«
«و منی که باید امشب بنویسم»
پ.ن: میدانم متن تمیز و زیبا نیست، اما نمیشد بهانه آورد، گاهی وقتها حتی هولهولکی و نازیبا باید نوشت …»
راست میگوید… من هم باید امشب بنویسم؛ ولو نازیبا و هولهولکی…
من رابطه خاصی با امام هادی نداشتم، تا اینکه حدود ۷-۸سال پیش کسی لطیفهای گفت که طنز تلخی داشت؛ از قول امام هادی گفت که لااقل هنگام بلند کردن اجسام سبک از من یاد کنید! خیلی فکری شدم، اشکم سرازیر شد. واقعا ما با امام هادی کاری نداشتیم…
باشگاه قرآنی نور متولد شد به یمن هدایت این امام. دیگر نمیشد کاری با او نداشت…
من و کیانا و الهام و فاطمه رزق معنوی همدیگر شدیم؛ من حیث لا نحتسب یکدیگر را پیدا کردیم و قلبهایمان به هم گره خورد و برای پیوندمان اسم «قلب سلیم» گذاشتیم… درست در شب میلاد امام هادی…
من در چنین شبی ازدواج کردم، زیر سایه همین خورشید…
و حالا درست یک سال قمری میگذرد از آن روزی که فهمیدیم درخت زندگیمان به بار نشسته، آمین در راه بود و ما در روز میلاد امام هادی فهمیدیم که نقش تازهای در زندگی پیدا کردهایم…
انگار هر سال بیش از قبل گره میخوریم به این نام، به این نور… به حرفهای جناب چیتچیان فکر میکنم از خصیصههای هر معصوم؛ نه تنها شخص امام هادی بلکه ضرورت وجود این شخصیت… امام هادی شبکهای تشکیل دادند از شیعیان… اما اینکه چرا زندگی من اینقدر به این نام پیوند خورده جای سوال است؛ من که هنوز با خودم کلنجار میروم چرا باید به دوازدهمین معصوم گره خورده باشم؟!
به حرفهای جناب چیتچیان فکر میکنم… اما هنوز پاسخی نمیبینم…
پ.ن: شاید چندان مرتبط نباشد اما میلاد امام هادی را اختصاصا به زهرا سهرابی عزیز تبریک میگویم که فکر کنم هادیکوچولوی او اکنون کوچکترین عضو فامیل باشگاه نور باشد:)