایمان با حقیقت دین
دربارة ایمان بحث را با سؤالی پیش میبریم. آیا «ایمان» چیزی غیر از «دین» است و دین چیزی غیر از ایمان است؟ اوّلاً باید عرض کنم که ایمان از نظر ماهوی یک امر قلبی و از واردات قلبیّه است. ایمان، عملِ دل است. اینکه ایمان یک امر قلبی و از واردات قلبیّه است در آیات و روایات مطرح شده است. البته این بحث را قبلاً بهطور مفصّل عرض کردهام و اینجا فقط اشاره میکنم.
قرآن کریم میفرماید: «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في قُلُوبِكُم».[۳] اعراب گفتند ایمان آوردیم. به پیغمبر اکرم(صل الله علیه و اله و سلم) خطاب شد که به آنان بگو ایمان نیاوردهاید، بلکه اسلام آوردهاید. پس بین «اسلام» و «ایمان» تفاوت هست. ما دنبال این هستیم که ببینیم بین دین و ایمان فرقی هست یا نه. تا اینجا متوجه شدیم که بین اسلام و ایمان فرق هست.
در ادامة آیه میفرماید: «وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في قُلُوبِكُم». معلوم میشود ایمان یک امر قلبی و از واردات قلبیّه است. ایمان یک امر عقلی نیست. فرق است بین ایمان و اعتقادات عقلی. البته اگر عقلِ سلیم بر طبق سلامتش عمل کند و محصولش وارد دل شود، «ایمان» به وجود میآید و اگر وارد دل نشود، در معنای عمومی به آن «اعتقاد» میگوییم. لذا ممکن است انسان نسبت به یک امر چندین برهان عقلیِ غیرقابلانکار هم اقامه کند، ولی خودش طبق آن عمل نکند؛ چون وارد دلش نشده است. اگر وارد دل شود، ایمان است و اثرگذار خواهد شد.
در روایتی آمده است که پیغمبر اکرم(صل الله علیه و اله و سلم) به حضرت علی(علیه السلام) فرمود بنویس! حضرت فرمود چه بنویسم؟ پیغمبر فرمود بنویس: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، الْإِيمَانُ مَا وَقَرَ فِي الْقُلُوبِ وَ صَدَّقَتْهُ الْأَعْمَالُ».[۴] یعنی جایگاه ایمان در قلب است و اعمال بیرونی، آن را تصدیق میکند. پس ایمان جزء واردات قلبی است. تا در دل نرود، ایمان نیست. از امام هشتم(علیه السلام) روایت است که فرمود: «الْإِيمَانُ عَقْدٌ بِالْقَلْبِ».[۵] حضرت نفرمود: «دَرکٌ بِالعَقْل»! بلکه فرمود: «عَقْدٌ بِالْقَلْب». یعنی ایمان یک گرة قلبی است، نه یک ادراک عقلی.
اگر آن معنایی که برای دین گفتیم، وارد دل شود و آن اصول و فروع به دل بپیوندد، حقیقت ایمان به وجود میآید. بر اساس روایتی که پیغمبر اکرم(علیه السلام) از جبرئیل نقل کردند، از دین تعبیر شد به «شجرة ثابته»، یعنی درخت استواری که پابرجا است و اصل و بدنة استوار این درخت، ایمان است. ایمان مانند بدنة درختِ دین است که این بدنه باید ثابت باشد؛ امّا بعضی درختها هست که هنوز نگرفته است و از استواری لازم برخوردار نیست. در روایات داریم که بعضی از ایمانها عاریهای است. مثل اینکه ظرفی را از همسایه گرفتهام و باید پس بدهم. امّا ایمان حقیقی، عاریهای نیست؛ بلکه در دل جا گرفته و جا افتاده است. لذا عرض کردم که ما «مسلمانِ بیدین» بسیار داریم؛ حرفی که موجب تعجّب عدهای هم شد!
اگر دین جزء واردات قلبیّه شود، به آن میگوییم «ایمان». حقیقت دین، همان مجموعة اصول و فروع است؛ امّا پذیرش دین، غیر از حقیقت دین است. حقیقت دین یک امر مُرکّبِ دارای درجات و مراتب است؛ یا به تعبیر ما، حقیقتی واحده و دارای مراتبِ صادره از مقام ربوبی حق است که وارد دل میشود. پذیرش قلبی این حقیقت، ایمان است و نشانههایی دارد که عرض خواهم کرد.
وقتی که ما سراغ اسلام میرویم و دین وارد دل میشود، از آن تعبیر میکند به توجّه چهرة دل به دین و تسلیم شدن؛ در این رابطه آیات متعدّدی داریم. اوّلاً گفتیم که دین یکی بیشتر نیست؛ «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ».[۶] یعنی تمام شرایعی که آمده، همه اسلام است. بعد میفرماید: «فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلَّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ».[۷] بگو دل ما به خدا پیوند خورده و چهرة دل ما به سوی او رفته است. یا در آیة دیگر فرمود: «وَ مَنْ أَحْسَنُ ديناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ».[۸] در آیة دیگری هم میفرماید: «بَلى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ».[۹] از این آیات معلوم میشود که حقیقت دین یک امر درونی است و دین، تسلیم وِجهة دل برای خدا است.
تفکیک بین اسلام حقیقی و ظاهری در قرآن کریم
اسلام دو جور است؛ ظاهری و حقیقی. امّا در مورد دین چنین تقسیمبندی نداریم. قرآن کریم میفرماید: «أَفَغَيْرَ دينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُون قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلى إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِيَ مُوسَى وَ عِيسَى وَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُون».
یعنی دین خدا متعدّد نیست. دین حق یکی است، امّا مراتب و درجات دارد. در آیة بعد هم میفرماید: «وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرين».[۱۰] یعنی هرکس دینی غیر از این دین حق را برگزیند، هرگز از او پذیرفته نخواهد شد.
در سورة حجرات میفرماید: «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في قُلُوبِكُم». اعراب گفتند ما ایمان آوردیم؛ ای پیغمبر به آنها بگو شما ایمان نیاوردهاید؛ چون هنوز ایمان وارد قلبهای شما نشده است. بعد به اینجا می رسد که: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ في سَبيلِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ». یعنی مؤمنان کسانی هستند که به خدا و رسولش ایمان آوردهاند و هیچ شک و تردیدی در این حقیقت ندارند و با مال و جانشان در راه خدا جهاد میکنند.
بعد میفرماید: «قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدينِكُمْ»؛ ای پیغمبر به آنها بگو آیا شما میخواهید خدا را به دینتان آگاه سازید؟! «وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليم». حال آنکه خدا از همه چیز آگاه است. در ادامه میفرماید: «يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإيمانِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ»؛ آنها میخواهند بر تو منّت بگذارند که اسلام آوردهاند؛ بگو خدا بر شما منّت گذاشته و شما را به سوی ایمان هدایت کرده است. دقّت کنید که میفرماید خدا شما را به سوی «ایمان» هدایت کرده است، نه «اسلام».
مسأله همین است که در اینجا خدا میخواهد بین اسلام اینها و اسلام حقیقی تفکیک کند. چون آنها گفتند ایمان آوردیم؛ فرمود نه، ایمان نیاوردهاید، بلکه بگویید اسلام آوردیم. اما سؤال اینجا است! مگر نگفتید «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ»؟ خوب، آنها هم که اسلام آوردند! پس چرا به ایشان خُرده میگیرید؟! خداوند یکجا میفرماید: «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ» و بعد در جای دیگر توبیخ میکند و میفرماید: «قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا». نکته این است که از این آیات معلوم میشود که اسلام آنها غیر از اسلامی است که همان دین حقیقی است.
بنابر این اسلامی داریم که به آن، هم «دین» و هم «ایمان» اطلاق میشود و اسلامی هم داریم که نه «ایمان» است و نه «دین»! پس مسلمانِ بیدین هم وجود دارد. یعنی آن دین اسلامی که در آیه میگوید: «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ»، غیر از آن اسلامی است که اینها دارند و خدا میفرماید: «قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا». پس یک «اسلام ظاهری» داریم که دین نیست. امّا ایمان با دین یکی است. پذیرش حقیقت دین که در دل مستقر شده، ایمان است. ایمان هم دارای لوازم وجودی است. اعمال ظاهری و بیرونی از لوازم وجودی دین هستند و شخص دیندار و انسان متدیّن و مؤمن از آن فروع و اعمال ظاهری تخلّف نمیکند.
حرکت امام حسین(علیه السلام) برای حفظ اسلام حقیقی
مسألهای که بعد از وفات پیغمبر اکرم(صل الله علیه و اله و سلم) به وجود آمد، این بود که بنیامیّه به دنبال این رفتند که دین اسلام حقیقی را از مردم بگیرند. اگر این حقیقت را بگیری، دیگر لوازم وجودی آن معنا ندارد. آنها مردم را مسلمانِ بیدین کرده بودند. این بود که امام حسین(علیه السلام) فرمود دین دارد از بین میرود. اینکه گاهی تعبیر میکنیم دین دارد از بین میرود و ریشه کن میشود، منظور «اسلام ظاهری» نیست؛ یعنی «اسلام حقیقی» دارد از بین میرود و ایمان دارد نابود میشود.
برطبق روایات، یکی از اهداف امام حسین(علیه السلام) برپا نگاهداشتن شجرة دین بود. مشهور است که حضرت در بین رجزهای روز عاشورا فرمود: «إنْ کَانَ دِینُ مُحَمَّدٍ لَمْ یَسْتَقِمْ إلَّا بِقَتْلِی یَا سُیُوفُ خُذِینِی». یعنی اگر با کشته شدن من این شجرة طیّبه برپا میماند، من آمادة شهادت هستم؛ ای شمشیرها بیایید و مرا دربر گیرید.
دین دارای لوازم وجودی است و در واقع اگر این دین از واردات قلبیّه شود، اثر وجودی آن در مواقع حساس از انسان بروز میکند و سر بزنگاهی که برای انسان سرنوشتساز است، خود را نشان میدهد. آن اعتقاداتی که در دل جا گرفته است، در مواقع حساس کار خودش را میکند. لذا میگویند انسان باید مراقب باشد و کاری نکند که ایمان از او گرفته شود. در ماجرای قیام امام حسین(علیه السلام) یکی از نمونههایی که حقیقت ایمان در قلبش وارد شده بود و همین مسأله موجب نجات او شد، جناب حُرّ است.
هنگامی که حسین(علیه السلام) به سمت کوفه میآمد، یکی از اصحاب شروع میکند به تکبیر گفتن! الله اکبر! سؤال میکنند چه خبر است؟! میگوید گویا نخلستان میبینم! امّا از نخلستان خبری نبود. خوب که نگاه میکنند، اسبها و سرنیزههای لشکر حُرّ از دور نمایان میشود. دو لشکر به هم رسیدند. حسین(علیه السلام) در مسیری که میآمدند، دستور داده بود همگی آب بردارند و فرموده بود مشکها و ظروف آب را پُر کنید. وقتی به سپاه مقابل رسیدند، گفت اینها از راه رسیدهاند و تشنه هستند و بیابانِ اینجا گرم است. در تاریخ آمده است که حضرت با دست مبارک خودش به آنها آب داد؛ حتّی به مرکبهایشان هم با دست خودش آب داد.
ظهر که شد، حضرت به نماز ایستاد. همه به حضرت اقتدا کردند و نماز خواندند. چون آنها هم مسلمان بودند. حضرت بعد از نماز ظهر خطبهای خواند و بعد نماز عصر را خواندند و بعد خطبة دیگری خواند و گفت نامههای شما برای من آمده است. گفتید بیا، من هم آمدهام برای اینکه شما را امامت و پیشوایی کنم. حُرّ گفت من نامهای برای شما نفرستادهام.
امام حسین(علیه السلام) دستور داد بیبیها را بر مَرکب سوار کنند و آمادة حرکت شوند. امّا حرّ جلوی راه ایشان را گرفت. اینجا است که لازمة وجودی دین و ایمان ظاهر میشود. اینجا است که معلوم میشود چه کسی دین دارد و چه کسی دین ندارد. وقتی جلوی حسین(علیه السلام) را گرفت، حضرت گفت: «ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ مَا تُرِيد»؛ مادر به عزایت بنشیند، از من چه میخواهی؟ حُرّ نگاهی به چهرة حسین(علیه السلام) کرد و گفت اگر کسی غیر از تو اسم مادر مرا میبرد، من هم اسم مادر او را همانگونه میبردم؛ امّا چه کنم که نمیتوانم اسم مادر تو را به غیر عظمت یاد کنم.
به این جمله دقّت کنید! گفت «مَا نَقْدِرُ عَلَيْه». یعنی من نمیتوانم! یعنی شما در این دلِِ من جای دارید. لازمة وجودیِ ایمان من، احترام به شما است. معلوم میشود که این انسان دین دارد. درست است که ظاهراً تخلّفاتی کرده، امّا دین دارد و حقیقت ایمان همچنان در دلش زنده است. امّا دیگران دین نداشتند؛ آنها مسلمان بودند، امّا مسلمانِ بیدین.
روز عاشورا شد. در تاریخ نقل شده است که حسین(علیه السلام) پیش عمر سعد آمد. حُرّ هم آنجا بود. از این طرف هم ابوالفضل(علیه السلام) همراه امام حسین(علیه السلام) بود. حضرت پیشنهادهایی داد که عمرسعد هیچکدام را قبول نکرد. وقتی حسین(علیه السلام) برگشت، حرّ به عمرسعد گفت آیا هیچکدام از این پیشنهادها را قبول نمیکنی؟ او گفت نه، آنچنان جنگی با حسینکنم که آسانترین اتّفاقش این باشد که سرها از بدنها و دستها از پیکرها جدا شود. اینجا بود که حرّ از عمرسعد جدا شد و بیرون آمد.
مهاجر بناوس میگوید دیدم حرّ سوار مَرکب خود شده، ولی بدن او میلرزد. گفتم ای حرّ، این چه حالتی است که در تو میبینم؟ وحشت زده هستی؟ گفت به خدا قسم ای مهاجر، خودم را بین بهشت و جهنم میبینم! به خدا قسم جز بهشت چیزی را انتخاب نمیکنم. مهاجر میگوید دیدم حرّ آرامآرام به سوی خیام حسین(علیه السلام) رفت؛ امّا جملهای را هم زیر لب زمزمه میکند: «اللَّهُمَّ إِلَيْكَ أُنِيبُ فَتُب عَلَیّ». ای خدا، من رو به سوی تو آوردهام. چهرة دلم به سوی تو متوجّه شده است.
جالب است که حرّ با اینکه به سوی حسین(علیه السلام)میرفت، امّا میگفت من رو به خدا آوردهام. چون چهرة حسین(علیه السلام) را مظهر خدا میدید. لذا وقتی به آنجا رسید، اوّلین جملهاش به حسین(علیه السلام)این بود: «يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ هَلْ لِي مِنْ تَوْبَة». آیا خدا توبة مرا قبول میکند؟ حسین(علیه السلام)گفت: «نَعَمْ تَابَ اللَّهُ عَلَيْك، إرفَع رأسَک». بله، خدا توبهپذیر است. سرت را بلند کن…
[۱]. جلسه ۲۱۸۰؛ جمعه، بیستوسوم بهمنماه ۱۳۸۳هـ.ش، یکم محرّمالحرام ۱۴۲۶هـ.ق
[۲]. بحارالانوار، ج ۶، ص ۱۰۹
[۳]. سوره مبارکه حجرات، آیه ۱۴
[۴]. بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۲۰
[۵]. بحارالانوار، ج ۶۶، ص ۶۵
[۶]. سوره مبارکه آل عمران، آیه ۱۹
[۷]. سوره مبارکه آل عمران، آیه ۲۰
[۸]. سوره مبارکه نساء، آیه ۱۲۵
[۹]. سوره مبارکه بقره، آیه ۱۱۲
[۱۰]. سوره مبارکه آل عمران، آیات ۸۳ تا ۸۵