يک بيان نوراني هست که حضرت فرمود اگر اين سه چيز نبود، سرِ بشر را چيزي خم نميکرد: مرگ، مرض و فقر. اين سه عامل براي آزمون است که بشر از اين غرور پايين بيايد. اگر اين سه امر نبود، چيزي بشر را از آن مرکَب غرور پياده نميکرد. بعد فرمود: «وَ إِنَّهُ مَعَهُنَّ لَوَثَّابٌ» با اينکه اين سه امر هست: مرگ هست مرض هست فقر هست، با اين وجود او جنب و جوش بيفايدهاي دارد.[1] ما دشمنان خارجي داريم که اينها يا به آب و خاک ما طمع دارند يا به ساير اندوختههاي ما. اما دشمن دروني هيچ کاري با منافع بيروني ندارد، اين فقط با دين ما و با آبروي ما و با حيثيت ما ميجنگد. شما در سوره مبارکه «اعراف» ملاحظه بفرماييد ذات اقدس الهي اين قصّه آدم و حوا و جريان شيطان را که تحليل ميکند ميفرمايد: ﴿يا بَني آدَمَ﴾،[2] ببينيد شيطان با جدّتان چه کرد؟! اين يک داستان است. حالا وضع وجود مبارک حضرت آدم در بهشت چگونه بود؟ منظور از اين بهشت چيست؟ چگونه وارد بهشت شدند؟ چگونه از بهشت به درآمدند؟ اين يک امر آساني نيست، ولي «آن قدر هست» به قول حافظ که «بانگ جرسي ميآيد».[3] قافلهاي دارد حرکت ميکند. برخيها باخبرند اين قافله از کجا آمده و به کجا ميرود و مقصدش چيست. ولي اکثر مردم از هدف اين قافله بيخبرند، صداي زنگ گردن اسب يا شتر اين قافله را ميشنوند. حرف حافظ اين است: «کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست»، اينها وارد خاک ميشوند از کجا سر در ميآورند؟ اما «اين قَدَر هست که بانگ جَرسي ميآيد»، جَرس يعني زنگ. آن قدر هست که انسان صداي زنگ گردن شتر قافله را بايد بشنود.
جريان قصّه آدم و حوا و اينها براي خواص تا حدودي قابل حلّ و روشن شده است؛ اما براي توده مردم حلّ آن آسان نيست. در سوره «اعراف» اين قسمت را بيان کرده، فرمود: ﴿يا بَني آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ﴾، اين شيطان چندين کار با شما ميکند؛ شيطان نه تنها با بدن شما مخالف است، نه تنها با مال شما مخالف است، نه تنها با دين شما مخالف است، با انسانيت شما هم مخالف است. حالا بر فرض شما را کافر کرد، مگر دست بردار است؟! اين تا انسان را مسلوبالحيثيه نکند رها نميکند. اين طور نيست که در محيط کافر شيطان نباشد، آنجا هم هست. آنها را نميخواهد کافر کند آنها کافرند، آنها را نميخواهد بيدين کند آنها بيديناند. دو تا کار را نميکند: نه آنها را از دين بيرون ميکند، چون داخل دين نيستند. نه جلوي آنها را ميگيرد از دينپذيري، براي اينکه آنها درصدد دينپذيري نيستند. ميخواهند اينها را مسلوبالحيثيه کنند، بيآبرو کنند، با انسانيت مخالفاند. بنگريد در سوره مبارکه «اعراف» ذات اقدس الهي چگونه تحذير ميکند. فرمود: ﴿يا بَني آدَمَ﴾، سخن از «يا ايها الذين آمنوا» نيست، سخن از فرزند آدم است؛ يعني همان آثار تلخي که براي آدم اثر گذاشت در شما هم هست. ﴿يا بَني آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ﴾، تا اينجا روشن است که اينها را از بهشت بيرون کرد. از بهشت بيرون آمدند خيلي رنج و دردي ندارد. بعد فرمود تمام تلاش و کوشش او اين است که به آدم(سلام الله عليه) اصرار کرد که نه تنها از بهشت بيرون برود: ﴿لِيُبْدِيَ لَهُما ما وُورِيَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما﴾،[4] حالا ما که نميتوانيم اين آيه را درست باز کنيم. ما هم در تعبيرات فارسي ميگوييم او را بيحيثيت کرد، مسلوبالحيثيه کرد، لباسش را کَند. آنجا نقصي نبود، اينها زن و شوهر بودند، اين ننگي نبود. حالا بر فرض لباسشان را به در آورد، اين تعبير تعبير کنايهاي است؛ يعني او تا آدم را بيآبرو نکند رها نميکند، همين! اين طور نيست که حالا اگر کسي ـ معاذالله ـ از اسلام به در آمده کافر شده، شيطان او را رها کند؛ لذا وجود مبارک رسول گرامي(عليه و علي آله آلاف التّحية و الثّناء) فرمود: «أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ»؛[5] بدترين دشمن همين غرور و خودخواهي و هوس است که دامنگير ماست و اگر اين برطرف بشود ديگر هيچ باکي نيست.
گر شود دشمن دروني نيست ٭٭٭ باکي از دشمن بروني نيست[6]
در اين جمله نوراني وجود مبارک حضرت امير فرمود بيماري، عمل نيست که ثواب داشته باشد. آن صبر و بردباري و شکر است که باعث ثواب است؛ البته انسان بيمار، گاهي ممکن است همين کيفر بعضي از رفتارهاي تلخ او باشد. فرمود: «جَعَلَ اللَّهُ مَا كَانَ [مِنْكَ] مِنْ شَكْوَاكَ حَطّاً لِسَيِّئَاتِكَ»؛ برخي از گناهان تو را کفّاره گناهانتان باشد، اين اميد هست؛ اما بخواهي ثواب ببري، با بيماري نميشود ثواب برد، چون بيماري کار کسي نيست، فعل انسان نيست تا انسان ثواب ببرد. «فَإِنَّ الْمَرَضَ لَا أَجْرَ فِيهِ»، حالا کسي که مريض شد ثوابي ببرد! ثواب در اثر کار خوب، حرف خوب، نوشتن خوب، قيام خوب، اقدام خوب و مانند آن است. «وَ لَكِنَّهُ يَحُطُّ السَّيِّئَاتِ وَ يَحُتُّهَا حَتَّ الْأَوْرَاقِ»، «حَطّ» با طاي مؤلف يعني فروريختن. آن «حَتّ» با تاي منقوط يعني درخت را از برگ ريختن. فرمود گناهان از انسان ريخته ميشود آن طوري که برگها در پاييز از درخت ريخته ميشود. گناه ريخته ميشود؛ اما انسان ثواب ببرد چون کاري نيست که ثواب برده باشد. «وَ إِنَّمَا الْأَجْرُ فِي الْقَوْلِ بِاللِّسَانِ وَ الْعَمَلِ بِالْأَيْدِي وَ الْأَقْدَامِ» انسان يا با قدم، با پا جايي ميرود کار مثبتي انجام ميدهد، يا با دست کاري انجام ميدهد، يا با زبان کاري انجام ميدهد اينها سربازان الهي هستند. مستحضريد اينها ما نيستيم اينها ابزارياند که در اختيار ما هستند. اينها وقتي در قيامت حرف ميزنند تعبير قرآن کريم اين است که اينها شهادت ميدهند: ﴿يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْديهِمْ﴾،[7] حالا اگر کسي ـ خداي ناکرده ـ با اين دست روميزي يا زيرميزي گرفت، اين دست گناه نکرد، براي اينکه وقتي اين دست در قيامت حرف ميزند ميگويند شهادت داد. اگر اين دست گناه ميکرد بايد ميگفت اقرار کرد! شهادت يعني بيگانه عليه کسي حرف ميزند. يعني اگر اين شخص گناه کرد ديگري جريان او را بازگو کرد، ميگويند شهادت داد؛ اما خود اين شخص اگر حرف ميزند ميگويند اقرار کرد. يک اقرار داريم که مربوط به خود تبهکار است. يک شهادت داريم که مربوط به ديگري است. تعبير قرآن اين نيست که کسي که با دست گناه کرد اين دست در قيامت حرف ميزند اقرار کرده است! دست گناه نميکند، دست ابزار کار ماست، ما هستيم که گناه ميکنيم، ﴿يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْديهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ﴾ و کذا و کذا. حتي زباني که فحش ميدهد غيبت ميکند، اين زبان گناه نميکند اين ما هستيم که زبان را وادار به عصيان ميکنيم؛ لذا اين زبان هم در قيامت که حرف ميزند: ﴿يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾. پس ماييم و ماييم و ماييم و ما! اين است که گفتند خودت را بشناس. اين دست و پا و اينها از ما جداست، ابزار کار ماست تا برسيم به خود ما که ما خودمان مالک خودمان هستيم يا نيستيم؟ ولي «اين قدر هست» به قول حافظ که «بانگ جرسي ميآيد». اين دست پس برای ما نيست، اين ابزار کار ماست. تا اينجا روشن است که وقتي اگر واقعاً دست خلاف کرد رشوه گرفت، دست اگر خلاف کرد يا کسي را زد ستم کرد، اين را بايد بگويند اقرار کرد، نبايد بگويند شهادت داد. پس دست برای ما نيست ابزار کار ماست.
حالا اين دست برای چه کسی است؟ ما که نيستيم، اين ابزار کار ماست. در بيان نوراني وجود مبارک حضرت امير در بحثهاي ديگر نهج البلاغه که گذشت فرمود: «جَوَارِحُكُمْ جُنُودُه»؛[8] يعني اگر شما شنيديد که در قرآن آمده است: ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾،[9] شنيديد که ﴿ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاَّ هُوَ﴾،[10] بشنويد که اعضاي شما هم سربازان الهياند: «جَوَارِحُكُمْ جُنُودُه … وَ خَلَوَاتُكُمْ عِيَانُه». اگر خدا ـ خداي ناکرده ـ خواست کسي را بگيرد از جاي ديگر لشکرکشي نميکند، با همين دست، با همين پا با زبان انسان، انسان را ميگيرد. حرفي ميزند رسوا ميشود، چيزي را ميگيرد رسوا ميشود، جايي ميرود رسوا ميشود. اين دست، سرباز خداست. اين طور نيست که از جاي ديگر لشکرکشي بکند؛ لذا فرض ندارد که کسي در برابر خدا بخواهد مقاومت کند. فرمود: «جَوَارِحُكُمْ جُنُودُه … وَ خَلَوَاتُكُمْ عِيَانُه»، جايي را امضا ميکند رسوا ميشود. پس معلوم ميشود ما نيستيم.
بنابراين اين ابزار را به ما دادند براي آزمون. آن کارهايي که در درون درون ماست آنها هم اين چنين است. گاهي انسان فکري ميکند که باعث رسوايي اوست. فرمود مواظب دستتان باشيد، مواظب پايتان باشيد، تا آبرومندانه زندگي کنيد. تمام تلاش و کوشش انبياي الهي و فرشتههاي الهي اين است که ما آبرومندانه زندگي کنيم.
اين نکته هم قبلاً به عرض شما رسيد که خدا بعضي از چيزها را به ما داد تمليک کرد به حسب ظاهر، بعضي از چيزها را به ما نداد، ما را امين قرار داد، ما مالک آن نيستيم. ما مالک خونمان هستيم. مالک مالمان هستيم. مالک وقتمان هستيم. اگر کسي به زور و اجبار اينها را از ما گرفت، اگر عِوضي داد داد، نداد اگر ما راضي شديم مسئله حلّ است. اينها را خدا به ما تمليک کرد ظاهراً. اما آبرو را به ما نداد که تمليک کرده باشد، مِلک ما شده باشد. آبرو برای اوست ما را «امين الله» قرار داد. فرمود آبروي مؤمن برای من است، من اين مؤمن را امين خود قرار دادم. حالا لازم نيست ما اين مسئله فقهي را باز کنيم. برخي از مسائل است که اگر ـ خداي ناکرده ـ تجاوز به عنف بشود همه رضايت بدهند همچنان پرونده باز است. اين مثل خون نيست که اگر کسي را کشتند: ﴿مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطانا﴾؛[11] اولياي دم اگر رضايت بدهند پرونده مختومه است. در تجاوز به عنف چه در مرد چه در زن، هر کسي از بستگان رضايت بدهند پرونده همچنان باز است، چون آبرو و حيثيت مرد يا زن مربوط به او نيست، تا او بگويد من حالا صرف نظر کردم. اين مربوط به خداست، انسان «امين الله» است رضايت امين چه اثري دارد؟!
پس ما يک بخش از امور را مالک هستيم «باذن الله»، يک بخش از امور را «امين الله» هستيم. اگر کسي را کشتند اولياي او رضايت بدهند، براساس ﴿مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطانا﴾، رضايت اينها مسموع است، حالا يا چيزي ميگيرند يا نميگيرند، ولي به هر حال رضايت اولياي دم مسموع است پرونده مختوم است. اما اگر ـ خداي ناکرده ـ و ـ معاذالله ـ تجاوز به عنف شد، رضايت هيچ کسي اثر ندارد. يک روايت نوراني هم مرحوم کليني در کافي نقل کرد که «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَّضَ إِلَي الْمُؤْمِنِ أُمُورَهُ كُلَّهَا وَ لَمْ يُفَوِّضْ إِلَيْهِ أَنْ يُذِلَّ نَفْسَه»؛[12] فرمود مؤمن را آزاد آفريد، ولي نسبت به آبرو او را آزاد خلق نکرد، آبروي او را در اختيار او قرار نداد که هر جا خواست ببرد و هر جا خواست بريزد، اين طور نيست. ما امين خدا هستيم در حفظ حيثيت. اينها را ذات اقدس الهي ما را مأمور کرد و موظّف کرد که حفظ بکنيم تا آبرومند دنيا و آخرت باشيم و اين آيه سوره مبارکه «اعراف» هشدار داد فرمود مبادا شيطان کاري بکند که با دست خودتان مسلوبالحيثيه بشويد، ﴿كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ﴾ و تلاش و کوشش کرد که ﴿لِيُبْدِيَ لَهُما ما وُورِيَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما﴾. تا اين کار را ميخواهد بکند. انساني که مسلوب الحيثيه است حياتي ندارد، پس ما هستيم و اعدا عدوّ درون ما.
اين بيان نورانی را وجود مبارک حضرت امير دارد که اجر در گفتار صحيح و عمل به دست و عمل به پاست: «إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ يُدْخِلُ بِصِدْقِ النِّيَّةِ وَ السَّرِيرَةِ الصَّالِحَة»، هر چه را که خواسته باشد و مشمول اين فضيلت باشد وارد بهشت ميکند.
بعضي از اصحاب و شاگردان حضرت امير بودند که حضرت بر آنها نماز خوانده و آنها را به خاک سپرده است. از شاگردان حضرت امير بودند. اين خبّاب اين طور بود. آن در جريان بعدي به اين صورت بود که خبّاب را که خبّاب بن أَرَت از اصحاب حضرت بود جزء مهاجرين بود در جنگ صفين شرکت کرد. فرمود: «يَرْحَمُ اللَّهُ خَبَّابَ بْنَ الْأَرَتِّ فَلَقَدْ أَسْلَمَ رَاغِباً وَ هَاجَرَ طَائِعاً وَ [عَاشَ مُجَاهِداً طُوبَی لِمَنْ ذَكَرَ الْمَعَادَ وَ عَمِلَ لِلْحِسَابِ وَ قَنِعَ بِالْكَفَافِ وَ رَضِيَ عَنِ اللَّهِ] قَنِعَ بِالْكَفَافِ وَ رَضِيَ عَنِ اللَّهِ وَ عَاشَ مُجَاهِداً»، شخصاً حضرت بر او نماز خواند، او را در قسمتي از کوفه دفن کردند، خود حضرت حضور داشت، فرمود او شاگرد خوبي بود، او ايمان آورد، اهل مهاجرت بود، از مکه به مدينه آمد، اهل جهاد بود، در جريان صفين با ما همکاري کرد و شربت شهادت نوشيد؛ اما اين جريان هجرت يک کار آساني نبود. آنها که قبل از وجود مبارک رسول اکرم از مکه به مدينه ميآيند هجرت کردند، تواني داشتند؛ اما بعد از اينکه حضرت از مکه به مدينه آمدند ديگران در کمال ضعف بودند ميخواستند مهاجرت کنند، اين مشرکان مکه نميگذاشتند. اگر خانهاي داشتند کسي از آنها نميخريد. اموال منقول را ميخواستند بياورند، کسي اجازه نميداد. اينها ناچار بودند که بال بال بزنند با دست خالي از مکه به مدينه بيايند، ماندند متحيّر شدند! آيه نازل شد که هيچ حيرتي نداشته باشيد: ﴿وَ كَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُها وَ إِيَّاكُمْ﴾؛[13] فرمود مگر شما نميبينيد روزانه صدها مرغ بال بال ميزنند با دست خالي حرکت ميکنند با شکم سير برميگردند؟! اين ماهيهاي دريا هيچ کدام اهل ذخيره نيستند، اين مرغهاي هوايي هيچ کدام اهل ذخيره نيستند، مگر اين نيست که اينها با دست خالي بال ميزنند با شکم پر ميخوابند. اين آيه نازل شد: ﴿وَ كَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا﴾، مثل همه مرغها. اينها که براي تالاب ميآيند از صدها کيلومتر حرکت ميکنند، هيچ کدام ذخيره ندارند: ﴿وَ كَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُها وَ إِيَّاكُمْ﴾. اينها با دست خالي حرکت ميکنند با شکم سير ميخوابند.
اين آيه که نازل شد، مهاجرين گفتند ما هم بال بال ميزنيم با دست خالي ميرويم در مدينه، همين کار را هم کردند و الآن 1400 سال است که ما از اينها به عظمت ياد ميکنيم. ما که در کشوري هستيم که به لطف الهي همه نعمتها فراوان است؛ منتها آن دابّهاي که «تحمل رزقها» آنها مشکل براي ما ايجاد کردند. چند تا موش در مملکت اين کار را کردند. اينها که اهل ذخيره کردن هستند. چرا در قيامت يک عده به صورت موش محشور ميشوند؟ همين کسي که دو تُن سکه تهيه ميکند، اين حقيقتاً موش است در قيامت به صورت موش محشور ميشود. کسي را موش نميکنند. يک عده کور محشور ميشوند. به خدا عرض ميکنند در قيامت که ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَني أَعْمي وَ قَدْ كُنْتُ بَصيراً﴾؛[14] من در دنيا بينا بودم، چشم داشتم، شما الآن مرا کور محشور کردي! حضرت فرمود: ﴿كَذلِكَ﴾، ﴿كَذلِكَ﴾ يعني ﴿كَذلِكَ﴾! يعني ما تو را کور محشور نکرديم، شما خوب بررسي کن در دنيا چگونه بودي؟ ما همان گونه تو را محشور کرديم. ﴿كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسي﴾؛[15] تو در دنيا چگونه بودي؟ مسجد و حسينيه و کتابهاي مذهبي و قرآن و عترت و حرم و اينها را نميديدي، مراکز فساد را ميديدي. الآن هم بهشت و اولياي الهي را نميبيني، جهنم را ميبيني. تو که کور نيستي، اين هم جهنم: ﴿أَ فَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾[16] همينها ميگويند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾.[17] ما در قيامت کور نداريم. ﴿كَذلِكَ﴾؛ يعني هر طوری که بودي ما همان طور تو را محشور کرديم. تو حالا اين طرف را نگاه کردي بهشت و اهل بهشت را نميبيني، بله! برو سر جاي اصليات هر طور که بودي هستي. اين طور نيست که ـ خداي ناکرده ـ ذات اقدس الهي بر کسي ستم روا بدارد. اين ﴿كَذلِكَ﴾ اين پيام را دارد، فرمود هر طوري بودي ما همان طور تو را محشور کرديم: ﴿كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسي﴾. اينجا هم همين طور است.
درباره خبّاب بن أرت اين علي بن ابيطالب(سلام الله عليه) شخصاً ميآيد در مراسم تشييع او شرکت ميکند، نماز ميگذارد و در دفن او حضور پيدا ميکند، بعد ميفرمايد که خبّاب را خدا غريق رحمت کند براي اينکه اين کارها را کرده است. فرمود کارهايي که او کرده چيست؟ يکي اينکه «أَسْلَمَ رَاغِباً»؛ طبق ميل و رغبت خود اسلام آورد، نه با فشار. «وَ هَاجَرَ طَائِعاً»؛ کسي او را بيرون نکرد از مکه، بلکه با طوع و رغبت مهاجرت کرد. «وَ قَنِعَ بِالْكَفَافِ»؛ به روزيِ کفاف و حلال و ساده قناعت کرد. در ذيل اين آيه سوره مبارکه «نحل» که فرمود چه مرد چه زن اگر اين دو عنصر محوري را داشته باشند؛ يعني از نظر عقيده حُسن فاعلي را داشته باشند مؤمن؛ از نظر عمل حُسن فعلي را داشته باشند مطيع؛ اگر کسي ﴿مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً﴾[18] از وجود مبارک حضرت امير سؤال کردند اين حيات طيبه چيست؟ فرمود: «هِيَ الْقَنَاعَة»،[19] يک انسان قانع آن قدر بزرگوار است که اصلاً به چشم طمع به ديگري نگاه نميکند. آن يک کرامت است. به حضرت امير عرض کردند چرا اين قدر شما خاضع هستيد؟ گفت من بررسي کردم ديدم خدا همان برنامهاي که براي ملائکه قرار داده براي من قرار داده است. چه چيزي به ملائکه گفته که به من نگفته؟ به من اطاعت گفته، ايقان گفته، يقين گفته، ايمان گفته، عمل صالح گفته، طهارت گفته، طيّب بودن گفته، پاک بودن گفته، راه کسي را نبندم بوده، بيراهه نرفتن بوده، همين حرفهايي که به ملائکه زد به من هم زد. اگر ما در طبيعت زندگي ميکنيم اهل خورد و خوراک هستيم براي ما حلال و اينها را هم مشخص کرده است. فرمود من خيلي بررسي کردم ديدم هر چه از ملائکه خواست از ما خواست، اينکه ميبينيد وجود مبارک امام هادي(سلام الله عليه) در زيارت «جامعه کبيره» آنچه را که خداي سبحان در سوره «انبياء» براي ملائکه نقل ميکند همان را در زيارت «جامعه» براي اهل بيت نقل ميکند. در سوره مبارکه «انبياء» براي ملائکه اين اوصاف را خدا ذکر ميکند که اينها «عباد الرحمان» هستند: ﴿لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾،[20] نه بيراهه ميروند، نه جلو ميافتند. «الْمُتَقَدِّمُ لَهُمْ مَارِقٌ وَ الْمُتَأَخِّرُ عَنْهُمْ زَاهِقٌ وَ اللَّازِمُ لَهُمْ لَاحِق»؛[21] کسي جلو بيفتد بد است، دنبال بيفتد بد است، همراه باشد خوب است. فرمود: ﴿لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾، ملائکه هيچ عصيان ندارند، همه دستورها را انجام ميدهند. اين بيان خداست در سوره مبارکه «انبياء» در وصف فرشتهها. همين بيان نوراني را وجود مبارک امام هادي در زيارت «جامعه»[22] درباره ائمه(عليهم السلام) دارد. شما در حرم مطهّر امام هشتم(سلام الله عليه) که زيارت «جامعه» را قرائت ميکنيد همين جملهها را قرائت ميکنيد. اينها اوصاف ملائکه است که در سوره «انبياء» خدا براي ملائکه ذکر کرده است. براي ائمه(عليهم السلام) همين را امام هادي ذکر کرده، ما هم که شاگردان اينها هستيم در همين مسير حرکت بکنيم؛ منتها به اندازه خودمان. لذا حضرت امير گفت من چگونه شاکر نباشم؟! يک برنامه جدايي خدا براي ما قرار نداده است. من ديدم هر چه به ملائکه گفته به ما هم ميگويد. از آنها صدق خواسته، طهارت خواسته، طيّب بودن خواسته، پاکدامني خواسته، خير خواسته، نفع خواسته، فضل خواسته، فيض خواسته، فوز خواسته، از ما هم خواسته است. اين طور نيست که چيزي براي فرشتهها خواسته باشد براي ما نخواسته باشد.
درباره خبّاب ميگويد که او «أَسْلَمَ رَاغِباً وَ هَاجَرَ طَائِعاً وَ قَنِعَ بِالْكَفَافِ وَ رَضِيَ عَنِ اللَّهِ»، اگر کسي «رَضِيَ عَنِ اللَّهِ» شد، «رضي الله عنه» ميشود يا نميشود؟! يقيناً ميشود و اگر اين دو عنصر باهم جمع شد؛ يعني هم راضي «عَنِ اللَّهِ» بود و هم خدا راضي از او بود، ميشود: ﴿راضِيَةً مَرْضِيَّة﴾. اگر ﴿راضِيَةً مَرْضِيَّة﴾ بود، معلوم ميشود داراي نفس مطمئنه است که ﴿يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّة ٭ ارْجِعي إِلي رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّة﴾.[23] اگر اين سه عنصر محوري جمع شد؛ يعني راضي «عَنِ اللَّهِ» بود، مرضي «عند الله» بود، صاحب نفس مطمئنّه بود، هنوز در راه است، به دليل اينکه از اين به بعد او را ميبرند، نه ميرود. ميگويند: «إرجعي الي الله». اگر رسيده باشد که جا براي رجوع نيست. راه چقدر طولاني است که اگر کسي صاحب نفس مطمئنّه بود، راضي «عَنِ اللَّهِ» بود، مرضي «عند الله» بود، تازه در راه است؛ منتها نزديک است که از آن به بعد او را ميبرند؛ مثل اينکه مهماني که وارد شد آن ميزبان مسئول خودش را ميفرستد به استقبال مهمان، مهمان را هدايت ميکند به منزل. از آن به بعد ميبرند، سخن از رفتن نيست، ولي باز در راه است. اگر رسيده بود که سخن از ﴿ارْجِعي﴾ نبود.
اين خبّاب که حضرت شخصاً بر او نماز خواند، مهاجر بود، مجاهد بود، جنگ صفّين در پاي رکاب حضرت بود و حضرت او را در کوفه به خاک سپرد ميفرمايد اين راضي «عَنِ اللَّهِ» بود، کاري کرد که تمام امرها و دستورها و احکام و قضا و قدر الهي را به جان پذيرفت، يقيناً خدا هم از او راضي است و چنين انساني داراي نفس مطمئنّه است، «وَ عَاشَ مُجَاهِداً»، اين پايان جمله چهل و سومي است که بعد از آن چهل و دوم ياد شده است.
اميدواريم ذات اقدس الهي آن توفيق را هم عطا کند که ما همه اينها را به خوبي ادراک کنيم و عمل کنيم و منتشر کنيم. من مجدّداً مقدم همه شما را گرامي ميدارم و از ذات اقدس الهي مسئلت ميکنم به برکت قرآن و عترت نظام ما را در سايه لطف وليّاش حفظ بفرمايد!
رهبر ما را، مراجع ما را، دولت و ملّت و مملکت ما را در سايه عنايت آن حضرت حفظ بفرمايد!
مشکلات اقتصاد و ازدواج جوانها را در سايه لطف و عنايت آن حضرت برطرف بفرمايد!
روح مطهّر امام راحل و شهدا را با اولياي الهي محشور بفرمايد!
خطرات بيگانگان را به استکبار و صهيونيسم برگرداند!
اين کشور وليّ عصر را تا ظهور آن حضرت از هر خطري محافظت بفرمايد!
ايمان کامل و اعمال صالح و حُسن خاتمت به همه شما و به همه پيروان قرآن و عترت مرحمت بفرمايد!
«غفر الله لنا و لکم و السّلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1] . بحار الأنوار، ج78، ص188؛ «وَ قَالَ النَّبِيُّ ص لَوْ لَا ثَلَاثَةٌ فِي ابْنِ آدَمَ مَا طَأْطَأَ رَأْسَهُ شَيْءٌ الْمَرَضُ وَ الْمَوْتُ وَ الْفَقْرُ وَ كُلُّهُنَّ فِيهِ وَ إِنَّهُ مَعَهُنَّ لَوَثَّابٌ».
[2] . سوره اعراف، آيه27.
[3]. اشعار منتسب به حافظ، شماره11؛ «کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست ٭٭٭ اين قَدَر هست که بانگ جَرسي ميآيد».
[4]. سوره اعراف، آيه20.
[5]. مجموعة ورام، ج1، ص59.
[6]. هفت اورنگ (جامي), سلسلةالذهب, دفتر اوّل.
[7]. سوره نور، آيه24.
[8]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه199.
2. سوره فتح، آيه4.
[10]. سوره مدثر، آيه31.
[11]. سوره إسراء، آيه33.
[12]. الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص63.
[13]. سوره عنکبوت، آيه60.
[14]. سوره طه، آيه125.
[15]. سوره طه، آيه126.
[16] .سوره طور، آيه15.
[17]. سوره سجده، آيه12.
[18]. سوره نحل, آيه97.
4. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، حکمت229.
[20]. سوره انبياء, آيه27.
[21]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص828.
[22]. من لا يحضره الفقيه، ج2، ص610؛ «وَ عِبَادِهِ الْمُكْرَمِينَ الَّذِينَ ﴿لٰا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾».
[23]. سوره فجر، آيات27 و 28.