نشست پنجاه و دوم مطالبی در مورد سفر حج، حقایقی در مورد عزاداری شیعی و ماموریت باشگاه قرآنی نور

استاد هانی چیت چیان

بسم الله الرحمن الرحیم

ماجرای کربلا هم با سفر حج شروع می شود.

تعدادی از بیشترین استفاده معنوی و باز شدن گره های زندگی انسان وقتی حاصل می شود که از دیگران اسم می برد. ما وقتی به اماکن مذهبی می رویم آنقدر حوائج خودمان زیاد است که یادمان می رود دیگران را یاد کنیم و بیشتر به مسائل خودمان می رسیم. ما باید از حضرت زهرا(س) یاد بگیریم که شب تا صبح دیگران را دعا می کردند و برای خودشان دعا نمی کردند و به خودشان نمی رسیدند که دعا کنند. واقعا گره های آدم وقتی باز می شود که دغدغه ی گره های دیگران را داشته باشد.

حالا ما هم وقتی توفیق پیدا می کنیم و به زیارتگاهی می رویم با خودمان یک لیست آدم ببریم. آنجایی که شروع می کنیم از دیگران یاد کردن، بدون اینکه به مسائل خودمان توجه کنیم مسائلمان را حل می کنند و این موضوع را ما نباید به این نیت که مشکل خودمان حل شود، دیگران را دعا بکنیم.

کسانی که به مدینه می روند و دغدغه ی نزدیک شدن به پیامبر خدا(ص) را دارند و چه در منسک حج که همه دغدغه ی زیارت امام حیّ خودشان را دارند و می خواهند در محضر امام حیّ شان برسند، در این نزدیکی و دیدن ما متوجه می شویم آن چیزی که مهم است این است که ما خواست پیامبر (ص) و یا امام را ببینیم چی هست و آن را انجام بدهیم. هرکس که می خواهد به یکی نزدیک شود علی القاعده به خواسته ی دل او باید نزدیک بشود. مثلا اگر من بخواهم به پیامبر(ص) نزدیک بشوم، باید ببینم خواسته ی دل پیامبر(ص) چی می باشد و خودم را با آن خواسته تنظیم بکنم، حالا چه به دیدار ایشان نائل بشوم یا نشوم. حضرت حجت هم همینطوری می باشد. حالا شاید یک شخصی هم در سرزمین منی حضرت را ببیند و این دیدار نهایتاً یک ربع طول بکشد و زمانی که می خواهند از هم جدا بشوند، لازم است بداند که امام از او چی می خواهد و برود سراغ آن کارها و صرف دیدار مدنظر نمی باشد. حالا چه ملاقات صورت بگیرد یا نگیرد باید دغدغه ی همه ی ما این باشد که خواستِ قلبِ امام را بدانیم چی می باشد و شروع کنیم آن را در زندگی مان وارد کنیم تا این نزدیکی اتفاق بیافتد.

حالا اگر کسی در مدینه با خودش خلوت بکند تا ببیند خواست پیامبر(ص) چی می باشد، متوجه می شود که درون قلب پیامبر(ص) خودِ خداوند تبارک و تعالی حاضر و حقیقت توحید می باشد و اُمنیه ی پیامبر(ص) این است.

أمَل به معنی دوست داشتنی های دست نیافتنی می باشد برای همین در قرآن همیشه مذموم می باشد و آمال بار منفی دارد که آن توهمات و دوست داشتنی های تخیلی می باشد ولی رغبت و اُمنیه این شکلی نیست. رغبت به معنای گرایش می باشد و به معنای صرف آرزو نیست، به معنای آن تپشی می باشد که قلب پیدا می کند و با تمام وجود می خواهد یک چیزی محقق شود به این می گویند رغبت. پس لیلةالرغائب شب آرزوها نیست بلکه شب رغبت ها می باشد. یعنی رغبت های ما روی چی می باشند و چه چیزی تپش قلب ها را زیاد می کند، ما باید آن ها را در لیلة الرغائب مدیریت کنیم. ولی ماجرای حج ماجرای اُمنیه می باشد. سرزمین منی ،سرزمین اُمنیه می باشد. که اُمنیه به معنای عینیت بیرونی مقصدی که در زندگی داریم می باشد. مثلا گوییم من می خواهم توحید در عالم فراگیر بشود می گویند عینیت این یعنی چه؟ یعنی شخص کلا ترک محارم بکند حتی ترک مکروهات بکند و تمام مسبحات و واجبات را انجام بدهد. این می شود عینیت خدا در قلب من بودن. به این عینیت بیرونی مقصد ، اُمنیه می گویند. اُمنیه دقیقا آن سمت دیگر آمال می باشد. آرزوهای عینی و دست یافتنی که اینها عامل رسیدن به مقصدمان می باشند؛ برای همین همه باید اُمنیه داشته باشند، انبیاء اُمنیه دارند. پیامبر(ص) اُمنیه این را دارند که توحید همه ی عالم را بگیرد و توحید در همه جا وجود عینی داشته باشد. آدم باید اُمنیه دار بشود یعنی مقصد که جز خدا و رسول نیست، اُمنیه پیدا بکند و بگوید من با این کار به سمت خدا حرکت می کنم. کسی که سفر حج می رود، وقتی برمی گردد باید به یک عهد مشخصی برسد و بگوییم من تصمیم گرفتم این کارها را که کاملا عینی می باشد را برای این مقصد انجام بدهم، به اینها می گویند اُمنیه.

حالا اگر کسی برود در قلب امام زمان(عج) و ببیند اُمنیه ی قلب امام زمان (عج)  چی می باشد، می فهمد که مقصد امام زمان(عج) چیزی جز توحید نیست. پیامبر گرامی اسلام(ص) هم همینطور می باشند. حالا اگر ببینیم اُمنیه ی آنها چی می باشد و چه چیزی را عینیت توحید در بیرون می دانند که می گویند اگر این اتفاق بیافتد، مقصد من محقق می شود. به سند آیات قرآن و روایات چیزی جز برپایی امت توحیدی نیست. یعنی همین مردمی که هستند، توحید در آنها شکل بگیرد ،یعنی در عمق قلب امام دغدغه ی موحد شدن مردم می باشد. اینکه مردم موحد بشوند، مردم خوش اخلاق بشوند، مردم معنویت پیدا بکنند، مردم رذائل اخلاقی شان را کنار بگذارند که اینها اُمنیه ی درون قلب امام و رسول می باشد.

که در آیات قرآن داریم که ای پیامبر تو داری دق میکنی ار اینکه مردم مومن نمی شوند، نشان می دهد عمق قلب پیامبر(ص) دغدغه اش ایمان مردم می باشد.

جمع بندی:

 1) هرجا رفتیم از دیگران به اسم یاد کنیم و وقت بگذاریم برای اینکه دیگران را دعا کنیم و نگران کمبود وقت خودمان نباشیم. شب تا صبح هم اگر برای دیگران دعا بکنیم و وقت نکنیم برای خودمان دعا بکنیم، هیچ اشکالی ندارد. که این سیره ی مادر هستی بوده که شب تا صبح برای دیگران دعا می کردند و برای خودشان دعا نمی کردند. گره های ما اینگونه باز می شود.

2) نه اینکه به دیگران بپردازیم چون دیگران خوب هستند و برای اینکه حوائج خودمان را بدهند، بلکه باید بدانیم دغدغه ی امام و رسول هم دیگران می باشند. اگر کسی این مدل را در زندگی اش نداشته باشد، شیعه ی امامش نیست. اینکه دغدغه ی موّحد شدن و معنوی شدن و اخلاق مدار شدنشان را داشته باشیم. اگر می خواهیم کسی را به دین دعوت کنیم، باید دغدغه ی مشکلات زندگی آن شخص را هم داشته باشیم. اگر کسی همچنین دغدغه ای نداشته باشد، دنبال اُمنیه امامش نیست. و این موضوع تنها به این معنا نیست که فقط همدیگر را به یاد داشته باشیم. این تفاوت شیعه و غیرشیعه می باشد.

در حادثه کربلا، امام حسین (ع) جانش و زندگی اش و اهلش و آبرویش را فدا می کند برای عبودیت مردم. که در زیارت اربعین خطاب به خدا می گوییم: شهادت می دهم که حسین ابن علی(ع) خون قلبش را داد و حاضر شد حریمش دریده شود برای اینکه بندگان تو به سمت عبادت بروند و از جهالت خارج بشوند. که این شهادت ما در زیارت اربعین می باشد. یعنی ما باورمان این است که حضرت همین کار را کردند.

وقتی که در مدینه می رود متوجه می شود که اگر پیامبر(ص) بخواهد روضه بخواند و اشک بریزد، نه اینکه به مصائب اهل بیتش گریه نمی کند  و ندبه نمی کند ولی بیش از آنکه به گودی قتلگاه گریه کند و بیش از آنکه غصه بخورد برای کوچه های بنی هاشم و برای زندان هارون الرشید و…،گریه می کند و غصه می خورد به خاطر مردمی که هنوز مومن نشده اند. یعنی برای پیامبر(ص) سهل است که اهلش را فدا کند به قیمت مومن شدن مردم. ولی خیلی گران است اگر مردم مومن نشوند. این ها شیعیان حضرت ابراهیم(ع) می باشند که ذبح کردن فرزند در مقام عبودیت هرچه قدر هم برایشان سخت باشد ولی این شیوه ی زیستشان می باشد. برای پیامبر (ص) سخت نیست اگر اهلش فدا بشوند، اگرچه به قیمت ایمان مردم تمام بشود ولی خیلی سخت است اینها فدا بشوند ولی مردم هم نخواهند مومن بشوند.

پس اگر کسی خواست گریه کند برای اباعبدالله الحسین(ع) حواسش باشد که باید گریه کند برای ایمان مردم. مواظب باشیم کارمان در مجالس فقط گریه برای امام نباشد.

هیئت هایی و مجالس روضه ای که برای اهل بیت گریه کنند ولی برای جامعه گریه نکنند و دغدغه ی امام حسین(ع) داشته باشند ولی دغدغه ی جامعه نداشته باشند، لباس عزای امام حسین(ع) بکنند ولی دنبال حل مسائل جامعه نباشد این هیئت، یک هیئت شیعی نیست بلکه یک هیئت کوفی می باشد. مردم کوفه هم همین کار را کردند. مردم کوفه هم برای امام حسین(ع) گریه کردند به خاطر اینکه کاروان امام حسین(ع) را بعد از عاشورا وقتی حرکت دادند، اول از کوفه رد کردند و بعد بردند شام. مردم کوفه وقتی فهمیدند، این ها همان آل حسین(ع) هستند که با آنها بیعت کردند؛ شیون سر دادند و گریه کردند. پس می شود که عزاداری های ما هم کوفی باشد. شیعه سبک عزاداری هایش این شکلی نیست. شیعه اگر مصیبت امام حسین(ع) را می شنود، سریعا متوجه می شود که چه چیز امام حسین (ع) را شهید کرد؟ می فهمد جهل مردم باعث این کار شد. تمام بغض فرو خورده ی شهادت اما حسینش را تبدیل می کند به بیرون بردن مردم از جهل .

اقامه ی عزای محرمی که نخواهد تبدیل شود به حرکت و به قیام، آن قیام در مسیر اقامه ی توحید و خارج کردن جامعه از جهل، کل عزاداری هایشان کوفی می باشد. و این حرکت کردن فقط به پول جمع کردن و کمک کردن به مردم نمی باشد. این خیلی اشتباه است که کسی فکر کند در منطق دین، اقتصاد و حل مسائل اقتصادی به غیر از نگاه به حل رذائلشان و باور های توحیدی شان و سبک زندگی توحیدی شان معنی دارد.

مردم را باید به سمت توحید دعوت بکنیم. برای دعوت به توحید شان هم باید گرسنه ای را سیر کرد و… اینکه گرسنه را سیر کنیم یک قسمت از این حرکت می باشد و کلش نیست. امام حسین (ع) قیام نکردند که مردم گرسنه نمانند. مثلا یزید داشته مال مردم را بالا کشیده و امام جلوی آن را بگیرد و قیامش به خاطر آن باشد. این که دلیل این همه حرکت و خون ریختن نمی شود.

همه ی ما نسبت به تمامی دوری هایی که نسبت به توحید در جامعه هست، مسئولیم. هیچ کس نمی تواند در این زمینه شانه از مسئولیت خالی بکند. مثلا در مدارس ، مطالب دینی به خوبی گفته نمی شود، چه کسی مسئول است؟ من!  اینکه دیگران مسئول هستند ، از ما بار برداشته نمی شود. مسئول اصلاح مدارس هم ما هستیم . فقر فرهنگی در حاشیه  ی شهرهای بزرگ چه کسی مسئولش می باشد ؟ ما مسئولیم. مسئول ضعف باور های دینی مردم آفریقا هم ما هستیم.

سبک زندگی کوفی ، سبک زندگی است که همه مسئول  هستند حالا یک قسمت کوچکی هم بخواهند به من بدهند که همان هم بعدا توجیه می کند.

نباید ما از زیر بار این مسئولیت ها شانه خالی بکنیم. همه ی ما مسئولیم.

اینکه مردم در افریقا مسئله را نمی دانند، به خاطر کم کاری من است.

پیامبر (ص) وقتی نماز شب می خوانده داشته خفه می شده از اینکه چطوری مردم را هدایت بکند. مبعوث شدند، دیدند که همه ی مردم را باید هدایت بکند. بعد فشاری به پیامبر (ص) وارد شد که حالت بیماری گرفت پیامبر (ص) که چطور مردم جهان را هدایت کنم که سوره ی مزمل می فرماید قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا ﴿۲﴾ و… که پیامبر (ص) مقداری از شب را استراحت بکن ، چون اصلا پیامبر (ص) با این همه دغدغه ای که دارد دیگر خوابش نمی برد. و آیات بعدی اش می رود در میدان دعوت مردم.

فلسفه وجودی شیعه مسئولیت هدایت جامعه می باشد.

«ثانِيَ عِطْفِهِ» در سوره حج به معنای پهلو کنار کشیدن می باشد. جوری خودت را بکشی کنار که قابل توجیه نباشد را ثانِيَ عِطْفِه می گویند. اینکه بگوییم این به من ربطی ندارد و آن یکی هم به من ربطی ندارد و… بعد همه چیز دیگر به ما ربطی ندارد. خیلی از ماها به این سبک خیلی از مسئولیت ها را از سرمان باز می کنیم.

نماز واجب می باشد، تحت هر شرایطی به ما واجب است که نماز بخوانیم به هر حالتی که می توانیم. روزه هم بر همه واجب می باشد، اگر نتوانیم روزه بگیریم می گویند اشکالی ندارد ولی از اول واجب می شود، نتوانیم وجوبش برداشته می شود. جهاد واجب می شود، اگر نتوانستیم وجوبش برداشته می شود. همه ی واجبات اول واجب می شوند، اگر نتوانیم از ما وجوبش را برمی دارند. حج تنها واجبی است که این شکلی نیست. می گویند قاعده استطاعت. به محض اینکه توانستیم واجب می شود تا وقتی نتوانستیم واجب نیست. که این با بقیه متفاوت می باشد. تنها واجبی که بعد از استطاعت واجب می شود. چرا همچین اتفاقی باید بیافتد؟ چرا یک واجبی حکمش این شکلی می باشد؟ ما استطاعت را برای خودمان این شکلی معنا می کنیم که بهمان گفتند هر وقت که توانستید واجب می شود، حالا الان که نمی توانم. خواستند ببینند چه کسیِ وقتی فهمید یک واجبی استطاعت لازم است، می دود برای استطاعتش. نه اینکه برگردد بگوید من که هنوز استطاعتم فراهم نشده پس واجب نیست که بروم.

این از آن واجب هایی است که آدم را الک می کند. اینکه هر موقع مستطیع شدیم حج بر ما واجب می شود را 2 جور می توانیم بخوانیم:

1) تا مستطیع شدم بر من واجب نیست که اکثریت این شکلی می خوانند که همه ی کارهایشان را انجام می دهند بعد حج می روند.

2) بر خود واجب می کند که برود مستطیع بشود تا حج بر او واجب شود. حج منسکی برای روشن شدن این فهم در انسان ها است. اینکه چقدر طالب امر خدا هستیم. اینکه آن قدر طالب امر باشیم که مقدمه را برای خودمان واجب بکنیم. حج، الک انسان کوفی و شیعه می باشد. خودشان بهانه می دهند دستمان برای اینکه نیاییم.

مثل اینکه امام حسین (ع) راست گفت و بیعت برداشت. ولی یک کسی مثل قاسم ابن الحسن بگوید که نکند سن من طوری باشد که بگویی من نیستم. من هم هستم. آن قدر احساس مسئولیت دارد که استطاعت لازم را برای خودش جور می کند. خیلی ها وقتی که حضرت بیعت را برداشتند، رفتند سراغ زندگی شان و سراغ زن و بچه شان. کرامت جریان حق می باشد که بهانه را دست آدم می دهد. چون اصلا نمی خواهد کسی توی رودربایستی بماند. فرق کربلا با بقیه ی میدان ها همین می باشد که هیچ کس به حالت رودربایستی نباید آن جا بماند. امام از هیچ کس حتی قیافه ی شکایت هم به خودش نگرفت. و بودند کسانی که گفتند آقا خانه مان وضعش این شکلی است، چطوری می شود بدون اینکه به آنجا برویم و اینجا را ترک کنیم، مشکل خانه مان را حل بکنیم؟ باید اینطوری از امام حسین (ع) سوال می پرسیدند اگر خواستند ثانِيَ عِطْفِهِ نکنند و شانه خالی نکنند.

و به جای اینکه بهانه‌ای که حضرت دستشان داده را علم بکنند و بروند از حضرت جدا بشوند، باید می‌گفتند که آقا چطوری این بهانه را از دستم بگیرم، شما بگو که چه کار بکنم که اینجا باشم و مشکل آنجا هم حل بشود؟ بعد امام راهکاری می‌داد که مشکل خانواده‌اش هم حل شد و پیش امام هم می‌ماندند.

حج هم مثل همین موضوع می‌باشد که خودمان باید شرایط را طوری بکنیم که مستطیع بشویم و حج را برای خودمان واجب کنیم. این یکی از بزرگترین درس‌های منسک حج می‌باشد. مهمترین منسک حج این است که کی واقعا امام‌خواه می‌باشد؟ یکی از بزرگترین درس های موضوع حج، امام‌خواه بودن می‌باشد و امام‌دار بودن مهم نیست. وگرنه خیلی ها امام‌دار بودند و خیلی ها کنار پیامبر زندگی کردند و خیلی ها با امام حسین بودند ولی امام حسین خواه نبودند. امام حسین خواه بودند مهمتر از امام حسین دار بودن است.

امام زمان خواه بودن مهمتر از امام زمان دار بودن است. آدم باید بعضی وقت ها شکر کند که امام زمانش نیست. با اینکه نبودن امام یک غصه می‌باشد ولی بعضی وقتها باید شکر کند که با نشان ندادن امام، دارند سعی می‌کنند من را امام‌خواهد بکنند نه امام‌دار. کسی که امام‌خواه نیست نشانه آن این است که کی برای مسئولیت های این عالم بهانه می‌آورد و کی خودش را مسئول تمام دردسرهای عالم می‌داند؟ این فرق بین امام‌خواه بودن و امام‌دار بودن می‌باشد.

محرم و مناسک حج قرار است آدم را امام‌خواه بکند نه امام‌دار. و بگوییم من در قلبم به غیر از امام را نمی‌خواهم و بگوییم هر چیز که امام بخواهد آن را می‌خواهم.

کوفه عین بنی اسرائیل می‌ماند که بنی اسرائیل به حضرت موسی گفتند تو برو بجنگ و وقتی جنگ تمام شد ما پیش تو میاییم. اگر خواستیم ببینیم شیعه کوفی چه شکلی می‌باشد برویم آیاتی که در مورد بنی اسرائیل می‌باشد را بخوانیم. هر کاری که بنی اسرائیل می‌کند آن شیعه کوفی می‌باشد.

آدم باید شیعه شود. شیعه شدن با امام‌خواه شدن می‌باشد. تا کسی حج را نفهمد کربلا را نمی‌فهمد و فهمی که آدم‌ها از کربلا دارند، یک فهم احساسی می‌باشد. باید حج را بفهمیم یعنی چی بعدش می‌فهمیم کربلا یعنی چی.

کسانی که سالیان قبل به حج رفتند تا سالیان سال قابل بازآوری می‌باشند و باید آنها را برای خودشان بازآوری بکنند. اینکه عرفات را برای خودشان تکرار بکنند و آنهایی که نرفتند هر روز سوره نبأ بخوانیم تا برویم. به هر دلیلی نتوانستیم برویم و فعلاً عقب افتاده سوره حج را بخوانیم. سوره‌ حج، سوره مناسک حج می‌باشد‌. بعد حقایق حج را در سوره حج می بینیم. باید اینها در زندگی ما شکل بگیرد. باید اسلام شیعی ناب به برکت محرم در زندگی ما فعال شود. ما نمادش را بگذاریم دغدغه امت پیدا کردن. باید برای حج فکر کرد. برای احیای حج فکر کرد.

برنامه یک‌ساله باشگاه:

سبک زندگی توحیدی اجتماعی از سوره‌های مسبحات می‌باشد که یکی از راه‌های دغدغه امت پیدا کردن می‌باشد. چون اگر قرار است امام‌خواه با دغدغه امت بشویم باید دغدغه‌مان این باشد که چطور توحید را در جامعه اقامه کنیم و با چه سبک و سیاقی می‌شود توحید را در جامعه اقامه کرد. مجموعه سوره های مسبحات (حدید، حشر، صف، جمعه، تغابن) را انتخاب کردند برای یک سال که روی این ۵ تا سوره کار شود. با این نگاه که ما ببینیم چگونه می‌شود توحید را در جامعه اقامه کرد و زندگی اجتماعی توحیدی داشت نه زندگی فردی توحیدی. این ۵ تا سوره چه چیزهایی را به ما می‌دهند و چه آسیب هایی را به ما معرفی می‌کنند که ما باید روی آن نقاط آسیب ها دست بگذاریم برای اینکه بتوانیم زندگی اجتماعی توحیدی را اقامه بکنیم؟ سوره مبارکه حدید مملو از زندگی توحیدی در وسط صحنه اجتماع می‌باشد که احیای این سوره‌ها در جامعه خیلی مهم است که این‌ها را بشناسیم و به دیگران معرفی کنیم.

مجلسی که ما تصمیم می گیریم دغدغه امام حسین(ع) را در آن دنبال بکنیم مجلس امام حسین(ع) می‌باشد. در این کلاس باید هرکس دغدغه این را داشته باشد که یک کاری انجام بدهد. اینکه یک جمله خوب از این در بیاوریم و یا تبدیل به پوستر کنیم، کلیپ درست کنیم، به صورت یک کارگاه در بیاوریم و به دیگران ارائه بدهیم، برویم در مدارس به بچه‌ها هم توضیح بدهیم و … . باید سعی کنیم محتوا را یک جوری تبدیل کنیم به چیزی که بشود آن را وارد جامعه کرد که این به سبک حسین زندگی کردن می‌باشد

********************

تدبر در سوره مبارکه حدید

بسم الله الرحمن الرحیم

آیه ۱: همه آنچه در آسمان‌ها و زمین است خدا را تسبیح می‌کند. یعنی منزه بودن خدا از هر عیب و نقص را بیان می‌کند که خدا عزیز حکیم می‌باشد. یعنی صاحب حکمی است که در صاحب حکم بودنش عزت دارد. حکمش هیچ وقت شکسته نمی‌شود حکمش نافذ و محکم است.

آیه ۲: آسمان و زمین ملکه اوست. دائما زنده می‌کند و می میراند. (مرگ هم به معنی فنا نیست. یعنی دائم زنده می‌کند و منتقل می‌کند). اوست که هر چیزی را اندازه زده‌. قدرت در اینجا به معنی اندازه زدن می‌باشد. از روی قدرتش است که هر چیزی را اندازه زده است.

آیه ۳: در عین اینکه اول است، آخر می‌باشد و در عین اینکه آخر است اول می‌باشد. اول و آخر خداست. انتها همانی‌ست که اول هم آن بود. او از همه آشکار تر و از همه باطن‌تر می‌باشد. کسی که از همه رو تر می‌باشد خداست و کسی‌ که از همه عمقی تر است هم خداست. کسی که به او دست پیدا نمی‌کنیم خداست. علمش به هر چیزی جاری است.

آیه ۴: او کسی است که آسمانها و زمین را در شش روز خلق کرد. (روز می‌تواند به معنای مرحله باشد.) پس از آن بر عرش مستقر شد و در مقام تدبیر عمل قرار گرفت. اکل خلق انجام شد و بعد تدبیر خلق را به دست گرفت. علم او دائماً جاری است بر هر آنچه که در زمین فرو می‌رود و از زمین در می آید و از آسمان نازل می‌شود و به آسمان بالا می‌رود. او با شماست هر جا که باشید و در هر حالتی که باشید. آن چیزی را که شما عمل می‌کنید او بر آن بیناست و می‌بیند.

آیه ۵: ملک آسمان‌ها و زمین برای اوست و همه امرها فقط به سوی او باز می گردند. انتهای هر امری در این عالم فقط به سمت خدا می رود.

آیه ۶: شب را در روز و روز را در شب می برد و از آن بیرون می‌آورد. شب و روز پیوسته درهم می‌روند و بیرون می‌آیند. و خدا به چیزی که در عمق سینه‌هاست آگاه است.

تا آیه ۶ کلاً وصف خدا می‌باشد که از شاخص‌ترین آیات توحیدی قرآن است. در این ۶ آیه به توحید و معاد و علم خدا و تنزیه او اشاره می‌کند. بعد از این ۶ آیه و معرفی خداوند، دستورات خداوند به مومنین شروع می‌شود. چنین توحیدی، چنین دستوراتی لازمه‌اش می‌باشد.

آیه ۷: ایمان بیاورید به خدا و رسولش. ایمان به معنای حسن اعتماد و حسن ظن می‌باشد. اعتماد کامل داشتن به آن چیزی که بهش ایمان می‌آوریم. ایمان یعنی من خودم را به او می‌سپارم و هر کاری که بگوید انجام می‌دهم. یعنی که وقتی خدا می‌گوید سر پسرت را با چاقو ببر، این کار را می‌کند و ذره‌ای هم شک نمی‌کند. ایمان دارای درجه می‌باشد. ایمان از جنس اعتماد می‌باشد. یعنی من به حرف او اعتماد می‌کنم حتی اگر به خلاف آن چیزی باشد که در اوج مهلکه باشد. این خدایی که چنین صفاتی دارد( آیات ۱ تا ۶)، به او اعتماد بکنیم و به رسول او هم اعتماد بکنیم. انفاق بکنید از آن چیزی که شما در آن مستخلف می‌باشید. یعنی دست قبلی‌ها بوده و به امانت رسیده دست ما و بعد از ما هم به بقیه داده خواهد شد و دستمان نمی‌ماند؛ مانند زمین. الان  زمینی که ما در آن زندگی می‌کنیم هزار سال پیش دست آدم‌های دیگر بوده، ۵۰۰ سال قبل

یک عده دیگر و الان ملک ماست و ۵۰ سال بعد ملک عده دیگر خواهد شد. یعنی ما فقط برای مدتی در آن مستقر می‌باشیم. حالا از همین چیزی که در آن مستخلف می‌باشیم و نه قبلش برای ما بوده و نه بعدش برای ما خواهد بود، انفاق بکنیم. اگر کسی قاعده استخلاف را بفهمد، انفاق کردن برایش آسان می‌شود. که این نه از قبل برای من بوده و نه در آینده برای من خواهد بود. حالا در این مدتی که در دستم می‌باشد، انفاق کنم.

 انفاق کردن به معنای بخشیدن نیست. انفاق مقابل واژه نفاق می‌باشد.

 نفاق: به تونل های زیرزمینی می‌گویند نفق. نفاق مثل موش کور می‌ماند از زیر می‌رود تونل زیرزمینی می‌زند برای کارهایی که می‌خواهد انجام بدهد. بعد سطح زمین را سست می‌کند و یک دفعه یک جایی نشست می‌کند و می آید پایین. به این کار می‌گویند نفاق.

 انفاق برعکس این می‌باشد. وقتی که ما در جامعه کاری بکنیم که تونل زیرزمینی لازم نباشد. مثال: من کمک مالی میکنم که یک کسی نخواهد بر مسیر نفاق، نیازهای خودش را برطرف کند. ولی انفاق فقط این نیست و فقط یک کمک مالی نیست. هر تلاش از یک چیزی گذشتنی (مالی، وقتی و… ) که نفاق جامعه را به بتواند برطرف کند. که لازم نباشد آدم‌ها برای برطرف کردن نیازهایشان زیرآبی بروند و یک جامعه محکم بتوانیم درست کنیم بدون زیرآبی رفتن.

 آنهایی که از شما ایمان بیاورند، انفاق بکنند، اجر کبیر خواهند داشت.

پس خدا در ازای آن توحید ۲ تا دستور داد: ۱. ایمان ۲. انفاق

آیه ۸: شما را چه شده که ایمان نمی‌آورید؟ آدم چرا نباید به خدا اعتماد کند؟ دلمان به جای دیگری گرم است که به خدا اعتماد نمی‌کنیم؟ چرا ایمان نیاوریم در حالی که رسول جلوه کامل ایمان است، ایمان از او فوران می‌کند. آنقدر به خدا اعتماد دارد که به او بگویند یک تنه برو به میدان جنگ، می‌رود و هراسی ندارد. حالا آن کسی که ایمان در او فوران کرده(رسول)، ما را هم دعوت می‌کند به ایمان. و اینکه شما میثاق بر روی ایمان هم دارید (حالا یک میثاق می‌تواند میثاق روز الست باشد و یا اینکه همه ما در یک روز شهادتین گفتیم و مومن شدیم که سوره این مورد دوم را مدنظر دارد. چون آیات رو به مسلمانان می‌باشد نه همه مردم. اگر همه مردم بود، میثاقش می‌شد الست بربکم). ماهایی که ادعای مسلمانی کردیم و قرار گذاشتیم که حرف خدا و رسولش را گوش بدهیم ایمان بیاوریم به خدا.

آیه ۹: خدا که یک عالمه آیه و نشانه بر عبد خودش نازل کرده تا ما را از ظلمات به سمت نور خارج بکند، گیرمان در کجاست؟ اگر چیزی را نمی‌دانیم مراجعه می‌کنیم به رسول و آن را می‌فهمیم. اینکه یک راه حلی را می خواهیم، به آن مراجعه می‌کنیم و می‌فهمیم و اگر جایی به آن تردید داریم، مراجعه می‌کنیم و به یقین می‌رسیم . او این کارها را کرده‌است برای اینکه ما را از ظلمات به سمت نور خارج کند.خدا که نسبت به ما رئوف و رحیم می‌باشد.

آیه ۱۰: حالا چه دردی دارید که انفاق نمی‌کنید؟ عالم که همه برای خداست. گفته شده از برای خدا بدهیم به خدا. این که درد ندارد.  انفاق نمی‌کنیم چون فکر می‌کنیم برای خودمان است؟ می‌ترسیم فقیر شویم که انفاق نمی‌کنیم؟ اینکه میراث خداست و برای خداست. آخرش هم به خود می‌رسد. دیگر انفاق کردن دردی ندارد.. چرا انقدر سختتان است انفاق بکنید؟

 یکی از مهمترین دلیل انفاق نکردن آدم‌ها این است که آدم‌ها اگر مطمئن باشند یک جایی که دارند سرمایه‌گذاری می‌کنند به نتیجه می‌رسد، در آن سرمایه‌گذاری می‌کنند ولی اگر آنجا که می‌خواهند سرمایه‌گذاری کنند ممکن باشد در آن زیانی باشد، دست و پایشان می لرزد و سرمایه‌گذاری نمی‌کنند. این تبدیل می‌شود در زندگی اجتماعی به موضوعی به نام «فتح». یک وقتی یک فتحی اتفاق می‌افتد و جریان حق حاکم شده و اوضاع خوب می‌باشد و انفاق کننده‌ها آدم‌های خوبی قلمداد می‌شوند و همه به آن‌ها می‌گویند: آدم‌های خیرین گرامی!! و زیاد تحویلشان می‌گیرند، آدم در این شرایط انفاق می‌کند. زیرا برایش اعتبار اجتماعی دارد. این می‌شود انفاق بعد از فتح.

انفاق قبل از فتح آن انفاقی است که وقتی انفاق می‌کنیم معلوم نباشد چه می‌شود و در شرایطی که اوضاع کشور به هم ریخته می‌باشد ممکن است برای خود شخص انفاق‌کننده هم دردسر درست شود. خدا انفاق قبل از فتح را از ما خواسته است.

 یکی نیستند کسانی که قبل از فتح انفاق می‌کنند و وارد صحنه می شوند و مبارزه می‌کنند و آن‌هایی که بعد از فتح انفاق می‌کنند. بعد از اینکه آدم‌ها رفتند و پیروز شدند تازه می‌خواهند بیایند و شمشیر بکشند. بعد از جنگ، ادعای جنگ و انفاق می‌کنند. خدا که از اول وعده داده بود، چرا از همان اول به وعده‌های خدا اعتماد نکردید؟

 از این آیه معلوم می‌شود که اشکال در انفاق به ایمان برمی‌گردد.

تا اینجای سوره در مورد دو تا موضوع صحبت کرده است. ۱. معرفی خداوند تبارک و تعالی ۲. دعوت همه به ایمان و انفاق و بحث در مورد این که چرا باید ایمان داشته باشید و انفاق کنید که این دو تا را ریشه‌یابی کرده و ریشه انفاق نکردن را ربط داده به ایمان نداشتن.

آیه ۱۱: قرض در معنای اصطلاحی به معنای قرض‌دادن به کسی می‌دانیم. قرض در فرهنگ قرآن به معنای یک چیزی را از خودمان کندن می‌باشد. مقراض یعنی قیچی. قرض یعنی یک چیزی را از خودمان بکنیم. قرض را به این دلیل می‌گوییم قرض که ما یک چیزی را از خودمان می‌کنیم حال اینکه خودمان احتمالاً به شدت به آن نیاز داریم. در معنای اصطلاحی قرض‌الحسنه دادن را بهش قرض می‌گویند. این درست است و اشکالی هم ندارد ولی باید بدانیم منظور از قرض خصوصاً در این آیه قرض‌دادنی است که با کندن همراه است. نه اینکه به من یک میلیارد تومان سهم ارث رسیده، بعد صد میلیونش را نمی‌خواهم آن را بیاندازم در چرخه قرض! این‌جور قرض دادن‌ها، مثل انفاق بعد از فتح می‌باشد. قرض یعنی کسی حاضر باشد از خودش هزینه بکند. یعنی من حاضر هستم منفعتی بهم نرسد، اما برای دیگری بتوانم یک مشکلی حل کنم. این آیه فقط قرض دادن نیست، بلکه شامل همه مطالب قبلی می‌باشد. می‌گوید ایمان و انفاقی مدنظر خداست که شما حاضر هستید برایش جدی هزینه بکنید وگرنه یک جایی بنشینیم و ایمانی که نه هزینه دارد و انفاقی که هزینه ندارد، این‌ها مدنظر سوره حدید نمی‌باشد. بعضی‌ها دنبال ایمان و انفاقی هستند که هزینه نداشته باشد.

 کسانی هستند که نماز می خوانند و روزه هم می‌گیرند ولی حاضر نیستند برای خدا و پیامبر اسلام و مسلمین هزینه بکنند. این‌ها آدم‌های خوبی هستند و خدا همین آدم‌های خوب را نگفته که مومن نیستند. مومن هستند ولی قابل مقایسه با بعضی‌های دیگر نیستند. کسی که دارد برای ایمانش هزینه می‌کند و همیشه ایمان را در خودش فعال نگه می‌دارد که حتماً صدای دشمن را دربیاورد یعنی دشمن می‌تراشد برای خودش. این به آن معنی نیست که آن شخص آدم بی‌تدبیری است ولی حتماً کاری را می‌کند که صدای دشمن را در عالم دربیاورد. ایمانش یک‌جوری است که بالاخره صدای یک کافر را درمی‌آورد. جوری که کافران تصمیم می‌گیرد این آدم را سر به نیست بکنند. می‌شود آدم شیعه باشد و برای سرش جایزه تعیین نکرده باشند؟ دنبال حذف کردن آن نباشند؟ ما شیعه‌ی بی‌خاصیت هم داریم که نماز می‌خواند و دردی ندارد و برای دشمنی زحمت درست نمی‌کند و جای کفر را در عالم تنگ نمی‌کند. لذا هزینه خاصی هم پرداخت نمی‌کند. خدا به این‌ها نمی‌گوید که مومن نیستند. ولی می‌گوید مواظب باش که با آن یکی آدم‌هایی که برای دینشان هزینه می‌کنند یکی نیستید. کسی که در ایمان و انفاق از خودش می‌کند و هزینه می‌کند خدا برایش زیاد می‌کند. یعنی این یک اجر کریمی دارد متفاوت از آن یکی‌ها. آن یکی‌ها در آیه بالا می‌گوید: فالذین آمنوا منکم و و انفقوا لهم اجر کبیر (آیه ۷) که هرکسی ایمان داشته باشد و انفاق می‌‌کند آن اجر کبیر دارد ولی آن که ایمان و انفاقش به‌گونه‌ای است که هزینه می‌کند آن اجر کریم دارد و این فرق می‌کند با اجر کبیر. اجر کبیر یعنی زیاد و این جایگاهش با کسانی که هزینه می‌کنند یکی نیست. مانند اینکه در سوره واقعه داریم که می‌فرماید اصحاب یمین فواکه کثیره دارند ولی مقربون مما یتحیرون، فواکه دارند. یعنی هرچی اختیار کنند، فواکه دارند. این‌ها در یک سیستم متفاوت می‌باشند.

ثمرات این ها:

آیه 12: از این آیه به بعد کاری به موضوع قبلی ندارد و می رود در موضوع قیامت درمورد مومن و منافق صحبت می کند و منظور از منافق، آن یکی مومن ها نیستند که برای دینشان هزینه نمی کردند. آن دو گروهی که در آیات قبل گفته را یک گروه مومن گفته.در روز قیامت می بینید که مومنین و مومنات یک نوری دارند که جلویشان را روشن می کند و مومنین با این نور حرکت می کنند که این رستگاری بزرگ می باشد.

آیه 13: در همان روز منافقون و منافقات می گویند که (به مومنین و مومنات) یک نگاهی هم به ما بیاندازید که یک ذرٌه از نور شما هم به ما برسد. به آن ها گفته می شود که برگردید پشت سرتان از دنیا نور طلب بکنید، قیامت جای طلب کردن نور نیست. دنیا محل طلب کردن نور می باشد. باید برگردید از دنیا نور بخواهید و از آنجا باید نور را می گرفتید. پس بین این مومنین و مومنات با منافقین و منافقات، یک سُوری کشیده می شود، سوری که یک دری دارد؛ درونش رحمت و بیرونش عذاب می باشد. یعنی دور مومنین یک حصاری می کشند که یک دری دارد که داخلش رحمت است و بیرونش عذاب می باشد. اینکه در دارد به معنای این است که برای وارد شدن در آن، یک آدابی وجود دارد و از هر طریقی نمی شود در آن وارد شد. باب ،نماد اِذن و ادب می باشد.

تا الان، سوره سه نوع آدم را معرفی کرده:

1) الذین آمنوا یُنفِقوا قبل از فتح که اولئکَ اعظَمُ درجةً می باشند.

2) الذین آمنوا یُنفِقوا بعد از فتح که این ها هم آدم های خوبی هستند ولی با آن یکی ها یکی نیستند.

3) منافقین

بعد می فرماید مومنین در یک سور هستند که یک دری دارد که به واسطه ی آن آداب وارد این سور می شوند. منافقین چون وارد این حصار نمی شوند و در بیرون می مانند، وارد عذاب می شوند. که در دنیا باید وارد این سور می شدند که نشدند.

آیه 14: منافقین برمی گردند به مومنین می گویند که مگر ما در دنیا با همدیگر نبودیم؟ نشان می دهد که اینها شاید در دنیا نزدیک به هم بوده باشند و خانه هایشان دیوار به دیوار همدیگر باشند. ممکن است سال ها همسایه هم بوده باشند، ممکن است در یک عملیات دوشادوش هم جنگیده باشند، ممکن است دو تا از اعضای یک خانواده باشند. می گویند با هم بودیم ولی شما دچار فتنه ی نفستان شدید. فتنه به معنای آزمایشی که باعث به هم ریختگی بشود را فتنه می گویند. یعنی نفسمان مارا به فتنه بیاندازد و مارا ریخت به هم.

تَرَصتُم : تَرَبُص به معنی اینکه آدم یک جایی بنشیند و منتظر یک چیزی باشد ولی مدل منتظری اش اینگونه باشد که کاری انجام نمی دهد ولی منتظر است. شبیه انتظاری که برای حضرت حجت می کشیم. حالا می آید دیگر. بلکه باید برویم پیدایش کنیم و باید دنبالش بگردیم. به این حالت انتظاری که برایش هیچ کاری نمی کنیم می گویند تربص.

1.این ها منتظر بودند 2. شک و تردید (وارتبتُم) هم داشتند 3. این ها دچار غرور در امانی شدند (خود امانی چیز بدی نیست ولی دچار فریب در این امانی شده اند) مثال: غرَّتکُم الاَمانی : اگر بخواهیم یک جامه ای از جهل خارج بشود، یکی از امانی بیرونی اش (یکی از نمونه های عینی بیرونی اش) این است که آدم ها کتاب های بیشتری بخوانند. پس آدم ها کتاب بیشتری بخرند، پس بنا می گذاریم که آدم ها کتاب های بیشتری تهیه بکنند، بعد می رویم تعداد زیادی کتاب می خریم و می دهیم دست آدم ها و هیچ کسی هم اینها را نمی خواند. بعد پیش خود می گویند ما توانستیم در همایش فلان 300 هزار جلد از کتاب فلان را پخش کنیم و با این کار جامعه را از جهل خارج بکنیم. اینجا دارند گول امانی را می خورند. ما گفتیم کتاب خوانی برای از جهل خارج شدن، اگر کسی این را بگیرد و محتوایش را بگذارد کنار غرَّتکُم الاَمانی اتفاق افتاده. مثال دیگر: همه ی آقایان فرمودند که یکی از جلوه های عینی توجه دائمی به خدا نماز اول وقت می باشد. نماز اول وقت خواندن یک اتفاق اَمانی می باشد که یک عینیت بیرونی می باشد. حالا ما همه ی نماز هایمان را اول وقت بخوانیم ولی یُراعون بخوانیم (برای اینکه مردم ببینند بخوانیم) در اینحا ما گول امانی را خوردیم. اگر گفته بودند نماز اول وقت، برای رسیدن به خدا و خضوع و کنار گذاشتن تکبر گفته بودند نه اینکه نماز را بخوانیم برای دیده شدن. یعنی آن قالب بیرونی را نگه می داریم و درونش را خالی بکنیم. می گویند شماها در زندگی غرَّتکُم الاَمانی شده اید. بیرونی هارا نگه داشتید و از تو خالی کرده اید. ما نماز اول وقت را برای این گذاشته بودیم که خودبینی هایمان را بگذاریم کنار نه اینکه نماز اول وقت بخوانیم برای اینکه دیده شویم. نباید از محتوا خالی اش بکنیم. که این ها همان منافقان می باشند که با مومنین در کنار همدیگر زندگی می کنند.

به این آدم منافق، در دنیا به او هم مومن می گفتند و چون قیامت شده به او می گویند منافق. اینهایی که در بالا گفته شد سه دسته مختلف بودند. در دنیا همه ی اینها اسمشان مومن می باشد و در کنار یکدیگر هم زندگی می کنند و در قیامت است که دیوار کشیده می شود.

در قیامت این ها را از هم جدا می کنند. تا اینکه امر خدا آمد و شما را از مومنین جدا کرد و فریب خوردید. غرَّکُم بالله: فریب کرامت خدارا خوردید. چرا؟ چون خدا شما را در دنیا از همدیگر جدا نکرد و گذاشت که کنار همدیگر زندگی کنید، گول خوردید. فکر کردید در این دنیا که پیش مومنین هستید که برای دینشان هزینه می کنند، در آخرت هم در کنار هم هستید؟ خدا در دنیا آبرو داری کرد و چیزی به شما نگفته بود، گول آبرو داری خدا را خوردید. گول کرامت  خدارا خوردید، خدا چون کریم است تمایز قائل نشد ما که نباید فریب کرامتش را بخوریم. نه اینکه چون او می پوشاند یعنی اینکه فرقی بین این دسته از آدم ها نیست. بلکه خیلی بین اینها فرق می باشد.

آیه 15: این دسته از آدم ها را با مِنَ الذین کفروا. شما جایگاهتان آتش می باشد و خودتان آن را به عنوان مولی پذیرفتید. خودتان دلتان آن سمتی بود. اینطوری نیست که طرف دلش با پیامبر(ص) باشد و بیاندازندش در آتش. کنار پیامبر(ص) بوده ولی دلش با پیامبر(ص) نبوده می برندش همان جایی که دلش آنجا بوده.

آیه 16:این آیه جا دارد همه ی ما را از خواب بیدار کند. این سوره از توحید شروع شد و رسید به ایمان و ایمان را خیلی ظریف دو دسته کرد. بعد روایت یک گروه از مومنین که این ها بودند ولی یک اشکالاتی داشتند که این ها را برد کلا کافرکرد. وقت آن نرسیده که مومنین خاشع بشوند برای ذکر خدا. چقدر در کارهایمان منم منم گفتیم و گفتیم من دوست دارم. چرا نمی گوییم چون خدا گفته و چون خدا دوست دارد من فلان کار را انجامش می دهم. قبل از شماها اُوتُوا الکتاب بودند، آن ها هم مثل شما کتاب داشتند، آن ها هم اهل ایمان بودند، آن ها هم جزء کسانی بودند که یار پیامبرشان بودند. آنقدر در این ماجرا جلو رفتند تا قسی القلب شدند، اصلاً فاسق شدند.

آیه 17: بدانید خداست که زمین را بعد از موتش زنده می کند. آیاتش را بیان کرده شاید که شما اهل تعقلون شوید. از این مَثَل اول آیه با توجه به بعدش معلوم می شود که نازل شدن بینات برای فعال کردن تعقل جلوه ای از حیات دادن به زمین مرده است. یعنی خدا آن چنان که زمین مرده را زنده می کند، آیات بیّنه فرستاده است تا به واسطه ی تعقلون زمین مرده ی ما انسان ها هم زنده بشود. ما اگر مومن هستیم ولی هنوز زمین وجودمان مرده است، آیات فرستادند که ما در آن تعقلون بکنیم تا از این مردن دربیاییم. نشان می دهد این سوره یک ایمان هایی درش هستند که طرف مومن است ولی مرده است؛ زنده نیست به ایمان.

آیه 18: این آیه ما را دوباره دعوت نمی کند به ایمان و انفاق، ما را دعوت می کند به ایمانِ هزینه کننده ها و یک چیز دیگری هم بهش اضافه می کند و می گوید اینها مصّدّق هستند. مصّدّق یعنی با تمام وجود تصدیق کردن امر و نهی خدا را. برای همین حاضر هستند همه جوره هزینه یکنند. یعنی 3 تا گروه وجود دارند. 1) مومنین مصّدّق 2)مومنین معمولی 3)منافقین. این آیه نمی گوید برو مومن باش، بلکه می فرماید برو مصّدّق باش. از این جا مشخص می‌ شود که این مومن وسطی ‌ها، مومن هستند ولی خیلی خطرناک است چرا که احتمال دارد به سمت منافقین بروند.

تصدیق کردن یعنی برای دیگران صدقش را آشکار می کنیم. ٌمصَدِّق یعنی خودش تمام وعده‌ های الهی را به تمامی می‌ پذیرد. صدقه‌ دادن هم به اعتبار ٌمصَدِّق‌ بودن آن قابل اعتبار می‌ باشد. یعنی فرد پولی را به صندوق صدقات نمی ‌اندازد که بگوید هفتاد بلا دفع می‌ کند، بلکه برای این می ‌اندازد که وَ لِلّه میراثُ السماوات و الارض. برای من نیست، برای خدا بود. به این می ‌گوید: ٌمصَدِّق. اگر هم صدقه می ‌دهد، مجددا دارد آیات اول را جاری می ‌کند. اگر صدقه می ‌اندازد می ‌گوید: هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ یا می‌گوید: و انفقوا مما جعلکم مستخلفین فیه. نه اینکه صدقه بدهد که هفتاد بلا از او دفع شود. این شخص، مُصَدِّق اول آیات اول توحید می‌ باشد.

آیه 19: یک دفعه آن مومنینی را که شاخص هستند را یک طرف می گذارد و آنها را شاخص مرز بین ایمان و کفر می کند. آن مومن وسطی ‌ها را شاخص می‌کند. از این  أُولئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ معلوم می ‌شود که الذین آمنوا بِا للهِ و رُسلهِ، سطح بالای ایمان و چیزی است که طرف را به مقام صدق رسانده. اینها را شاخص بین مرز ایمان و کفر می کند. شهدا یعنی شاهد نه به معنای قُتِلَ فی سبیل الله. یعنی اگر خدا بخواهد یک معیار و شاهدی بگذارد که بگوید این معیار ایمان است و با این ایمان و کفر را بسنجید؛ در حقیقت با مومنینی که هزینه می ‌کنند شاقول درست می کند نه با وسطی‌ ها نه با مجموعشان.

آیه 20: بنابر آیه 17 اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا در اینجا معلوم می‌ شود که گره‌ های اصلی هستند که باعث می ‌شوند این ایمان از حالت صِدق به سمت ایمان وسطی بچرخد و بعد از آن به سمت نفاق. یعنی یکی از گیرهای اصلی‌ اش در نوع نگاه کردن به دنیاست. بدانید که (اَنَّما حصر دارد) دنیا جز این نیست که یا لَعِب است یا لَهو یا زینت یا تفاخر یا تکاثُر. دنیا غیر از این 5 تا نیست. 1. یا لَعِب می‌ باشد به معنای عادت ‌های بی‌ نتیجه و تکرار شونده. 2. یا لَهو است یعنی لذت ‌های بی ‌نتیجه. اینکه چیزی آدم را سرگرم کند ولی ته آن چیزی نباشد. 3. یا زینت است به معنای یک چیزی را زیبا جلوه دادن می ‌باشد، یعنی زیبایی‌ اش درونی نیست، اگر درونی باشد می ‌شود حُسن. زینت مثل زیورآلات می‌باشد یعنی ما می ‌اندازیم تا زیبا شویم، حال اینکه با آن خودمان زیبا نمی ‌شویم زیرا به محض اینکه این زینت را از من بگیرند، من باز همان قبلی هستم. 4. یا تفاخر است یعنی دائم مقایسه بین اینکه کی چی دارد، اینکه من دارم و او ندارد و دیگری دارد و من ندارم. 5. یا تکاثر است. به زیادی ‌های بی ‌فایده تکاثر می گویند. مثلا می گوید: پنج تا مدرک دارم. ولی نمی‌ تواند هیچ مشکلی را حل کند. یعنی تعدد بی‌فایده.

دنیا یا دور تکرارشونده است یا لذت بی‌ فایده است یا زینت ‌هایی است که هیچ‌گاه خود شی را زیبا نمی‌ کند یا مقایسه ‌های بیچارگی بین آدم‌هاست که یک شخصی به دیگری می گوید: من از تو بدبخت‌ تر هستم. یا زیادی‌ های بی ‌فایده می ‌باشد. دنیا غیر از این ها نیست. بعضی‌ ها دو تای این ها را با هم دارند یعنی هم لهو می ‌باشد و هم لعب، بعضی‌ها سه تایش را با هم دارند. اینها حرفه ‌گرایی انسان می ‌باشد که می‌ تواند  يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا بکند و کاری را خوب جلوه دهد. پس آن چیزی که از خوبی ما دنبالش می گردیم برای حیات دنیا نیست. مثل اینکه بگوییم من با همین دنیا می‌توانم یک کاری بکنم آخرت بدست بیاورم، بله. ولی این معنی خوبی دنیا نیست. این به معنای هنر ما در عبودیت می‌باشد که می‌توانیم از دنیا استفاده بکنیم برای آخرت ولی حیات دنیا خودش غیر از آن 5 مورد نیست. اما به انسان قدرتی دادند که به آن قدرت علم و عبودیت می گویند.

به عنوان مثال: سگ یک حیوان نجس می‌باشد و به هر چیزی دهان بزند نجس می‌شود و نوع پاک‌کردن آن سخت‌تر می‌باشد، اگر هم یک حیوانی را شکار بکند، آن حیوان هم بر ما حرام می‌شود. همین سگ را اگر تعلیمش بدهیم برود شکار کند، شکار سگ شکاری تعلیم دیده حلال می ‌باشد. که این شکوه علم می ‌باشد که عبودیت چنان قدرتی دارد که می ‌تواند یک عین نجاست را یک کاری بکند که خروجی حلال ازش بگیرد. این فضل از آن عبودیت می ‌باشد.

حالا حیات دنیا چیزی جز این بدبختی ‌ها نمی ‌باشد. ولی خدا یک موجودی را بر روی زمین فرستاد که اینقدر به این اعتماد داشت که می ‌دانست در این زمین پر از لعب و لهو و زینت و تکاثر، بلد است آخرت را پیدا کند. ملائکه هم همین را دیده بودند گفتند: خدایا این بیاید پایین، دیگر به این بالا فکر نمی کند بعد خدا فرمود: إِنّي أَعلَمُ ما لا تَعلَمونَ. ولی همین دنیا، بستر رشد و تعالی می ‌باشد. فضل شماهایی است که عبد خدا هستید؛ اگر عبد باشید و گرنه فضل دنیا نیست.

ادامه این آیه: مثل یک کشتی که همه تعجب می ‌کنند، بعد خیلی راحت عمرش ادامه پیدا می ‌کند. بعد زرد می ‌شود و بعد کلا نابود می ‌شود. انگار که کلا نبوده است. یک جوری مرد که اصلا انگار به دنیا نیامده بود. دنیا یک جوری تمام می‌ شود که انگار از اول هم نبود. (امام حسین (ع) وقتی  به کربلا می ‌رسند، خیلی از بنی‌ هاشم به امام گفته بودند که ایشان به کربلا نروند؛ چرا که بعید بود آنها به قول خودشان عمل کنند؛ امام حسین (ع) هم در پاسخ گفتند که این نامه ‌ها حجت می ‌باشند و من باید انجام دهم، هنگامی که به کربلا رسیدند، بسیاری از بنی هاشم ایشان را همراهی نکرده بودند. امام حسین (ع) در کربلا، روز چهارم یا پنجم نامه ‌ای به بنی هاشم می ‌نویسند. از حسین بن علی به بنی هاشم: کانه اصلا دنیا هیچ وقت نبود، کانه آخرت همیشه بود. متن نامه همین بود. یعنی دنیا اصلا هیچ وقت نبود و همیشه از اول آخرت بود. مردم بنی هاشم، انسان ‌های بزرگی بودند ولی شاید جزو مومنینی هستند که نمی‌ خواهند برای دینشان هزینه بکنند. کسانی که بعضی ‌هایشان می‌ گفتند: ما وارد جنگی نمی‌ شویم که بدانیم در آن جنگ شکست می‌ خوریم.

 خود ذات دنیا آتش می ‌باشد؛ به خاطر همین می‌ گویند: همه وارد این آتش می ‌شوند ولی بعضی ‌ها از این آتش مثل ققنوس، از درونش یک موجود شگفت ‌انگیز دیگری در می‌ آیند، بعضی ‌ها هم در این آتش می‌ مانند و حبط عمل می‌ شوند. در واقع خودش آتش می‌ باشد ولی یک قدرتی در انسان قرار دادند که می ‌تواند این آتش را به نور تبدیل کند. آنی که می ‌تواند نار دنیا را به آتش تبدیل کند، این قدرت ایمان هزینه‌ کن انسان می ‌باشد که خدا به انسان دستور داده است و گرنه دنیا نار می ‌باشد. دنیا لذت ‌هایش هم نار می ‌باشد، حتی لذت حلالش هم ناری می ‌باشد. “ناری” یعنی دنباله ندارد و تمام می‌ شود. لذت حلالش هم ناری است یعنی قطعا تمام ‌شدنی است ولی می ‌شود نارش را به نور تبدیل کرد.

آیه 19: يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ: دنیا حلالش هم ظلمت است. اینکه شما با حلالش عبودیت می کنید، حلالش را به نور تبدیل می کنید و گرنه حلالش هم محکوم به تمام ‌شدن می ‌باشد. دنیا ذاتش تمام ‌شدنی است.

ادامه آیه 20: دنیا متاع (لذت محدود) می ‌باشد، مواظب باشیم گولش را نخوریم، آدم هیچ وقت نباید گول محدود را بخورید. محدود گول‌زننده است!

آیه 21: سبقت بگیرید، این نشان می ‌دهد که مومن اهل سبقت می‌باشد و اهل انجام ‌دادن کار خوب نیست بلکه دارد می ‌دود و در زندگی ‌اش سبقت دارد. این ایمان، از جنس ایمان مُصَدِّقین می ‌باشد.

آیه 22: هیچ مصیبتی در دنیا وارد نمی ‌شود مگر اینکه از قبل نوشته بودند که این مصیبت باید اتفاق بیفتد. پس این دیگر نگرانی ندارد،  چون از قبل نوشته شده بود.

آیه 23: سبک زندگی مومنین مُصَدِّق: نه برای چیزی که از دست می ‌دهند، دچار یاس می ‌شوند و نه برای آن چیزی که بدست می ‌آورند، سرخوش می ‌شوند (هر دو با هم). از این آیه معلوم می ‌شود اگر کسی اینطوری بود، این سبک زندگی انسان‌ های مُختالِ فخور می ‌باشد.

آیه 24: آنها کسانی هستند که خودشان بُخل دارند و دیگران را هم به بُخل وادار می ‌کنند.

آیه 25: در آیات قبلی داشتیم که می ‌فرمود: ما برای شما بینات فرستادیم تا از ظلمات به سمت نور بیایید؛ برای اینکه آن ایمان مرده، زنده شود. گویی در این آیه دوباره تکرار می ‌کند: ما بینات را فرستادیم و همراه آن ها کتاب و میزان هم فرستادیم. هم کتاب را فرستادیم که منظور قوانین است. و از سوی دیگر میزان را فرستادیم، یعنی انواع شاقول‌ ها و سنجش ‌ها، تا همه مردم اقامه قسط کنند. این می ‌شود همان جمله ‌ای که در قسمت اول اشاره کردیم: همه وظیفه دارند و همه در این عالم مسئول اقامه قسط هستند. به بیان دیگر همه وظیفه دارند اوضاع همه عالم را درست کنند. کل ناس باید اقامه قسط کنند. اقامه قسط فقط وظیفه روحانیون و مسئولین نیست بلکه وظیفه همه مردم می‌ باشد. گویی در اینجا همه سوره را در این نکته جمع کرد که آن مومنی مُصَدِّق می ‌شود که به واسطه‌ ی بینات، کتاب و میزان، اقامه قسط می‌ کند. اقامه قسط چنین فردی، اقامه قسط جنگی است. أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ: ما آهن را نازل کردیم. مفاهیم نازل ‌شده در قرآن زیاد نیستند. کتاب، ماء، لباس و حدید که در قرآن نازل ‌شده هستند. همچنین برای اَنعام و میزان، اِنزال را داریم. این ها مولفه ‌های اساسی زندگی انسان می ‌باشند. خداوند این ها را از بالا فرستاده که انسان آن زندگی که قرار است در زمین اقامه کند، اقامه کند. یکی از این ها حدید می ‌باشد، که خیلی باس شدیدی هم دارد و در آن پر از جنگ و درگیری است. خداوند آهن را نازل کرده است چرا که برای اقامه ‌کردن روی این زمین، آهن نیاز است. که چه کار کند با این آهن؟ می‌ خواهیم ببینیم که کی خدا و رسول را یاری می کند. منظورمان هم یاری‌ کردن با حدید می ‌باشد. (جنگ با شمشیر خیلی جنگ وحشتناکی می ‌باشد، طرفی که می ‌خواهد ما را بکشد روبرویمان است و فاصله ‌مان حدود یک متر است. اگر هم نزنیم خوردیم!) اینطوری می ‌‌خواهد کسی برای ایمانش هزینه کند. (امیرالمومنین (ع) در نبرد خطبه ‌ای دارند در مورد شیوه جنگیدن، حضرت می‌ فرمایند: هرگز مثل بزدلان نجنگ که از دور شمشیر می ‌زنند، اول خودت به دشمنت برس بعد شمشیرت. یعنی آنقدر شجاعانه بجنگ که اول خودت برسی و بعد شمشیرت. این می ‌شود شیوه نبرد یک مومن ُمصَدِّق.) امیرالمومنین زره ‌اش یک طرفه بوده. می‌ گفتند: چون من به دشمنم هیچ وقت پشت نمی‌کنم که بخواهد زره ‌ام پشت داشته باشد. ( در کربلا با یکی از یاران اهل بیت نتوانستند رو در رو مبارزه کنند و همه را در آخر با تیر و سنگ زدند. این می ‌شود ایمان انسان ُمصَدِّق.) خدا یک ایمانی می ‌خواهد که آدم ‌ها در آن این شکلی بجنگند. از شمشیر دشمن نباید ترسید.

کسی می‌ تواند اینطوری بجنگد که این آیات را باور کرده باشد. بسم الله الرحمن الرحیم، سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ. باید باوری اینگونه داشته باشد تا بتواند اینگونه بجنگد. و گرنه کسی که چنین توحیدی نداشته باشد، نمی‌ تواند آن گونه بجنگد.

آیه 26 و 27: حضرت ابراهیم، نوح و… آمدند ولی این پیامبران را کشتند تا اینکه به حضرت عیسی رسید؛ دنباله یاران حضرت عیسی کسانی بودند که عیسی را تبعیت می ‌کردند و در قلب آنها رافت و رحمت جاری شد سپس رهبانیت. (رهبانیت به معنای اینکه دنیا را رها کنیم؛ چون دنیا زینت، تفاخر و… است، باید یک گوشه ‌ای بنشینیم و خدا را عبادت کنیم.) دنباله جریان انبیا یک گروهی به وجود آمدند که اینها مومن بودند و رهبانیت در آنها به وجود آمد. ما نگفتیم کسی رهبانیت داشته باشد. ما نگفتیم که دنیا را کنار بگذارید و یک گوشه ‌ای بنشینید؛ گفتیم اگر می‌ خواهی دنیا را کنار بگذاری، شمشیر دستت بگیر. یک عده ‌ای گفتند: بیایید تارک دنیا بشویم و یک گوشه ‌ای به سیر و سلوک بپردازیم. خدا نگفته بود که این کارها را بکنند، مگر اینها معنویت نمی ‌خواهند، خب شمشیر بگیرند و به میدان بروند. البته اینها از اول هم می‌ گفتند: برای رسیدن به رضوان خدا این کار را انجام می‌ دهیم ولی حقش را رعایت نکردند. حقش این بود که نمی ‌شود که آدم به گوشه‌ای بنشیند و رسول تنها بماند، حقش این بوده که نمی شود رسول را تنها بگذاری و یاری نکنی. بعد پیش خود می گوید: اگر بروم رسول را یاری کنم، دیگر نمی‌ توانم یک گوشه بنشینم. چون رسول در همه میدان ‌ها هست. خدا از همان اول گفت: آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ. نمی‌ شود که امام حسین (ع) وسط میدان باشد و ما برویم مشغول دعا خواندن باشیم. باید رسول را یاری کنیم. می‌ خواهیم رسول تنها بماند و به خدا برسیم؟ با این سبک زندگی، اکثر آدم‌ ها فاسق می ‌شوند.

آیه 28: مومنین تقوا پیشه کنید. دیگر در اینجا نگفت آمِنُوا بِاللَّهِ، فقط گفت آمِنُوا بِرَسول. انگار که آمِنُوا بِرَسول بیاوری، همان آمِنُوا بِاللَّهِ می ‌باشد. اصلا خدا همه آمِنُوا بِاللَّهِ ها را در آمِنُوا بِرَسول قرار داده است. دو برابر به شما رحمت می ‌دهیم چرا؟ چون هم حرف ما را گوش کردید و هم رسولمان تنها نماند. ما دو برابر به شما رحمت می ‌دهیم.

آیه 29: خیلی از اهل کتاب فکر می‌ کردند چون اهل کتاب هستند و کتاب دارند و این سبک زندگی را درست کردند، حتما به فضل می ‌رسند، نه. فضل در این چیزی است که گفته شد.

این سوره یک باور توحیدی می‌ باشد که به ایمانی تبدیل می‌ شود که ایمانش نیازمند صِدق است. ایمان مُصَدِّقین، ایمان کسانی است که با تمام وجود حاضر هستند، هزینه کنند. آهن به دست می ‌باشند و وسط درگیری هستند. ایمانشان، وسط درگیری می‌ باشد. نمی‌ خواهند اهل مومنین هزینه نکن بشوند، نمی‌ خواهند اهل رهبانیت بشوند، اصلا نمی‌ خواهند به سمت نفاق بروند. به این معنا که ظاهر دین را نگه داری و داخلش را خالی کنی. آن موقع بشود نفاق. با این تعریف سوره توحید، سوره ‌ای با شمشیر، وسط زندگی اجتماعی می ‌باشد: لِیَقومَ النّاسُ بِالقِسط.

تکلیف

یک ماه فرصت داریم تا این سوره را مطالعه کنیم. نصف زمانمان دوباره سوره را مطالعه کنیم و به یک محتوایی براساس این سوره برسیم، نصف باقی زمانمان بگوییم این محتوا را چگونه و به چه کسی می ‌توانیم بگوییم. مثلا اینکه برای ایمانمان هزینه بدهیم ( يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا) و روی این فکر کنیم که قرض‌دادن چه شکلی می ‌باشد و چگونه می‌ شود فرهنگش را به وجود آورد و آیات دیگر سوره چه می‌ گوید. و در بقیه وقتمان بگوییم اینی که فهمیدیم را چگونه و به چه کسی می توانیم بگوییم. مثلا به 10 تا جمله تبدیل کنیم و آن را پیامک کنم. یکی دیگر تصوری به ذهنش می ‌رسد و ایده یک پوستر را می ‌دهد. پوستری که این آیه را با این سوره توضیح می‌ دهد. یکی یک متن ادبی می‌ نویسد و آن را پخش می کند و می‌ شود یک کلیپ درست کرد. یکی می ‌تواند این سوره را ظرف مدت پنج دقیقه ارائه دهد و یا می ‌توانیم این را به بچه ‌های دبیرستانی بگوییم. زمانمان را نصف کنیم. 1. نصفش را به یک محتوای مشخصی برسیم، 2. نصفش را تبدیل کنیم به ارائه به دیگران با هر شکل ممکن. شکلش را درست کنیم و مخاطبش را هم معلوم کنیم. مثلا یک محتوایی را به صورت عمومی دربیاوریم که بشود به همه گفت و یا فقط به عده خاصی از آدم‌ها (دانشگاهی‌ها، خانم‌ها و…)

در جلسه آینده از این‌ هایی که تهیه ‌شده رونمایی خواهد شد و در نهایت به یک جمع‌ بندی خواهیم رسید. می‌ توانیم بعضی از این جملات را هم به زبان‌ های دیگر برگردان بکنیم. باید حقایق توحیدی را اجتماعی بکنیم. باید این معارف توحیدی را به عمل تبدیل کنیم. عملش این است که اینها را ترویجش بدهیم و اجتماعی ‌اش کنیم.

پیاده سازی: سرکار خانم ثمین قیاسی- سرکار خانم کیمیا محمدزاده

 

فهرست مطالب