برای خیلی ها تجربه ی خالی شدن, احساس نزدیک بودن به یک منبع زیبایی , احساس رضایت درونی( از همان هایی که بعضا سر نماز به زور میخواهی بدستش بیاوری ) تبدیل می شود به یک حسرت.
احساس میکنی که بین تو و آن بالاتر ها دیگر حالت رفت و برگشتی نیست. یا تو تک خوری کرده ای که خدا جوابت را نمی دهد یا خدا رفقای بهتری پیدا کرده که تو را در آن احساس شریک نمیکند.
حرم امام رضا برای من یعنی پاسخ به یک حسرت:
نزدیک شدن به خدای ابراهیم.
ابراهیمی که وفا کرد.
نزدیک شدن هایی از جنس اذن دخول(و یردون سلامی و انک حجبت عن سمعی کلامهم و فتحت باب فهمی بلذیذ مناجاتهم) , تا قدم هایی که به طرف ضریح برمیداشتم, تا دعای کمیل صحن جامع, تا گل های بالای ضریح که بعد از نماز صبح به مردم می دهند تا کمک به پهن کردن فرش ها تا زیر لب خواندن آمدم ای شاه پناهم بده.
این مهربانی ها آنقدر زیاد بوده اند که امام را تنها با رافتش به یاد می آورم.
سلام بر امام رئوف…