استاد هانی چیت چیان – 30 دقیقه / پیاده سازی توسط خانم ها پالیزوان و مشحون
بسم الله الرحمن الرحیم
اگر کسی خشیت داشته باشد و دنبال حق پذیری باشد، این عالم، یک عالمه کلاس درس برایش دارد. از زمین و گیاهان و موجودات تا شب و روز و خورشید و منازل ماه در نظام عالم و کشتی و… نمونه های مختلف این کلاس درس خدا در نظام عالم است. یک آدم حق پذیر، گوش شنوا لازم دارد. مشکل این است که ما این نرم افزار را در خودمان فعال نمی کنیم. نمی توانیم بگوییم نداریم. این نرم افزار همیشه در همۀ آدم ها بوده است؛ ولی هیچ وقت کسی دکمۀ این را نمی زند که اجرا شود، همیشه هست. حتی مورد داریم نرمافزار را به روزرسانی می کند ولی باز هم اجرا نمی کند. خدا قدرتی را در انسان قرار داده است که اگر اهل حق شنوی باشد و خشیت داشته باشد، همین آیات گسترده در نظام عالم، اثر هدایتی بسیار بالایی دارد. آن وقت ببینید کلام خدا با او چه کار می کند.
من یکی دیگر از این آیات را می گویم. قصدم در این جلسه این بود که این شیوۀ آیه بینی در من و شما فعال بشود. نمی خواستم همۀ آیه ها را بگویم. چون نمی شود اگر واقعاً کسی بخواهد همۀ این ها را بگوید، فقط قسمت آیه بینی سه جلسه طول می کشد. ولی یک قسمت دیگر را من باب مثال بگویم که خیلی جذاب و مخصوص سورۀ یاسین است. چون شما بعضی از این آیات را جاهای دیگر قرآن هم بروید می بینید. مثلاً شما در جاهای دیگر قرآن هم موضوع شب و روز را دارید. موضوع زوجیت را دارید. اما یکی از آن ها، ویژۀ سورۀ یاسین است: «وَ آيَةٌ لَّهُمُ اللَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ ﴿٣٧﴾ وَ الشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ ﴿٣٨﴾»، خورشید که حرکت می کند و منزلگاه هایی دارد. «وَ الْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّى عَادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ ﴿٣٩﴾»، منزل های ماه در درون آسمان! خیلی چیز جذاب و جالبی است. ماه در آسمان منزل دارد! دیدید چگونه باریک می شود. یک جوری که اصلاً می رود. سر دیدنش دعواست. بعد جلوتر می رود چنان گرد و پر نور و بزرگ می شود. حالا ما یک ذره حسمان از منازل ماه زیاد نیست. چرا؟ چون به لطف برق در شهرهایمان همیشه شهر روشن است. نمی فهمیم ماه کامل با ماه نیمه، چقدر فرق می کند. باید در بیابان بروید تا بفهمید. ببینید آن شبی که ماه نیست (مثل شب آخر و اول ماه قمری)، چقدر بیابان هولناک است. همان بیابان شب چهارده زمین تا آسمان متفاوت است. ما این تجربه را متأسفانه نداریم. یعنی منزل های ماه خیلی برایمان موضوعیت ندارد. اساساً ماه موضوعیت ندارد. نهایتاً می پرسیم آقا چه اثری دارد؟ خیلی هنر کنیم بگوییم: جزر و مد. در صورتی که خدا یکی از موضوعات جدیّش منزل های ماه است. ماه منزل منزل است. ماه کارش چیست؟ جای دیگر قرآن می گوید: «وَ الشَّمْسِ وَضُحَاهَا ﴿١﴾ وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا ﴿٢﴾»[1] ماه کارش تلاوت خورشید است. خورشید را می گیرد نورش را منعکس می کند. خیلی تلاوت چیز قشنگی است. ماه همین که نور خورشید را به من و شما می رساند، به این کار می گویند: تلاوتکردن خورشید. چقدر واژۀ تلاوت واژۀ قشنگی است. آن وقت در تلاوت کردنش دوره ها دارد. یک وقتی از تلاوت اش خبری نیست. بعد آرام آرام تلاوت پیدا می کند. آن قدر که تلاوت اش یک قرص کامل می شود. بعد دوباره شروع می کند این تلاوت می رود. تا یک بار دیگر.
چرا این ماه دارد اصطلاحاً انقباض و انبساط پیدا می کند؟ کارکرد این انقباض و انبساط در زندگی انسان کجاست؟ چرا انقباض و انبساط اصلاً داریم؟ اصلاً آیا ما انقباض و انبساط در زندگی مان داریم؟ داشتنش که داریم. آیا این را به عنوان یک موضوع جدّی زندگی می دانیم؟ یک مثال برایتان بزنم. حتماً در زندگیتان پیش می آید یک روزی یا یک هفته ای اصلاً دلتان راه نمی آید؛ یعنی بهترین اتفاق هم می افتد، غم از روی این دل بلند نمی شود. نمیدانی چرا. هر چی هم می گردی، می بینی اتفاقی هم نیفتاده است. مشکلی هم پیش نیامده است. ولی این غم نمی رود. از آن طرف یک روزهایی انبساط کامل دارید. یعنی بدترین اتفاق هم می افتد، با خوشحالی ردش می کنید. بعد می گویید من نمی دانم چرا این جوری می شود؟ من چرا قلبم اقبال و ادبار دارد؟ این تنفس قلب بوده است. اقبال و ادبار جزء تنفس قلب است. قلب باید ادبار و اقبال داشته باشد. قلب همیشه اقبالی و همیشه ادباری نداریم. معلوم است قلب نمیدانی چیست که این طوری فکر می کنی.
مؤمن به دلیل همان توضیحاتی که دادم امنیت آفرین است، قیافه اش برای همه همیشه اقبال است. یعنی همیشه خوشحال است. اما بنده خدا دلش که این طوری نیست. این خنده باید همیشه روی لبش باشد. چون ما وظیفه نداریم این قبض درونمان را به دیگران منتقل کنیم. لذا مؤمن بُشْرش در وَجه اش[2] است. اصلاً بقیه فکر می کنند بیچاره غم ندارد. نمی دانند آن پشت، ادبار دارد. آن هم چه ادباری! اقبال دارد، آن هم چه اقبالی! این تنفس قلب آدم است. این لازم بوده است در ادبار کاری کند و در اقبال کار دیگری. نه این که غم و غصه پیدا کند بگوید خب حالا غم و غصه است و اصلا ًچرا من غم و غصه دارم؟
روایت می گوید:« اگر کسی مؤمن باشد (خدا می گوید؛ روایت قدسی است.) نمی گذارم چهل روز بر او بگذرد مگر غمی بر قلب او حاکم کنم.» بعد ادامۀ روایت خیلی جالب است. می گوید اگر دلیلی هم پیدا نکنم، بیدلیل این کار را می کنم. نشان می دهد آن هایی هم که دلیل دارد، گول نخوریم!، دلیل الکی است! خدا می خواسته در دلش بیندازد. مثل این که مثلاً می گویند طرف مُرد. علت مرگ چه بود؟ مثلاً ایست قلبی. مرگ مرگ است دیگر! عزرائیل آمد، بُرد! حالا می گردند که آخر چرا مُرد؟ چرا ندارد! بُردنش! اگه دنبال بهانه می گردی، ایست قلبی. خدا هم بخواهد یک قلبی را درونش غم بیندازد، دنبال بهانه نمی گردد. آن موقع هم که بهانه است، گول نخورید. روایت می گوید آن موقع هم که بهانه ای وجود نداشته باشد، بیدلیل می اندازد. بعد می گوید خب چرا می اندازی؟
این ادبارها کاملاً هم اجباری است. خدا لازم میداند ایجاد می کند. کاری هم ندارد شما بخواهید یا نخواهید. می گوید چرا؟ به خاطر این که در هر بار این اقبال و ادبار تو توجهاتت تغییر می کند و ظرفیت وجودیت بزرگ می شود. یعنی هر ادبار، هر گرفتگیِ بعد از یک اقبالی، یک نیاز دیگری را در تو روشن می کند، که تو اقبال بعدی به آن می رسی. آن جا باید یک بار دیگر ادبار ایجاد کنم که یک نیاز دیگر روشن شود. یک مارپیچ بالارونده برای انسان درستکرده است. این دور باطل نیست. این مارپیچ بالارونده است. باید این شب و روزها در وجودت باشد. باید یک وقت هایی شب و یک وقت هایی روز باشد. بعد این ها باید منزل منزل هم باشد. حالا ما فقط در حد یک تاریکی و روشنی شب و روز این گونه هستیم. نه! فقط یک شب و روز نیست. روز اولش با دومش با دهمش با پانزدهم و با بیستمش فرق می کند. چنان که در مفاتیح، اعمال این سی روز با هم فرق می کند. دعای سی روز ماه مبارک هر روزش با روز قبلش فرق می کند.
بروید در صحیفۀ علویه، امیرالمؤمنین برای سی روز ماه قمری دعا دارند. هر روز هم با روز قبل متفاوت است. این قدر حال آدم قرار است روز به روز متنوع باشد. واقعاً منزل به منزل است. ما قلبمان منزل ندارد. نهایتاً یک اقبالی و ادباری دارد. اما این قلب منزل دارد و روز به روز حالش تفاوت دارد. امروزش حالش این است، فردایش جور دیگری است. کلی قصه های جذاب و جالب دارد. و در هرکدام فرصتی جدید برای ملاقات خدا وجود دارد. تجربۀ جدید از زندگیکردن. این همان تفصیلی است که ابتدای صحبت گفتیم وجود ندارد و باید به وجود بیاید. خیلی فوقالعاده است؛ سی روز کاملاً متفاوت که هیچ دو روزش شبیه هم دیگر نیست. خیلی منازل مهم است. چون این منازل تنفس و حرکت به زندگی میدهد؛ اجازه نمی دهد زندگی تکراری بشود.
چون دورش به جای این که بالارونده باشد، در جاست. تازه اگر پایین رونده نباشد. الان مثلاً غم دارم، این غم با غم قبلی فرق می کند؛ قرار است یک تجربۀ جدید باشد. اگر آدم ها یاد می گرفتند، یک دفتری بردارند و در موقعیت های ادبار و اقبالی شان، چیزهایی که به دلشان می افتد بنویسند؛ می دیدند در دفترشان هم اوضاعشان فرق می کند. ما چون به آن توجه نمی کنیم، از دستش میدهیم. یک دفتر بردارید این ها را بنویسید. دیگر نمی گویم بروید در قرآن این ها را دربیاورید یا در روایت بروید این کار را انجام دهید. فقط حالت خودتان را، آن موقع که دلتان می گیرد یک دفتر داشته باشید مثلا دفتر ادباریات و اقبالیات (رسالۀ فی الاقبال و الادبار می شود یا رسالة فی الاقبال و ادبار القلوب). یک کتابی هم می شود بعداً می گویند ملاّ شیخ هانی چیتچیان در یک دوره ای یک چنین کتابی هم نوشت! باور کنید در یک دفتر کوچک بنویسید که موقع ادبارها چه به دلتان می افتد، بعد حیرت می کنید از این که در ادبارها چه گزاره هایی به شما داده اند. با آدم حرف می زنند. ما چون این دکمه را روشن نکردیم؛ لذا زندگیمان کلاً یک زندگی معمولی است. مثلاً الان کدام ماه قمری هستیم؟ حالا چه فرقی میکند؟ جمادیالاول، ثانی، ذیالحجه؛ چه تفاوتی می کند؟ برای اهل بیت این قدر تفاوت می کرده و مهم بوده است چه ماهی و کدام روز ماه است. صبح است یا ظهر یا مغرب؟ حال دلش در این لحظه ها متفاوت است. ببینید چقدر این زندگی حرکت دارد. چقدر این آدم زنده است. عین یک موجود زنده لحظه به لحظه دارد نفس می کشد. قلبش دائماً در حال تپش است. ما کلاً قلب معنویمان برای یک عمر، تنها یک تپش می کند. نهایتاً سالی یک تپش. بعد انتظار داریم یک سال با آن تپش خون معنوی به ما برسد. چه تصوری است تو داری؟! قلب اگر قرار است خون برساند، لحظه به لحظه تپش و حرکت میخواهد!
نه. غم به وجود می آید. نمی دانی هم چرا. در معنی اقبال می گویند: به زندگی کردن رو می کند. حال و حوصلۀ زندگیکردن دارد. ادبار نه این که از حق بدش بیاید، مثلاً در ماه ها این گونه می شوی. یک وقت هایی حوصله داری نماز مستحبی بخوانی، یک وقت هایی هم نماز واجبت را به زور می خوانی؛ حال قلب این گونه می شود. شما آن موقع هایی که ادبار دارید، حداقل نسبت به موضوعات مباح، موضوعات بی فایده ولی حلال یا بعضاً منفی اقبال دارید. طبیعی است ولی نمیخواهم بگویم این ها همه اش درست است. انسان باید انقدر رشد کند که باطل همیشه برایش کراهت داشته باشد؛ ولی میخواهم بگویم این تنفس است. انتظار نداشته باشین همیشه دل آدم روشن یا همیشه تاریک باشذ. قلب باید نفس بکشد و پر و خالی بشود.
البته دقت کنید که ثبات زندگی به حال قلب نیست. ما این ها را در زندگی مان گم کردیم؛ چون همین سوره ای که دارد در مورد قمر حرف می زند، در همین آیه می گوید:« لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا»، می گوید حداقل در مدار خودش مستقر است. ما اگر بخواهیم به استقرار برسیم، باید حال قلبمان ثابت باشد. اگر حال قلبمان متغیر باشد دیگر استقرار نداریم. قلب متغیر و با حال ثابت را بلد نیستیم. این حاصل یقین به گزاره های الهی است. مثل این که من چه حال قلبم اقبال باشد چه ادبار، یقین می کنم که خدا روی برنمیگرداند، مگر من روی برگردانم. آن ثابت، شما را در مدار همیشه نگه می دارد. یا می گویم چه اقبال باشد چه ادبار، من نباید حرام انجام بدهم. آن شما را ثابت نگه می دارد. ثابتات و گزاره های یقینی به این ها می گویند. یعنی گزاره های ثابتی که مدار درست می کنند. اگر آدم در آن مدار بیفتد، اقبال و ادبار باعث بالا رفتن او می شود؛ ولی شما اگر مدار نداشته باشید اقبال و ادوار شما را پایین می آورد. این چیزهایی است که ما در زندگی اصلاً روی آن کار نمی کنیم.
اگر ثابتات در آدم وجود داشته باشد و آدم قوی بشود، یک روایت دیگر یا جملۀ معروفی داریم که می گویند:« خدا خیلی دوست دارد مؤمنی را که در آن موقعی که قلبش پشت کرده، در مقابل دیگران رو می کند.» یک آدم هایی داریم این ها خیلی خفن هستند که آن زمانی که قلبش در ادبار است، احدی ادبار قلب این ها را نمی فهمد که این دیگر سیر و سلوک است. آقایان چهل پنجاه سال مجاهدت کردند، به این ویژگی ها رسیدند، همین ویژگیهایی که آدم را متفاوت و انسان می کند، حیات به او می دهد و از زندگی کردن در کنارش کیف می کنی. حالا شاید من و شما زودتر رسیدیم.
همۀ این حالات با هم حساب می شوند. مثلاً ادبار حاصل از بیماری، ادبار حاصل از مصیبت، ادبار بی دلیل؛ برای خدا مهم نیست، جزء برنامۀ خدا است. اگر انسان مؤمنی باشم و کارهایم را درست انجام داده باشم، بیماری هم کار خداست. مشکل آن جاست که ما نمی دانیم ادبارهایمان کار خداست یا حاصل کوتاهی های خودمان؟ این ما را به هم می ریزد. و گرنه اگر یک مؤمنی کوتاهی نکند اگه مریض هم بشود، خدا خواسته مریض بشود. هر چه باشد کار خداست. خدا تو را الان بیمار خواسته است. خدا مگر ایوب (علیه السلام) را بیمار نخواست؟ مگر یوسف (علیه السلام) را ته چاه نخواست، تو هم ته چاه خواست. همۀ این ها در برنامه است.
اگر آدم بخواهد هی مماشات کند در خطاکردن، زندگیش به کوفت و زهرمار تبدیل می شود. چون هر اتفاقی که می افتد، نمی داند که به خاطر کوتاهی من است یا کار خداست؟ خب یک بار برای همیشه توبۀ نصوح بکن و دیگر هم تکرار نکن. از این به بعد هر اتفاقی افتاد بگو خدا تقصیر تو است؛ چون من که دیگر کوتاهی نمی کنم. بعد این قدر زندگی شیرین می شود.
منظور جملۀ معروف بالا این بود که انسان با تمام آن حسی که می کند، در بروز با دیگران به خودش اجازه نمی دهد که چون حالش خوب نیست، حال شما را خوب نکند؛ به دلیل همان دغدغه مندی که خانم دکتر گفتند. خدا این کار را می کند برای این که یک چیزی را کشف کنیم. انکارش نکن؛ لذا اگر عصر جمعه دلتان گرفت، انکارش نکنید. شاید یک کسی برایش مهم است، آن موقع دلت بگیرد. چرا در برنامه نمی دانیم؟ اقبال و ادبار قلب را بپذیریم. خدا با این ها با ما انسان ها تکلم می کند. حالا یک بار یک دفترچه برداریم، امتحان کنیم. حیرت می کنیم از جملههایی که به ذهنمان می رسد. باور می کنیم که یک نفر دارد با آدم حرف می زند.
آدم آن موقع هایی که اقبال دارد می تواند یک قرارهایی برای خودش بگذارد از جنس ثابتات، که در موقع های ادبار، به آن قرارها عمل کند و ادبارهایش را بالا بکشد. مثلاً با خودش قرار بگذارد، من از این به بعد هر وقت دلم گرفت میروم یک دعای کمیل می خوانم. بعد این جوری ادبارهایش شروع میکند به بالا رفتن. و مدام واجباتش را گسترش بدهد. اول نمازهای واجب، بعد تسبیحات حضرت زهرا (سلام الله علیها) و همین طور ادامه بدهد و دایرۀ واجباتش را وسیع تر کند و در نهایت خواهد دید که در ادبارهایش خیلی رشد می کند. این ها ظرفیت هایی است که من و شما شبانه روزی میتوانستیم از آن ها استفاده کنیم؛ دائم هم برای ما درحال اتفاق افتادن است. برایت اتفاق می افتد، چرا هدر می دهی؟ این ها را اگر به کار می گرفتیم تا الان کرۀ ماه رفته بودیم و ایستگاه بعدش خورشید!
جمع بندی نشست
قصدمان در این جلسه این بود که یک توضیحی در مورد آیه بینی بدهیم.
سوالی مطرح می شود که آیا اهل بیت هم دچار ادبار می شدند؟ (روایتی داریم مبنی بر این که: حضرت فاطمه (سلام الله علیها) به خدمتکارشان مى گفتند:« بر فراز بلندى برو و هرگاه دیدى نیمۀ خورشید غروب نمود، مرا خبر کن تا دعا کنم.» این روایت می تواند مصداق این امر باشد؟)
در مورد اهلبیت ادبار شاید نداشته باشیم. اما به جای آن مصیبت بیرونی داریم. مثلاً همان مصیبت که اتفاق می افتد، آن حالتی را دارد که برایش ادبار می شود. اما شاید به این معنی، نشود در قلبشان اقبال و ادبار را نسبت داد. ولی برای اهل بیت همۀ این ها بیرونی می شود. همین که در بیرون موقف مصیبت و غیرمصیبت دارند، حالت های عبودیت برایشان ایجاد می شود. حالا من چون این را به طور خاص خیلی بررسی نکردم، نمیتوانم این قسمت درونی را محکم بگویم. علیالقاعده آن قسمت بیرونی اش همین طور باشد. برای همین در ادعیۀ اهلبیت بنا به مواقف مختلف دعا متغیر می شود. چون بر اساس این که شب یا روز است و یا مصیبت یا غیر مصیبت، دعای متفاوتی دارند. نشان می دهد این تنوع بیرون در آن ها، تنوع عبودیت ایجاد می کند.
چون در یک روایتی می گویند: «إنَّ للقُلوبِ…»، نشان می دهد طبع قلب ها این گونه هست. حالا ممکن است چون انسان کامل است به وجهی رشد یافته باشد؛ ولی بالاخره من و شما طبع قلبمان این گونه است. و این فرصتی است برای عبودیت و نه تهدید. لذا آن موقع که قلبتان اقبال پیدا کرد، ناگهان خیلی جوّگیر هم نشوید. آدم ها وقتی دچار اقبال می شوند جوّگیر می شوند. نه موقع اقبال سرتان به سقف بخورد، نه موقع ادبار به زمین بچسبیم. این می شود آن آیه که:« لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ»۳؛ نه این قدر گور خر کیف شو که از حالت عادی خارج بشوی، نه این قدر قبض شو. یاد بگیر «أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْنِ» [3] باشی. یعنی در اقبال و ادبار یک نظام رشدیی خوبی پیدا بکنی. خلاصه آن خوشی موقع اقبال هم بعضی وقت ها خودش آفت است؛ یعنی طرف دیگر خیلی خوشحال است. البته خوشحالبودن، خیلی خوب است؛ اما نباید فرح بشود، باید سرور بشود.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
[1] سورۀ شمس
[2] وَ قَالَ (عليه السلام) فِي صِفَةِ الْمُؤْمِنِ: الْمُؤْمِنُ بِشْرُهُ فِي وَجْهِهِ وَ حُزْنُهُ فِي قَلْبِهِ […] و درود خدا بر او، (در توصيف مؤمن فرمود) شادى مؤمن در چهره او، و اندوه وى در دلش پنهان است. نهج البلاغه حکمت 33 ترجمه محمد دشتی
[3] عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: لاَ جَبْرَ وَ لاَ تَفْوِيضَ وَ لَكِنْ أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْنِ قَالَ قُلْتُ وَ مَا أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْنِ قَالَ مَثَلُ ذَلِكَ رَجُلٌ رَأَيْتَهُ عَلَى مَعْصِيَةٍ فَنَهَيْتَهُ فَلَمْ يَنْتَهِ فَتَرَكْتَهُ فَفَعَلَ تِلْكَ اَلْمَعْصِيَةَ فَلَيْسَ حَيْثُ لَمْ يَقْبَلْ مِنْكَ فَتَرَكْتَهُ كُنْتَ أَنْتَ اَلَّذِي أَمَرْتَهُ بِالْمَعْصِيَةِ . امام صادق عليه السلام فرمود: نه جبر درست است و نه تفويض بلكه امرى است ميان اين دو امر، راوى گويد: گفتم امر ميان دو امر چيست؟ فرمود مثلش اينست كه مردى را مشغول گناه بينى و او را نهى كنى او نپذيرد و تو او را رها كنى و او آن گناه را انجام دهد، پس چون او از تو نپذيرفته و تو او را رها كردهاى نبايد گفت تو او را بگناه دستور دادهاى. اصول کافی / ترجمه مصطفوی ; ج ۱ ص ۲۲۴