ابتدا يك مطلبي را من مطرح مي كنم بعد رواياتي را كه هست عرض مي كنم. اين تعبيري را كه در اين آيات بود كه من جلسه گذشته آيات را مطرح كردم، كه هم «للتًقوي» داشت، هم داشت «فاصبِر اِنَ العاقِبَهَ لِلمُتَقين» خطاب به پيامبر اكرم، چند آيه هم به اين تعبير بود؛ اصلاً در اين آيات مي فرمايد عاقبت براي آنهاست، يعني كأنّه اختصاص مي دهد عاقبت را به آنها، و حال اينكه خود قرآن مي بينيم به اين كه عاقبت را نسبت به غير متقين هم مي دهد، خود قرآن. چرا؟ حال من بگويم مساله را آيات متعددي داريم، البته من فقط اشاره مي كنم؛ مثلا فرض كن «فَسيرُوا فِي الْأرضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبينَ» اينجا كه شما بر مي گردي مي گويي «فاصبِر اِنَ العاقِبَظ لِلمُتَقين» بعد اينجا مي آيد مي گويد برو عاقبت مكذبين را ببين. تمام عاقبت را مختص به متقين مي كند، درست است؟ بعد آنجا عاقبت براي مكذبين درست مي كند..
من عرض كردم مراد از اين عاقبت، پايان، آن چيزي است كه فطرت انسان آن را مي طلبد. اين يك بحث دقيق طلبگي هم هست، همانطور كه كرامت را دارد، در آيه شريفه داشت «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُم»، كه بحث كرامت را آنجا مطرح ميكند، همينطور هم سعادت در پايان كار را؛ كأنّه آن كساني را كه سعادتمند نيستند، عاقبتي ندارند؛ كأنّ قرآن مي خواهد اينطوري وارد كار بشود. آنقدر مي انديشد به عاقبت، و آنقدر اهميت مي دهد به عاقبت و سرانجام كه آنهايي را كه سعادتمندند، مي گويد اينها سرانجام دارند. خوب دقت كن، خيلي زيباست اين آيات قرآني واقعاً؛ و آنهايي را كه اهل شقاوتند و سعادت ندارند كأنّه سرانجام ندارند، و الّا شكي نيست به اينكه هر انساني عاقبتي دارد؛ چه در نشئه وجودي دنيايش، توجه كنيد چه عرض كردم، سرانجام که هنگام مرگ است، چه در نشئات وجودي كه جلسه گذشته به آنها اشاره كردم؛ يعني انسان سه نشئه را سير مي كند، يكي نشئه دنياست، يكي نشئه برزخ است، يكي هم نشئه آخرت؛ سه نشئه وجودي دارد انسان و اينها طولي هم هستند و سرانجام آنجاست در نشئات وجودي؛ و در مسئله خود دنيا سرانجامش هنگام مرگ است؛ آخر كار آنجاست. ولي آنقدر اهميت مي دهد به مسئله اين معناي فطري در انسان، كه طالب سعادت است، سعادتمندي است براي سرانجام، لذا مي گويد «فاصبِر اِنَ العاقِبَة لِلمُتَقين» يا «لٍلتًقوي»؛ ديديد كه من چند تا آيه جلسه گذشته، آيات متعدده اي خواندم كه سه چهار تا آيه بود كه من مطرح كردم كه هم تقوي دارد، هم متقين؛ كأنّه غير متقي سرانجامی ندارد..
حالا من مي روم سراغ روايات. بالاخره هركسي يا سعيد است يا شقي است در پايان كار، يا پايان كارش شيرين است يا تلخ است. توجه كنيد قهراً اينطور است ديگر؛ من اينها را گفته ام. «فاصبِر اِنَ العاقِبَهَ لِلمُتَقين» در يك آيه بود، در آيه ديگر بود « اِنَ العاقِبَهَ لِلمُتَقين» گفتم جورهاي متعدد داشت و آنجا «والعاقِبَهُ لِلتَقوي» داشت سوره طه داشت «وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْها لا نَسْئَلُكَ رِزْقاً نَحْنُ نَرْزُقُكَ وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوي» غرضم اين است، ..
لذا نگاه كنيد در نهج البلاغه علي(ع) :« لِكُلِ امرءٍ عاقِبَةٌ » هر انساني، هر فردي، فرجامي دارد «حلوة أو مرة» شيرين يا تلخ؛ اما آن تلخ ها را اصلاَ كأنّه آن را سرانجام نمي دانند. باز علي(ع) در نهج البلاغه: «اتَّقُوا اللَّهَ تَقِيَّةَ مَنْ شَمَّرَ تَجْرِيداً» نگاه كنيد اول مي رود سراغ تقوا، در پيشگاه خداوند به اصطلاح ما پرهيزكار باشيد، تقواي الهي پيشه كنيد، اما چگونه تقوایی؟ همچون كسي كه از همه وابستگي هاي جهان رسته است. دامن همت بر كمر زده است «تقیّة مَن شَمَرَ تَجريداً وَ جَدَّ تَشْمِيراً وَ انْكَمَشَ [أو كَمَّشَ] فِي مَهَلٍ» به تعبير ما با چالاكي كوشا باشيد و در مهلت زندگي بينا باشيد « وَ بَادَرَ عَنْ وَجَلٍ» به تعبيري سبك سيري در راه را مي سپرد يعني كسي كه مي خواهد راهي را كه برود، خيلي با راحتي «وَ نَظَرَ فِي كَرَّةِ الْمَوْئِلِ» و از ترس اينكه مبادا مهلت كار خير از دستش بيرون برود و نتواند كار را انجام دهد «وَ عَاقِبَةِ الْمَصْدَرِ» اول از تقوا شروع مي كند بعد نكات را مي گويد تا به اينجا نگاه كنيد مي آيد جلو؛ و به پايان كارها كه آن بازگشت به سوي خداست « إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون» « وَ مَغَبَّةِ الْمَرْجِعِ » تعبيري كه دارد براي بازگشت، يعني چشمش را دوخته به آخر كار به تعبير من، به آخر كار؛ اول را نگاه نمي كند، ته كار را مي بيند. يك عده هستند اول نگرند و آخر انديش نيستند. اينها هستند كه سعادتمند نمي شوند. اگر بخواهيم تعبير كنيم اينها افرادي هستند كه مي شود گفت كه بچه گانه هستند، فكر ندارند.. ما بين خودمان هم هستيم، مي گوييم آقا دور انديش باش،خود ماها مي گوييم آقا دورانديش باش، دورانديشي است كه انسان را به وادي تقوا مي كشاند؛ آخرت انديشي است، آخرت كار است كه انسان را به تقوا مي كشاند در زندگي اش چه در نشئه دنيا، چه در نشئه آخرت.
در اين روايتي است از علي(ع) «اِنّ حَقِيقَةَ السَّعَادَةِ أَنْ يَخْتمَ للمرء عَمَلَهُ بِالسَّعَادَةِ» چه قدر زيبا مي گويد عين همان چیزی است که ما گفتیم، جلسه گذشته گفتم؛ «وَ اِنّ حَقِيقَةَ الشّقَاءِ أَنْ يخْتمَ للْمَرْء عَمَلُهُ بِالشِّقَاء» بدبخت آن كسی که آخرش کارش به شقاوت بکشد. بعد در باب مساله سير زندگي انسان در دنيا كه عاقبت گفتم در خود دنیا عاقبتمان در دنيا چيست؟ آن موقعي است كه پايان مي پذيرد، هستي ما در اين نشئه كه ديگر اينجا نيستیم عبور مي كنیم از اينجا مي خواهيم برويم، اين پايان كار ماست، عاقبت كار ماست، كه اگر متقي باشد اينجاست كه سعادتمند است، ديديد كه داشتم البته، اگر متقي نباشد اهل شقاوت است.
از پيغمبر اكرم است قال رسول الله(ص) :« لَا يَزَالُ الْمُؤْمِنُ خَائِفاً مِنْ سُوءِ الْعَاقِبَة» پس معلوم شد.. عاقبت سوء و عاقبت حُسن؛ حُسن عاقبت و سوء عاقبت؛ ديديد تقسيم بندي شد؟ ولي سوءعاقبت عاقبت نيست.. حسن عاقبت، عاقبت است. آن را مي گويند عاقبت. فرجام كار اگر خير بود، فرجام است، اگر خير و سعادت نبود، فرجام نيست «لَا يَزَالُ الْمُؤْمِنُ خَائِفاً مِنْ سُوءِ الْعَاقِبَةِ لَا يَتَيَقَّنُ الْوُصُولَ إِلَى رِضْوَانِ اللَّهِ حَتَّى يَكُونَ وَقْتُ نَزْعِ رُوحِهِ وَ ظُهُورِ مَلَكِ الْمَوْت له» كي معلوم مي شود در دنيا عاقبت كار ما؟ آن موقع كه عزرائيل آمد، مي خواهد قبض روح كند؛ آنجا بر من معلوم مي شود كه من اهل حُسن عاقبت بودم يا سوء عاقبت؛ كه حُسن عاقبت مربوط به متقين است كه اصلاَ عاقبت آن است.
آخرين لحظه اي كه انسان، من ميخواهم عبور كنم از اين نشئه به نشئه ديگري آخر كار، فرجام است؛ بله آن وقت هم كه رفتي از نظر نشئات، باز قيامت، باز عاقبت است. اين جا هنگام مرگ است كه روشن مي شود بر من كه حُسن عاقبت داشتم يا سوء عاقبت، قيامت هم كه آنجا ديگر خيلي روشن تر مي شود.. از برزخ كه انسان مي خواهد عبور كند در برزخ آن طور روشن نيست، يك نوع كدري دارد، اين نشئه مي گويد برزخ است. ديديد شما يك روز داريم، يك شب داريم، يك بين روز و شب داريم؛ يك سپيد داريم، يك سياه داريم، يك خاكستري؛ برزخ خاكستري اش است. يك نشئه وجودي خاكستري است؛ اما خوب آنجا يك مقداري مي فهمي لذا، ميگويي«رَبِ ارجِعوني لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فی ما ترکت» تازه روشن مي شود برايت آنجا چه خبر است، خدایا برم گردون، تازه مي فهمي كار خراب شد، كار خرابي كردي، برم گردون شايد كار خير انجام بدهم، مي داني چه خطاب مي آيد؟ كلّا، راه برگشت خبري نيست تو اگر اهل تقوا بودي كار ميكردي؛ تو اهل تقوا نبودي كه كارت به اينجا رسيد؛ حرف است.
علي(ع) مي فرمايد «راقب العواقب تنج من المعاطب» آقا مراقبت كن پايان كار را، حواست را جمع كن تا از سختي ها و هلاكت نجات پيدا كني. اين جا يك مسئله ای مطرح مي شود كه من در گذشته اين را داشته ام در باب تقوي البته حالا من به آن اشاره ميكنم و آن اين است كه يك رابطه است بين تقوي و مسئله انديشيدن به معناي تعقل كه اين رابطه اگر برقرار باشد، رابطه بين تقوا و مسئله حسن عاقبت برقرار مي شود. خود ما هم در محاورات عرفيه مان همين را داريم كه الآن هم به آن اشاره كردم، عاقبت انديش باش، انديش يعني چه؟ براي من ممكن است اين لغت را معنا كنيد؟ انديشيديدن كار عقل است، يعني سر عقل بيا، فهميدي؟ آخر كار را ببين. اين رابطه است كه من مي خواستم بگويم. متقي عاقبت انديش است، يعني عقلش سرجاست. ديگر بهتر از اين نميتوانستم بگويم! شهوت و غضب و وهم، عقل او را زائل نكرده، عقلش درست كار ميكند متقي؛ چون عقلش درست كار مي كند، عاقبتش خوب است. اين را نگاه كنيد روابط را.
دنياداران هستند اين را بدانيد كه اينها كه اشتباهاً تطبيق ميكنند آنها خيال ميكنند پول و رياست و اين التذاذات حيواني، اينهاست كه اينها را سعادتمند ميكند. فهميدي چه مي خواهم بگويم؟ اشتباه در تطبيق می کنند. غافل از اينكه اينها تو را سعادتمند نمي كند، يك چيز ديگر است. عقل آنها را شهوات و هواهاي نفساني پوشش داده است؛ لذا اشتباه مي كنند. آن هم فطرتش همين هاست، خوب دقت كنيد من جلسه گذشته گفتم؛ امور فطري معنايش اين است كه هيچ انساني رد خور ندارد، يعني آميخته است به وجود انسان، هر انساني سعادتمندي را مي خواهد بی برو برگرد، توجه كنيد چه مي خواهم بگويم، من گفتم مفطور است؛ مي خواهد، طالبش است، اما اشتباه مي كند در راه رسيدن به آن سعادتمنديش.
قضيه شيطان حالا من ديگر بروم؛ آمد پيش حضرت آدم و حوا گفت شماها مي خواهيد هميشه در بهشت باشيد ديگر؟ گفتند بله؛ در هدف همان را مي خواهيم، همين را مي خواستند، گفت اگر اين را مي خواهيد از اين گندم ها بخوريد؛ حالا من قشنگ بیاورم برايتان كه شيطان پوشش مي دهد. اگه میخواهی همیشه اینجا جاودانه باشی از اینها بخور. اینها برای اینکه همیشه باشند، خوردند و بعد بیرونشان کردند. اينها مي خواستند هميشه باشند آنجا، براي جاودانگي بود که خوردند، گولش زد. ابناء دنيا هم براي اينكه سعادتمند بشوند از اين راهها مي روند؛ خيال مي كند پول و رياست و … اين را سعادتمندش مي كند. مي رود بعد مي بيند كه چي؟ سر از شقاوتمندي در آورد. سوء عاقبت نه حُسن عاقبت.
علي(ع) «اعقَلُ الناس انظرهم في العَواقِب» عاقل ترين مردم اين است، دور انديشي، عاقبت؛ سر از كجا مي خواهي در بياوري؟ یک تعبير هم دارد « أَكْيَسَ الْكَيْسِ التقوي» اينها را بگذار كنار همديگر ببین چه چيزي از درونش در مي آيد؟ عاقل ترين مردم آن است كه عاقبت را مي انديشد و زيرك ترين مردم هم آن است كه تقوي را رعایت می کند. يا علي مدد! بگذار كنار همديگر ببين چه چيزي در مي آيد؟ صغري، كبري، نتيجه. بحث در اين است؛ قرآن مي گويد «فاصبِر» خطاب به پيغمبر «اِنَّ العاقِبَهَ لِلمُتَقين» خطاب به پيغمبر صبر كن.
بله؛ اين را ما داريم، نه اين كه نداريم و آن اين است به اين كه بالاخره يك سنخ فشارها را بايد تحمل بكند انسان.. درست است يا نه؟ صبح بلند مي شوي مي دوي تا آخر شب با كم و زيادش مگه خُلي؟! خسته مي كني خودت را، زجر مي كشي براي اينكه يك چيزي به دست بياوري، بعدش هم بيايي بنشيني يك نفس بكشي کاري بكني، مثلاً راحتي، چيزي داشته باشي، اين همان است، فطري است، اين هم فطري است؛ اي واي! چه كنم من؟! دويدن آخرش چيست؟ به راحتي رسيدن جزء فطريات انسان است و الا صبح بگير پايت را بزن به ديوار تا آخر شب بعدش هم انشاالله بعد چند روز مي ميري! صحبت در اين است بالاخره بايد پايش بايستي، رنج بكشي، من چون مثال هم زدم جلسه گذشته باز دوباره تكرار نمي كنم توجه كنيد؛ پس اين هم فطري است. از چه چيزي مي خواهي فرار كني؟ بالاخره رنج است. اين دنيا محفوف است به اين؛ اما رنج را بكش براي اينكه عاقبتي نيكو داشته باشي، عاقبتي نيكو داشته باشي. اين است كه مي فرمايد «فاصبِر اِنَّ العاقِبَة لِلمُتَقين» توجه كنيد كه من گفتم.
اما يك مسئله هست راجع به انبياء و اولياء كه من جلسه گذشته.. نرسيدم اين را بگويم و آن اينكه چون آن بحث حضرت نوح را من مطرح كردم.. قضايا را خدا نقل مي كند در قرآن براي پيغمبر، بعدش هم آخر سر مي گويد ديدي چه شد؟ بالاخره او به هدفش رسيد. در باب انبياء و اولياء، آنها هم در هدفمنديشان است، که در ما هم همين است، هدفمند هستند، براي رسيدن به هدف بحث آنهاست، جنبه هاي شخصي نسبت به آنها به آن صورت مطرح نيست. اين كه خطاب به پيغمبر خداوند مي فرمايد، فاصبر بعد از اينكه قضيه حضرت نوح را نقل ميكند مي گويد ديدي؟ حضرت نوح چه كرد..؛ به هدفش رسيد از من همين را خواسته بود، به هدفش رسيد اما پايش ايستاد، بعد 500 سال گفتم كه در روايات هم داريم؛ از شر آنها هم خلاص شد. تو هم اگر مي خواهي به هدفت برسي، ای پيغمبر پايش بايست. فاصبر؛ درست است؟ مثل حضرت نوح بعد اگر شد، بعد هم شد، خيلي هم خوب!
الان من و تو اسلامي كه داريم از صبر پيغمبر داريم. جلسه گذشته نرسيديم اين را بهتان بگويم؛ اگر آن صبرها را او نمي كرد من و تو اينجا نبوديم، بدتر از حيوان بوديم مثل بقيه كه هستند؛ به اين مقداري كه هست الان. «فاصبِر اِنَّ العاقِبَة لِلمُتَقين» پايش بايست، ببين. عاقبت، سرانجام او رسيدن به هدف است .مي خواستم اين را بگويم که جنبه شخصي براي آنها ندارد.