نشست شصت و هفتم – تدبر در سوره مبارکه صف – بخش دوم

[us_separator size=”small”]

استاد هانی چیت چیان – 1 ساعت و 3 دقیقه / پیاده سازی توسط خانم مهرافزا

[us_separator size=”small”] [us_separator size=”small” show_line=”1″ css=”%7B%22default%22%3A%7B%22border-style%22%3A%22dashed%22%7D%7D”]

بسم الله الرحمن الرحیم

قرار ما این بود که در دور دوم هر کدام از سوره ها را بر اساس امر سوره ‌ها بخوانیم.  یک دور سوره های مسبحات را کار کردیم. در دور دوم خواندن سوره های مسبحات هستیم. سوره های مبارکه حدید و حشر را خواندیم؛ رسیدیم به سوره مبارکه صف. جلسه اول از دور دوم. 

قرار این بود که سوره را با فعل امر بخوانیم. فعل های امر یکی «بَشِّر» بود که خطاب به پیامبر گرامی اسلام است که به مومنان بشارت بده و آن امری که خطاب به ماست: «کونوا انصارالله» است. یعنی یاران خدا باشید. این امر سوره است و قرار ما این شد که امر سوره را پیدا کنیم و روی آن متمرکز شویم؛ یعنی هر کس بگوید برای امر این سوره چه کاری انجام می دهد. 

در باب سوره صحبت کردیم فعل هایی که باید به بُروز برسد و بروز هایی که اگر فعلی ندارد، باید کنترل بشود. بعد در مورد غلبه دین خدا صحبت کردیم و در مورد این که قرار است با فعالیت ما این غلبه و ظهور اتفاق بیفتد. پس«کونوا انصارالله»

 ما به این امر در خود سوره رسیدیم و در موردش گفتگو کردیم. باید کاری کنیم که این امر وارد زندگی مان بشود. حالا این امر چگونه وارد زندگیمان می‌ شود؟ یک بیان دیگری از سوره را بر اساس بنیان مرصوص می شنویم و یک مطلبی می خوانیم و یک جمع بندی می کنیم و بگوییم تا یک ماه دیگر می‌ خواهیم چه کار کنیم؟ 

گفتیم سوره مبارکه صف سوره ای است که صف مؤمنین و بنیان مرصوص درست می کند.

 

صف مؤمنین و بنیان مرصوص چگونه شکل می گیرد و چرا آسیب می بیند؟

موضوع سوره این بود که صف موقعی درست می شود، که آن هایی که فعلی دارند، فعل شان را به بروز برسانند و آن هایی که فعلی ندارند، بی خود ادعا نکنند؛ که اگر آن هایی که فعلی را دارند، بروز ندهند، فرصت پیدا می ‌شود که آن هایی که آن فعل را ندارند، ادعا کنند؛ که وقتی آن ها ادعا می‌ کنند، فرصت پیدا می ‌شود که دشمنان بتوانند به دین غلبه کنند؛ چون او ادعا کرده و ادعایش، پشتوانه ندارد و راحت پشتش زمین می خورد. وقتی پشت او زمین می خورد، دین در موضع تضعیف قرار می گیرد. 

جالب است که می گویند: شخصی رفت خدمت امام موسی کاظم علیه السلام. آقا خیلی او را تحویل نگرفتند. فهمید آقا از دست او ناراحت هستند. گفت: آقا ظاهراً از دست ما ناراحت هستید، چرا؟ گفتند: چون تو جدال غیر احسن می کنی. گفت نه آقا، من با هرکس بحث کردم سعی کردم جانب حق را بگیرم و سعی کردم حرف غیر حق نزنم. چرا می‌ گویید جدال غیر احسن؟ گفتند: می دانی جدال غیر احسن تو چیست؟ جدال غیر احسن تو این است که وارد کارزاری می شوی که می‌ دانی توانش را نداری و چون تو توانش را نداری که حق را بیان کنی، طرف مقابل به تو و استدلال تو غلبه می کند؛ ولی این را به عنوان غلبه به دین خدا قلمداد می کند و به بقیه نشان می دهد.

 این می ‌شود آن هایی که فعلی را ندارند، ولی وارد میدان می شوند. خوب معلوم است؛ خصم از همان قسمت حمله می کند و او را می تواند شکست ‌دهد. او را شکست داده است، ولی این را عَلم می کند که ما دین خدا را شکست دادیم.

 من یک بار سوار وسیله نقلیه بودم. راننده  ما را که دید شروع کرد به صحبت کردن. گفت: یک سوالی است که دنیای اسلام نتوانسته جواب بدهد. گفتم: چون من در کار سوال و جوابم، برایم جالب است، این چه سوالی است که دنیای اسلام نتوانسته جواب بدهد. سوالی را گفت که یادم نیست. جواب هم از روی قرآن، جواب ساده ‌ای بود. گفتم این سوال را که فلان آیه جوابش را داده. او با تعجب پرسید: جواب داشت؟ گفتم بله، جواب داشت و جوابش این است. به او گفتم حالا شما از کجا فهمیدی دنیای اسلام نمی تواند این را جواب دهد. گفت: سه آخوند هستند در فلان منطقه. از آن ها پرسیدم و نتوانستند جواب بدهند. گفتم خوب این که اسمش دنیای اسلام نیست که از سه نفر پرسیدی و نتوانستند جواب بدهند. 

آن بندگان خدا بلد نبودند، جواب نداده اند و این بنده خدا هم احساس کرده که دنیای اسلام نمی تواند جواب بدهد. ولی دشمن از این موقعیت استفاده می‌ کند که اثبات کند دنیای اسلام نمی تواند جواب بدهد. او که نتوانسته جواب بدهد، نتوانسته؛ او هم که دارد این را می گوید، دچار اشتباه در فکر کردن است.  فکر می کند دنیای اسلام در این سه نفر خلاصه می‌ شود؛ ولی دشمن حواسش به این نقطه ها هست؛ آن جا هایی را که افراد در مواضعی قرار گرفته اند که بیش از توان شان دارند ادعا می کنند، پیدا می کند و آن جا را مورد حمله قرار می دهد. او نمی ‌تواند جواب بدهد و می‌ گوید دین برای سیاست جواب ندارد؛ دین برای اقتصاد نسخه ندارد. از کجا گفتی؟ رفتیم به آقای فلانی مراجعه کردیم، در پاسخ ماند. می گوییم به آقای فلانی چه ربطی دارد؟ می گوید او در موضع اقتصادِ فلان قرار گرفته بود

حالا حرف سرِ آن طرف ماجرا است. اگر کسی فعلی دارد، باید بیاورد وسط میدان. به همان اندازه که ناپسند است کسی در موضعی قرار بگیرد که آن فعل را ندارد، شاید ناپسندتر است که کسی فعلی را که دارد، وارد میدان نکند.

 یعنی چه کار کنم؟ من می توانم مثلاً این گل را آب بدهم. این را انجام نمی ‌دهم. آب دادن این هم می افتد گردن یک نفر دیگر. شما فکر کنید این جا صد تا گلدان است. من نمی توانم همه گلدان ها را  آب بدهم؛ بیست  تا را می ‌توانم آب بدهم. من همین فعلم را به بروز نمی رسانم، این بیست تا هم می ‌افتد گردن دوستان. آن بیست تا را هم کس دیگر باید انجام بدهد؛ انجام نمی ‌دهد، می ‌افتد گردن ایشان. او نمی ‌تواند همه را آب بدهد. یا او به خودش فشار می آورد، یا یک تعدادی آب نداده می ‌ماند. که نشان دهنده ضعف ما در آب دادن به صد گلدان است. یا کسی می ‌آید وسط که توانش را ندارد. منظم این جا نمی آید؛ تعدادی گلدان از بین می ‌رود. برداشت می ‌شود که این ها آدم ‌های بی نظم و بی برنامه ای هستند که عرضه نداشتند که این تعداد گلدان را سالم نگه دارند. 

همین اتفاق ساده در مورد دین می ‌افتد. من که کاری را می توانم برای دین خدا انجام بدهم، در صحنه نمی ‌آیم، بارَش می افتد روی دوش کسان دیگر. یا می‌ تواند و به او فشار وارد می شود، بعضی افراد بار تعداد زیادی از افراد را بر می دارند. که به آن ها می گویند ابرار که بار بقیه را هم بر می دارند؛ یا بار روی زمین می ‌ماند، می ‌شود انگ دین یا یک کسی می آید ادعا می کند بر می دارد؛ حال آن که نمی تواند آن کار را بکند. در هر صورت به دین خدا آسیب وارد می ‌شود. در صف دین خدا یک نقطه ضعفی و یک روزنه ای ایجاد می شود. حرف ما در این جلسه این است که کسی حق ندارد فعلیتش را بروز ندهد. همه فعلیت ها، انگیزه ها، اهداف و برنامه‌ ها، علم ها و توان ها باید به بروز برسند. کسی لطفاً این را ذخیره ‌سازی نکند؛ برای روز مبادا نگه ندارد؛ نگوید الان جایش نیست. بعضی ها منتظرند، روزش برسد. می گویند: الان که جایش نیست؛ در این دوره زمانه نه؛ در این موقعیت نه. دین خدا این حرف ها را ندارد. در همه شرایط باید دین خدا یاری شود. با این مسئول نه؛ با آن آدم نه؛ تو که فعلت را بروز نمی دهی، فرصت برای مدعیان درست می کنی.

بر طبق امر سوره «کونوا انصارالله» وظیفه ما چیست؟

 حرف ما در این جلسه این است: «کونوا انصارالله» این ترجمه آن طرف. یعنی یار خدا شوید  و وسط میدان بیایید. چرا یک گوشه نشسته ای؟ هر کس به اندازه خودش باید بگوید در چه حوزه ‌ای دارد خدا را یاری می کند؟ خدا را یاری می کند یعنی در کدام عرصه دارد دین خدا را ظهور می دهد؟ هر کسی باید این را در زندگیش معلوم کند. حالا می تواند برای این که قول و فعلش را یکی کند، بر اساس فعل هایش این کار را بکند. هر کسی برود در فعل ‌هایش، ببیند کدام فعلش بروز پیدا نمی کند، آن فعل را بروز بدهد. از این حالت خفته در بیاورد؛ عرصه را بر دشمن خدا تنگ کند. نگذارد عرصه خالی بماند که هر کس بتواند ادعای عرصه داری کند، یا در عرصه خالی، دشمن امکان پیشروی پیدا کند.

امیرالمومنین یک خطبه وسط نبرد صفین دارند که خیلی قابل توجه است.

این خطبه از امیرالمومنین در کتاب وقعة الصفین صفحه ۲۳۵ است. نقل می کنند از عبدالرحیم بن عبدالرحمن از پدرش که می گوید امیرالمومنین در میانه کارزار در حالی که مردم را تشویق می کرد و آماده می کرد برای این که آرایش جنگی پیدا کنند و وارد میدان ‌شوند، این چنین خطبه خواند. ببینید این خطبه چقدر دوست داشتنی است! در کافی و کتاب های دیگر هم آمده.

أَنَّ عَلِيّاً أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ حَرَّضَ النَّاسَ فَقَالَ: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ دَلَّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنْجِيكُمْ مِنَ الْعَذَابِ وَ تُشْفِي بِكُمْ عَلَى الْخَيْرِ إِيمَانٍ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهَادٍ فِي سَبِيلِهِ وَ جَعَلَ ثَوَابَهُ مَغْفِرَةَ الذُّنُوبِ- وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوانٍ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرَ فَأُخْبِرُكُمْ بِالَّذِي يُحِبُّ فَقَالَ- إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ‏ فَسَوُّوا صُفُوفَكُمْ كَالْبُنْيَانِ الْمَرْصُوصِ وَ قَدِّمُوا الدَّارِعَ وَ أَخِّرُوا الْحَاسِرَ وَ عَضُّوا عَلَى الْأَضْرَاسِ فَإِنَّهُ أَنْبَى لِلسُّيُوفِ عَنِ الْهَامِ‏ وَ أَرْبَطُ لِلْجَأْشِ وَ أَسْكَنُ لِلْقُلُوبِ وَ أَمِيتُوا الْأَصْوَاتَ فَإِنَّهُ أَطْرَدُ لِلْفَشَلِ وَ أَوْلَى بِالْوَقَارِ وَ الْتَوُوا فِي أَطْرَافِ الرِّمَاحِ فَإِنَّهُ أَمْوَرُ لِلْأَسِنَّةِ وَ رَايَاتُكُمْ فَلَا تُمِيلُوهَا وَ لَا تُزِيلُوهَا وَ لَا تَجْعَلُوهَا إِلَّا فِي أَيْدِي شُجْعَانِكُمُ الْمَانِعِي الذِّمَارِ وَ الصُبَّرِ عِنْدَ نُزُولِ الْحَقَائِقِ أَهْلِ الْحِفَاظِ الَّذِينَ يَحُفُّونَ بِرَايَاتِكُمْ وَ يَكْتَنِفُونَهَا يَضْرِبُونَ خَلْفَهَا وَ أَمَامَهَا وَ لَا تُضَيِّعُوهَا أَجْزَأَ كُلَّ امْرِئٍ مِنْكُمْ رَحِمَهُ اللَّهُ قِرْنِهِ وَ وَاسَى أَخَاهُ بِنَفْسِهِ وَ لَمْ يَكِلْ قِرْنَهُ إِلَى أَخِيهِ فَيَجْتَمِعَ عَلَيْهِ قِرْنُهُ وَ قِرْنُ أَخِيهِ فَيَكْتَسِبَ بِذَلِكَ لَائِمَةً وَ يَأْتِيَ بِهِ دَنَاءَةً وَ أَنَّى هَذَا وَ كَيْفَ يَكُونُ هَكَذَا هَذَا يُقَاتِلُ اثْنَيْن‏ وَ هَذَا مُمْسِكٌ يَدَهُ قَدْ خَلَّى قِرْنَهُ عَلَى أَخِيهِ هَارِباً مِنْهُ وَ قَائِماً يَنْظُرُ إِلَيْهِ مَنْ يَفْعَلْ هَذَا يَمْقُتْهُ اللَّهُ فَلَا تَعَرَّضُوا لِمَقْتِ اللَّهِ فَإِنَّمَا مَرَدُّكُمْ إِلَى اللَّه‏ …

امير مؤمنان على مردم را به پيكار تشويق كرد و گفت:

همانا خداى عزّ و جلّ شما را به تجارتى ره نموده است كه از عذاب نجات يابيد و با ايمان به خدا و پيامبر او و جهاد در راه وى به خير و سعادت نايل شويد، و پاداش آن (كوشش) را آمرزش گناهان و جايگاه هاى پاكيزه ‏اى در باغ هاى بهشت و خرسندى خداى بزرگ قرار داده است، و شما را آگاه ساخته كه چه كس را دوست مى ‏دارد و گفته است:

إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ‏ خدا آن مؤمنان را كه در راه او و در صف جهاد كافران مانند سدّ آهنين همدست و پايدارند دوست مى‏دارد».

پس صفوف خود را چون سدّى آهنين بياراييد، زره‏پوشان را پيش گماريد و سپرداران را در پشت قرار دهيد، و دندان ها را بر هم بفشاريد، كه اين (تدبير) سرها را از بر باد رفتن به دم شمشير بيشتر محفوظ مى ‏دارد، و دل ها را استوارتر مى ‏كند، و آرامشى بيشتر مى ‏بخشد. و صداها را پايين آريد كه اين، شكست را دور مى ‏راند، و به وقار زيبنده‏ تر است. در اطراف نيزه ‏ها و نيزه‏ داران گرد آييد كه اين، براى پراكندن سنان ها بهتر است. و پرچم هاى خود را به خم نياريد و از معركه بيرون نبريد و آن ها را جز به دلاوران نگهبان شرف مسپاريد كه به گاه نزول مصيبت هاى واقعى بردبار و پايدار و خويشتن ‏دارند، كسانى كه پرچم هاى شما را محكم در بر مى ‏گيرند و آن ها را به خود مى‏ فشارند و از پس و پيش شمشير مى‏ زنند و آن ها را از دست نمى‏ دهند. من به هر يك از شما پاداش مى ‏دهم- خدا (آن رزمنده را) رحمت كند- كه بر هماورد خود ضربتى شديد زند و به جان خويش، جان برادرش را نجات دهد و نبرد تن به تن با هماورد خود را به برادرش وا ننهد كه هماورد او با هماورد برادرش هر دو بر سر آن برادر ريزند و اين يك، بدين كردار در خور سرزنش و نكوهش واقع شود و خود به پستى گرايد، و چه جاى چنين ناجوانمردى است؟ و اين چگونه صورت بندد؟ كه اين با دو تن بجنگد و آن ديگرى دست از جنگ بدارد، هماورد خويش را به برادرش واگذارد و خود از (ميدان نبرد تن به تن با) او بگريزد، و بايستد و بدو بنگرد؟ هر كس چنين كند، خدايش دشمن دارد، پس خود را عرضه دشمنى خدا نكنيد كه بازگشت شما به سوى خداوند است…‏

 

إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ دَلَّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنْجِيكُمْ مِنَ الْعَذَابِ  وسط صحنه امیرالمومنین دارد سوره صف می خواند برای لشکر. خداوند عزوجل دلالت داد شما را به تجارتی که شما را از عذاب نجات می دهد.

وَ تُشْفِي بِكُمْ عَلَى الْخَيْرِ آن که شما را شفا می دهد، درد های شما و غم و غصه های شما را برطرف می کند، کدام تجارت است؟

إِيمَانٍ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهَادٍ فِي سَبِيلِهِ ایمان به خدا و رسولش و جهاد در راه او؛ همین آیات سوره صف تومنون بالله و رسوله و تجاهدون فی سبیله 

وَ جَعَلَ ثَوَابَهُ مَغْفِرَةَ الذُّنُوبِ «یَغفِر لَکُم ذنوبَکُم» ثواب این حضور شما در میدان را، مغفرت ذنوب قرارداد. یعنی دنباله های شوم و عواقب و آن چه از بار گذشته، کوتاهی های گذشته، کمبودهای گذشته، محرومیت های گذشته احساس می کنید، این حضور در میدان آن ها را برطرف می کند. اگر کسی احساس می کند عمرش را از دست داده،  قبل از این به اندازه کافی کار نکرده، در گذشته آن گونه که باید زندگی نکرده، اشکالی ندارد؛ یک وعده بزرگی است. می‌ گوید شما این گونه وارد میدان شوید، من آن گذشته را جبران می کنم

«وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوانٍ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرَ» این هم یک بخشی از آیه است و البته تضمینی است از جای دیگر قرآن (سوره توبه آیه 73)

 فَأُخْبِرُكُمْ بِالَّذِي يُحِبُّ ‏ شما را خبر می دهم به آن کسی که خدا دوست می دارد. فَقَالَ- «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ» خدا شما را دوست دارد وقتی در میدان مجاهده در یک صف و چون بنیان مرصوص مبارزه می کنید.

فَسَوُّوا صُفُوفَكُمْ كَالْبُنْيَانِ الْمَرْصُوصِ  امیر المؤمنین آن را به آرایش جنگی تبدیل می‌ کند. سوره‌ قرآن تبدیل می‌ شود به آرایش میدان جنگ. پس چه کار کنید؟ صفوف تان را بیارایید؛ صفتان را درست کنید و بی نظم نباشید؛ جای خالی نداشته باشید.«کانهم بنیان مرصوص» 

وَ قَدِّمُوا الدَّارِعَ آن هایی که زره بر تن دارند جلو بایستند وَ أَخِّرُوا الْحَاسِرَ آن هایی که سپر دارند، پشت این ها بایستند. زره داران جلو، سپر داران صف بعدی. 

وَ عَضُّوا عَلَى الْأَضْرَاسِ دندان های تان را روی هم محکم فشار بدهید فَإِنَّهُ أَنْبَى لِلسُّيُوفِ عَنِ الْهَامِ‏  این آرایش شما و این صف بندی و سفت کردن شما باعث می‌ شود در میدان نبرد، بیشتر از چکاچک شمشیرها در امان باشید. این شما را بیشتر در امان نگه می دارد. بنیان مرصوص را به یک شکل تبدیل کرده است؛ به یک شکلی در جسم؛ دندان ها را محکم فشار بده؛ صف را این طور ببند. این باعث می شود که ضرب شمشیر دشمن گرفته بشود. شمشیر هر کاری نتواند بکند. هر جایی را نتواند بزند. شما را محکم می‌ کند وَ أَرْبَطُ لِلْجَأْشِ دل های شما را قوی می کند و محکم می سازد أَسْكَنُ لِلْقُلُوبِ و قلب های شما را آرامش می دهد. وسط جنگ است، با این کار آرامش پیدا می کنید.

وَ أَمِيتُوا الْأَصْوَاتَ عربده نکشید. برای من جالب بود. نمی دانم قبلا این را شنیده بودم یا نه. ولی برایم جالب بود که در بعضی سریال های کره ای موقع جنگ عربده می‌ کشیدند و نشانه شجاعت بود. برایم سوال بود که آیا واقعاً باید عربده کشید یا نباید عربده کشید؟ با این سخن امیر المؤمنین معلوم می شود میدان جنگ عربده کشیدن نمی خواهد. آن چیزی که تو را به دشمن غلبه می‌ دهد، عربده نیست؛ ایمان شماست. امیتوا الاصوات. صدایت را پایین بیاور. لازم نیست داد بزنی. دشمنت را بکش؛ داد نزن. فَإِنَّهُ أَطْرَدُ لِلْفَشَلِ چون صدا را که پایین می آورید بیشتر باعث می شود که از پراکندگی در امان بمانید چون یک قراری به شما می دهد؛ آن قراری که ایمان، آن را ایجاد می‌ کند و پراکنده نمی شوید؛ مثل ملخ پراکنده نمی شوید. وَ أَوْلَى بِالْوَقَار قربان امیرالمومنین بروم. وسط میدان جنگ نگران وقار است. می گوید نبردِ این گونه خیلی با وقار تر است. انسان باید با وقار بجنگد، نه پریشان و سبک. این خیلی به وقار نزدیک تر است. 

وَ الْتَوُوا فِي أَطْرَافِ الرِّمَاحِ فَإِنَّهُ أَمْوَرُ لِلْأَسِنَّةِ یک عده در جنگ نیزه دارند. دور و بر نیزه دار ها باشید. این آرایش جنگی را نگاه کنید. چرا؟ چون باعث می شود از شمشیر دشمن در امان بمانید ولی قدرتِ شمشیر زدن داشته باشید؛ چون نیزه بلند است، یک حاشیه درست می کند.  او جرأت نمی کند جلو بیاید؛ ولی شما جرأت می کنید در سایه نیزه جلو بروید.

وَ رَايَاتُكُمْ فَلَا تُمِيلُوهَا وَ لَا تُزِيلُوهَا وَ اجْعَلُوهَا فِي أَيْدِي شُجْعَانِكُمُ الْمَانِعِي الذِّمَارِ پرچم های تان به هیچ وجه از دستتان نیفتد و حتی خم هم نشود. پرچم حق ندارد در جنگ  نه بیفتد و نه خم بشود. حواستان باشد پرچم است، عَلَم است، همیشه باید پرچمتان بالا باشد. نشود پرچم ‌دار از صحنه بیرون برود. پرچم داری در جنگ چیز شگفت انگیزی است. در نبرد دو دست کار کند، خیلی بهتر است؛ ولی یک دست باید پرچم باشد و یک دست شمشیر. قدرت مبارزه شما را کاهش می دهد. ولی در کل جنگ نظام ایجاد می کند. یک عده باید باشند که یک دستشان پرچم باشد و یک دستشان شمشیر وَ اجْعَلُوهَا فِي أَيْدِي شُجْعَانِكُمُ الْمَانِعِي الذِّمَارِ شجاعانی که پرچم را محکم نزد خود نگه می دارند و جانشان برود پرچم زمین نمی افتد. 

وَ الصُبَّرِ عِنْدَ نُزُولِ الْحَقَائِقِ این ها ایستادگی دارند.  اگر دسترسی دارید، کتاب وقعة الصفین صفحه 235 را ببینید. کتاب جالبی است.

 أَهْلِ الْحِفَاظِ الَّذِينَ يَحُفُّونَ بِرَايَاتِكُمْ وَ يَكْتَنِفُونَهَا يَضْرِبُونَ خَلْفَهَا وَ أَمَامَهَا این ها کسانی هستند که در نبرد پرچم را محکم نزد خود می گیرند و از جلو و پشت با دشمن خودشان مبارزه می کنند؛ چون دشمن برایش مهم است که اول صاحب عَلَم را بزند؛ چون علم بیفتد، هیمنه لشکر می ریزد. از جلو و پشت مبارزه می کند. این ها ساختار صف کردن یک لشگر در  میدان جنگ است.

 ادامه عبارت به آن چه که ما می‌ خواستیم بگوییم نزدیک است. من این خطبه را برای این قسمت می خوانم.

وَ لَا تُضَيِّعُوهَا أَجْزَأَ كُلَّ امْرِئٍ مِنْكُمْ رَحِمَهُ اللَّهُ قِرْنِهِ وَ وَاسَى أَخَاهُ بِنَفْسِهِ 

خیلی عجیب و غریب است. می‌ گوید نکند که یکی از شما در نبرد با دشمنِ روبه رو، این نبرد را رها کند که دشمن فرصت کند، برود سراغ برادرش و او مجبور شود برود با دو نفر بجنگد. (من خطبه را برای این قسمت خواندم.) نکند در مبارزه رو در رو با دشمن، یکی از شما ضایع کند، جاخالی بدهد، کنار بکشد، تا چه بشود؟ برادرش مجبور شود با دو نفر مبارزه کند. دشمنی که باید با من مبارزه می‌ کرد، برود سراغ یک نفر دیگر. 

چرا باید با هر توانی که داریم، در صحنه نبرد با دشمن حضور داشته باشیم؟

می خواهم از این چه استفاده ای بکنم؟ می خواهم بگویم هر کسی در میدان نبرد حضور پیدا نمی کند، نفر دشمن را که مخصوص او بوده، وا گذاشته و در نتیجه برادری دارد با دو دشمن می جنگد. چون شما در وسط صحنه نیستید، هر طور که می خواهی وسط صحنه باش. 

یک نفر می تواند درس بدهد؛ یک نفر می ‌تواند به بقیه روحیه بدهد؛ یک نفر می تواند کتاب بنویسد؛ یک نفر می تواند کلاس بگذارد. هر کسی یک کار می تواند انجام بدهد. اگر کسی کاری را که می ‌تواند بکند، انجام ندهد، یعنی یک دشمنی که قرار بوده با او بجنگد، وا گذاشته شده است. خوب آن دشمن که نمی گوید چون من یار مقابلم نیست، بازی نمی کنم. مسابقه ورزشی که نیست؛ جنگ است. وقتی ببیند شما نیستید، می رود سراغ یک کس دیگر و او مجبور است با دو نفر هم زمان بجنگد. یا با سه نفر هم زمان بجنگد. جریان باطل مثل ما عِدّه و عُدّه دارد. حتی ابلیس و جنودش. آن ها هم موجودات محدودی هستند. اگر من وارد میدان نبرد بشوم، یک نفر از شیاطین مأمور می شود با من بجنگد. من یک نفر را در نظام جنگ، به خودم مشغول کرده ‌ام. 

ما فکر می کنیم آن طرف یک جریان دائمی است، فرقی نمی کند چند نفر بیایند. چه فرقی می کند؟ شما دارید می ‌جنگید. بجنگ دیگر. چه من بیایم و چه من نیایم، شما بجنگ دیگر. ببین! وقتی شما می‌ آیی بار دشمنِ او را نصف می کنی؛ یعنی حجم دشمن او را نصف می کنی. چون نصف دشمن مشغول تو می شود. آن طرف که یک جریان کُر نیست که دائم آب تولید کند. اگر قرار هم باشد کُر باشد، این طرف، جریان کُر است؛ چون به حق وصل است . آن طرف هم مثل ما عِدّه و عُدّه دارد. هر یک نفری که وارد میدان می شود، مثل میدان جنگ است. چند نفر از دشمن مامور این بنده خدا می شوند. یعنی چند نفر از دشمن وقت نمی کنند که به یک نفر دیگر حمله کنند. یعنی موضع برادرم تثبیت می ‌شود. یعنی ای بسا اگر تعداد ما زیاد بشود، آن ها چون به ما می پردازند، یکی از ما اصلاً دشمن پیدا نمی کند و فرصت می کند فرار کند و از جای دیگر ضربه کاری بزند. فکر نکنید دشمن آن قدر عِدّه و عُدّه دارد. باور کنید که آن ها هم مثل ما عدد دارند. یعنی اگر ما صد نفریم، بشویم دویست نفر، ممکن است دو نفر ما بدون هماورد بمانند. بعد آن دو نفر ممکن است چون حواس کسی به این ها نیست، یک عالمه کار بتوانند بکنند. این نود و هشت نفر دشمن را مشغول کرده اند، که آن دو نفر یک گلی بزنند. باور کنید این اتفاق ‌ها در میدان نبرد می افتد. جنگ است. آن طرف هم نیرو است؛ این طرف هم نیرو است. آن طرف هم یک خرجی دارد، این طرف هم یک خرجی دارد. آن  طرف هم خرجش را مصرف کند، تمام می ‌شود؛ من هم خرجم را مصرف کنم، تمام می شود.

 همه در عالم دنیا داریم نبرد می‌ کنیم. دشمن که ملکوتی نیست. تازه من شاید ملکوتی باشم؛ ملائکه بیایند پشت من و به منبع بی انتها وصل شوم. قطعاً ملائکه پشت آن ها نیستند. او حداکثر، جن پشتش است. جن موجود محدودی است؛ نامحدود نیست. شیاطینِ جن به ملکوت وصل نیستند. آیه می ‌گوید این بخواهد عالم بالا برود و به ملکوت دست پیدا کند با شهاب ثاقب او را می زنند. او متصل به ملکوت نیست. پس محدود است. او همه نگرانی اش این است که ما یک روزی بفهمیم عددش محدود است. چون وقتی بفهمید دشمنتان حد اکثر یک میلیون نفر است، خوب اگر ما یک میلیون و پانصد هزار نفر باشیم، پانصد هزار نفر از او بیشتریم. خوب این پانصد هزار نفر یا می‌ روند یک کاری می‌ کنند، یا می ‌ریزند سر این ها و دو  به یک و سه به یک می شوید در میدان نبرد. جنگ است؛ واقعا جنگ است. 

هرکس وارد میدان شود، ولو در حد این که با نوجوان ها جلسه بگذارد، یک محتوای صوتی آماده کند، شما فکر کنید  همان متنی که یکی از دوستان اول جلسه گفتند، یک دشمن باید کار ایشان را خنثی کند. جنگ است دیگر. یکی شروع کند با پنج نوجوان کار کردن، یکی باید مشغول شود این را خنثی کند. یکی تصمیم بگیرد برای مادرها فایل های صوتی تولید کند، یکی باید ضربه این را خنثی کند. یکی تصمیم بگیرد قرآن بگوید، به یک محفل پنجاه نفر از دانشجویان، دشمنی باید مشغول این بشود دیگر. 

اگر از همه محورها وارد میدان عمل بشویم، دشمن مجبور است با ما مبارزه کند. توان دشمن کاهش پیدا می کند. به خاطر حضور من و امثال من فشاری که روی بعضی از برادران و خواهران مومن ماست، کاهش پیدا می کند. بعضی ها به شدت در فشارند. چون در یک زمان واحد با سی نفر از دشمن دارند می جنگند؛ چرا؟ چون بقیه در میدان نیستند. این زشت است که شبیه جنگ احد بجنگیم. یک بار جنگ احد را در تاریخ تجربه کردیم. بس است دیگر. جنگی که همه گذاشتند رفتند و امیرالمومنین علی علیه السلام با هفتاد نفر یک تنه مبارزه کرد. امیرالمومنین در جنگ احد تا مرز شهادت رفت که وقتی ورقِ جنگ با ایستادگیِ ایشان برگشت، امیرالمومنین را در حالتی نیمه جان از روی زمین برداشتند؛ در حالی که بیش از شصت ضربه کاری شمشیر خورده بود. خوب چرا امیرالمومنین باید با هفتاد نفر بجنگد؟ چون هفتاد آدم دیگر نبودند. اگر آن هفتاد نفر بودند، امیرالمومنین با یک نفر می جنگید. امیرالمومنین یک نفر را شکست می‌ داد. 

چنان که امام حسین علیه السلام پسر خَلَف امیرالمومنین است. چرا امام حسین علیه السلام باید کشته شود؟ چون آدم به اندازه کافی نیست. اگر در کربلا به جای هفتاد و دو نفر، هفتصد و بیست نفر بودند، هفت هزار نفر بودند که آن اتفاق نمی افتاد. یک نفر فقط می آمد سنگ می زد. بالاخره یک نیروی دشمن مشغول او می شد. 

دیگر از جنگ بدر که بدتر نیست. در جنگ بدر، دو سه نفر اسب داشتند. نزدیک به بیست، سی نفر شمشیر داشتند. الباقی پیاده بلند شده بودند و آمده بودند و سنگ از زمین جمع می کردند. از جنگ بدر که بدتر نیست که. یک مشت آدمی که فقط خودشان را آوردند. جنگ است. البته نمی دانستند می ‌خواهد جنگ بشود؛ آمده بودند کاروان تجاری را بگیرند. زد و جنگ شد. نقشه دشمن بود. کاروان را آورده بود جلو که آن ها به هوای کاروان بیرون بیایند و بعد آن ها را دور بزنند و با لشکر رو به‌ رو شوند. این طرف سیصد و سیزده نفری است که  دو، سه نفر اسب دارند، و بیست، سی تا شمشیر دارند، آن طرف چهار هزار نفر تا دندان مسلح. از میدان فرار نکن. دشمن را مشغول کن. فِعلیّتت سنگ ‌زدن است، بردار بیاور. بالاخره یکی از نیروهای دشمن را مشغول می کنی.

 ما مجاهدین که کاری نمی کنیم؛ آخرش خدا می آید امرش را جاری می کند. از ما خواستند در وسط میدان سنگت را  بزن. شمشیرت را بچرخان. همان طور که شمشیرت را می چرخانی،  می بینی دشمن فرار می ‌کند. می گویی من کاری نکردم. ملائکه آمدند و دشمن ترسید و در رفت. اصلا تو کاری نکردی؛ فقط آن وسط بودی. 

حالا من نمی خواهم از این زاویه بگویم. ما به این اعتقاد داریم. ولی من می‌ گویم به چشم یک میدان نبرد نگاه کنید. عِدّه و عُدّه ما باید زیاد بشود که دشمن را به خودمان مشغول کنیم. 

لطفاً هر کس هر فِعلیتّی دارد، بیاورد وسط. کسی می تواند متن بنویسد، خوب بنویسد. نگو من نمی دانم به درد می خورد یا نمی خورد؟ بنویس، به درد بخور می ‌شود، مورد نیازش هم پیدا می ‌شود. بنویس. اولی را که بنویسی، دومی را که بنویسی، از سومی می فهمی چه کار کنی. نگو کلاس بگذارم یا نگذارم؟ کلاس را بگذار، هدایت می شوی و می فهمی چه بگویی. مگر آدم می ‌تواند قبل  از این که وارد میدان بشود، بفهمد که باید چه کار بکند. آقا! من نمی دانم اگر بروم این کار را بکنم، درست می شود یا نه. من نمی گویم کسی بیشتر از فعلش، ادعا  کند؛ ولی فعلا شما بیا وسط میدان می توانی برای ده نفر حرف بزنی، بزن. می توانی فایل صوتی تولید کنی، خوب تولید کن. می توانی متن هایی درست کنی برای یک عده ای و گروه درست کنی و بفرستی، بفرست. می گوید شاید فایده نداشته باشد؛ شما بیا، یک دشمن را به خودت مشغول می کنی. یک دشمن به شما مشغول می شود که کار تو را خنثی کند، یعنی یک فشار از روی یک مجاهد واقعی داری بر می ‌داری. اصلاً شما فکر کن ما سیاهی لشکریم؛ چه اشکالی دارد؟ من سیاهی لشکر امام زمان هستم. من آن مبارز اصلی نیستم. من همانی هستم که وقتی می‌ آیم، دشمن به خاطر من آرایش می گیرد؛ فشار از روی مجاهد اصلی برداشته می شود. چه اشکالی دارد؟ من نقشم این است. 

حالا البته میدان نبرد باید پرچمدارانی داشته باشد که پرچم را با یک دست گرفتند و با دست دیگر از جلو و عقب مبارزه می کنند. خدا حفظشان کند. من دعا می کنم برای پرچمداران میدان مبارزه؛ ولی من سیاهی لشکر که می توانم باشم. خوب بیا در همان جا کار کن و دشمن به تو مشغول شود و او دستش آزاد شود و این وسط، از غفلت دشمن استفاده می کنیم. باور کنید دشمن مثل ماست. او هم دچار غفلت می شود و یک نفر می رود ضربه می زند؛ عین جنگ نظامی است. چگونه در جنگ نظامی عملیات ایذایی می کردند. یک عده می رفتند فقط کارشان این بود که دشمن را به خودشان مشغول کنند و دشمن به این ها مشغول می شد، گردان اصلی  عملیات را انجام می ‌داد. در عرصه فرهنگ هم همین طور است. فکر نکنید دشمن چیز عجیبی است؛ بله، البته او سعی می ‌کند هوشمندی داشته باشد؛ سعی می‌ کند برنامه‌ ریزی داشته باشد. جنگ است دیگر. ولی او هم مثل من است. او مثل من دارد می جنگد. او هم خستگی های من را دارد؛ غفلت ها را دارد ؛کلافگی ها را دارد؛ مشکلات را دارد؛ با خانواده اش مشکل دارد. 

یک بار درباره مجاهده صحبت کردم؛ گفتم که کسی که در میدان مجاهده است، دست یاری خدا پشت اوست. این حرف را قبلا زده ام. این سخن را در ذهن تان ذخیره کنید. فکر کنید حداقل در میدان نبرد من دشمن را به خودم مشغول می کنم،  برادر من، خواهر من فرصت پیدا می کند یک عملیات قابل توجه انجام دهد، جبهه حق پیروز ‌می شود. دغدغه من این نیست که من ضربه نهایی را بزنم. چه فرقی می کند؟ معاویه که شکست بخورد، لشکر علی علیه السلام پیروز شده است. چه فرقی می کند چه کسی معاویه را بکشد؟ این که اهمیت ندارد. 

همه حرف ما در این جلسه این است که خواهران و برادران بزرگوار تا جلسه بعدی که ما سه هفته دیگر خواهیم داشت، لطفاً تا جلسه آینده، دوازدهم دی هرکس فِعلیّت هایی را که در درونش است، انگیزه ها، مقاصد، (منظور فِعلیّت های حق است نه این که آرزو دارم برم فلان جا فلان چیز را بخورم) سعی کنیم به بروز و ظهور برساند. من همیشه دوست داشتم فلان کار را بکنم؛ و می بینم در توانم هم هست؛ دوست داشتم فلان چیز را بنویسم؛ دوست داشتم پنج نوجوان را جمع کنم دور هم؛  ده دانشجو را جمع کنم؛ یک عده رفقای قدیمی بودیم؛ آن ها را حول یک موضوع حق جمع کنم. همیشه دوست داشتم و توانش را هم داشتم  به دلایل مختلفی مثل این که مشغله داشتم یا فکر کردم ممکن است کار مهمی نباشد، انجام نداده ‌ام. هر کس تا سه هفته آینده حداقل یک فعلش را به ظهور برساند. این جمع که الان حدود صد نفریم، شما فکر کنید صد نفر تا سه هفته آینده یک فعلشان را وارد میدانِ بُروز کنند؛ یک فعل ساده، یک کار معمولی. ببینید دشمن به اندازه صد کار جدید باید آرایش پیدا کند، باید برای این موضوع نیرو گذاری کند، باید بنشیند نقشه بکشد. الان این جلسه ما بدترین عرصه برای دشمن است. اگر به این حرف‌ عمل کنیم و هر کس فقط یک فعل را بیاورد وسط و به اندازه یک کار کوچک مثلا بگوید من نکات سوره صف را جمع آوری می کنم یا صوتش را می سازم یا کلیپ می سازم یا یک کتابچه کوچک می نویسم یا با چند نوجوان جلسه می گذارم، سوره صف را می گویم. هر کس هرکاری می ‌تواند انجام بدهد؛ ولی یک کار برای غلبه دین.  کسی می گوید: اتفاقا من خیلی دلم می خواست قرآن بخوانم. قرآن را که باید می خواندی؛ البته آن خوب است؛ من نمی خواهم ارزش آن را پایین بیاورم. چون همین که شما یک مقدار بیشتر قرآن بخوانید، شیطان باید برای غفلت شما یک زحمت بیشتری بکشد. نمی خواهم ارزش این کار را پایین بیاورم. اما منظورم یک کار در میدان مجاهده و در میدان مقاتله است. إن الله يُحِبُّ الَّذينَ يُقاتِلُون میدان مقاتله، یعنی می خواهم دشمن را بکشم. البته ما می دانیم شیطان و هوای نفس دشمن هستند و نمی خواهیم از این دشمن ها غفلت کنیم. هر کس یک کار در صحنه اجتماعی بیاورد.‏

این می شود انفاق. این خودش انفاق است. چرا؟ چون شکاف پر کن است ولی به روایت سوره صف، دشمن به زحمت بینداز است. چقدر دشمن را به زحمت می ‌اندازد! آن قدر ما را لعن و نفرین خواهد کرد. چقدر خوب! چقدر خوب که انسان مغضوب دشمنان خدا شود. چقدر خوب که دشمنان خدا از ما از عصبانی باشند. آمریکا از ما عصبانی باش و از این عصبانیت بمیر. چقدر خوب! شما فکر کنید صد کار اضافه شود به مجموعه فعلیت های جبهه حق در عالم. 

حالا شما فکر کنید این حرف را اگر می شد به گوش دنیای اسلام برسانیم، بگوییم شما دو میلیارد مسلمان هر کدام یک فعل بیاورید وسط. بعد شما فکر کنید دو میلیارد فعل می آید وسط، این، آرایش دشمن را ناگهان به هم می ریزد؛ چون برای چنین حجمی آماده نیست. اگر هم آماده باشد، بالاخره مجبور است  برود آن جا، فشارش از این سمت کاهش پیدا می ‌کند.

فایده جنگ نیابتی ایران در منطقه چیست؟

 برای چه دارند خودشان را به آب و آتش می زنند از این که ایران در منطقه دارد فلان کار را می‌ کند و جنگ نیابتی می‌ کند؟ به خاطر این که وقتی حزب الله لبنان و حشد الشعبی عراق و زینبیون پاکستان و فاطمیون افغانستان و مردم یمن و مردم بحرین وارد میدان مبارزه می شوند، طبیعتاً فشار از روی ایران برداشته می شود. نه این که ما بخواهیم فشار از روی ایران برداشته شود، یعنی ایران راحت بشود؛ نه یعنی یک نفر در میدان مجاهده دشمنانش مشغول می ‌شوند، او فرصت می کند ضربه محکم تر و کاری تری بزند. او می تواند عمودش را محکم تر بر سر دشمن فرود بیاورد. 

چرا در این زمان، رژیم صهیونیستی دنبال معاهده بستن با بعضی از کشورهاست؟

معلوم است دشمن باید از این موضوع دردش بیاید و خودش را به آب و آتش بزند و یقه اش را پاره کند که چرا دارد این اتفاق می افتد. چون تمرکز دشمن را از مبارزه دارد بر می دارد. الان خیلی فرق می‌ کند. قبلا همه محاصره ها دور کشوری به نام ایران بود. الان پخش شده است. برای همین دارد آرایش پیدا می کند؛ او هم دارد لشکر سازی می کند. عربستان! بیا معاهده امضا کنیم، امارات و بحرین و بنگلادش و چاد بیایید معاهده امضا کنیم. این ها که کشورهای بیچاره ای هستند؛ چه لازم دارد که آرایش درست کند؟ چون میدان مبارزه بزرگ شده است. قبلا خودش را خوار و خفیف نمی‌ کرد بخواهد با این ها قرارداد امضا کند. فکر نکنید الان رژیم صهیونیستی دارد با این ها معاهده امضا می‌ کند، یعنی چقدر دارد پیشرفت می‌ کند. رژیم صهیونیستی قبلا این ها را آدم حساب نمی کرد. اصلاً از این خبرها نیست. حالا مجبور است با این هایی که آدم حساب نمی کرد، طرح معاهده بنویسد؛ چرا که جبهه مقابل خیلی بزرگ شده است و این بیچاره یک‌ تنه از پسش برنمی آید. لذا مجبور است بگوید بیا با هم معاهده بنویسیم. شما هم در تیم ما باشید و گرنه تو، در تیم ما؟! تو آدم نیستی بخواهی در تیم من باشی. به این ها رو نمی داد. از بدبختی اوست. خودش هم می ‌داند. عمق این معاهده ها، بدبختی است. این که ارتش رژیم صهیونیستی دارد از این ها استفاده می ‌کند، عمق بیچارگی و استیصال او است. اصلاً نگران نباشید. فقط بروید جلو. دشمن در حال منفجر شدن است. از به کار گرفتن امثال چاد و این طور کشورها بفهمید ماجرا چیست. نمی ‌خواهیم به این کشورها بی احترامی کنیم. منظورمان دولت های بیچاره این هاست. منظورم مردم آن ها نیست مردم  آزاده اند. امام خمینی فرمودند ما با ملت ها سروکار داریم. چنان ‌چه منظورم مردم عربستان نیست؛ منظورم دولت‌ های بیچاره چاد و سومالی و عربستان و امارات و این هاست. این ها دولت های حقیری هستند. این که تَوهّم طرف را بر می دارد که می‌ گوید اگر خواستند با ایران صحبت کنند، من هم باید باشم، خنده دار است. این ها بیشتر شبیه جوک و کاریکاتور است. چه با نمک! مثلا مورچه آمده می گوید از این به بعد فیل ها خواستند حرف بزنند، من هم باید باشم. عزیز دلم! همین که تا حالا پایمان را بر نداشتیم، بگذاریم آن جا به خاطر رسم برادری است. اشکال ندارد بگذارید او هم احساس گنده بودن کند. دارد احساس بزرگی می کند؛ چون دارد با او معاهده می بندد. ببینید او چقدر بیچاره است. ما که این را برادر خودمان می دانیم. او این را آدم حساب نمی کرد. این که الان حس می کند، گنده شده، دارد این حرف را می ‌زند. فکر کنید برای آمریکا و اسرائیل چقدر درد دارد که این دارد می‌ گوید می خواهید با ایران حرف بزنید، من هم باید باشم. او خون، خونش را می ‌خورد و می ‌گوید فلان فلان شده! من تو را آدم حساب نمی کردم؛ حالا برای من شاخ شده ‌ای؟! ما که همیشه به او می گفتیم بیایید با هم حرف بزنیم. چون آن ها، این ها را آدم حساب نمی کردند و می گفتند پنج به علاوه یک باید با ایران صحبت کند. ایران هم چقدر بزرگ است که همیشه پنج به علاوه یک باید با او صحبت کند. آن ها، این ها را هیچ وقت آدم حساب نمی کردند. ما که همیشه می گفتیم ما دوست و برادر شما هستیم.  چه فشار روانی دارد به دشمن می آید. هرچه هم جلوتر می ‌رود، بدتر می شود؛ چون وقتی او را گنده می کنید، خودش طالب امتیازات می شود.

 آینده دنیا آن قدر جالب است! این ورق دارد بر می‌ گردد. این قدر چیز جالبی است. آدم کیف می ‌کند. از این سمت هم سخت است؛ ما در فشار هستیم. فقط ایستادگی می خواهد. اگر ایستادگی کنیم، طرف مقابل در حال منفجر شدن است. فقط کافی است ایستادگی کنیم. صدای منفجر شدن او می آید. بعد می بینید ما پیروز شدیم فأصبحوا ظاهرین این همه دشمنان را شکست دادیم؛ خدا دشمنان را شکست داد؛ ولی راهش این است که کسی فِعلیّت بدون بروز نداشته باشد.

 درخواست بنده عمیقا از دوستان این است تا سه هفته آینده و جلسه بعدی ما که باز سوره مبارکه صف خواهد بود، (هر سوره را دو جلسه کار می کنیم) لطفاً هر کس با یک فعلیتی در جلسه شرکت کند. اگر کسی فعلیت نداشت، قدم همه روی چشم. نشست قرآنی است و درِ آن به روی هیچ کس بسته نیست. ما هم  حق نداریم چنین کاری کنیم؛ ولی خیلی فرق می‌ کند با لباس نظامی بیایید در جلسه بنشینید یا با لباس مهمانی. سوره را هم یک طور دیگر می فهمید. با لباس مهمانی بنشینید، یک چیز می فهمید، با لباس نظامی که اگر بتکانی، خاک بلند می ‌شود، که گویا همین الان از نبردهای خط مقدم آمده ای، خیلی سوره را متفاوت متوجه می شوی. جلسه بعدی همه با لباس خاکیِ نبرد رفته بیایید. ولو یک کار کوچک.  هر کسی یک فِعلیّت اجتماعی را بروز دهد و عمل ‌کند. همیشه آرزو داشتید چنین کاری بکنید، این کار را عملی کنید؛ کاری ندارد. وقتی هم نمی گیرد. دشمن را به خودش مشغول می‌ کند؛ صف ما را مستحکم می‌ کند؛ هیبت جبهه حق را بالا می ‌برد. کمک می‌ کند به لیظهره علی الدین کله دین خدا را بر همه دین ها غلبه می دهد، به این غلبه کمک می کند. 

نشست بعدی ما مصادف است با سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی که نمونه بارز موضوعِ فعلیتِ به صحنه آمده است که هرچه فعلیت داشته وسط صحنه بوده، خیلی باشکوه است.

پاسخ به سؤالات

سؤال: اگر همین حالا با کار های کوچک دیگری درگیر هستیم، آیا باید کار مؤثرتری انجام دهیم و کارهای کوچک را رها کنیم؟

پاسخ: برنامه ریزی خودش قاعده دیگری دارد. جای دیگر در موردش صحبت می کنیم. برنامه ریزی در میدان مجاهده، خودش، دارای قواعدی است. این که از کجا بفهمیم چه کاری اولویت دارد یا ندارد. در مورد برنامه ریزی  مجموعه ای است به نام آداب عملیات، کتاب نشده. سوال شان این است که آیا در خصوص برنامه ریزی در میدان عملیات منبعی وجود دارد؟ اجازه بدهید جلسه آینده آن را معرفی می‌ کنم. چون به صورت کتاب نیست ولی حتما چند روز قبل از جلسه به من یادآوری کنید که برای جلسه آن را به طور مشخص آماده کنیم و معرفی کنیم. ولی الان موضوع برنامه ریزی سرجایش. یکی از فعلیت‌ های انجام نشده را فعلیت بدهید.

سؤال: در مورد نماز اول وقت پرسیدند می شود مصداق فِعل، نماز اول وقت باشد؟ 

پاسخ: می تواند باشد ولی ما ترجیح مان این است که یک چیزی از جنس مقاتله باشد. حالا اشکال ندارد کاری کنیم بقیه نماز اول وقت بخوانند ولو دو نفر و سه نفر.

سؤال: سوالی که همیشه در این تکلیف هایی که در مدرسه قرآن ارائه می شود، برایم هست این است که اگر قرار باشد هر کسی خودش چریکی اقدام کند، از کجا بفهمد این کاری که انجام می دهد درست است یا نه؟ از کجا تایید بگیرد؟  یکی دوبار در مورد کارهایی که کردم نقدهایی صورت گرفته و استرس این که نکند موجب انحراف بشود، بیشتر از انرژی مثبت، در من اثر می کند. ملاک ارزیابی کاری که داریم انجام می دهیم که باعث انحراف بقیه نشود چیست؟

 پاسخ: ما در مورد کارهایی صحبت نمی‌ کنیم که مورد سوال است. مثلاً ترغیب یک نفر به نماز اول وقت. این چگونه ممکن است موجب انحراف بشود؟ یا مثلا ترغیب آدم‌ ها به تدبر در قرآن. یا بیان نکات سبک زندگی از تفسیر المیزان و یا از کتاب یک عالمی. و سعی می‌ کنیم این را رزق بقیه کنیم. یعنی نکاتی که جای دیگری شنیدیم، در جلسه قرآنی یا در یک کتابی ‌خواندیم، کاری می‌ کنیم به دیگران منتقل بشود. من منظورم این نیست که هر کس هرکاری می تواند انجام بدهد. برای همین یک قید حق برای آن گذاشتم. آن کاری که حق است. مطالب علامه طباطبایی، شهید مطهری ،خود قرآن، موضوع رشد، همین نکاتی که در مورد سوره صف گفته می شود را کاری کنید به گوش بقیه برسد، که کار بدی نیست. کار خوبی است. یا آدم دیگران را ترغیب کند به تدبر، به کار کردن، به نماز اول وقت، به احسان به والدین. این ها کار بدی نیست. ما همان هایی که داریم، آن قدر زیاد است که حد ندارد. اصلاً در مورد کاری که شک دارید، وارد نشوید. اما در مورد کارهایی که مطمئن هستید، وارد شوید و این ها کم نیست. 

الان به خاطر کرونا، آن هایی که با نوجوان ها کار می کنند، می دانند بچه ها بیچاره اند. بچه ها در خانه ها بیچاره هستند. نشسته در خانه. ارتباط با ارحام ندارد. درس خواندن هم دارد که مصیبت عظمایی است و یک تلویزیون دارد یا ساعت ها پای سیستم مجازی است. یک کسی باید این را کمک کند. هر کس در فامیل خودش، نوجوان ‌های فامیل یا جوان های فامیل را جمع کند. خانواده نیاز به کارکردن دارد. همسایه، هم سن و سال ها که با هم در یک دانشگاه بودیم، آن قدر ما در گروه‌ های مختلف هستیم، یادمان رفته که در این گروه‌ ها هستیم و آن ها یک حقوقی به گردن ما دارند. در خانواده تان پنج نفر خانم را پیدا کنید یا آقایان پنج نفر آقا را پیدا کنید، یک عده نوجوان پسر، یک عده نوجوان دختر را پیدا کنید. خدا می داند این ها احتیاج دارند و هیچ کس در میدان نیست کاری بکند. نمی تواند کاری بکند. همه غافلگیر شدند. یک نفر بلند شود و پنج نفر را دعوت کند در خانه اش با رعایت پروتکل ها؛  هیئتی بگیرد و چهار تا مطلب بگوید. انسان چند تا دوست و چند همکار و چند نوجوان را دعوت می‌ کند خانه، هیئتی می‌ گیرد چهار نکته می‌ گویند، با هم سلام و علیک می‌ کنند، میوه و چای می خورند، حرف می ‌زنند، پروتکل هم رعایت می‌ شود. خلاف قاعده بهداشت  هم عمل نمی‌ شود. این که نمی ‌شود همه رها باشند و کاری اتفاق نیفتد و دشمن راحت در میدان دارد برای خودش می تازد. این ها را که می توانیم انجام بدهیم.

 سؤال: گفته‌ اند ارتباط آیه دوم سوره صف «لم تقولون ما لا تفعلون» با این فراز از دعای روز سه شنبه حضرت زهرا سلام الله علیها را تبیین کنید: واجعل صالح ما نقول بالسنتنا نیة فی قلوبنا

پاسخ: حضرت هم برای قولشان و هم برای فعلشان دعا می کنند. خیلی جالب است؛ عبارات بسیار دوست داشتنی است. اللهم اجعل غفلة الناس لنا ذکرا واجعل ذکرهم لنا شکرا همیشه یک قدم از مردم جلوتر است. اگر مردم غفلت دارند در من ذکر فعال باشد. اگر مردم اهل ذکر شدند، من بروم در فاز شکر. واجعل صالح ما نقول بالسنتنا نیة فی قلوبنا این دعا برای هر دو تاست. اولا قول من صالح باشد و بعد آن قول صالح نیت خالص درونم را هم داشته باشد. جالب است بدانید که دعای سه شنبه حضرت صدیقه طاهره، دعای روز اجتماعی ‌شان است. دعای روزی که وارد ارتباط با جامعه می ‌شوند. کلاس ‌های درس و مواجهه ایشان با جامعه به احتمال زیاد روز سه شنبه است. نمی‌ گویند نمی روم؛ می روم؛ قولم را صالح و نیتم را صادق می‌ کنم و دعا می کند برای صالحِ قولش و نیت صادقِ درونش. خیلی چیز جالبی است.

سوال: خطاب آیه این است  چرا قولی دارید که فعل ندارد؛ چگونه می شود تعمیم داد به نیاتی که ابراز ندارد. ظاهرا منظور آیه قول بدون فعل است نه بر عکس. نمی گوید چرا قول و فعلتان منطبق نیست. می گوید چرا قولی دارید که فعل ندارد؟

پاسخ: جوابش این است که دارد می ‌گوید چرا قولی دارید که آن فعل نیست. حالا فکر کنید یک جایی من یک حرف می زنم فعل درونیم آن قول نیست. این که از ظاهر آیه روشن است. حالا فکر کنید یک جا چیزی را می دانم، ولی حرف نمی زنم الان قولم حرف نزدن است دیگر. دارم ابراز می کنم انگار من نمی‌ دانم؛ در حالی که می‌ دانم. فرقی نمی‌ کند وقتی شما سوالی از من می پرسید و من سکوت می کنم ، دارم ابراز می کنم که نمی ‌دانم. ولی من می دانم. از هر دو طرف عدم انطباق قول است با فعل. فرقی نمی ‌کند هر دو همین است.

 سؤال: این که انسان هایی را به کارهایی مثل تفسیر دعوت کنیم، در مورد انسانی که ضعف اعتقاد دارد، دعوت به این کارها و نبردها قدرت می ‌خواهد. چگونه به این قدرت ها برسیم؟ با چه سلاحی می شود انسان هایی را که اشتباه می‌ روند، به راه درست کشاند؟

 پاسخ: سوال خوبی است. حرف من در این جلسه این است که فعلاً به خط بزنیم. باور کنید خدا وسط میدان هدایت می‌ کند. ما هدایتِ وسطِ میدانِ خدا را ندیدیم؛ ولی شهدا و سرداران دفاع مقدس دیدند. مثل شهید برونسی که وقتی ‌می خورد به معبر مین گذاری شده دشمن که یک شَبه مین گذاری شده و پاکسازی نشده، در وسط میدان، حضرت صدیقه طاهره به او می گویند که چگونه از این میدان مین عبور کند. هدایت در میدان نبرد داریم. مخصوص کسی است که پایش را در میدان نبرد گذاشته است و این هدایت تا قبل از این که پایتان را بگذارید، نمی آید. حالا شما هم بایستید و بگویید تا هدایت نیاید، نمی‌ روم. نمی‌ گویم آدم بدون حجت کار کند. یک حجت حق اولیه به آدم می گوید چه کارکن. این که در آینده ما چه کار کنیم، بعضی‌ ها هدایت در میدان است. و البته در تکمیلِ نکته ‌ای که فرمودید و در تاییدِ اصل این سوال، بالاخره کسی که وارد میدان مجاهده می‌ شود، باید دائم معرفت خودش را اضافه کند. باید دائم معرفت افزایی کند؛ از هر راهی که می داند. ما می گوییم تدبر در قرآن، تدبر در روایات. مجاهد که نباید بایستد. بالاخص مجاهدی که میدان جنگش، میدان جنگ فرهنگی است. مثل جنگ نظامی، در جنگ نظامی شما باید دائم اسلحه تان را ارتقا بدهید. مگر غیر از این است؟ چرا؟ چون دشمن تان هم نایستاده. در میدان فرهنگی، سلاح شما، معرفت شماست؛ قلم شماست؛ درک شما از حقایق است؛ دائم باید ارتقاء بدهید. لذا مجاهد حق ندارد متوقف شود. باید خودش دائما برنامه  داشته باشد. فرض ما این است که همه برنامه ‌ای برای معرفت افزایی خودشان دارند. حداقل هر ماه یک بار جلسه باشگاه قرآنی نور شرکت می کنند. بالاخره آدم برای معرفت افزایی برنامه دارد. ما فرضمان را این گرفتیم که همه برنامه دارند. حرف من این است که این فعل تان را وارد میدان نبرد کنید. خدا خیرتان بدهد. 

 خیلی سوره صف، سوره فوق‌ العاده ‌ای بود. برای ما خیلی جالب و جذاب بود. ان شاءالله خدا به ما توفیق بدهد، این آیه را عمل کنیم که کونوا انصارالله.

 تا جلسه آینده برای شادی قلب نازنین حضرت حجت و سلامتی همه آن هایی که به هر طریقی دارند لشکر دشمن را مشغول می کنند و به دردسر می اندازند، و بارِ این نبرد را از دوش امام زمان می‌ کاهند، برای سلامتی همه آن ها و برای اضافه شدن همه آدم‌ های دیگر به این میدان نبرد و برای شادی روح آن عزیزانی از بین مومنین که در این ایام از دست دادیم، سرکار خانم تولیتی که در نشست قبل سوره صف در قم تشریف داشتند و خانم خان زاده ( باید بدانیم ما در دنیا ان ها را نداریم ولی  آن ها را از دست نداده ایم چون مومنی که دغدغه یاری امام را دارد از دنیا هم که می‌ رود دغدغه یاری امام را دارد برای همین اگر می بینید مومنی در دنیا دارد این کار را می‌ کند، پس از رفتن از دنیا هم برکات ملکوتی خودش را تا جایی که بتواند می ‌فرستد) برای شادی روح همه آن ها و همراهیشان در این میدان، همه با هم سه صلوات می فرستیم و یک سوره حمد قرائت می کنیم.

اللهم صَلِّ علی محمدٍ وَ آلِ محمد وَ عَجِّل فَرَجَهم

فهرست مطالب