بسم الله الرحمن الرحیم
تعريف مجد در قرآن
ق وَالْقُرْآنِ الْمَجِيدِ ﴿۱﴾
چه بگویم برایتان از مجد قرآن؛ چقدر قرآن، مجید است. مجید یعنی باشکوه و با عظمت است ولی مجد، فقط شکوه و عظمت نیست؛ مجد، شکوه دوست داشتنی را می گویند و به هر شکوهی نمیگویند. به شكوهی که از آن می ترسیم یا درکش نمی کنیم، مجید نمی گویند. مجید چیزی است که از شدت شکوه و عظمتش، دوستش داريم. مثلا شاید نتوانیم در چشمهایش نگاه کنیم ولی خيلي دوستش داریم. خیلی با عظمت و باجذبه است، خیلی رفعت دارد. شاید آنقدر رفعت داشته باشد که ماهِ بلندِ من است و شاید من دستم به آن نمیرسد، ولی خیلی دوستش دارم. به این حالت مجد می گویند و قرآن، مجید است.
خواص مجيد بودن قرآن
یکی از مشکلات ما در زندگی این است که حقایق برای ما مجد ندارند؛ حقایق باید مجد داشته باشند و قرآن باید مجید باشد اما نیست. قرآن مجيد، یعنی شکوه دوست داشتنی. خداوند برای اینکه توضیح بدهد این گونه مي فرمايد:
أَفَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَى السَّمَاءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْنَاهَا وَزَيَّنَّاهَا وَمَا لَهَا مِنْ فُرُوجٍ﴿۶﴾ وَالْأَرْضَ مَدَدْنَاهَا وَأَلْقَيْنَا فِيهَا رَوَاسِيَ وَأَنْبَتْنَا فِيهَا مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ﴿۷﴾ تَبْصِرَةً وَذِكْرَى لِكُلِّ عَبْدٍ مُنِيبٍ ﴿۸﴾
نگاه کنید آسمان را که چه بلندایی دارد؛ آسمانی که فقط بلند نیست و خیلی هم زيبا است؛ فقط زيبا نیست، اصلاً جای خالی، سوراخ و اختلال ندارد. زمین را نگاه کنید که چه وسعتی دارد؛ فقط وسعت ندارد بلكه گسترده هم است؛ فقط گسترده نیست بلكه رواسی دارد؛ فقط رواسی نیست که رویش در دل آن اتفاق می افتد، آن هم نه هر رویشی، رویشی که بهجت دارد. دیده اید که درخت ها شکوفه می دهند و بهجت دارند؟ حال آدم خوش می شود. گل شکوفا می شود و بهجت دارد. همه اینها تبصره و ذکر است برای عبد منيب.
وَنَزَّلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً مُبَارَكًا فَأَنْبَتْنَا بِهِ جَنَّاتٍ وَحَبَّ الْحَصِيدِ ﴿۹﴾
یک جور دیگر برایتان بگویم: ديده ايد آب با برکت باران، چقدر فوق العاده است و شما خیلی قدرش را نمی دانید؛ چون شیر آب دارید، باز می کنید و می آید. اما نمی فهمید که نازل شدن آب چه چیز عجیب و غریبی است. راه دوری هم نمیخواهد بروید، تشریف ببرید سیستان در ایران؛ آن وقت متوجه می شوید كه شیری نیست تا باز کنید وآب بیاید. از آسمان خدا اگر آب آمد، آب دارید و اگر نیامد، آب ندارید. اینطوری نیست که چه از آسمان خدا آب بیاید و چه نیاید، شما آب داشته باشيد. اگر از آسمان خدا آب نيايد و جاري نشود، زرع و کشت ندارید، نه اينكه فقط آب ندارید که بخورید، هیچ چیزی ندارید، سرمایه هم ندارید.
آنقدر با جریان آب رویش اتفاق می افتد كه نمي شود گفت؛ بینید خدا چقدر جنگل دارد، الحمدلله یکی اش را هم من و شما نكاشته ایم. ما جنگل را با چه زحمتی می کاریم، با چه زحمت بیشتری نگهش می داریم و به چه سادگي خراب میشود؛ اما خدا جنگل درست کرده كه نه هیچکس نگهش می دارد و نه هیچکس مواظبش است. فقط ما می سوزانیمش وگرنه خدا جنگل را دارد و واقعا اگر انسان را برمی داشتند، دنیا برای خودش چیز دیگري بود؛ البته قرار بود انسان بهينه اش کند. خداوند باغ و چقدر روییدنی دارد و چقدر دانه ها که در آن می رویند و چه نخل های بلندي.
تجربه زیست کشاورزی ما به اندازه کافی نیست، در حالی که انسان قرآن اساساً انسانی است که در محیط زیست زندگی مي کرده و شهری زندگی نمی کرده است. حالا بعضی از بچه های متخصص شهرسازی معتقدند که براين اساس، شهرسازي را باید اصلاح کرد و بجاي حركت در آسمان باید در عرض زمین حرکت کرد، کم کم آپارتمان سازی متوقف شود و …، یک عالمه نظریه های شهرسازی هم درباره اش دارند حالا بحث تخصصی اش بماند.
وَالنَّخْلَ بَاسِقَاتٍ لَهَا طَلْعٌ نَضِيدٌ ﴿۱۰﴾
اینطوري بيان مي شود که درختان بلند و میوه های متراکم روی همدیگر و خرما از میوه هایی است که نقش غذا دارد، یعنی شما به عنوان غذا می توانید از آن استفاده کنید در حالی که میوه های دیگر اینطور نیستند. میوه های دیگر بجاي غذا استفاده نمی شوند اما خرما نقش غذا را ایفا می کند. اصلاً نخل چیز عجیبی است. آدمي كه توی طبیعت زندگی می کند، اگر باران باشد و نخل داشته باشد، خودش و خانواده اش یک عمر می توانند زندگی کنند. برای كسي که هیچ چیزی ندارد، آن یک درخت، همه چیز است. بلند و مرتفع است.
رِزْقًا لِلْعِبَادِ وَأَحْيَيْنَا بِهِ بَلْدَةً مَيْتًا كَذَلِكَ الْخُرُوجُ ﴿۱۱﴾
خداوند این گونه رزق بندگانش را فراهم می کند، به همین راحتی و به همین سادگی؛ اصلا هم سخت نیست.
وَلَقَدْ خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَمَا مَسَّنَا مِنْ لُغُوبٍ ﴿۳۸﴾
اصلاً هیچ فشاری هم ندارد.
قیامت تکوینی است!
رِزْقًا لِلْعِبَادِ وَأَحْيَيْنَا بِهِ بَلْدَةً مَيْتًا كَذَلِكَ الْخُرُوجُ ﴿۱۱﴾
زمین مرده اساساً این طوری زنده می شود. قیامت هم اینطوری است، یعنی در قیامت هم یک جریانی از رحمت با همه نكاتي كه درباره رحم گفتم نازل می شود، آدم ها بر اساس گیرندگی شان میشكفند، به اندازه اي هم كه گيرندگي نداشته باشند، نمي شكفند. بعد از شکفته ها و نشکفته ها، بهشت و جهنم ایجاد می شود. یعنی قیامت خیلی تکوینی است. بر اساس واقعیت، یا شما رشد می کنید و یا شما رشد نمی کنید. اگر کسی همه این صحنهها را توجه بکند، در آن عظمت و شکوه وجود دارد. عظمت آن آسمان بلند، عظمت آن زمین گسترده، شكوه آن كوه ها، جريان نزول باران تا رفعت و بلنداي نخل، همه جلوه هايي از عظمت و شكوهند كه نوعا در چشم ما از سكه افتاده اند و خیلی برای ما چشمگیر نیستند. اين عظمت ها نظر ما را خیلی جلب نمیکنند و دیگر شکوهی نیست که ما را به خودش بگیرد و آیه 33 درباره ما محقق نمیشود.
دلیل خشیت نداشتن
هَذَا مَا تُوعَدُونَ لِكُلِّ أَوَّابٍ حَفِيظٍ ﴿۳۲﴾ مَنْ خَشِيَ الرَّحْمَنَ بِالْغَيْبِ وَجَاءَ بِقَلْبٍ مُنِيبٍ ﴿۳۳﴾
ما حالت افتادگی و خشیت نداریم، چرا نداريم؟ چون عظمتی نمیبینیم. خشیت در قبال یک چیزی است و من باید چیزی ديده باشم تا خشیت در من اتفاق بیفتد. عظمت و شکوهی نمیبینیم که دل ما را برده باشد که به خاطرش خشیت پیدا کنیم. چون خشيت پيدا نمي كنيم، «وجاء بقلبٍ منیب» نمیشویم، پس عبد منیب نمیشویم؛ چون عبد منيب نمي شويم، اينها ديگر تبصره و ذكر نيست و چون تبصره و ذکر نیست، رسول خدا هم بیاید، اولا که چیز عجیبی است و ثانیا « كه چي؟!» (اشاره به آیه 2 سوره).
می بينيد اين دور باطل از کجا شروع میشود؟ از آنجایی که آدمها مجد در زندگیشان نمیبینند. زندگی ما خالی از مجد است. قد چیزهایی که نظر ما را جلب میکنند کوتاه است. نظرمان جلب میشود به یک تبلیغ، آگهی، کلیپ، رخدادی کوچک و چيزهاي كوچك هستند که جلب توجه می کنند؛ آن ها آنقدر بزرگ نیستند که خشيت بیاورند. چیزهای بزرگ هم که باید خشیت برای من بیاورند، در زندگی ام نیست و روحیه خشیت در من فعال نمی شود.
به خاطر چه خشيت داشته باشم؟! به خاطر چه دلم آماده سجده کردن باشد؟! برای چه تواضع در من به وجود بیاید؟! مگرچه عظمتی هست که من در مقابلش تواضع بکنم؟! این تواضع نداشتن برمی گردد به این که قد موضوعاتی که در زندگی ما را به خودش مشغول کرده کوتاه است. اگر دقیق نگاه کنید سطح دغدغه های روزمره مان بسیار پایین است و این دغدغه آنقدر زور ندارد که آدم را به سجده بیندازد، تواضع شکل نمی گیرد، افتادگی نیست، ذکر در شما اثر نمی گذارد و بعد می رسد به آن جایی که حتی وعید هم جواب نمیدهد؛ یعنی اگر به من و شما یک خطر بزرگ را می گفتند، ممکن بود باعث شود خودمان را کنترل کنیم، اما آدم ها مدام بی تفاوت تر می شوند؛ باز شما بزرگش می کنید و آنها باز بی تفاوت تر می شوند. مي دانيد چرا؟ باید مجد در کلام خدا اتفاق می افتاد؛ چون اینجا مجد اتفاق نمی افتد، ما بزرگی ها را می بریم در حادثه های تخیلی که خشیت دار نیستند.
منیب خشیت دارد!
این دور باطل را چه چیزی می تواند درست کند؟ صفتی که سوره چند بار به آن اشاره کرده است: «انابه». انابه خیلی چیز جالبی است وقبلا در سوره «ص» به آن اشاره کردیم. انابه یعنی قلب آماده و قلب آماده یعنی منتظر شنیدن است. آمادگی دارد که بشنود، نه اينکه تازه باید صدایش کنیم و بگوییم: آقا، حاجی،……
ديده ايد وقتی آدم صبح زود بلیط هواپیما دارد، شش بار و تا صدایی می آید سریع می پرد. از آن جالب تر مامان های بچه دار که نوزاد دارند و تا صدا می آید زود می پرند، چون او آماده بلند شدن است؛ به این حالت «انابه» می گویند. ما خیلی وقت ها این آمادگی را نداریم، آماده بلند شدن نیستیم که بخواهیم بپریم، بعد هم اعتراض مي كنيم كه چرا جواب نمي گيريم؟ چرا اثر نمی گذارد؟ چرا درست نمی شود؟ چون خيلي طول می کشد تا تازه مرا از خواب بیدار کنند و آماده پریدن نیستیم.
آمادگي براي خشيت چگونه حاصل مي شود؟
إِنَّ فِي ذَلِكَ لَذِكْرَى لِمَنْ كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِيدٌ ﴿۳۷﴾
آدم بايد يكي از این دوتا صفت را داشته باشد، یا خودش اهل تفکر و تعقل باشد، یا اهل حرف گوش کردن باشد؛ اگر نه اهل این است و نه اهل آن، این مسیر به سمت ضلالت بعید می رود. آدم باید یکی از این دو تا صفت را داشته باشد، یا خودش درکارهایش تفکر کند، یا گوش شنیدن داشته باشد و گوش بدهد به اين که فلانی این کار را نکن و این کار را بکن.
ما پدیده های شگفت انگیزی هستیم. از کجا شگفت انگیزیم؟ از آنجا که نه خودمان اهل تفکر هستیم و نه حاضر هستيم كسي چيزي به ما بگويد. نه خودمان می رویم، محاسبه می کنیم و غلط مان را در می آوریم که درستش کنیم؛ نه اگر کسی تذکر بدهد، خوشمان می آید. اگر به ما تذکر بدهند، برایمان گران تمام میشود و معمولاً اگر کسی بخواهد نصیحت بکند، به هم می ریزیم؛ خودمان هم تفکر نمی کنیم که درستش کنیم. خوب این گونه ماجرای خشیت درست نمی شود دیگر.
یکی از چیزهایی که در این سوره خیلی اهمیت دارد، پرداختن به این دو حالت است. آدم يا خودش اهل تعقل است، يعني خودش كارهاي خودش را محاسبه مي كند، مي سنجد، اشكالش را می گیرد و درستش مي كند یا اگر اینطوری نیست، بايد گوش شنیدنش را داشته باشد و بهش بر نمی خورد. اگر گفتند: «شما هیچ چیزی بارت نیست»، ناراحت نمی شود و می گوید: «بله، من واقعا ادعایم نمیشود که چیزی بلدم. ممنون که به من گفتید. چون خودم هم به این نتیجه رسیدم و اگر دقیقا به من بگویید که در چه موضوعی نمی فهمم، بیشتر هم تشکر می کنم. چون من دقیقا نمی دانم که چه چیزی را نمی فهمم! کلا می دانم که نمی فهمم، اما دقیقش را نمی دانم.». الان اصلا نمی شود به این راحتی تذکر داد. به آدم ها تا تذکر میدهی، از خودشان دفاع می کنند که: «نه اینجوری نیست، من می فهمم!». اصلا اين طور دفاع کردن نمیخواهد، یکی برگشته و یک چیزی گفته، دستش هم درد نکنه.
شما باید یک ظرفیتی را در مواجهه با آنهایی که گوش شنيدن ندارند در خودتان ایجاد کنید. من فكر مي كنم اعتقاداتم حق است، اصلا واقعا هم حق است ولي به شما مي گويند: «خيلي هم اعتقادات شما غلط است، اين نشانه اين است كه ذره اي تفكر، تعقل و شعور در شما نيست!». اين حرف را به من داريد مي گوييد و عكس خدا را كه پاره نكرده ايد؛ بسيار خوب، بگذاريد من كمي فكر كنم: «من هم اعتقاد ندارم كه خيلي شعور دارم. ممنونم از تذكرتان؛ بگذاريد بررسي كنم!».
ما در صحبت كردن منتظر تمام شدن جمله طرف مقابل هستيم كه سريع ادامه جمله خودمان را بگویيم. اصلا گوش نمي دهيم كه او چه مي گويد، فقط منتظريم او يك نقطه بگذارد كه جمله خودمان را شروع كنيم؛ چون معتقديم كه او نفهميده و احتمال نمي دهيم كه ما نفهميده باشيم. چون مطمئنيم كه چيزي داريم كه به او بگوييم و تقريبا بعيد مي دانيم كه او چيزي داشته باشد كه به ما بگويد. لذا او بايد گوشش را براي شنيدن باز كند و ما نبايد گوشمان را باز كنيم. اين طوري انسان هيچوقت به مجد نمي رسد. چون اگر رسول خدا هم بيايد با رسول خدا هم همين كار را مي كنيم.
فکر نکنید اگر رسول خدا بیاید من اینطوری نیستم؛ کسی که آماده شنیدن نیست، اگر رسول خدا هم بیاید، آماده شنیدن نیست و فرقی نمی کند. خیلی نکته مهمی است که در سوره مبارکه ق آمده است؛ يعنی اگر بخواهید این سوره را جمعبندی بکنید که یک نکته کاربردی از آن درآوريد، علاوه بر موضوع وعيد و اینکه وعيدها را جدی بگیریم -که چقدر آن روی این و این روی آن اثر دارد- می گوید که: قلبتان کار کند. «قلوب ٌ يعرفون بها» یعنی کار را محاسبه و ارزيابي كن، نتیجه گیری کن، بازخورد بگیر و اصلاح کن؛ طوری که هیچ دو روزت شبیه هم نباشند. اگرچه اینطوری نیست که هیچ دو روزت شبیه هم نباشند و معمولاً دو سالت هم شبیه هم هستند، چه برسد به دو روز. حداقل گوش شنیدن داشته باش كه حداقل بچه ات، همسرت، پدر و مادرت بتواند به تو حرفی بزنند. بتوانند به تو بگویند: این چه وضعی است؟ این چه قیافه ای است؟ این چه برنامه ریزی است؟ شما هم بگویید: خیلی هم عالی و اصلاح کنید.
انسان خودش وضعش را بهتر از هرکس می داند!
«و هو شهید» يعني خود انسان میداند که «القي السمع» هست یا نیست! بعضی ها در عین تواضع شان به شدت متکبرند. آدم ها می توانند ادای تواضع را در بیاورند ولی متکبر باشند. می گوید: «بله خواهش می کنم، ما که کسی نیستیم.»؛ ولی عمرا برای طرف مقابل ارزش قائل نیست. به حرف زدن كه نیست، خودت می دانی، خدا هم می داند؛ آن راست و چپی (وعید)، او که از پشت هل می داد (سائق) و او که از جلو میبرد هم مي داند؛ کتاب خدا هم که حفیظ است، مي داند. یک وقت فکر نکنید که فقط خودت می دانی، همه می دانند. آن موقعی که كسي دارد حرف میزند، همه مي دانند تو زیر لب چه می گویی. حتي وقتي زیرلب نمی گویی، همه مي دانند در دلت چه می گویی. حداقل 8 نفر هستند که می دانند؛ تازه بعدا در آیات قرآن می بینیم که زمین هم میداند و دیگر زمین که می داند یعنی همه می دانند.
خدا نمیگوید: «خبر دارم و میدانم!»، میگوید: «میدانیم!»؛ یعنی خدا با چند نفر میدانند. بعداً در آن دنیا متوجه میشویم که همة این جملات را همه میدانند. آدم باید حواسش را جمع کند. ما نجواهای درونی میکنیم و با این کارها خدا میداند که چقدر حرف بقیه را ضایع میکنیم. کسی دارد حرفی میزند، ما هم ظاهراً داریم گوش میدهیم، اما درون خودمان گفتمانی ایجاد میکنیم که حرف او را ضایع کنیم و خاصیت کارش را از بین میبریم. فکر نکنید چون طرف مقابل نمیفهمد، مهم نیست. اینها وسوسههای درونی است. آدمها اگر وسوسة درونیشان را کنترل کنند به اعلیعلیین میرسند. فقط اگر وسوسة درونی خودشان را کنترل کنند.
وسوسة درونی را چهکار کنیم؟
نجوای درونی میآید، اما شما حواست باشد که همه میدانند. این دو حالت خیلی فرق میکند: وسوسه میآید و دست شما هم نیست، گاهی شما آن را پنهان میکنید و فکر میکنید جریان را خواباندهاید اما اگر بدانید همه از آن فکر شما خبر دارند، با آن مقابله میکنید.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ ﴿۱﴾ مَلِكِ النَّاسِ ﴿۲﴾ إِلَهِ النَّاسِ ﴿۳﴾ مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ ﴿۴﴾
از شر خودم به خداپناه میبرم، اگر میشود این وسوسه را خفه کنید. اگر آن وسوسة ی داخلی خفه شود، نعمت خیلی بزرگی است؛ چون یکبند حرف میزند و نوعاً هم حرفها وسوسه است. نتیجه آن وسوسه درونی «مَریج» شدن است و خودش برای خودش کافی است و به هیچ دشمن بیرونی نیاز ندارد. در همة زمینهها، یکبند حرف میزند؛ همینالان که دارم با شما حرف میزنم، او هم دارد بیوقفه حرف میزند. اگر او سکوت کند، شما هدایت میشوید. نمیگذارد شما خودتان باشید و هدایت شوید، به همین دلیل مدام حرف میزند. راهش این است که ما بر خلاف وزوزهای او عمل کنیم و تنبیه اش کنیم؛ بعد ادب میشود و سکوت میکند. خلاف حرفهای او همیشه حق است. اگر ببیند به محض وسوسهکردن، واکنش سریع نشان میدهید_فقط واکنش سریع جواب میدهد_ شروع میکند به کمتر حرفزدن.
سؤال: اگر یکی سخن میگوید و به نظر ما چیزی بارش نیست چهکار کنیم؟
جواب: مثل وقتی پای حرف عالم بزرگی هستید با او برخورد کنید، اینطوری نفس خودتان را له میکنید؛ مثلاً از سخنرانیاش نکتهبرداری کنید. اینطوری کنترل نفس دست شما میافتد، نه اینکه کنترل شما دست نفس بیفتد، وگرنه نفس یکبند کار میکند.
فکر نکنید ما شیطان بیرونی لازم داریم؛ نفس برای وسوسه کفایت میکند: «تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ». نفس فاعل تُوَسوِسُ است، مفعولش نیست. نمیگوید نفسش وسوسه میشود، میگوید نفسش وسوسه میکند. خب چه کسی را وسوسه میکند؟ خودش را. چون ما دو تا هستیم، درگیری از اینجا شروع میشود که یکی خودمان و یکی نفسمان است. نفس ما، ما را وسوسه میکند؛ نفس ما برای ازبینبردن ما کفایت میکند و نیازی به دشمن بیرونی نداریم. راهش این است که آن را سر جایش بنشانید.
اینکه پیامبر (ص) میفرمایند: «من شیطان وجودم را در بند کشیدم» یعنی کنترل من به دست نفس نیست، کنترل نفس به دست من است. نفسم اجازه ندارد بدون ارادة من حرف بزند. اما برای من و شما حرفزدن نفسمان به ارادة خودمان نیست و نفس هروقت دلش بخواهد، هر حرفی که بخواهد میزند و حرفش روی عمل و فکر ما اثر میگذارد و ما را به امور حق بدبین و بددل میکند و به امور ناحق خوشبین میکند.
اگر به نفس پروبال بدهید، علاوه بر اینکه خودش با شما زندگی میکند، قرینهای شیطانیاش را هم دور خودش جمع میکند و آن قرینهای شیطانی هم میتوانند به شما القا کنند. کار به جایی میرسد که شیاطین به شما ایدهپردازی میکنند. مقابل آن هشت نفر، جمعیتی جمع میشوند. بعضیها در پلیدی و باطل بسیار خلاقاند، آنقدر که آدم متحیر میشود. اگر نفستان را کنترل نکنید، شیطان از این فرصت استفاده میکند. چون شیطان دشمن است، همسایه نیست که بتوانیم با او به صلح برسیم؛ با شیطان نمیشود به صلح رسید. یا او شما را به بند میکشد و یا شما او را، اصلاً به حالت سوم فکر نکنید. غیرممکن است که بشود با شیطان مذاکره کنیم و بگوییم تو با من کاری نداشته باش، من هم با تو کاری ندارم. زهی خیال باطل! این وسوسة نفسانی را باید کنترل میکردیم و راهش هم این است که در عملکردن به خلاف حرفهای نفس، سرعت عمل داشته باشیم. مثلاً بحث و دعوای خانوادگی شده، و حق با دو طرف هم هست، ولی من هم تند رفتهام. وسوسه چهکار میکند؟ میگوید او چرا این حرف را زد؟ عذرخواهی نکن تا یاد بگیرد این حرف نزند! اگر عذرخواهی کنی، پررو میشود! صبر کن اگر او چراغسبزی نشان داد و همینطور وزوز میکند؛ راهش این است که بلافاصله بر خلاف وسوسههای عمل کنید و بگویید ببخشید، من اشتباه کردم.
خدا رحمت کند علامه محمدتقی جعفری را، یکبار از ایشان پرسیدند ابواب لطافت و علم شما چطور باز شد؟ علامه گفتند یکی از علتهایش این بود که در خانه با خانمم بحثی پیش آمد و بحث بالا گرفت. ناگهان من به درونم مراجعه کردم و دیدم آنکه در درون من به من میگوید چهکار کنم، هدایت و حق نیست، شیطان است. ناگهان ترسیدم و گفتم من چرا باید به حرف او گوش کنم؟ خم شدم و دست خانمم را بوسیدم. از اوج عصبانیت افتادم به دستبوسی کردن. یکی از جاهایی که فکر میکنم خیلی روی من اثر گذاشت و تقدیر من را عوض کرد، این صحنه از زندگیام بود. یعنی بر خلاف وسوسة نفس عمل کرد و گفت من اگر نفهمم حق و باطل چیست، اما میدانم که تو حق نیستی، پس نمیگذارم حرفت به کرسی بنشیند . وقتی آدم نفس را اینطور زمین میزند، خداوند هم به او افاضه میکند. فکر نکنید افاضه کرامت خاصی است. افاضه این است که معنویت و مجد عالم را متوجه میشوید و از آن کوری و کری بیرون میآیید و مجد و عظمت اصلی را درک میکنید. عظمت اصلی را که درک میکند، خشیت در او فعال میشود. خشیت که در او فعال شد، قلبش به کارکردن میافتد. قلب که کار میکند، حرکت حقیقت در آن قلب، آدم را شاهد حقایق عالم میکند و…؛ اتفاقاتی پشتسرهم میافتند. ازآنجاییکه انسان وسوسة درونی را ساکت کند، به این نتایج میرسد.
پس دو نکته برای جمع بندی می توان گفت:
- آدمی باید وعید را جدی بگیرد.
- وسوسه های نفسانی را باید ساکت کنیم؛ نباید نسبت به آن ها حتی بی تفاوت بود زیرا کافی نیست، باید با آن جنگید. آن کسی که در سرش می زنید، خودتان نیستید که فکر کنید خودتحقیری کرده اید؛ آن شیطان درون است. اتفاقا بر سر آن که می زنید خودتان تکریم می شوید؛ چون از بندش آزاد می شوید. ماها در بند شیطان هستیم و او ما را کنترل می کند.
پرسش و پاسخ
سوال: مصداق وسوسه های نفسانی و شیطانی را چگونه تشخیص دهیم؟
استاد: هر چیزی که نفس اماره میگوید که می دانید و برایتان واضح است که حق نیست، اسمش وسوسه است؛ آن که نمیفهمید، اسمش وسوسه نیست. آدم خطورات ذهنی زیاد دارد. الحمدلله اتوبان است! خودمان که مالکش نیستیم، شصتاد (کنایه از تعداد زیاد!) نفر دارند میروند و میآیند؛ همه همینجوری رد میشوند.
آنجایی که حتما میدانید منفی است و میدانید این ادبیات، ادبیات خدا و رسولش نیست.
سوال: در مواقع عصبانیت نمی توانیم وسوسه های نفسانی و شیطانی را بشناسیم!
استاد: آن موقع که عصبانی هستیم میدانید چرا نمیشناسیمش؟ چون خودش هستیم. خودش هستیم که داریم داد میزنیم دیگر؛ جوری شده که خودش است اصلا. آن بنده خدا همینطوری میگوید: ای فلان! شما هم میگویید: ای فلان! وقتی خودش هستید دیگر دو تا ندارد، تا اینکه دوباره از آن درجه بیاییم پایین و بعد بگوییم من چرا این حرفها را زدم؟
منظور عصبانیتی است که انسان را از مدار تعادل خارج میکند، نه عصبانیتی که حق است. فرقش هم این است که عصبانیتی که حق است، هیچوقت بیرون از تعادل نیست؛ مثل عصبانیت حضرت موسی است. « غَضْبَانَ أَسِفًا» (آیه ۱۵۰ سوره اعراف)؛ وقتی عصبانی است، یاد خدا از ذهنش بیرون نرفته است. عصبانیتی که یاد خدا جایی در آن ندارد، معلوم است که افسار پاره شده است. بعد صوتهایشان روی هم رزنانس کرده است؛ او آرام آرام حرف میزند، شما دادش را میزنید. بعد که اینها تمام میشود، میگویند که تو چرا داد میزدی و این کار را میکردی؟ بعد این آدم بعضی وقتها میگویند که والا آن لحظه خودم نبودم، انگار یک کسی میگفت من هم میگفتم. راهش این است که در مواقعی که آنجوری نشده، آدم کنترلش کند؛ وگرنه او به راحتی عنان آدم را دستش میگیرد، بالاخص در غلبهی شهوت و در غلبهی غضب. در شهوت هم این کار را میکند؛ آن لحظهای که لذت خوردن است، آن لحظه شما دوباره یکی میشوید. بعد که خوردنت تمام میشود، میگویند:
- شما گرسنهات بود که خوردی؟
- خب نه!
- چرا خوردی پس؟
- میدانی؟ هی به خودم میگویم نباید این کار را بکنم ها.
این «هی به خودم میگویم» را کنترلش کن دیگر؛ این را کنترل نکنی، کنترلت میکند. شیطان نمیایستد برّ و بر نگاهت کند! آنقدر هم نامرد است که کنترلت میکند؛ بعد که تشریف میبری پیش خدا، میگوید من نبودم که. من یک چیزهایی گفتم خودش انجام داد، به من چه؟
- خب فلان فلان شده! تو گفتی!
- نه! من؟ من نهایتا گفتم آن کار را نکن، خب عقل نداشتی؟ رسول خدا نیامده بود؟ اهل بیت نبودند؟
بعد آن موقع منبر میرود برایتان، از منبر آیتاللهها بالاتر! مجتهدی است برای خودش! همه چیز را تشخیص میدهد.
سوال: روایتی هست در رابطه با لمس ارحام در هنگام عصبانیت، ما تصمیم گرفتیم این را عمل کنیم ولی در لحظه عصبانیت اصلا نمی توانستیم فکر کنیم و تصمیم بگیریم.
استاد: آقا امیرالمومنین می گویند اگر با ارحامتان مثلا اختلاف شد و خشمگین شدید، فقط لمس پیدا کنید؛ مثلا دستش را بگیرید. همینکه لمس اتفاق می افتد، آتش غضب به شدت پایین میکشد. مشکلش این است که آن لحظه آن قدر عصبانی هستی که اصلا این کار به ذهنت نمیرسد؛ من بروم دستش را بگیرم که دیگر تمام است! اگر دستش را بگیرم که دیگر دعوا نمیشود؛ من میخواهم دعوا بشود، دستش را بگیرم نمیشود خب! خب برو دستش را بگیر درست میشود دیگر.
این همان جهاد اکبر است؛ آدمها میتوانند بروند جنگ، زیر توپ و تانک و در برابر همهی اینها دوام بیاورند، ولی در جهاد با نفس به راحتی شکست بخورند. جهاد با نفس خیلی بزرگ است ولی ساده شروع میشود؛ به آن کس که آن تو (داخل انسان) حرف میزند بگویید: «تصمیم گرفتهام هر چه گفتی، خلافش عمل کنم!».
وسوسه هاس نفسانی همیشه حرف میزند. او اگر یک لحظه سکوت کند، هدایت میشویم! لذا او نباید سکوت کند. اگر من هم جای او بودم، به شما اصلا فرصت فکر کردن نمیدادم. من اگر به شما فرصت فکر کردن بدهم، چون تفکر انسان را به سمت حق سوق میدهد، هدایت می شود. مثل رسانه است دیگر؛ ۲۴ ساعته! چرا؟ چون اصلا نمیخواهند شما فکر کنی. میخواهند یک بند برایت حرف بزنند. خدای نکرده اگر شما یک لحظه فکر کنی، ممکن است دیگر اینها را نگاه نکنی. وسوسه نفسانی هم اینجوری است، ۲۴ ساعته حرف میزند. یعنی تا بلند میشوید از خواب، شروع میکند تا لحظهی خواب دارد صحبت میکند؛ آدم باید کنترلش کند دیگر. حالا بعدا القائات در خواب هم دارد که بماند؛ بالاخره در حالت خواب هم نفس حاضر هست. راهش این است که ادبش کنی. حالا یک وقتهایی که از دستم در میرود که در میرود، فعلا به نفع تو. حداقل ۱۰-۰ را بکنیم ۱۰-۳. بالاخره انسان با برزیل هم که بازی میکند با ۳ تا گل شروع میکند. شما فعلا به جای اینکه هر بار ۱۰-۰ ببازید، یک بازی ۹-۳ بگیرید، یک ۸-۴ بگیرید. بگویید حالا تو که همیشه دستت بوده، از این به بعد آن موقعهایی که متوجه میشوم، خلافش عمل میکنم. البته که اینجوری هم نیست که فکر کنید جمع و جور میکند، او به هر حال آرایش تهاجمی به خودش میگیرد. بعد یک ذره سطح ماجرا بالا میرود، یک اتفاقاتی می افتد که نگویم برایتان. وسطش یک اتفاقاتی می افتد، آخرش ولی خوب میشود. یک نموداری دارد که یک پیچی دارد؛ آن پیچ را که رد کنی، دیگر حل است.
شما هر وقت تصمیم میگیرید با نفس مبارزه کنید، نفس هم چیکار میکند؟ میآید قسمتهای حساس شما را میزند. مثلا چی؟ حالا تا قبل از این عمرا نمازهایتان قضا نمیشد ها، شروع میکند نماز صبحهایتان قضا شدن. حالا یک بار باید برایتان جلسه بگذارم، تدبر در شیوهی عملکرد نفس و شیطان که چقدر این ها حرفهایاند. او یک بخشی از وجود من و شما را بهش حمله نمیکند. چرا حمله نمیکند؟ به خاطر اینکه حاشیه امنیتی درست کند کارهای دیگرش را بکند.
سوال: ما کلا یک نفس اماره داریم؟
این جملهی «یک نفس داریم»، حرف دقیقی نیست. یک نفس دارید غیر خودتان که این مرتبه دارد، از اماره میرود تا مطمئنه.
یک چیزی به نام خواطر هم داریم که اگر وسوسه را هم کنترل کنید، او هست. مثل اینکه من دارم الان صحبت میکنم، حقایق دیگری و گزارههای دیگری هم میآید که لزوما وسوسهای نیستند. خواطر لزوما منفی نیست ولی ضد تمرکز است. آن بعد از این مراحل است.
سوال: اگر وسوسه های درونی مان در رابطه با فردی بدگویی می کند، چه باید کرد؟
استاد: تا وقتی ظهور پیدا نکرده، عذرخواهی نمیخواهد؛ ولی به خلاف آن عمل کنید. مثلا آن فرد را تکریمش کنید. مثل حسادت است؛ اگر نفس امارهتان هی گزارههای حسادتی برایتان صادر کرد، گفت او چرا باید اینها را به دست بیاورد؟ او که اصلا لیاقت ندارد و…، شما برای اینکه او را ساکتش کنید، طرف مقابل را تکریم کنید.
جمع بندی سوره مبارکه قاف
سوره ق، سوره فهم عظمتهای عالم هستی است. «عظمت عالم هستی» یعنی چه؟ یعنی اینکه اگر این کتاب را کنار کتابهای دیگر گذاشتند، برای شما مثل کتابهای دیگر نباشد. به این «مجد» می گویند. نگویی این هم یک کتاب است! نه، یعنی چه این هم یک کتاب است؟ این از یک بالایی پایین آمده است و بقیه کتاب ها از یک بالایی پایین نیامدهاند؛ هرچقدر هم مرتفع باشند، سرشان در عرش نیست مثل قاف! یادتان باشد گفتم که قاف، یک کوهی است که سرش در عرش، دامنهاش در زمین و سبز بودن آسمان و سکونت زمین از اوست.
این کتاب اگر روی این میز کنار من است، یک سرش در عرش است. من اگر مجد را نفهمم، این کتاب هیچ فرقی با کتاب های دیگر نمی کند، چنان که الان در جامعه همین گونه است؛ فرقی با کتاب های دیگر نمی کند. عادی و مثل کتاب های دیگر است، به همین خاطر آدم ها به ذهن شان می رسد یک عالمه کتاب های دیگر بخوانند ولی به ذهنشان نمی رسد این کتاب را بخوانند. به ذهنشان می رسد برای سوالات و مشکلاتشان به n تا کتاب مراجعه بکنند؛ این کتاب معمولا جز ده اولویت اول هم نیست. فکر نکنید فقط مشکل این کتاب است؛ اگر رسول هم بیاید الان همین طوری می شود که چون مجد ندارد، با بقیه ی علما فرقی نمی کند. مثل دوران اهل بیت، امام صادق (ع) و امام رضا (ع) یک عالم هستند مثل فلانی و فلانی که آن ها هم عالم اند. نهایت کار این است که یک ذره بیشتر می دانند! تازه بماند بعضی ها در زمان امام صادق (ع) شاگردهایشان از امام صادق بیشتر بود، خیلی هم مشهور تر بودند و خیلی هم دامنه داشتند؛ نمی توانستند امام صادق را از بقیه متمایز بببینند، چون مجد را نمی فهمد. نمی تواند بفهمد که این یکی به ملکوت وصل است؛ الباقی این ها خوب هستند، اما به بالا وصل نیستند. ما مجد را نفهمیم، زندگیمان بهم می ریزد. از این جاست که گیج می زنیم، چون چیزی در زندگیمان نیست که به ملکوت وصل باشد؛ وقتی چیزی به ملکوت وصل نیست، زندگی گیج می شود. راهش چیست؟
دو نکته اصلی سوره ق
دو نکته است؛ نه اینکه سوره دو تا نکته داشته باشد، خیلی حرف ها در این سوره است ولی دو نکته را ما صحبت کردیم:
- فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ يَخَافُ وعید. آدم ها باید اهل وعید باشند تا قرآن برایشان ذکر بشود و تا مجد را بفهمند. وعید یعنی اینکه در خطا کردن به خودتون ارفاق، آوانس یا مهلت ندید. خیلی جدی با خطاهایمان برخورد کنیم؛ این زمانی است که می خواهیم خطایی انجام بدهیم و یا انجام دادیم.
- با آن وسوسه درونی که ریشه ی هر خطایی است، مقابله کنید. خدا را به خودمان از آن وسوسه نزدیک تر کنیم، وسوسه را به عقب هل بدهیم و خدا را جلو بیاوریم. مثلا کسی سیئه ای انجام داده، خدا نیست که در درونم می گوید: «بدی کرده است جواب اش را با بدی بده تا ادب بشود!»؛ آنی خداست که می گوید: «ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السیئه». این که می گوید با بدی جواب بده، خدا نیست؛ در سرش بزن که پاسخ خدا بالا بیاد.
نتایج عمل به سوره ق
این دو راهبرد در سوره ی مبارکه قاف:
- گوش شنیدن آدم را باز می کند
- قلب انسان را به حرکت می اندازد و تپش پیدا می کند
- موجب می شود در انسان خشیت اتفاق بیافتد و پذیرشش بالا برود؛ چون اینطوری می شود مجد حقایق را نسبت به بقیه حرف ها می فهمد و حقیقت برای او متمایز تر می شود
- انابه در او شکل میگیرد، دائم آماده می شود و به آمادگی دائمی می رسد؛ چون کار وسوسه تاخیر انداختن است و کار را مدام با خناسیت عقب میاندازد. وقتی برخلاف وسوسه عمل کنی، سرعت عمل پیدا می کنید؛ سرعت عمل که پیدا می کنید، اهل انابه، شش دنگ و هوشیار می شوید.
سوال: می شود دو مورد گفته شده را تکرار کنید.
- با خودتان محکم باشید، به خودتان اجازه خطا کردن ندهید، به خودتان رحم نکنید. نه اینکه بی رحم بشوید و خودتان را درون چاه بیندازید؛ ولی جدی برخورد کنید و به خودتان این قدر مهلت ندهید.
- وقتی وسوسه درونی شروع کرد به وسوسه کردن، بر خلافش عمل و ساکتش کنید.
این دوتا آن پنج ویژگی را ایجاد می کند. سپس زندگی آدم از مریج بودن و گیجی خارج می شود، تکلیف پیدا می کند و واضح می شود. چرا؟ چون مرتبه بندی و اتصال به ملکوت دارد.
راه رسیدن به نشاط واقعی از دیدگاه سوره ق
در سوره می گوید: گوش شنیدن انسان باز می شود، قلب پیدا می کند و قلبش کار می کند، سپس خشیت اش شکل می گیرد و سپس انابه، مجد و آمادگی می آورد. مجد در او اتفاق می افتد و خون در بدن اش شروع به حرکت کردن می کند، از زوجیت خبیثانه نجات پیدا می کند لذا بهجت در زندگی اش به وجود می آید، نشاط واقعی در زندگی اش می آید و حالش خیلی خوب می شود.
متخصصین طب سنتی اعتقاد دارند (فارغ از علم طب سنتی و درست و غلط بودنش) می گویند: «به دلیل این که بدن از حالت متعادل خودش فاصله می گیرد، یک سری اخلاط به وجود می آید. خلط هایی به وجود می آید و براساس نوع مزاج هر شخص این اخلاط مخصوص به خودش است. فقط کافی است که اخلاط را از بین ببری تا همه ی بیماری ها خوب شوند، پوست جوان، رنگ گلی و اخلاق خوب شود.». واقعا هم درست می گویند؛ آن چیزی که آدمی را بهم می ریزد، اخلاط است. اخلاط را بگیرند، همه چیز خوب می شود؛ لازم نیست مثلا بروی کاری بکنی وکرم بزنی تا پوستت خوب شود. منطقش را عرض می کنم، علم پزشکی را مد نظرم نیست؛ پوست معنوی منظورم است. لازم نیست کرم مالی کند تا پوست معنوی خوب شود؛ اخلاطش را بگیرد، خوب می شود. همین که تغذیه را ظرف یک ماه کنترل کند، پوست وی چروکش برطرف می شود. حالا شما می خواهی شش ساعت بروی چه کنی؟ بکشی، تزریق کنی و …؛ چه کاری است خب؟! اخلاط را برطرف کن، خودش به طور طبیعی و درست و حسابی خوب می شود. این نکته مهم در معنویت هم همین طوری است؛ به محض گرفتن اخلاط، بهجت به وجود می آید.
ما تصنعی برای خودمان شادی درست می کنیم؛ تا کی شادی و محبتِ تصنعی و زورکی؟ وقتی اخلاط را می گیریم، در قلب آدم بهجتی می آید که همین جوری خوشحال، شاد و سرخوش است. چرا؟ چون اخلاط ندارد، قلب کار می کند، خون به خوبی در بدن می چرخد، گوش کار می کند، حقیقت می آید و می رود، حالش خوب است. ان شاالله با این دو تا نکته ادمی از گیجی بیرون می آید.
این شد مطالب بنده در رابطه با سوره ی مبارکه قاف؛ گرچه سوره تمام نمی شود. کسی این شکل فکر نکند، سوره ها عمرا به این راحتی تمام بشوند. من اصرار ندارم حتما سوره بعدی برویم. یک ترسی هم دارم که به یک سوره کم توجهی نشود و مثلا حسِ «شنیدیم، برویم بعدی!»، نداشته باشیم.
وعید چیست؟
- عقوبت همه ی کارهای ناشایست است که اصلش واجبات و محرمات است.
- هر چه عقلتان می گوید غلط است؛ ولو این که در دایره ی محرمات هم نباشد.
سوال: بعضی اوقات مشکل در برنامه ریزی است نه در وعید!
پاسخ: بله. یک موقعی می شود برای این که تشخیص اولیه اشتباه بوده، ده تا کار تعریف کردم و در عمل نشده است. کلا در مورد برنامه ریزی تا ارزیابی نکنید، نمی فهمید برنامه ریزی تان کجایش درست یا غلط است. بعد از چندبار برنامه ریزی و ارزیابی، بالاخره می فهمید که عدد واقعی تان چند است. ما الان درکی از عدد واقعی نداریم؛ برای همین است که خیلی از نشدن هامان به خاطر برنامه ریزی غلط است، نه حاصل خطا کردن. این هارا باید به تجربه فهمید؛ از این ها شروع نکنید، از آن چیزهایی که می داتید غلط است شروع کنید. مثلا: «من می دانم نباید وقت تلف کنم»، از این شروع کنید.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم