فرمود: «لَا قُرْبَةَ بِالنَّوَافِلِ إِذَا أَضَرَّتْ بِالْفَرَائِضِ»؛ این هم آثار فقهی دارد، هم در علوم و مسائل دیگر مطرح است. نافله چیزی است که انجام آن فایده دارد، ولی ترک آن ضرر ندارد. فریضه آن است که انجام آن ضروری است و فایده فراوان دارد، ترک آن هم خسارتهای فراوان. فرمود: آن نافلهای که به فریضه آسیب برساند مجال ندارد، نمیشود با نافلهای که به فریضه ضرر میرساند به خدا متقرّب شد. «لَا قُرْبَةَ بِالنَّوَافِلِ إِذَا أَضَرَّتْ بِالْفَرَائِضِ»؛ این در احکام فقهی بر اساس آن فتوا دادند که کسی که حج واجب به ذمه اوست نمیتواند حج مستحبی انجام بدهد. کسی که روزه واجب به عهده اوست، نمیتواند روزه مستحبی بگیرد؛ حتی در نماز آن نافلهای که به فریضه آن آسیب میرساند دیگر نمیشود با آن به خدا نزدیک شد، امر قربی نیست.
این حکم فقهی است و روشن است و همه ما آشنا هستیم. اما در مسائل اقتصادی، آن کاری که جزء نوافل اقتصاد است، یک تولید موقت است، یک اشتغال موقت و ناپایدار است، دولت بخواهد بر اساس آن سرمایهگذاری کند، آن تولیدهای اساسی و شغلهای اساسی را رها کند، این فریضه اقتصاد را ترک کرده، به نافله اقتصاد رسیده است. در حوزهها و دانشگاهها بعضی از مطالعات و اطلاعاتاند یا کتاب تاریخ یا قصّه است، اینها جزء نوافل علوماند. آن درسهایی که به اصول اعتقادی برمیگردد؛ مثل قرآن، مثل نهج البلاغه، مثل احکام ضروری اسلام، اینها جزء فرائض است. کسی در حوزه وقت خود را صرف مطالعات متفرقه جانبی میکند، از تفسیر بماند، از فقه بماند، از کلام بماند، این به آن علوم واجب آسیب رسانده است. در دانشگاهها هم همین طور است.
بنابراین این یک اصل جامع و کلّی است که وجود مبارک حضرت امیر فرمود؛ آن نافلهای که به فریضه آسیب میرساند وسیله تقرّب نیست. بعضی از بزرگان مثل مرحوم بوعلی و اینها، اینها تعهّد کردند که قصّه نگویند، قصّه نخوانند، کتابهای قصّه نخوانند. قصّه نافله اطلاعات است؛ اما آن اصول علمی فریضه است. یک حرف لطیفی را خود مرحوم بوعلی در حکمت مشّاء، شیخ اشراق در حکمت اشراق، هر دو بر این هستند که منطق یک بخش نافله دارد یک بخش فریضه. آن قسمت برهان منطق فریضه است؛ یعنی اگر کسی بخواهد متفکر باشد یقین پیدا کند به هر حال مبادی میخواهد. مقدمات یقین باید ضروری باشد ذاتی باشد کلّی باشد دائم باشد، این ضروری چیست ذاتی چیست. مگر یقین به آسانی پیدا میشود؟! اوّلاً علم بدون قضیه کلیه علم نیست، چون با قضایای شخصی که هیچ کسی عالم نمیشود. کسی ده مورد، صد مورد یک بیماری را با یک داروی خاصی معالجه کرد، او که طبیب نیست. او بخواهد فتوا بدهد که در مشرق عالم در مغرب عالم با این دارو میشود فلان بیماری را درمان کرد او باید «کلّ مریض و کلّ مرض کذا و کلّ زمان و مکان» این قضایای کلیه را بفهمد و بر اساس آن فتوا بدهد. قضایای کلّی که با حسّ درنمیآید، حسّ جزئی را درک میکند.
بنابراین حسّ فقط در محدوده قضایای شخصی است که مثلاً بتواند بگوید فلان بیمار با فلان مرض مبتلا بود با فلان دارو حلّ شد. این میشود قضیه شخصیه. از قضیه شخصیه که علم به دست نمیآید. اگر کسی بخواهد علم پیدا کند هیچ چارهای ندارد مگر اینکه برهان را بفهمد. برهان هم قضایای خاصی دارد. کمتر چیزی که به دست آدم میآید همین برهان است و آن یقین است. لذا هم مرحوم بوعلی در منطق شفا تصریح کرد که خواندن برهان منطق برای یک متفکّر فریضه است،[2] هم شیخ اشراق.[3] پس در علم بخش برهان فریضه است، بخشهای خطابه و امثال خطابه نافله است. در فقه مشخص است، در اقتصاد مشخص است. در سیاست کسی سرگرم باشد به امور جزئی، اختلافات جزئی را حلّ کند؛ اما آن اختلافات ریشهای که مانده است از آن غافل باشد، این نافله سیاسی است که به فریضه سیاسی آسیب میرساند.
بنابراین کشورداری، اقتصاد مملکت، اقتصاد مقاومتی، اخلاق دینی، فلسفه دینی، فقه دینی، اجتماع دینی، اینها یک ارکان اوّلیه دارد به عنوان فرائض؛ یک سلسله امور جنبی هم دارد به عنوان نافله. این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: هرگز نمیشود نافله را جایگزین فریضه کرد از همین قبیل است که «لَا قُرْبَةَ بِالنَّوَافِلِ إِذَا أَضَرَّتْ بِالْفَرَائِضِ» این کلمه کوتاه سی و نهم.
کلمه چهلم این است که فرمود: «لِسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ وَ قَلْبُ الْأَحْمَقِ وَرَاءَ لِسَانِهِ»؛[4] عقل چیز بسیار خوبی است، حُمق چیز بسیار بدی است و مستحضرید که قرآن کریم نه تنها از عقل حمایت کرده است و عاقل را ستود، فرمود کار به دست عقل نیست، کار به دست عاقل نیست؛ کار به دست ﴿لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾[5] است. یک وقت است کسی میخواهد کار شخصی انجام بدهد، عقل او و عاقل بودن او مشکل او را حلّ میکند و اما کشور با عقل حلّ نمیشود. کشور با عاقل حلّ نمیشود؛ کشور با ﴿لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾ حلّ میشود. ما قوم تازی و فارسی داریم؛ اما قوم عاقل نداریم. این قوم به معنی نژاد نیست در آیات. این قوم، یعنی قائم «بالعقل». این قائم «بالعقل» کم است؛ یعنی قیام و قعودش، همه شئونش عاقلانه باشد. این ﴿لِقَوْمٍ﴾، ﴿لِقَوْمٍ﴾، ﴿لِقَوْمٍ﴾، یعنی این! وگرنه ما قوم عرب داریم، عجم داریم، فارسی داریم، عرب داریم، ترک داریم؛ ما یک قوم و نژاد عاقل نداریم. این قوم به معنی نژاد شناسنامهای نیست، این قوم از آن قیام است.
در سوره مبارکه «نحل» فرمود این دین یک سلسله افراد عادل میپروراند که این به درد پیشنمازی میخورد که ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ﴾[6] از آن دیگر بیشتر از این کاری ساخته نیست. پروندهای به او بدهید از او ساخته نیست.
در سوره مبارکه «حدید» فرمود این آیات و احکام را فرستادیم: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ﴾ و کذا و کذا ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾؛[7] این باید قائم «بالقسط» باشد؛ لذا میبینید برخی از بزرگان فقه ما وقتی مسئله قضا را مطرح میکنند، با آنکه در مسئله عبادات مطرح میکنند فرق است. بر چه کسی نماز واجب است و بر چه کسی روزه واجب است؟ کسی که بالغ و عاقل باشد؛ اما چه کسی میتواند پرونده قضایی را به عهده بگیرد؟ او اگر عاقل باشد لیاقت ندارد. «يُعتبر فی القاضی کمال العقل»؛[8] این «کمال العقل» را که در نماز و روزه ذکر نمیکنند. این کمال عقل است. این مربوط به سوره مبارکه «حدید» است که ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾، تا قائم «بالقسط» باشد و اگر پرونده اختلاسی میلیاردی شد، این آقا هم آن لیاقت را ندارد. او عاقل هست، قائم «بالعدل» هم هست؛ اما این عُرضه پرونده اختلاس میلیاردی را ندارد. این را در سوره مبارکه «نساء» و اینها فرمود: ﴿كُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ﴾[9] که هیچ چیزی شما را از پا در نیاورد. هم ﴿قَوَّامینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ﴾، هم ﴿قَوَّامینَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ﴾.[10]
این سه مرحله را گذاشته برای سه تا کار رسمی اسلام. شخص عادل است برای پیشنمازی خوب است. این دیگر نمیتواند پرونده میلیاردی پولشویی را حلّ کند. فرمود آن برای «قوّام بالقسط» است. این قدر به قسط قیام کرد؛ یعنی اصلاً ایستاده برای اینکه عدل پیاده بشود. ببینید وجود مبارک حضرت که ظهور میکند، همه ائمه اسمای حُسنایی که در «جوشن کبیر» دارد را دارند؛ اما با آن اسما نمیشود عالم را اداره کرد؛ با علیم بودن نمیشود؛ بلکه با «قائم» بودن میشود اداره کرد. حضرت که ظهور میکند طرزی قیام به قسط دارد که این هفت میلیارد را نرم میکند؛ لذا با این نام باید قیام کرد. خدای سبحان اسمای حُسنای فراوانی دارد، در «جوشن کبیر» این همه اسمای حسنا بالذات برای اوست؛ اما در سوره مبارکه «آل عمران» از آن اسما که خبری نیست. چه کسی میتواند عالم را اداره کند؟ خدا. خدای علیم، حکیم، رئوف؟ بله اینها هست؛ اما آن حرف اصلی را چه کسی میزند؟ ﴿شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ﴾.[11] قیام یعنی حضور همه جانبه؛ قیام یعنی ایستادگی، نه ایستادن. ایستادن فیزیکی که این گدایانی که در کوی و برزن ایستادهاند اینها نشستهاند. ایستادن معیار نیست، ایستادگی معیار است. هیچ چیزی وجود مبارک حضرت را از ایستادگی بیرون نمیآورد؛ لذا او میتواند جهان را اداره کند. به ما هم وجود مبارک حضرت فرمود تا آنجا که میتوانید قائم «بالعقل» باشید: ﴿لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾.
غرض این است که این ﴿لِقَوْمٍ يُؤْمِنُون﴾،[12] ﴿لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾ قرآن، غیر از قوم عرب و عجم است. ما طایفهای، نژادی داشته باشیم به نام نژاد مؤمنین یا نژاد عقلا! این طور که نیست.
فتحصّل که این قوم به معنی قیام است نه نژاد و کار به دست قائم «بالعقل» اداره میشود، نه عاقلی که فقط طرح میدهد و اگر دو تا خطر بیاید نمیتواند مقاومت کند. اینجا هم وجود مبارک حضرت فرمود: کسی که عقلش در دهنش است. این دهن که میگویند نمودار همه اعضاست. اینکه در سوره «ق» دارد که ﴿ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْه رَقیبٌ عَتیدٌ﴾؛[13] یعنی این فرشتهای که رقیب است، عتید است، این مراقب هست ـ عتید یعنی مستعد ـ این مراقب مستعد، این فقط مراقب حرفهای ماست؟ مراقب نگاه ما، حلال و حرام ما، موقع خوردن ما، پوشیدن ما و افعال ما نیست؟ یا چون قول بهترین و شایعترین فعل است؛ ما میگوییم ببین حرف این آقا چیست؟ حرف این آقا یعنی تفکر او چیست؟ مکتب او چیست؟ روش او چیست؟ سیره او چیست؟ سنّت او چیست؟ میگوییم حرفش چیست؟ این قل عصاره همه افعال است: «ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْل و لا فعل و لا حرکة و لا إبصار و لا سمع و لا بصر إِلاَّ لَدَيْه رَقیبٌ عَتیدٌ». حضرت که در اینجا میفرماید: عقل عاقل و مؤمن در دهن اوست، یعنی تمام کارهای او براساس قیام به عقل است، این میشود آدم عاقل. هم راه خودش را طی میکند، هم به دیگران نشان میدهد. نه راه دیگران را میبندد نه بیراهه میرود. فرمود عاقل یعنی این، عقل در دهن او است؛ یعنی حرف که میزند، چیزی که مینویسد، کاری که انجام میدهد، عاقلانه است؛ یعنی فکر کرده، مبادی را، منابع را، مبانی را بررسی کرده، عصاره آن در دهنش است.
اینکه درباره وجود مبارک حضرت آمده: ﴿ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوی﴾؛[14] یعنی وحی در دهنش است. فعلش چه؟ قولش چه؟ رفتارش چه؟ کتابتش چه؟ نگاهش چه؟ یعنی تمام این آثار وحی در دهنش است در دستش است در مشتش است؛ لذا فعل او حجت است؛ سکوت او حجت است. چرا تقریر معصوم حجت است؟ برای اینکه آنجا که میبینیم ساکت است معلوم میشود که راضی است. پس ﴿وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَی ٭ إِنْ هُوَ﴾،[15] «ما یسکت عن الهوی إلا هو وحی یوحی». این نطق حتی سکوت را هم شامل میشود. چرا تقریر معصوم حجت است؟ روشی بود که همه در جامعه دارند و حضرت نگاه کرده و هیچ حرفی نزده است. این را میگویند تقریر امام. تقیه هم که نبوده، میتوانست بفرماید. پس ﴿وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَی ٭ إِنْ هُوَ﴾، «ما یسکت عن الهوی إن هو إلا»، «ما ینظر عن الهوی إلا و هو»، «ما يُفتی»، «ما یکتب» همین طور. این طور نیست که نطق در برابر کتابت و مانند آن باشد.
حضرت فرمود: «لِسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ وَ قَلْبُ الْأَحْمَقِ وَرَاءَ لِسَانِهِ»؛ این لسان مأموم است، یک نماز جماعتی را دارند. در بعضی از بیانات نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) هم این هست که عقل قائد است.[16] قائد یعنی راهنما، رهبر. در برابر سائق که پشت سر میرود. اینکه فرمود: لسان عاقل ورای قلب اوست؛ یعنی امامتی است، یک مأموم بودنی است، یک نماز جماعتی است؛ یک انسان عاقل، امام جماعت تمام کارهای او عقل اوست. همه اعضا و جوارح، رکوع و سجودشان به تبع عقل آنهاست. فرمود پیشاپیش او عقل فتوا میدهد، بعد زبان حرف میزند یا دست مینویسد یا پا حرکت میکند و مانند آن که لسان عاقل مأموم است برای امامی که آن امام عقل است. ورای اوست یعنی پشت سر اوست.
«وَ قَلْبُ الْأَحْمَقِ وَرَاءَ لِسَانِهِ»؛ او قلبی که ندارد. امامت حرف او همین زبان اوست، حرف میزند؛ بعد فردا هم تکذیب میکند. اینکه میبینید امروز آبروی کسی را میبرند فردا تکذیب میکنند، امروز به کسی اهانت میکنند فردا تکذیب میکنند همین است. یعنی عقل در کار نیست. بعد وقتی به او گفتند اینکه دروغ است چرا آبروی مردم را بردی؟ تکذیب میکند. فرمود عاقل کسی است که دستگاه او، یک نماز جماعتی داشته باشد، پیشاپیش همه، آن عقل بایستد همه اعضا و جوارح و شهود به این عقل اقتدا میکنند. اگر در ادبیات فارسی آمده «اول اندیشه وانگهی گفتار»[17] از همین بیانات نورانی حضرت امیر استفاده کردند.
اما دیگری امام جماعتی ندارد، ضوضاء و غوغاست. فقط حرف میزند، از این حرف که جای فکر درنمیآید. هر چه را شنید میگوید. فرمود: «كَفَی بِالْمَرْءِ كَذِباً أَنْ يُحَدِّثَ بِكُلِّ مَا سَمِع»،[18] این در روایات ماست، آدم هر چه شنید را بگوید، هر چه را دید بگوید! بررسی نکند، تعقّل نکند، برهان اقامه نکند.
این جملهها را که مرحوم سید رضی نقل کرد خودش فرمود: «هذا من المعانی العجیبة الشریفة و المراد به أن العاقل لا یطلق لسانه إلا بعد مشاورة الرویة و مؤامرة الفكرة و الأحمق تسبق حذفات لسانه و فلتات كلامه مراجعة فكره و مماخضة رأیه»؛ این «مماخضة» الآن هم که تلویزیون گاهی نشان میدهد، این عشایر بزرگوار وقتی میخواهند روغن بگیرند کره بگیرند، این شیرها را ماست درست میکنند، این ماستها را میگذارند در مشک، این مشکها را حرکت میدهند حرکت میدهند، این را میگویند «تمخیض»، تا کره بیاید رو. مرحوم سید رضی میفرماید: کره حرف، آن عقل است. بقیه یا کشک است یا دوغ است. این شیر را که ماست کردند، این ماست را که ریختند در این مشک، میزنند میزنند میزنند، تا کشکهایش برود کنار آن کرههایش بماند. آن کره میشود عقل، آن وقت آن را تحویل مردم میدهند. «مماخضة»، یعنی چنین کاری. مماخضه رأی؛ یعنی این رأیها را جمعبندی میکند، نفی و اثبات میکند، براهین و شبهات را با یکدیگر بررسی میکند، برهان را حاکم میکند، بعد آن عصارهاش را که حق است تحویل مردم میدهد، این را میگویند «مماخضه».
«فكأن لسان العاقل تابع لقلبه و كأن قلب الأحمق تابع للسانه»؛ یعنی اینکه حضرت فرمود لسان عاقل پشت سر قلب اوست، یک امر حسّی مادی نیست ورا طبیعی است، به این صورت تحلیل برمیگردد.
آن کلمه 41 را هم که بیان میفرماید؛ میفرماید همین مطلب را از وجود مبارک حضرت امیر به زبان دیگر نقل شد: «و قد روی عنه (ع) هذا المعنى بلفظ آخر و هو قوله: قَلْبُ الْأَحْمَقِ فِی فِیهِ»؛ قلب احمق در زبانش است، سر زبانش است، در دل خبری نیست. «وَ لِسَانُ الْعَاقِلِ فِی قَلْبِهِ»؛ زبان عاقل در دلش است. اگر بخواهد حرف بزند حرف دل را میگوید.
بعد سید رضی میفرماید: «و معناهما واحد»؛[19] چه این جمله، چه آن جمله، بازگشت هر دو به یکی است.
حالا چون در ایام وحدت هستیم، یک جمله هم از وحدت به عرض شما برسد. یک بیان نورانی از پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) رسیده است و یک بیان نورانی هم از حضرت امیر؛ چون غالب این فرمایشات حضرت امیر مسبوق به بیانات پیغمبر(علیهما الصلاة و علیهما السلام) است.
آنکه از حضرت رسول رسید فرمود: «إِيَّاكُمْ وَ الْبِغْضَةَ … فَإِنَّهَا الْحَالِقَةُ لِلدِّینِ»؛[20] آنچه که از حضرت امیر رسیده است در نهج البلاغه، فرمود: «لَا تَبَاغَضُوا فَإِنَّهَا الْحَالِقَة»،[21] خیلی از شما یا مکه رفتید یا آنها که صروره بودند و مکه رفته بودند آنها را دیدید سال اوّلشان بود، اینها سرشان را تیغ میکنند. این سری که تیغ شده به این زودیها مو در نمیآید. «حلق»؛ یعنی تیغ. یک وقت است انسان موی سر را با قیچی و مانند آن کوتاه میکند به هر حال ریشهاش هست و بعد رشد میکند؛ اما اگر کسی هر روز سرش را تیغ بکند، دیگر مو در نمیآید. فرمود کینه، دین را تیغ میکند. کسی که دشمن است، به این فکر نیست که حالا او درست گفت یا درست نگفت، فقط میخواهد بکوبد. فرمود این اختلاف، این دشمنی، این دودستگی این حالقه است، این دین را حلق میکند. دینی روییده نمیشود. چه کار باید بکند؟ فرمود با یکدیگر دشمن نباشید، برای دنیا به جان هم نیفتید. حالا ما نشدیم، دیگری. دیگری نشد آن سومی. مسائلی که پیش میآید مبادا ـ خدای ناکرده ـ از مسائل سیاسی اجتماعی و اینها بکشانیم به دین بیچارهمان، به این بد بگوییم به آن بد بگوییم ـ خدای ناکرده ـ به نظام ما آسیب برسد.
فرمود این اختلاف دین را تیغ میکند، اگر تیغ کرد چیزی نمیماند. «إِيَّاكُمْ وَ الْبِغْضَةَ … فَإِنَّهَا الْحَالِقَةُ لِلدِّینِ». وحدت، وحدت، وحدت از بهترین برکات است. حالا بسیار خوب! این آقا خلاف کرده، خلاف کرده است! حالا ما مرتّب بنشینیم بد بگوییم! او یک دستگاه قضایی هست و کارهایی هست که انجام میدهند. مدام به این بد بگوییم مدام به او بد بگوییم، مدام به نظام ـ خدای ناکرده ـ اهانت بکنیم!
فرمود با کسی اختلاف دارید راهحلّی هست. حالا گوش نداد، حالا شما هر روز بخواهی فحش بگویی، هر روز بخواهی دروغ بگوید، به هر حال داری دین خود را تیغ میکنی. «إِيَّاكُمْ وَ الْبِغْضَةَ … فَإِنَّهَا الْحَالِقَةُ لِلدِّینِ»، این بیان نورانی از پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است؛ آن هم که در نهج البلاغه است فرمود: «لَا تَبَاغَضُوا فَإِنَّهَا الْحَالِقَة». این میدانید این «تاء» تای تأنیث نیست. این «تاء» تای مبالغه است. وقتی میگویند آدم «خلیفة الله» است نه «خلیف الله»؛ برای اینکه این «تاء» تای تأنیث نیست. زینب(سلام الله علیها) اگر به هر معنا عقیله بنیهاشم است حسین بن علی(سلام الله علیه) هم به همان معنا عقیله بنیهاشم است؛ این «تا»ی عقلیه تای تأنیث که نیست، مثل «تا»ی خلیفه است مثل «تا»ی علامه است. حسین بن علی عقیله بنیهاشم است، چه اینکه زینب(سلام الله علیها) عقیله بنیهاشم است. آدم(سلام الله علیه) «خلیفة الله» است نه «خلیف الله». «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ»[22] است نه «فریضٌ». این قدر فهم فهم فهم فهم! این قدر فهم واجب است که پیغمبر نفرمود فهم واجب است فریض است؛ بلکه فرمود فهم فریضه است، وگرنه مبتدا مذکر، خبر مؤنث؟ «تاء» که تای تأنیث نیست، «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ». آن وقت جامعه را عقل اداره میکند.
بنابراین ما تا آنجایی که ممکن است باید اختلاف نداشته باشیم. اختلاف را هم با نصیحت و برهان حلّ کنیم. حالا اگر حلّ نشد، مرتّب در صدد کارشکنی به این بد بگوییم، به نظام اهانت بکنیم، این را دیگر نفرمود. فرمود: «لَا تَبَاغَضُوا»؛ برای اینکه این بغض حالق نیست. تیغها چند گونه است: بعضی از تیغها که کُند است، بعضی از تیغها عادی است، بعضی از تیغها همین که به مو رسید دیگر چیزی از مو باقی نمیگذارند. این «تاء» تای مبالغه است، «فَإِنَّهَا الْحَالِقَة»؛ وگرنه «بغض» که مذکر است. البته «بغضاء» مؤنث است، «فَإِنَّهَا الْحَالِقَةُ لِلدِّینِ». به این بد بگوییم، به آن خلیفه بد بگوییم، به این خلیفه بد بگوییم، این نه دستور دینی ماست، نه فایدهای هم دارد؛ جز داعشپروری، چرا ما این کار را بکنیم؟ امیدواریم ذات اقدس الهی به همه آن عقلی را عطا کند که همه شئون ما تابع آن عقل باشد.
من مجدّداً شما بزرگواران و علما و فضلا، حوزویان، دانشگاهیان، برادران و خواهران ایمانی را گرامی میدارم و امیدواریم ـ إنشاءالله ـ این ایام برای همه شما خیر و رحمت و برکت باشد.
پروردگارا تو را به انبیا و اولیایت قسم، تو را به صحف آسمانیت قسم، امر فرج وليّات را تسریع بفرما!
نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، حوزهها و دانشگاههای ما، دولت و ملت و مملکت ما را در سایه ولیّات حفظ بفرما!
روح مطهّر امام راحل و شهدا را با اولیای الهی محشور بفرما!
خطرات بیگانگان را به استکبار و صهیونیسم برگردان!
مشکلات اقتصاد و ازدواج جوانها را در سایه لطف ولیّات حلّ بفرما!
این ادعیه را در حق همه علاقهمندان به قرآن و عترت مستجاب بفرما!
جوانان مملکت و فرزندان ما را تا روز قیامت از بهترین شیعیان اهل بیت قرار بده!
پایان امور همه را به خیر و سعادت ختم بفرما!
«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
[1]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، حکمت39.
[2] . الشفاء(المنطق)، البرهان، ص54.
[3] . حكمة الاشراق، ص40 و 41.
[4]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، حکمت40.
[5] . سوره رعد، آیه4؛ سوره نحل، آیات12 و67؛ سوره عنکبوت، آیه35؛ سوره روم، آیات24 و28؛ سوره بقره، آیه164.
[6]. سوره نحل، آیه90.
[7]. سوره حدید، آیه25.
[8] . شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام، ج4، ص59.
[9]. سوره نساء، آیه135.
[10]. سوره مائده، آیه8.
[11]. سوره آل عمران، آیه18.
[12]. سوره انعام، آیه99؛ سوره اعراف، آیات52و188.
[13]. سوره ق، آیه18.
[14]. سوره نجم, آیه3.
[15]. سوره نجم, آیات3 و 4.
[16] . أعلام الدین فی صفات المؤمنین، ص96؛ «الْعَقْلُ قَائِدُ الْخَيْر».
[17] . گلستان سعدی، دیباچه؛ «اول اندیشه وآنگهی گفتار٭٭٭ پای بست آمده است و پس دیوار».
[18]. معانی الأخبار, النص، ص159.
[19] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، ص476.
[20]. دعائم الإسلام، ج2، ص352.
[21]. نهج البلاغه(للصبحی صالح)، خطبه86.
[22]. الكافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص30.