همه ما حداقل یک بار به این سوال پرداخته ایم که چرا زندگی میکنیم.
نکته ی قابل توجه در رابطه با این سوال این است که استمرار بر پرسش واستمرار به تلاش برای یافتن پاسخ این پرسش, گذراست. برای درک بهتر این نکته میتوان از کسی که صبح تا شب کار میکند تا شکم خود و خانواده اش را سیر کند این سوال را پرسید , پاسخی که احتمالا خواهیم شنید این است :
ول کن برادر دلت خوشه ها!
این جواب گرچه در بدو امر ساده اندیشانه به نظر میرسد اما در آن حقیقتی نهفته :
پرسش از معنای زندگی برای کسی که دغدغه ی بزرگی (حداقل از منظر خودش) دارد بی معنی است. به خاطر اینکه تمام انرژی اش را گذاشته به هدفی دست یابد و به همین خاطر این پرسش برایش معنی نخواهد داشت.
اما مساله به یافتن دغدغه ای برای کم رنگ کردن سوال ختم نمیشود. گاهی این پرسش در سن نود و دو سالگی باز میگردد و آن وقت با فراق بال به گذشته فکر میکند و میپرسد : ایا این تلاش ها ارزشش را داشت؟
برای من یکی خیلی دردناک است اگر بعد از ریختن ارد و اویختن الک به خودم پاسخ بدهم نه! ارزشش را نداشت! بنابرین به نظر میرسد در لابلای دویدن هایمان هر از چندی این پرسش را بکنیم. که دویدن هایمان چقدر ارزش دارد و ایا بعد تر پشیمان میشویم یا نه.
تمام دغدغه ی حسین علیه السلام حفظ دین بود و این به زندگی اش معنا می داد.
باید فکر کنیم چه چیزی به زندگی ما معنا میدهد. باشد که بعد از اویختن الک پریشان نشویم.