همت، يعني چيزي که انسان اهتمام ميورزد و آن را اصل ميداند و ساير امور را فرع ميداند و فداي آن ميکند. بخشي از اين کلمه نوراني در جلسه قبل به طور کوتاه اشاره شده است. شارحان اين جمله نوراني قصّه «دار الإنذار» را نقل کردند. وقتي اين آيه مبارکه نازل شد که: ﴿وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الْأَقْرَبينَ﴾؛[1] وجود مبارک پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التّحية و الثّناء) سران قريش و غير قريش را دعوت کرد، بزرگان اين قبايل را دعوت کرد و وجود مبارک حضرت امير هم بيش از ده سال نداشت، او هم حضور داشت و هنوز به آن صورت که يک جوان بالغ شده باشد نبود. حضرت اين آيه قرآن را تلاوت کرد: ﴿وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الْأَقْرَبينَ﴾، رو کرد به اين بزرگان قبايل، گفت: «أنقذ نفسک من النار»؛ به تکتک اينها گفت که خودت را از آتش نجات بده!
فرمود: اگر کسي دعوت من و نبوت من و رسالت مرا پذيرفت و مرا ياري کرد و در اجراي احکام و حِکَم من کوشش کرد، او وصي من و خليفه من است؛ اين را گفت. بعد به تکتک اينها فرمود که «أنقذ نفسک من النار، أنقذ نفسک من النار»، کيست که نداي مرا پاسخ بدهد و جانشين من باشد؟[2] تنها کسي که قيام کرد وجود مبارک حضرت امير بود در سنّ ده سالگي.
آن روز هم نظام نظام قبيلگي بود. الآن شما مستحضريد ما در نظام کنوني با اينکه چهل سال از انقلاب پربرکت اسلامي گذشت، هنوز هم که هنوز است بعضي از احکام براي خيليها آشنا نيست. در تمام اين چهل سال يکبار نشد آنجا که قتل خطأيي است، ديه را به عهده عاقله «عمو، پسر عمو» بيندازند و پرونده خاتمه پيدا کند. با اينکه حکم به دست ما طلبههاست. اگر درباره خود ما طلبهها هم با اينکه ساليان متمادي اينها را درس گفتيم، درس خوانديم، شرح لمعه گفتيم، بالاتر گفتيم، پايينتر گفتيم که ديه اگر خطأيي باشد بر عهده عاقله است، شبه عمد باشد بر عهده خود اوست، عمد باشد که قصاص است و جا براي ديه نيست. اين همه تصادفات اتومبيل و موتور و تصادفات ديگر که ميشود، قسمت مهم اينها قتل خطأ است و ديه قتل خطأ به عهده عاقله است؛ يعني عمو و پسرعمو و اينهاست. يک مورد نشد که اينها بتوانند حکم بکنند که پسرعمو بايد بدهد، او بگويد به من چه؟ با اينکه همه اينها را ما درس گفتيم. باور کرديم؛ لذا دستگاه قضايي ما ناچار ميشوند اينها را به صورت شبه عمد بياورند تا اينکه خود شخص بپردازد.
آن روز نظام نظام قبيلگي بود و ميپذيرفتند. امروز ما يا خودمان را بايد منطبق کنيم بر اين و اين را قبول کنيم، يا اگر فقه ما به اينجا رسيد که اين مربوط به نظام قبيلگي است نه در هر نظامي، آن مطلب اصلي که «فَحَلَالُهُ حَلَالٌ إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ حَرَامُهُ حَرَامٌ إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَة»،[3] بازگشت آن به اين است که در هر عصر و مصري که نظام، نظام قبيلگي بود «إلي يوم القيامة» اين است. به هر حال «أحد الأمرين» بايد باشد: يا خودمان را بايد تطبيق بدهيم به اين احکام و حَکَم و باور کنيم. هيچ طلبهاي باور نکرده و نميکند، براي اينکه نه خودشان محل ابتلا باشند حاضرند، نه اينکه قلم دست اينهاست، حاضرند. اصلاً اين نالهاي است که بعضي از قضات نزد ما کردند گفتند ما هيچ چاره نداريم. يا بايد خودمان را منطبق کنيم بر اين احکام و قبول کنيم عملاً يا اگر فقه جواب داد گفت اين مربوط به نظام قبيلگي است؛ آنگاه آن حکمي که اسلام فرمود که در تمام زمان و زمين حکم خدا همان است؛ يعني در هر زمان و زميني که نظام، نظام قبيلگي بود حکم اين است و اگر نبود نيست. «أحد الأمرين» را بايد گفت. نه آن باشد نه اين؛ آن وقت خطاي محض را حکم بکنيم که خود شخص بايد بدهد، مستحضريد که ﴿مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ﴾[4] سه خطر يعني سه خطر آن آيه سوره مبارکه «مائده» را دارد: ظلم است و کفر است و فسق. اين ﴿مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ﴾، غير از «مَنْ حَكَمَ بِغَيْرِ مَا أَنْزَلَ اللَّه» است. الآن يقيناً کسي «بِغَيْرِ مَا أَنْزَلَ اللَّه» حکم نميکند؛ اما اين ﴿مَنْ لَمْ يَحْكُمْ﴾ عدم ملکه است. يک وقت است کسي دستگاه قضا در اختيار او نيست، اين ﴿مَنْ لَمْ يَحْكُمْ﴾ شامل حالش نميشود؛ اما اگر دستگاه قضا در اختيار او بود ﴿مَنْ لَمْ يَحْكُمْ﴾ ميشود عدم ملکه؛ يعني اگر کسي بتواند حکم بکند و نکند، اين سه خطر هست: ظلم است و فسق است و کفر، ﴿مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾، ﴿الْفاسِقُونَ﴾ ﴿الْكافِرُونَ﴾. اگر کسي بتواند حکم بکند و نکند، اين حکم را دارد.
غرض اين است که آن روز نظام، نظام قبيلگي بود و هرگز به نوسالهها فرصت سخن نميدادند. تمام حرفها به عهده آن بزرگان قبايل بود. چند بار وجود مبارک حضرت اين آيه ﴿وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الْأَقْرَبينَ﴾ را تلاوت فرمودند، معنا کردند، تفسير کردند؛ بعد فرمودند هر کس اوّلين نفري باشد که نداي مرا پاسخ داده و مرا تأييد کرده و دستورهاي مرا اجرا کرده او خليفه من است. در تمام اين اعلامها وجود مبارک حضرت امير با اينکه بيش از ده سال نداشت، قيام کرد.
بعد حضرت بالصراحه نام اين سران را بُرد، که فلاني! «أنقذ نفسک من النار». فلاني! «أنقذ نفسک من النار». هيچ کس اقدام نکرد. اين علي(صلوات الله و سلامه عليه) ميگويد: ارزش هر کسي به همّت اوست؛ «قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَي قَدْرِ هِمَّتِهِ». در حقيقت از خودش دارد سخن ميگويد. «قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَی قَدْرِ هِمَّتِهِ وَ صِدْقُهُ عَلَی قَدْرِ مُرُوءَتِهِ»؛ اين «مُرُوءت» با مرء و مرد بودن همخوانی دارد؛ چون بارها به عرض شما رسيد، فارسي ما خيلي شيرين است؛ اما فارسي کجا عربي کجا؟! ما اصلاً در فارسي علمي به نام علم لغت نداريم. ما نحو و صرف و اينها را داريم، اما حالا ببينيد در حوزه يا دانشگاه کسي علم لغت بخواند، لغت چند تاست که در کتابهاست و هر وقت ما مشکلي داشتيم مراجعه ميکنيم؛ اما در عربي فنّ لغت هست. اين ليوان اگر پر باشد چه اسمي دارد؟ خالي باشد چه اسمي دارد؟ نصف آن پر باشد چه اسمي دارد؟ آن روز شايد به عرض شما رسيد ما همين کلمه تخم را؛ چه تخم برنج، چه تخم گندم، چه تخم جو، چه تخم گشنيز، همه را ميگوييم تخم؛ يعني «تاء و خاء و ميم»، چه برای حيوانها باشد چه برای مزرعه باشد، تخم مرغ باشد يا چيزي ديگر باشد، ميگوييم تخم. اما دهها لغت براي همين تخم است که اگر نظير جو و گندم بود «بذر» با «ذال اخت الدّال» است و اگر نظير گشنيز و اين سبزيهاي شاهي و اينها باشد، «بزر» با «زاء اخت الرّاء» است. دهها فرق است. ليوان اگر آب داشته باشد يک اسم دارد، خالي باشد يک اسم دارد. بين «دِهاق» و «کأس» فرق است، عرب لغت دارد فنّ است علم است.
اين مُرُوءت از «مرء» بودن و مرد بودن نشأت ميگيرد. مروّت دارد يعني مرد است، مردانگي دارد. ما به يک کسي ميگوييم جوان؛ اما آن که عرب هست اگر آثار سنّي فقط در او هست ميگويد شابّ در برابر شيخ؛ اما اگر آثار جوانمردي در او هست نميگويد شاب، ميگويد «فتي» و وجود مبارک حضرت در جاهليت با اينکه نظام، نظام بردگي بود، هرگز به غلام و أمه کسي را صدا نميزد. «فتي و فتاة، فتي و فتاة». اين ادب پيغمبر قبل از نبوت بود. از اين لغت غني و قوي حضرت استفاده ميکرد با ادب با مردم سخن ميگفت.
فرمود مردانگي هر کسي در صدق اوست. صدق تنها در قول نيست؛ اگر فعل با قول مطابق باشد صادق است. اگر فعل با نيت مطابق باشد صادق است و اگر قول با نيت و اگر قول با فعل مطابق باشد صادق است. ميگويد صدق هر کسي به قدر مردانگي اوست و شجاعت هر کسي به قدر انفيت اوست. ما ميگوييم به دماغ فلان کس برخورد! يا «شامخ الأنف» شد! دماغ او را خاکمالي کردند! اين کنايه از آن است که به هر حال قسمت مهم احترام انسان به همان چهره اوست. در همين آداب سوار شدن در روايات «اطعمه و اشربه» و اينها هست که اگر کسي مرکوبي دارد سوار مرکوب شد، اين مرکوب او چندين حق بر عهده او دارد؛ يکي اينکه بار زائد بر او تحميل نکند، يکي اينکه هر جا که رفت آبي رسيد عجله نکند و او را بر آب عرضه کند که اگر تشنه است بنوشد، يکي اينکه اگر خواست براي سرعت او، او را بزند به صورت اسب نزند، به پهلوي اسب بزند. صورت اسب محترم است. اينها جزء آداب اسلام است که کسي را اهانت نکند. وقتي اين دين اجازه نميدهد که آدم اسبي را اهانت کند، حماري را اهانت کند، چگونه اجازه ميدهد با قلم و بنان و بيان، آبروي کسي را ببرد؟! اينها جزء احکام و حِکَم است.
فرمود به بيني برخورد؛ يعني او اجازه نميدهد که به چهره او آسيب برسد. فرمود: «وَ عِفَّتُهُ عَلَی قَدْرِ غَيْرَتِهِ»، اين کلمه «غيرت» از آن واژههاي کمنظير است که ما در فارسي هيچ معادلي نداريم. عظمت لغت عرب که از امام باقر(سلام الله عليه) رسيده است که چرا قرآن به عربي مبين نازل شده است، براي اينکه عربي است که «يُبِينُ الْأَلْسُنَ وَ لَا تُبِينُهُ الْأَلْسُن»؛[5] آن هنر را دارد که تمام زبانها دنيا را ترجمه کند؛ اما زبانهای دنيا آن هنر ادبي را ندارند که عربي را ترجمه کنند. ما هر کسي که ميخواهيم بگوييم بزرگ است، ميگوييم کبير. او به يک فرد خاص ميگويد «کبير»، به يک نفر خاص ميگويد «عظيم»، آنکه عظم و استخواندار است از نظر ريشههاي اعتقادي به او ميگويد «عظيم». ما به همه ميگوييم بزرگ. اما او به همه بزرگ نميگويد، کبير را در جايي، عظيم را در جاي ديگر به کار میبرد.
ما غيرت را هر چه بخواهيم معنا کنيم ناچاريم سه چهار کلمه بياوريم تا اين کلمه غيرت را معنا کنيم. غيرت که از پرفضيلتترين فضايل نفساني است. غيرت واژهاي است که از سه عنصر دقيق تشکيل ميشود؛ يعني تا اين سه عنصر پيدا نشود معناي غيرت ظهور نميکند. غيرت يعني آدم در حريم غير دخالت نکند، يک؛ غير را به حريم خود دخالت ندهد، دو؛ مجموع اين جمعها هم متفرّع است بر اينکه حريمشناسي کند، سه. اينکه ميگوييم داخل در حريم غير نشويد، يعني چه؟ يعني محدوده خودش را ميشناسد و از اين محدوده بيرون نميرود. اينکه ميگوييم غير را وارد حريم خود نکنيد يعني چه؟ يعني مرز خودش را ميشناسد اجازه ورود نميدهد. اينجا هم ورود ممنوع است هم خروج ممنوع است. اين ورود ممنوع بودن يعني مرز نهايي، خروج ممنوع بودند يعني مرز ابتدايي، حتماً حتماً متفرّع است بر اينکه انسان هم مرز خودش را بشناسد. پس «معرفة المرء نفسه»، اوّلاً؛ خروجشناسي، ثانياً، دخولشناسي، ثالثاً؛ اين سه عنصر که جمع شد، اين مرد ميشود اهل غيرت.
اگر کسي بيگانه را به داخل منزل راه دارد غيرت ندارد و اگر خود از حريم خود تجاوز کرد غيرت ندارد. ين است که حضرت در نهج البلاغه فرمود: «مَا زَنَي غَيُورٌ قَطُّ»؛[6] هرگز آدم باغيرت، نامحرم را نگاه نميکند. اين يعني چه؟ يعني دارد از مرز خودش تجاوز ميکند. ورود ممنوع، خروج ممنوع، اين دو عنصر الا و لابد بعد از شناخت قلمرو خود آدم است که قلمرو من کجاست؟ که خروج ممنوع و ورود ممنوع است؟
پس تا اين سه حقيقت يکجا جمع نشود، غيرت پديد نميآيد؛ لذا گفتند خودت را بشناس. اين بيان نوراني حضرت که در نهج البلاغه دارد که هيچ مرد باغيرتي نامحرم را نگاه نميکند يعني چه؟ يعني دارد تجاوز ميکند. خود حضرت هم در يک سخنراني افراد نشسته بودند نامحرمي عبور ميکرد، فرمود آقايان! آن کسي که در خانههايتان است همين است. کجا را نگاه ميکنيد؟ اين هم در نهج البلاغه است. اينکه فرمود ارزش هر کسي به اندازه غيرت اوست، تا اين سه اصل را نشناسد غيور نيست و اگر غيور نبود، بسياري از فضايل برای غيرتمند است. اينجا فرمود به اينکه: «وَ عِفَّتُهُ عَلَی قَدْرِ غَيْرَتِهِ».
بنابراين اگر کسي عفيف باشد چرا گفتند: «لَكَادَ الْعَفِيفُ أَنْ يَكُونَ مَلَكاً مِنَ الْمَلَائِكَة»؟[7] اين يکي از بيانات نوراني حضرت است. فرمود يک انسان عفيف نزديک است که با فرشتهها محشور بشود. چطور بعضيها ﴿فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ﴾،[8] نزديک سگ هستند؟ چرا برخيها از نظر سفاهت نزديک حمار هستند؟ ﴿مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَاراً﴾.[9] چرا برخيها مَثلشان مَثل شيطان است که ﴿شَياطينَ الْإِنْسِ﴾[10] بشود؟ همان طور هم يک راه چهارمي هم هست که «مثله کمثل الملک». اين را حضرت فرمود: «لَكَادَ الْعَفِيفُ أَنْ يَكُونَ مَلَكاً مِنَ الْمَلَائِكَة».
ما ميتوانيم در باطن فرشته شويم:
تو فرشته شوي ار جهد کني از پي آنک ٭٭٭ برگ توتست که گشتست به تدريج اطلس[11]
اين از ابيات حکيمانه حکيم سنايي است، اديب بود، حکيم بود، فقيه بود. او ميگويد شما الآن گرانترين فرش روزگار روي کره زمين همين فرش اطلس است، يعني پرنيان است، حرير يعني ابريشم. ما فرشي گرانتر از ابريشم روي کره زمين نداريم. پردهاي گرانتر از اين نداريم. فرشهاي بهشت از اين گرانتر است، ولي ما نه ديديم نه فهميديم؛ لذا در قرآن کريم دارد که بهشتيها: ﴿مُتَّكِئِينَ عَلَي فُرُشٍ بَطَائِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ﴾؛[12] يعني بهشت فرشهايي دارد، ابره آن که به ذهن شما نميرسد ما بگوييم چيست. آستر آن که به ارزش ابره نيست و روي زمين است، آسترش ابريشم است، ﴿مُتَّكِئِينَ عَلَي فُرُشٍ بَطَائِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ﴾، نه «ظهائرها». «الظّهاره ابره دان و البطانة آستر»،[13] آن آسترش که روي خاک است روي زمين است، آن اطلس است؛ اما ظهاره آن چيست؟ چه به ما بگويد که ما نديديم؛ لذا فرمود: ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْيُنٍ﴾؛[14] آن قدر حقايق در بهشت هست که اصلاً شما نميدانيد تا آرزو بکنيد. اين است که در بخشهايي از قرآن کريم دارد که لذتهاي بهشت فوق آرزوي شماست: ﴿لَهُم مَا يَشَاؤُونَ فِيهَا وَ لَدَيْنَا مَزِيدٌ﴾؛[15] ﴿مَا يَشَاؤُونَ﴾ يعني چه؟ يعني هر چه بخواهيد آنجا هست. ﴿وَ لَدَيْنَا مَزِيدٌ﴾ يعني چه؟ يعني فوق آرزو، چون قلمرو آرزو به قلمرو معرفت و شناخت است. ما اگر چيزي را نميدانيم چه آرزويي بکنيم؟ الآن شما در تمام مدت عمر شنيديد که يک کشاورز آرزو بکند که اي کاش من نسخه خطي تهذيب شيخ طوسي را داشته باشم! او شيخ طوسي را نميشناسد، تهذيب را نميشناسد نسخه خطي را نميشناسد؟ او در تمام مدت عمر، خواب هم نميبيند، تا آرزو بکند. فرمود در بهشت دو چيز است: يکي چيزهايي است که شما شنيديد، هر چه بخواهيد هست. يک سلسله چيزهايي است که اصلاً شما نميخواهيد، براي اينکه نميدانيد، وقتي نميدانيد چه چيزي را بخواهيد؟ ﴿لَهُم مَا يَشَاؤُونَ فِيهَا﴾، ﴿وَ لَدَيْنَا مَزِيدٌ﴾، فوق آرزوست، يعني فوق معرفت است.
اينکه فرمود: ﴿وَ لَدَيْنَا مَزِيدٌ﴾، برابر آن آيه است که فرمود: ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْيُنٍ﴾ که بخشي از آن مربوط به نماز شب است. حالا اين قسمتها را که جناب حکيم سنايي ميگويد: «تو فرشته شوي ار جهد کني از پي آنک»، اين را از چه کسي گرفته؟ حضرت امير فرمود آدم پاک شبيه فرشته است: «لَكَادَ الْعَفِيفُ أَنْ يَكُونَ مَلَكاً مِنَ الْمَلَائِكَة»، ما ميتوانيم اين طور باشيم. اين سرزمين طيّب و طاهر شد به برکت اين خونهاي پاک. در زيارتهاي اين شهداي بزرگوار سلام عرض ميکنيم چه ميگوييم؟ ميگوييم: «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِي فِيهَا دُفِنْتُمْ»،[16] ايران پاک شد، اين شهدا، اين شهداي گمنام، شهداي خوشنام، شهداي حرم، اين سرزمين را پاک کردند.
بسياري از شما يا در حوزه بوديد، يا در دانشگاه بوديد، مستحضريد که ولوغ کلب را، يعني آن ظرفي که سگ دهن زد، خاک پاک ميکند؛ اما ولوغ استکبار را، ولوغ صهيونيسم را نه خاک پاک ميکند نه آب پاک ميکند؛ فقط خون پاک ميکند. اين ميلغه[17] ترامپ و امثال ترامپ را فقط خون پاک ميکند، «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِي فِيهَا دُفِنْتُمْ». کدام سگ است که ولوغش را خاک پاک نکند؟ ولي خاک، آب، باران، تگرگ، برف، آن عُرضه را ندارد که استکبار را پاک کند، اين را فقط خون پاک ميکند، «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِي فِيهَا دُفِنْتُمْ».
ما چرا قدر اينها را ندانيم؟ اين علي ميگويد شما ميتوانيد فرشته باشيد. به هر کجا دست ميزنيد يا استکبار، يا اختلاس، يا نجومي! اين کشور استحقاق اين همه فشار را ندارد، با اينکه همه نعمتها در آن هست. اين خونها اگر نتواند ما را تطهير کند، اين سنايي چه ميگويد؟ ميگويد چرا فرشته نميشوي؟
تو فرشته شوي ار جهد کني از پي آنک ٭٭٭ برگ توتست که گشتست به تدريج اطلس
الآن در شرق و غرب عالم پرده، پارچه و فرشي گرانتر از ابريشم ما نداريم. حرف حکيم سنايي اين است که اين ابريشم چند تا برگ توت بود که اين را در سطل زباله ميانداختند، ولي وقتي درس خواند و نزد استاد رفت، کِرم ابريشم آن را تربيت کرد، شده ابريشم.
تو فرشته شوي ار جهد کني از پي آنک ٭٭٭ برگ توتست که گشتست به تدريج اطلس
اگر حضرت امير نگفته بود، درست است اينها از بزرگان هستند و عالِم هستند، ولي باور نميکرديم حرف اينها را که انسان ميتواند همسان فرشته بشود. ميگوييم اين مبالغه شاعرانه است. اما وقتي حضرت امير صريحاً دارد که «لَكَادَ الْعَفِيفُ أَنْ يَكُونَ مَلَكاً مِنَ الْمَلَائِكَة»؛ آدمي که چشمش پاک است، دستش پاک است، نه روميزي است، نه زيرميزي است، او فرشته است. چرا ما نباشيم؟ چون وجود مبارک حضرت فرمود، اين شعرا که پيرو اهل بيت هستند اين طور گفتند:
تو فرشته شوي ار جهد کني از پي آنک ٭٭٭ برگ توتست که گشتست به تدريج اطلس
لذا فرمود: «وَ عِفَّتُهُ عَلَی قَدْرِ غَيْرَتِهِ». ما در آستانه ميلاد وجود مبارک امام حسن عسکري هستيم و همه ما هم در کنار سفره امام زمان نشستيم بيترديد. بايد به آن ذات مقدس تهنيت عرض کنيم، براي خوشايند قلب مطهّرش عرض ادب کنيم.
«و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1] . سوره شعراء، آيه214.
[2] . الإرشاد في معرفة حجج الله علی العباد، ج1، ص49.
[3] . المحاسن، ج1، ص270.
[4]. سوره مائده, آيات44 و 45 و 47.
[5]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص632.
[6]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، حکمت305.
[7] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت474.
[8] . سوره احزاب، آيه176.
[9] . سوره جمعة، آيه5.
[10]. سوره انعام، آيه112.
[11] . سنايی، قصايد، قصيده90.
[12] . سوره الرحمن، آيه54.
[13]. نصاب الصبيان.
[14]. سوره سجده، آيه17.
[15]. سوره ق، آيه35.
[16]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص723.
[17]. الفائق في غريب الحديث، ج3، ص379؛ «المِيلغة و هي الظرف الذي يلغ فيه الكلب».