اگر کسی مأنوس با مرگ نباشد و مرگ در نظرش یک امر کریه جلوه کند و فراری از مرگ باشد، این به همراهی امام نمی رسد. اولین قدم این است که مسئله مرگ برای آن شخص حل شده باشد. کسی که مرگ تقاطع حیات و پایان حیات او و خط بطلان بر همه آرزوهای او باشد همراه امام نمی شود. شخصی که آرزوهای طولانی دارد و می ترسد که با مرگ همه آن ها به باد برود، نمی تواند همراه امام باشد و لااقل در صحنه های سخت امام را تنها نگذارد. خلاصه اگر انسان در فراغت ها و فرصت هایی که دارد، تعلق به دنیا پیدا نکند و این تعلقات را حل و فصل نکند، آن روزی که فرصت رو به پایان است و باید بین مرگ و حیات یکی را انتخاب کند و همه آرزوها سر بر می دارند انتخاب برایش خیلی دشوار می شود. شخصی که بین دو لیوان آب، لیوان پرتر را بر می دارد، آن شخص چطور می تواند همه چیزش را در راه خدا بدهد؟ پس نکته اول، أنس با موت، أنس و رفاقت با عالم مرگ و آخرت و به انسان کمک می کند که بتواند در سر دوراهی ها با ولی خدا همراه باشد.
منزلت مقام سلم
صفات دیگری که در زیارات، برای اهل بیت و سیدالشهداء ذکرشده بسیار فراوان است که چند مورد از آنها را در زیارت حضرت ابالفضل(سلام الله علیها) آمده است را تقدیم می کنم. هرچند این مقامات و صفات، کاملش خواص خود ایشان است و باقی اصحاب نیز هرچند دارای این صفات بودند، ولی منزلت ایشان را نداشتند. در زیارات صفات فراوانی برای حضرت ابالفضل ذکرشده که هر کدامش فوق العاده است. یکی از این زیارت ها که ظاهراً از زبان امام صادق (ع) است. این گونه آمده است که «أَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِيمِ وَ التَّصْدِيقِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِيحَةِ لِخَلَفِ النَّبِيِّ ص الْمُرْسَلِ»(4) در این شهادت حضرت، چهارصفت برای حضرت ابالفضل ذکر شده است. اول تسلیم بودن به ولی خداست قدم بعد تصدیق است. بعد وفا و بعد هم نصیحت است؛ که چهار منزلت است. تسلیم یعنی این که انسان علاوه بر اینکه در عمل و ظاهر فرمان معصوم را اطاعت می کند باید همه قوای او نسبت به معصوم سلم باشد؛ یعنی تسلیم باشد تا به مقام سلم برسد. سلم یعنی نه چشمش نه گوشش نه زبانش نه جوارحش، نه جوانحش نه قلبش در مقابل معصوم هیچ مقاومتی ندارد هرچه بگویند با همه وجود می پذیرد و تسلیم محض نسبت به آن مقام است.
حُکم کننده خداوند متعال و حَکَم رسول الله(ص) است
در اصول کافی روایتی با تعبیری عجیب آمده است که حضرت فرمودند: «إِنَّ قَوْمًا إقامِ الصَّلاةِ، و إیتاءِ الزَّكاةِ، و حَجِّ البَیتِ، و صَومِ شَهرِ رَمَضانَ ثم قالو لما سمع الله و رسول علی سمع نبی غیر سمع» یعنی اگر جمعیتی اهل اقامه صلاة و حج و زکات و اهل فرائض باشند و جملگی این فرائض سخت را بجا آوردند؛ و بعد به فعل خداوند متعال و رسول و حُکم آنها اعتراض و بگویند چرا این حُکم به این صورت است؟ چرا به طریق و حُکمی دیگر نیست! و بعد نیز «اُجدة فی قلوبهم ذلک» اگر این افراد در قلوبشان اعتراضی، گلایه ای، حَرَجی نسبت به حُکم داشته باشند «كَانُوا بِذَلِكَ مُشْرِكِينَ» این افراد از مقام اخلاص بیرون رفته، ولو شرکشان خَفی و مغفور که قابل بخشش است، اما از کمال ایمان خارج شدند و مشرک اند. سپس حضرت این آیه شریفه را قرائت فرمودند: «فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّىَ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُواْ فِي أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسْلِيمًا»(نساء/65) در این آیه مبارکه از سوره نساء، خدای متعال به حضرت رسول (ص) می فرماید: ای پیغمبر! این ها مؤمن نمی شوند، حقیقت ایمان را درک و کمال ایمان را دریافت نمی کنند؛ مگر زمانی که آنها پیامبر (ص) را حَکَم قرار دهند! همه منازعاتشان را به او ارجاع دهند. او حَکَم باشد و سپس در صورتی که حُکمی کرد، در دلشان احساس دل تنگی و سختی و حَرج نکنند. دلشان راضی به حُکمش باشد، تسلیم محضش باشند؛ یعنی ایمان شخص را به تسلیم محض به وجود مقدس رسول الله (ص) تفسیر می کند. سپس پیامبر (ص) فرمودند: «عَلَيْكُمْ بِالتَّسْلِيمِ» یعنی بروید این مقام تسلیم را به دست آورید، این آخر راه نیست بلکه اول راه است.
سلم و ارتباط آن با ولایت معصوم
در روایت ابو خالد کابلی آمده است که امام، انوار وجود خویش را در قلب مؤمنین می تاباند و ظاهر می کند «لنور الامام في قلوب المؤمنين انورمن الشمس المضيئه بالنهار»(5) یعنی اگر کسی مؤمن شد نور امام در قلب مؤمن، از نور خورشید در روز نمایان تر است. سپس حضرت به ابو خالدکابلی فرمودند: برای رسیدن به این مقام ایمان که مقام محبت و ولایت ما است؛ که این حقیقت، باعث به وجود آمدن انوار وجودی ما در قلب مؤمن و لذا حقیقت مثل روز برای او روشن می شود؛ باید این سه قدم برای تحقق این حقیقت برداشته شود «وَاللَهِ يَا أَبَا خَالِدٍ! لاَ يُحِبُّنَا عَبْدٌ وَيَتَوَلاَّنَا» یعنی هیچ بنده به مقام محبت و ولایت ما نمی رسد و حقیقت این مقام را درک نمی کند؛ (که همان مقام ظهور حقیقت ولایت در قلب او باشد که «وَهُمْ وَاللَهِ يُنَوِّرُونَ قُلُوبَ المُوْمِنينَ») تا اینکه «حَتَّي يُطَهِّرَ اللَهُ قَلْبَهُ» یعنی باید خدای متعال این قلب را تطهیر کند؛ زیرا قلبی که آلوده به الجاس و ظلمت ها است، آمادگی پذیرش این حقیقت را ندارد. «وَلاَ يُطَهِّرُ اللَهُ قَلْبَ عَبْدٍ حَتَّي يُسَلِّمَ لَنَا وَيَكُونَ سِلْماً لَنَا» مقام سلم یعنی رام شدن و خدای متعال آن قلب را پاک نمی کند تا تسلیم ما شود و به مقام سلم برسد. در رابطه با این آیه ای که قرآن فرموده: «ادْخُلُواْ فِی السِّلْمِ کَآفَّةً» جملگی وارد وادی سلم شوید! حضرت فرمودند: سلم ولایت ماست! سلم ولایت معصوم است؛ بنابراین اولین قدم ورود به وادی ولایت معصوم، تسلیم شدن و به مقام سلم رسیدن است.
تسلیم و مقام اخباط
در کافی روایتی در رابطه با شخصی نقل شده است که هرچه از حضرت نقل می شد، می گفت: من تسلیمم و دست هایش را بالا می برد! به طوری که ما لقبی برای او گذارده و به او کُلَیب می گوییم که یعنی تسلیم! حضرت نقدش کردند و بعد فرمودند: می دانید تسلیم چیست؟ تسلیم مقام اخباط است. اخباط یعنی خشوع و خضوع تام، خضوع تواضع جسم و خشوع تواضع قلب است. اخباط جامع هر دو است. مقام تسلیم، خشوع و خضوع عَبد در مقابل خدای متعال و به تَبَع در مقابل ولی خداست. به طوری که چشم و قلبش خاضع است و هیچ مقاومتی در مقابل ولی خدا ندارد. هر چه از طرف ولی بیاید می پذیرد. این تسلیم بودن در قدم های ظاهری خیلی آسان به نظر می آید. به انسان می گویند: نماز بخوان! می خواند. میگویند: اول وقت بخوان! اول وقت می خواند. می گویند: نوافل هم بخوان! می خواند. دروغ نگو! نمی گوید. غیبت نکن! نمی کند. همه این دستورات آسان است، اما به یکجایی که می رسد تسلیم شدن دشوار می شود.
حضرت سیدالشهداء(ع) اهل بیت شان را با خود از مدینه خارج کرده و با خود بردند. تمامی محاسبات سیاسیون آن زمان بر این بود که اصل این حرکت غلط است! ابن عباس و دیگران می آمدند و به حضرت عرض می کردند که آقا چرا از مدینه می روید و به کجا می روید؟ همه راه های پیشرو پُر از خطر است. مشخصاً امام را فی الجمله خوب می شناختند و می گفتند که آقا شما تنها یادگار پیامبر (ص) و قائمه اسلام هستید، شما بروید اسلام می رود! سخن صحیحی گفتند، زیرا در زیارت جامعه آمده است که «لَقَدْ قَتَلُوا بِقَتْلِکَ الْاِسْلامَ وَ عَطَّلُوا الصَّلوةَ وَ الصِّیامَ وَ نَقَضُوا السُّنَنَ وَ الْأَحْكَام»(6) وقتی حضرت به شهادت رسیدند، همه چیز از دست رفت؛ و هم به یک معنا احیاء شد
محاسبات سیاسی یک سیاست مدار با محاسبات امام یکسان نیست، اینجا تسلیم شدن در مقابل امام کار آسانی نیست، به خصوص اگر سرمایه گذاری در این راه سخت باشد. نمی گویند اسبت را به ما بده! می گویند خودت بیا خونت را نثار کن! حضرت به عبیدالله حُرّ جعفی فرمودند: تا در این وضعیت هستی، آینده ات خوب نیست! بیا با ما به کربلا برویم من آینده ات را تضمین می کنم. خودش هم می دانست وضعیت خوبی ندارد، عرض کرد آقا من از کوفه بیرون آمده ام، نه با شما و نه با ابن زیاد هستم، به تعبیری سری که درد نمی کند دستمال نمی پیچند! سپس گفت: من یک اسب تندرویی دارم اسبم را می دهم. حضرت فرمودند: ما خودت را می خواهیم اگر تو نیایی، اسبت را می خواهیم چه کار!؟ غیرخواهی و بهانه جویی مانع، تسلیم بودن است؛ یعنی حضرت می فرمایند: بیا، حتی اگر همه هستی ات را بدهی! این است که خیلی ها در این لحظات تسلیم بودن برای شان سخت می شود. که بتواند راه بیافتد و احساس می کند که در دلش هیچ سختی نیست و امام به فرمایند که برو کشته شو، می رود و کشته می شود و بلکه بالاتر دلت به عُسر و حَرج مبتلا نشود. محاسبه نکنی که پیروز می شویم یا شکست می خوریم. اصحاب حضرت این گونه بودند. حضرت شب عاشورا به اصحاب خویش فرمودند: بروید و جان خود را نجات دهید و فردا جملگی کشته می شوید، من هم کشته می شوم. اصحاب در جواب عرض کردند که چه افتخاری از این بالاتر و بهتر است؟
وقتی حضرت سیدالشهداء از مکه خارج می شدند، حاجی ها در حال رفتن برای مُحرِم شدن هستند. لذا حضرت به آنها می فرمایند: «من کان باذلا فینا محجته علی لقاء الله نفسه، فلیرحل معنا»(7) اگر آماده ملاقات خدا هستید، همراه با ما کوچ کنید! خیلی سخت است، انسان شک نکند و همراه با حضرت از مکه خارج شود. تسلیم یعنی همین. یعنی وقتی کار سخت شد، تردید نکند و قلبش نگران نباشد؛ که چه عملی از امام سر میزند؟ و نگران پایان این عمل است که خراب نشود. قدم بعد از تسلیم، تصدیق است. انسانی که تسلیم محض شد، حالا می تواند ولی خدا را تصدیق کند! تازه اگر به مقام تسلیم محض رسید، اسرار را برای او بازگو می کنند. آن وقت می تواند تصدیق کند که حضرت هرچه می گویند درست است؛ و لذا به مرحله ای می رسد که به صدق و حقانیت حضرت علم پیدا می کند و می داند هرچه حضرت بگوید، هرچه انجام دهد عین صدق است. ائمه(ع) صدیقین هستند و در صدیق بودن ائمه شک نمی کند.
گاهی به نظر می آید که این عمل خیلی راحت است، اما در واقع این طور نیست. انسان گاهی مالش را راحت می دهد. ولی فهم محدود خویش را حاضر نیست تسلیم کند. لذا تصدیق نمی کند و شک و تردید می کند. طرف مقابل این برخورد هم، رِیب نسبت به امام و تکذیبش است. از رِیب شروع شده به بدگمانی و سوء ظن و بعد به تکذیب ختم می شود. و این طرف هم تسلیم و تصدیق است. لذا حضرت فرمود: «لا تکونوا صالحین حتی تعرفوا و لا تعرفوا حتی تصدقوا و لا تصدقوا حتی تسلموا»(8) معرفت از وادی تسلیم و تصدیق می گذرد. معرفت یعنی همین که انوار امام در قلب انسان بتابد، انسان امام را به وسیله خود امام بشناسد. نه با استدلال و برهان. امام را به نورانیتش بشناسد. «معرفت بالنورانیه» بعد از تسلیم و تصدیق است. سپس حضرت فرمود: قدم اول تسلیم شدن و قدم دوم تصدیق است. تردید نکنید!
لذا می بینید که همه آن هایی که در رابطه با امام حسین(ع) اظهارنظر می کردند و می گفتند: شما به کربلا نروید یا به جای دیگری بروید، یا زن و بچه را با خودتان نبرید؛ اینها هیچ کدام از نظر سواد و سیاست، به اندازه وجود مقدس حضرت ابالفضل، برخوردار نبودند؛ زیرا حضرت وجود چند امام را درک کرده اند، در عین حال در هیچ منبعی ذکر نشده است که ایشان در مقابل سیدالشهداء(ع) یک اظهار نظر کرده باشد. این همان مقام تصدیق است که هرچه امام بگوید، صدق بداند. لذا در مقابل این صدق، اظهارنظر کردن معنی ندارد و انسان باید با همه وجود صدق معصوم را بپذیرد.
حق بر مدار ولی خدا می چرخد
وقتی کار دشوار شد انسان می فهمد که می تواند تصدیق کند یا خیر! وقتی حضرت غنائم را تقسیم می کنند آن وقت معلوم می شود که تسلیم هستیم و تصدیق می کنیم یا خیر! وگرنه تا غنائم تقسیم نشده باشد که همه می گویند: کار پیغمبر درست است! همین که مشغول تقسیم کردن غنائم می شوند، یکی می گوید چرا به من کمتر و به او بیشتر رسیده است؟ اینجا تصدیق کردن خیلی کار سختی است که انسان یقین داشته باشد که کار ایشان عین حق است. اینکه داریم «عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ يَدُورُ حَيْثُمَا دَارَ»(9) یعنی همین. حق بر مدار ولی خدا می چرخد. انسان اگر حق دیگری در جایی دیگر فرض کرد با آن حق امام را محاکمه می کند. می گوید اینجا امام حرفش درست نیست. تصدیق یعنی امام را مدار حق بدانید. هیچ حق دیگری نیست که انسان بخواهد آن را معیار قرار دهد و بعد امام را با آن حق تراز کند. همه چیز با امام تراز می شود، معنی «علی مِیزَانِ الْأَعْمَالِ» همین است. خود امام معیار صدق و حق است. این یک قاعده کلی است. اگر انسان معیاری برای صدق و حق، غیر امام قائل شد، یک جایی از امام جدا می شود. مثلا به ذهن انسان می رسد که بخواهد ببیند که روایت سندش درست است؟ دلالتش تمام است؟ امام در امور عادی هم علمشان مطلق است؟ وقتی انسان یک معیاری غیر از امام قائل شد از این سؤالات هم برای او پیش می آید.
تصدیق یعنی اینکه امام می فرماید به میان آتش برو! هم تسلیم باشی و هم بدانی او درست می گوید. آن دستوری که امام صادق(ع) به ابوهارون فرمودند، بسیار آسان تر از دستور سختی بود که امام حسین روز عاشورا به اصحابشان فرمودند. به امام صادق(ع) عرض کردند که آقا شما که در خراسان آن قدر یار و یاور دارید، چرا سکوت کرده اید؟ حضرت فرمودند: بلند شو و در داخل آن تنور بنشین! آن شخص شروع کرد به عذرخواهی کردن که آقا، من سخن بدی نگفته ام، من می گویم حاضرم پای در رکاب شما بجنگم، به چه جرمی بلند شوم و در داخل تنور بنشینم؟ حضرت حرف را عوض کردند و مسئله دیگری پرداختند تا اینکه ابوهارون نزد ایشان وارد شدند و سلام کردند و مشغول باز کردن بندهای کفش هایش شد. هنوز کفش های خود را زمین نگذاشته بود که حضرت فرمودند: ابوهارون برو و در تنور بنشین! او هم کفش هایش را انداخت و رفت در تنور نشست. آن فرد می گوید من دلم مثل سیر و سرکه می جوشید ولی حضرت شروع کردند درباره خراسان سخن گفتن و دیدم مثل کف دستشان خراسان و مردمش را می شناسند. سپس فرمودند: یک سری به ابوهارون بزنید و جویای حال شوید! آمدند و دیدند مثل گل در گلستان، ابوهارون در میان آتش نشسته است. از این تسلیم بالاتر تصدیق است. شیطان به دل انسان هجوم می آورد، این چه حرفی بود؟ این چه کاری بود؟ برو در میان آتش؟!
پس این مهم است که انسان شک نکند که امام عین صدق است. حضرت سیدالشهداء(ع) اصحاب خود را در میان آتشی سخت تر از آن آتش فرستاد، آتش کربلا بسیار سخت تر بود.
مقام والای نصیحت در مقابل امام
بنی امیه شبهاتی را به پا کرده بودند که امام حسین(ع) را در دنیای اسلام تنها کردند. خیلی شبهات سنگینی بود، در حال حاضر در پرتو عاشورا است که آن شبهات پاسخ داده شده است و ما مثل روز می دانیم که حق با امام حسین(ع) بوده است. آن زمان فضا بسیار آلوده بود، در آن فضای آلوده تسلیم و تصدیق بسیار کار دشواری بود. اگر این دو قدم را برداشتیم آن وقت نوبت به «وفاء» می رسد. پیمانه را باید لبریز و پُر خدمت امام آورده شود. زمانی انسان قدم بر می دارد تا برای امام کاری کند اما سر و گوشی آب می دهد و فرار می کند. وفا یعنی اینکه انسان پیمانه اش را پُر ببرد! کاری نکند که بعد بگوید که ای کاش! مثل اینکه انسان موقعی به پدر یا مادر یا بیماری یا خویشاوندی، کمک جانی یا مالی می کند ولی بعدا می گوید ای کاش بیشتر انجام داده بودم! این ای کاش ها معنایش این است که پیمانه خالی بوده است. پس باید نسبت به ولی خدا طوری عمل کند که جای ای کاش ها و اما و اگرها باقی نماند. پس باید پیمانه را لبریز و پُر برده شود و این بسیار عمل دشواری است. این عمل برای مؤمن عادی، بسیار دشوار است و همچنین برای حضرت ابالفضل و اصحاب عاشورا، در رابطه با حق معصوم این عمل سخت انجام شده است که شهادت بدهند که شما وفا کرده اید و پیمانه های خودتان را پُر و بدون هیچ جای خالی برده اید.
از این بالاتر نصیحت است. نُصح یعنی بیش از توان و حدی که خدا از شما در مقام وفا می خواهد! این مقام بسیار بالاتر است. حضرت به برادر خود حضرت ابالفضل فرمودند: برو آب بیاور، نفرمود برو و جانت را بده! ولی او همه چیزش را داد. این نصیحت است. پیامبر(ص) امیرالمؤمنین(ع) را فرستادند و فرمودند: برو قلعه خیبر را فتح کن و بازگرد! زیرا هر کسی را می فرستادند، از فاصله دوری از قلعه بازمی گشت و می گفت: آقا این کار شدنی نیست. حضرت فرمودند: حالا کسی را می فرستم که خدا او را دوست و او هم خدا را دوست دارد. کَرار غیر فَرار است. او می رود و قلعه را فتح می کند و بازمی گردد. پیامبر (ص) فرمودند: پرچم را به دست امیرالمؤمنین(ع) دادند و فرمودند علی برو! اینکه ایشان چه کردند، کسی نمی داند ولی خودشان فرمودند: «مَا قَلَعْتُ بَابَ خَيْبَرَ وَ رَمَيْتُ بِهِ خَلْفَ ظَهْرِي أَرْبَعِينَ ذِرَاعاً بِقُوَّةٍ جَسَدِيَّةٍ وَ لَا حَرَكَةٍ غِذَائِيَّةٍ لَكِنِّي أُيِّدْتُ بِقُوَّةٍ مَلَكُوتِيَّة»(10) درب قلعه خیبر را من با قوه جسمانی از جای خود بر نداشته ام! دری که توسط بیست نفر باز و بسته می شد، از جای خود برداشته و از آن درب به عنوان پل برای عبور دادن لشکر اسلام از آن استفاده کرد و سپس نزد پیامبر(ص) بازگشتند. این نصیحت است؛ یعنی کاری که می گویند، به هر قیمتی انجام شود. یا جانش را بدهد یا کار را انجام بدهد.
واقعاً آب آن قدر قیمت داشت که جان بدهی؟ آن هم فرمانده لشکر؟! این نصیحت است. امامش فرموده برو آب بیاور. یا باید آب بیاورد یا قطعه قطعه شود. خیلی کار دشواری است، انسان بتواند تصدیق کند. در مسیر چهار هزار تیرانداز وجود دارد، فقط من و شما مانده ایم! بروم آب بیاورم بعد چه می شود؟ هزاران توجیه می توان آورد! این توجیه ها و کمترین دلایل برای طفره رفتن است. شیطان غوغاهایی در باطن انسان سالک به پا می کند که آن وقت تسلیم شدن خیلی سخت می شود. خیلی وقت ها به انسان می گوید که معصوم را در عرض خودت ببین و کاری را می گوید که متعرض مقام معصومین شدن است. انسان نباید تَنه به تَنه معصوم بزند و باید تسلیم باشد. در راه تصدیق و وفا، همه چیزش را بدهد؛ یعنی حاضر باشد که خودش نباشد که او باشد، این نصیحت می شود.
مثل سخن اصحاب سیدالشهداء که به ایشان عرض می کردند ما حاضریم صد هزار بار کشته شویم و خاکسترمان را به باد دهند که اهل بیت شما در رنج نباشند. این بسیار کار دشواری است. این صفات مختص به اصحاب سیدالشهداء بوده است و انشاء الله انسان باید تلاش کند در فرصت های کافی این صفات ها را کسب کند وگرنه در لحظه انتخاب بدون این صفات نمی شود با ولی خدا همراه شد. و گرنه تردید و شک می آید. در مقابل ولی خدا، صف خود را جدا می کند یا خدایی نکرده مقابل ولی خدا می ایستد. این صفات را انسان باید انشاء الله در فراغت هایش برای خودش محقق کند. خیلی دشوار است در لحظه های که شهوات و شبهات سر بر می آورند، انسان تصدیقش نسبت به ولی خدا به هم نخورد. السلام علیک یا اباعبدالله.
پی نوشت ها:
(1) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 48
(2) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 52
(3) تفسير فرات الكوفي، ص: 95
(4) كامل الزيارات، النص، ص: 256
(5) الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 194
(6) المزار الكبير (لابن المشهدي)، ص: 505
(7) بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج44، ص: 367
(8) الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 181
(9) بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج28، ص: 368
(10) الأمالي( للصدوق)، النص، ص: 514