نشست هفدهم – تدبر در سوره مبارکه حمد

استاد هانی چیت چیان- 1 ساعت و 10 دقیقه

بسم الله الرحمن الرحیم

مقدمه استاد چیت چیان در راستای بحث اعضای باشگاه در رابطه با چالش های مطرح شده درباره ی انبیا

در ابتدا یک نکته عرض بکنم که بنده خیلی خوشحال هستم که در جمع شما موضوعاتی مطرح می شود که باعث می شود اعضای باشگاه بروند و آن موضوع را پیگیری کنند و از دل قرآن جواب در بیاورند. نفس این موضوع از اینکه در مورد سوالات به چه جوابی برسید اهمیت بیشتری دارد. به دلیل اینکه اگر واژه‌ی تدبر را کسی معناشناسی کند یکی از کارکردهای آن این است که آدم یاد بگیرد سوالاتش را به قرآن عرضه کنند و از قرآن پاسخ بگیرد و اساسا میزان بهره‌مندی انسان از قرآن به اندازه‌ی سوالاتی است که از قرآن می‌پرسد. من به اندازه‌ای از این کتاب مقدس بهره می‌برم که از آن سوال می‌پرسم. برای همین امیرالمومنین فرمودند کتاب خدا رو به نطق دربیاورید و آن را استنطاق کنید یعنی از آن سوال بپرسید. متاسفانه در فرهنگ دینی ما سوال پرسیدن با تبعیت تناقض پیدا کرده است. کسی که می‌خواهد اوج تبعیت و ولایت پذیری باشد کسی است که هیچ سوالی نمی‌پرسد. اگر یک وقت کسی سوال اساسی هم بپرسد مثلا اینکه “خدا هست یا نیست؟” گویا عکس خدا را پاره کرده است. اما این طور نیست. منطق دین ما منطق «سلونی قبل ان تفقدونی» است. اینکه موضوعی برای شما مهم بشود و به خاطر آن قران را به نطق دربیاورید و حتی بگویید این دو آیه به هم نمی خورند و تدبر کنید خیلی مهم است. نفس این کار خیلی ارزشمند است. برای همین خدا می گوید تدبر کنید که اگر این کار را نکنید در آن اختلاف کثیری می بینید. نفس این کاری که می کنید انقدر مهم است که اگر به من باشد ترجیح می دهم که هیچ وقت موضوعات را جمع بندی نکنم زیرا با جمع بندی سوال از بین می رود. اما الان هرکس یک چیزی در رابطه با موضوع می گوید و افراد به دنبال جواب سوالات یکدیگر می روند. اگر شما از آن دسته از افراد هستید که اگر سوالی مطرح شود دنبال جواب آن می روید من می توانم هر جلسه سوالات چالشی حتی در رابطه با ائمه مطرح کنم.  سوالات چالشی زیاد هستند. سوالاتی که از قران طرح می‌شود شبیه استخوانی می‌ماند که در گلو است. اگر سوال هم طرح کنیم و به دنبال جوابش نرویم استخوان‌ها در گلو جمع می‌شود و انسان را خفه می‌کنند. فکر کنید و ببنید اگر اهل این کار هستید من سوال برایتان مطرح کنم.

یکی از حضار در رابطه با داستان حضرت موسی و حضرت خضر سوالی مطرح می کند.

مثال خوبی مطرح کردید. شما فکر کنید امیرالمومنین بیاید و جلوی همه بگوید سر بچه را ببرید، ما می گوییم اشکالی ندارد. و اگر کسی از میان جمع بلند شود و سوال یا اعتراضی کند می گوییم کسی از امیرالمومنین سوال نمی پرسد و او را ولایت ناپذیر خطاب می کنیم. الان این طور قضاوت می کنیم اما روزی که امام زمان بیاید و چند عمل خلاف عقل و منطق ما داشته باشند به خودمان می گوییم آیا او واقعا امام زمان است؟!

آدم ها راحت از این موضوعات رد می شوند. داستان حضرت خضر و موسی را می شود به نحوی خواند که حضرت موسی آدم خوبه شود و حضرت خضر آدم بده بشود. یا هر دوی ایشان کارشان درست باشد. کلی احتمال در این موضوعات وجود دارد.

ماجرای انبیا موضوع خیلی خوبی است زیرا به زندگی روزمره هم خیلی ارتباط ندارد برای چالش خیلی خوب است. حضرت یونس تا بوده است چالش انبیا بوده است. آخر آدم انقدر زود قومش را ول می کند و می رود؟ مادر با بچه اش این گونه عمل نمی کند. چه کاری بود؟ خوب بیشتر می ماندی. حضرت نوح 950 سال با قومش ماند. چالش موضوع آنجاست که همه ی رسول ها تا آخر بین قومشان ماندند اما به امر خدا عذاب بهشان نازل شد. تنها قومی که عذاب نشد قوم یونس بود. حالا سوال مطرح می شود چرا باقی انبیا قوم خود را رها نکردند. می شود زاویه دیدهای مختلفی به یک موضوع داشت و تحلیل های متضادی از همان موضوع کرد.

یک سری موضوعات هم هست که مستقیم با زندگی روزمره ارتباط دارد که اگر پای کار بحث و تفحض هستید، بفرمایید از آن سوالات هم مطرح شود. بلکه طوفانی در زندگی ما نیز اتفاق بیفتد.

من واقعا تشکر می کنم و نمی دانید چقدر خوشحال می شوم که عده ای برای یک سوال بارها به قرآن مراجعه می کنند و واکاوی انجام می دهند. زیرا من این طور فهمیدم میزان استفاده آدم‌ها از وحی به اندازه ی سوالات و نیازهایی است که به متن وحی ارائه می دهند. من آمادگی دارم تا بخواهید این موضوع را پیچیده ترش کنم ولی الان نباید حلش کنیم.

سوره حمد

اول اینکه چه شد که ما به سوره حمد رسیدیم. ما یک سری کتاب‌های تدبر داریم که از مقدمات تدبر هست تا روش‌های تدبر روایی که روش‌ها را در قالب سوره‌ها یاد می‌دهند. بعضی‌ها روش‌ها را می‌خوانند بعضی‌ها نه. ما سوره‌ها را به ترتیب کتاب‌ها انتخاب کردیم تا کسانی که روش‌ها را می‌خوانند و می‌خواهند سوال بپرسند بتوانند سوال‌های تخصصی‌شان را بپرسند. البته ما سوره ها ارائه می دهیم. اگر در این جمع دوستانی هستند که مایل هستند روش های تدبر را از ابتدا آغاز کنند، در ایام عید توفیقی پیدا شد که توانستیم مجموعه فیلم های آموزشی ای برای پنچ کتاب تدبر ضبط کنیم. به صورت کلاس هم نیست و آموزش خیلی روانی نیز دارد. اگر خواستید می توانید DVD هر کتاب را تهیه کنید، کتاب را هم خودتان بخوانید و همین جلسات ماهی یک بار بیاید و سوالاتتان را از بنده بپرسید.

یک بسم الله الرحمن الرحیم بگویید.

سوره حمد تنها سوره‌ای است که بسم الله اش آیه است. در باقی سوره‌ها بسم الله جزو آیه اول است اما در این سوره بسم الله یک آیه مستقل به حساب می‌آید. البته  در کل در رابطه بسم الله الرحمن الرحیم اختلاف نظر وجود دارد. بعضی‌ها آن را جزو سوره می‌دانند بعضی‌ها نه. از نظر فقهی حضرت امام و مقام معظم رهبری، بسم الله جزو سوره است. اگر کسی در نماز بسم الله را به نیت یک سوره ای گفت و بعد تصمیم گرفت سوره را عوض کند حداقل باید دوباره به نیت سوره ی جدید بسم الله بگوید.

سوره‌ی حمد را ابتدا یک ترجمه‌ای می گویم. بعد از آن طرح سوال می‌کنم و مباحثه را با قسمت سوال‌ها پیش می‌بریم. سوره حمد را همه می شناسند و حداقل روزی 10 بار می خوانند. شما فکر کنید چه سوره ای است که لازم است فرد مسلمان حداقل روزی 10 بار آن را بخواند.

بسم الله الرحمن الرحیم. چون گفتیم بسم الله این سوره یک آیه است باید توضیح دهیم. می خواهم به جای ترجمه معمولی یک دور ترجمه واژگانی بکنم.

اسم را می گویند چیزی که آنقدر مسمی در آن ریخته که هر کس آن را می‌بیند یاد مسمی می‌افتد. پس قراردادی نیست. اسم در قران و برای خدا یک امر قراردادی نیست. مثل اینکه قرارداد کنند اسم یکی علی است و خیلی های دیگر با این اسم هستند که ویژگی های متفاوتی دارند و این اسم گذاری ها تکوینی نبوده است. اسم در قران مثل اسامی در فارسی نیست که قرارداد می‌کنیم. مثلا H2O را در نظر بگیرید. وقتی آن را می‌بینید یاد چه می‌افتید؟ رفع تشنگی. آنقدر رفع تشنگی در آن وجود دارد که تا آن را می‌بینید یاد رفع تشنگی می‌افتید. رفع تشنگی در آن وضع شده و تکوینی است و برای همین به محض دیدن شما یاد رفع تشنگیتان می‌افتید. در واقع رفع تشنگی یعنی اسم ساقی خدا. پس ‌H20 اسم است برای ساقی. به این می‌گویند اسم. حضرت علامه می‌گویند اسم شی است. لفظ نیست. وقتی می‌گویند «علم آدم اسما کلها» به این معنی نیست که الفاظ را به او یاد بدهند بلکه حقایق عالم به حضرت آدم عرضه شد. وقتی ما می‌گوییم اسم‌الله یعنی وقتی H2O را می‌بینیم، این اسم ساقی است. مثلا وقتی ریکوردر را می‌بینیم یاد ضبط می‌افتیم. پس ریکوردر اسمی است برای ضبط. واژه قرآنی اش می شود حافظ. ما وقتی این دستگاه را می‌بینیم یاد یک اسمی می‌افتیم به نام حافظ. پس این دستگاه اسمی است برای حافظ. شما اسم حافظ خدا را در این می‌بینید. بنابراین شی اسم‌الله می‌شود. برای همین وقتی می‌گوید بسم الله الرحمن الرحیم یعنی تو وقتی تشنه‌ات می شود، H2O  می‌خوری اما حواست باشه که وقتی تشنه‌ات می‌شود و این را می‌خوری استعانت می‌جویی به ساقی که خداست. این «با» را دو جور معنا کردند. بعضی می گویند بای ابتداییه است یعنی به اسم خداوند شروع می کنم. اما بای استعانت است یعنی استعانت می جویم به اسم خداوند. این H2Oچون ساقی در آن جلوه کرده‌است رفع تشنگی می‌کند. ما تصور می‌کنیم که آب خوردیم و رفع عطش شد که این بسم الله نیست اما اگر حواسمان باشد که این ساقی است که رفع عطش می‌کند به وسیله‌ي آب، این می‌شود معنای بسم الله. این کار می‌شود بسم الله نه اینکه لفظی را به کار ببرم. اگر میگویند لفظ را بگویید برای توجه به اصل است. اصل مهم است نه لفظ. بسم الله الرحمن الرحیم خیلی عمیق و خلاصه کل قران است چون فلسفه‌ی وجودی انسان این است که در هر موضوعی استعانت بجوید به الله و استعانت به الله از طریق اسما است. لذا بسم الله الرحمن الرحیم خلاصه کل قران است. برای بیشتر خواندن آیت الله جوادی یک توضیح ۱۰۰ صفحه‌ای دادند که می‌توانید به آن مراجعه کنید. من سعی می کنم خیلی ساده موضوع را مطرح کنم. بسم الله نماینده کل فلسفه خلقت انسان است. یعنی انسان در هر نیازی به صورت واقعی خود را به اسمی از اسمای الهی وصل کند. بعضی‌ها بسم الله را درست نفهمیده‌بودند برای همین به دنبال رهبانیت رفتند. مدام می‌گفتند یا رازق یا رازق و انتظار داشتند که روزی داده شود. اما حضرت علامه میگویند به دنبال وسیله میروی اما حواست هست که ساقی و رازق کس دیگری است. خدا برای نشان دادن این موضوع گاهی خاصیت را از اشیایی که داده گرفته است. مثلا وقتی که خدا آتش را برای حضرت ابراهیم بی‌اثر کرد. زیرا آتش هم اگر می‌سوخت به واسطه‌ی اسمی بود که از جانب خدا در آن جاری شده بود. خدا در طول تاریخ موارد زیادی را آورده که خاصیت را از اشیا می‌گیرد و وسائل را از کار می‌اندازد تا آدم‌ها بفهمند این اصل نبوده است. انسان دچار خطای دید می شود انقدر آب ریخیتم و خوردیم دیگر بین آب و رفع تشنگی ارتباط برقرار می کنیم و دیگر اسم ساقی را فراموش می کنیم. مثلا مدام مریض می‌شوی و می‌روی دکتر و خوب نمیشوی تا وقتی که بفهمی پزشک شافی نیست. شافی خداست. به آدم‌ها گاهی نشان می‌دهند که اسباب وسیله‌اند و اصل نیستند. تا آنها بفهمند اصل، سبب نبود.

سوال: در سوره بقره می‌گوید «و علم آدم اسما کلها»، ما همیشه فکر میکردیم آموزش اسمای پنج تن بوده است اما اگر اسم را این‌گونه در نظر بگیریم یعنی خدا کل جهان را به حضرت آدم نشان داد؟

جواب: بله حضرت علامه همین را می‌گویند. می‌گویند این آیه تجلی مقام خلافت اللهی انسان است. این آیه یعنی کل هستی بر انسان متجلی شد به وجه اسم. خلیفه الهی همه چیز را این طوری می بیند. سوره حمد زوج سوره زیاد دارد.

یکی از زوج سوره‌های بی نظیر حمد، سوره حجر است. مثانی بودن حمد در این سوره آمده است. سوره حمد تنها سوره‌ای است که دو بار نازل شد. در سوره حجر، سوره حمد را از سایر سوره‌ها جدا کرده‌است «سبع من المثانی و القرآن العظیم». سوره حمد یک طرف و کل قرآن یک طرف. حال در سوره‌ی حجر، انسان رشد یافته که همان خلیفه الهی است با «آیاتی للمتوسمین» معرفی می‌شود. یعنی کسانی که همه چیز را اسم می‌بینند. خلیفه الهی کسی است که همه چیز را اسم می‌بیند. در همه چیز به خدا توکل می‌کند. نه اینکه اسباب را رها کند. از اسباب استفاده می‌کند اما حواسش هست که او در اسباب جاری است. این گونه نگاه کردن باعث ایجاد دو اثر می‌شود. همان چیزی که وقتی از حضرت امیر می‌پرسند زهد و توحید را توضیح دهید می‌گویند. : لکی لاتاسوا علی ما فاتکم و لاتفرحوا بما آتاکم.. این خروجی آدم متوسم است. چون وقتی دارد آب می خورد می داند اثر در آب نیست پس اگر روزی آب را از دست بدهد مایوس نمی شود. چون سبب از دست رفته است نه اصل و اثر. و اگر چیزی را هم داشته‌باشد خوشحال نمی‌شود. چون اثر را از خدا می داند اگر اسباب را هم داشته باشد خوشحال نخواهد بود. خوشحالی او برمیگردد به خود خدا نه به اسباب. و این‌گونه کل عالم برای او اسم است. این‌طور می‌شود که حضرت علی می‌فرمایند: من قبل، بعد و حین هرچیزی خدا را دیدم. چون همه چیز را اسم می‌دیدند. این مفاهیم بهم پیوسته ای در قرآن هستند.

اگر انسان بسم الله الرحمن الرحیم را یاد بگیرد، بسیاری از حلقه‌های مفقوده قران را پیدا می‌کند. این آیه اول.

رحم می گویند افاضه فیض به موجود قابل. با معنی فارسی متفاوت است. ما در فارسی رحمت را مهربانی یا بخشندگی معنا می‌کنیم در صورتی که واژه‌ی عربی مهربانی، رأفت است و واژه‌ی عربی بخشندگی، عطا است.

رحمت یعنی افاضه فیض به موجود قابل. یعنی هر فیضی به موجود باقابلیتی داده شده‌است، از جمله وجودش، رحمت صورت‌گرفته‌است. رحمت بنیادی ترین واژه‌ی نسبت بین خالق و مخلوق، رازق و مرزوق، غنی و فقیر و .. است. چون غنی به فقیر می‌دهد آنچه در اقتضای اوست. رب به مربوب می‌دهد آنچه در اقتضای اوست. اگر وجود پیدا کردیم به خاطر رحمت است. اگر انسانم به خاطر رحمت است. اگر انسان مسلمانم به خاطر رحمت است. اگر انسان مسلمان باهوشم به خاطر رحمت است. هر چه قیدی وجودی به موجود اضافه کنیم، رحمت است. برای همین رحمت را دو سطح می کنند. رحمان و رحیم. رحمان یعنی رحمت عام که که به همه افاضه ‌می‌شود فارغ از اینکه تلاشی برایش شود. هوش آدم ها، انسان بودن، زن و مرد بودن به خاطر رحمانیت است. اما یک سطحی از رحمت است که انعکاسی است. اگر کسی رحمان را منعکس کند به سمت خدا، آن رحمت بالاتر فعال می‌شود. که به آن می‌گویند «رحیم». می گویند این سطح از رحمت برای انسان مومن است. محبت به اهل بیت پیدا کردن، رحیمیت است. توفیق کار خوب پیدا کردن، رحیمیت است و تمام زندگی ما این می‌شود که از رحمانیت به سمت رحیمیت برویم. فرق انسان با سایر موجودات هم همین است. لذا اگر حرکت نکند و به رحیمیت نرسد با همان رحمانیت محشور می شود. آیه داریم که اهل جهنم خدا را به رحمان خطاب می‌کنند. جهنم تجلی رحمانیت خداست. چون جهنم یک امر وجودی است و افاضه فیض شده است به موجود قابل اما قابلیتش عذاب است. برای همین اگر رحمت را مهربانی معنا کنیم انگار جهنم از مهربانی خدا ناشی شده‌است و این جور درنمی‌آید. اما بهشت تجلی رحمانیت و رحیمیت توامان خداست. لذا اهل جهنم چون رحمانیت را دارند وجود دارند اما چون رحیمیت را ندارند و این جای خالی عذاب است.

همه منطق قران ذیل این آیه و رحمان و رحیم قابل توضیح است.

سکوت حضار.

امیرالمومنین می گویند کمال توحید سکوت است. یعنی آدم به جایی می رسد که دیگر چیزی نمی تواند بگوید و فقط سکوت می کند. این سکوت خوب است نشان می دهد داریم به توحید نزدیک می شویم.

سوال: این قابلیت را که خدا داده ‌است پس چرا در موجودات مختلف فرق دارد؟

جواب: چه اشکالی دارد؟ خداوند در مراتب مختلف تجلی کرده است. یکی زن است یکی مرد. یکی سالم یکی دارای نقص عضو. اگر این‌گونه بود که کسی خداوند هوش بالاتری به او داده است مومن شود و کسی که خدا هوش پایین‌تری به او داده‌است هم مومن شود و درجه فرد اول بالاتر باشد، این جای شکایت داشت. اما این‌طور نیست. در رشد و تعالی به ظرفیت آدم‌ها کاری ندارند. به میزان استفاده از ظرفیت کار دارند. اگر شما از هوشتان صد در صد استفاده کردید، من هم از کم‌هوشیم ۱۰۰ درصد استفاده کردم هر دو در یک جایگاهیم. چون نظام عالم این‌گونه طراحی شده به هیچ کسی ظلمی نمی‌شود. البته که ما به خداوند نمی توانیم طلب کار باشیم او اگر بخواهد همه مارا جهنم می برد. او بدهکار ما نیست.

حال چرا نظام عالم را این طور قرار‌داده‌اند؟ چون تفاوت باعث می‌شود که نظامات اجتماعی شکل بگیرد. خداوند خودش می فرماید که من شما را مختلف الوان آفریدم لتعارفوا. نسبت ها، اختلاف ها و مناسبت ها در اختلافات اجتماعی بوجود می آید. زن و مرد شدن خانواده درست می‌کند. آن کس که باهوش است در رأس قرار می‌گیرد. تبعیت و چریان سازی را ایجاد می‌کند. خدا انسان‌ها را متفاوت آفرید تا نظامات اجتماعی به وجود بیاید و انسان در بستر دنیا قرار گیرد. کسی را به خاطر نجار بودن یا فرمانروا بودن به بهشت نمی‌برند. اتفاقا آنکه در سوره یس رجل یسعی بود نجار بود. مهم این است در جایی که هستی وظیفه را به تمامی انجام دهی. این نشان می‌دهد که ما می‌توانیم با انبیای الهی محشور بشویم. آنها به همه وظیفه عمل کردند، اگر کسی به همه وظیفه عمل کند می‌تواند با انبیا محشور شود.

سوال: از کجا بفهمیم به همه وظیفه عمل می‌کنیم؟

جواب: آدم خودش می فهمد. وظیفه آن چیزی است که تشخیصش می‌دهیم نه آن چیزی که غیرقابل تشخیص باشد. تکلیف بر مدار تشخیص است. مهم این است که همه آنچه می‌دانیم را عمل کنیم.

سوال: آیا اگر فردی به وظیفه اش عمل کند واقعا به قرب و لذتی که پیامبر رسیده است می رسد؟

جواب: نمی دانم. اما مثال واضحش حضرت سلمان و ابوذر هستند. حضرت سلمان یک ظرفیت علمی خاص تری در درک مسائل داشتند و حضرت ابوذر جور دیگری بوده است. اما اگر من بروم در آن دنیا و ببینم این دو هم نشین هستند تعجب نمی کنم حتی اگر ببینم حضرت ابوذر بالاتر هم هستند تعجب نمی کنم. هم نشینی در آخرت مثل هم نشینی در دنیا نیست زیرا در دنیا کافر و مومن هم می توانند هم نشین هم شوند اما در آخرت دو فرد هم نشین باید سنخیت داشته باشند.

حالا روایت داریم کسی که فلان کار را بکند با حسین ابن علی خواهد بود فی درجته. اگر از من بپرسید این جمله می خواهد عینیت را برساند. حقیقتا برایم مسجل نشده است اما نمی تواند فاصله زیادی هم در این عبارت باشد. من هنوز به دلیلی نرسیده ام. اما اگر عینیت ببینم دچار مشکل نمی شوم و از نظر عقلی برایم قابل قبول است. اگر ببینم یک عالم آدم هم درجه امام حسین هستند و من نیستم می پذیرم و میگویم آن ها حتما به همه ظرفیتشان عمل کردند. خدا می تواند این سیستم را طراحی کرده باشد. بعد ندارد و می تواند این کار را بکند. شاید اثبات نشدنش به دلیل این بوده است که همیشه در روایات ادبی نسبت به انبیا و اولیا وجود دارد. حتی اگر هم درجه هستند گفته شده بگوید «انا عبد من عبید محمد». آدم با این ادب رو به رو می شود دیگر جرات نمی کند عینیت را بگوید. مثل فردی که می رفت سر درس آقای خویی و هم سن و سال ایشان بود و شاگردی میکرد اما هرجا می رفت می گفت من و آیت الله خویی هم درس هستیم یعنی با هم مباحثه می کنیم.

سوال: محدودیت هایی که در هوش و استعداد می بینیم محدود به دنیا هستند؟ وقتی روح باشد چون همه از روح خداوند در آن ها دمیده شده است، آن روح ظرفیت نامتناهی دارد.

جواب: بله همین طور است. یکی از شاهدهایش این است که جنسیت وجود ندارد زوجیت وجود دارد. ممکن است فردی در این دنیا محدودیت هایی به دلیل جنسیت داشته باشد اما در آن دنیا دیگر محدودیت های عالم ماده نیست. اما اینکه آن جا چه خبر است ان شا الله می روید و می بینید. ولی رفتید دست ماراهم بگیید ببرید.

سوال:  این فرمایشی که شما می فرمایید اگر بپذیریم باید یک چیزی را مقدمه قرار دهیم که کسی نمی تواند ظرفیتش را زیاد کند. اما اگر بپذیریم راه هایی هست که بشود ظرفیت هایشان را زیاد کنند. کسانی که به دنیا می آیند ظرفیت های متفاوتی دارند ولی دلیلی وجود ندارد که با همان ظرفیت از دنیا بروند. راه هایی هست که بشود ظرفیت را افزایش داد مثلا شاید حضرت سلمان کارهایی کرده است که ظرفیتشان از حضرت ابوذر بالاتر رفته است.

جواب: حرف درستی است. آدم نباید ظرفیت محدودی را برای خودش در نظر بگیرد و بگوید همین است و بیشتر نمی‌شود. به قاعده‌ی فاطریت به انسان امکان اتساع ظرفیت را در این دنیا دادند. پیچیدگی وجود دارد. اما فرض در این جا این است که اگر کسی به تمام ظرفیت خود عمل کند، با آدم‌هایی محشور می‌شود که با تمام ظرفیتشان عمل کرده‌اند.

سوال: ظرفیت را چگونه معنا می کنید؟ سوال بعدیم در رابطه با شخصیت های متفاوت آدم ها است. ظرفیت بالا و پایین معنا ندارد شاید ظرفیت ها متفاوت هستند.

جواب: بله بالا و پایین مرتبه ای نیست. مثل این می ماند که آدمی که دو دست دارد توان انجام کارهایی را دارد که آدم یک دست ندارد. ظرفیت یعنی این. یک نفر که طیب ولادت دارد ظرفیت بیشتری در ادراک معارف دارد اما این به این معنا نیست کسی را صرفا به این دلیل به جهنم می برند. لذا در روایت می گوید می شود کسی خبث ولادت داشته باشد ولی نجات هم پیدا کند. دلیل کافی برای جهنم رفتن نخواهد بود. چه اینکه کسی که طیب ولادت هم دارد حتما بهشت نمی رود. این ها اقتضا و ظرفیت آفرین هستند. شاید یه قول شما بهتر باشد بگوییم بیشتر کمتر و نه بالاتر و پایین تر. کمی و زیادی ظرفیت درجه آدم‌ها را تعیین نمی‌کند. میزان بهره‌مندی از ظرفیت درجه را معلوم می‌کند.

حال ظرفیت‌ها چگونه به وجود می‌آیند؟ ظرفیت ها هم با موضوعات مادی و هم با موضوعات معنوی به وجود می آیند. برخی مادی واضح هستند مثل زن یا مرد بودن، هوش، توانایی جسمی. هرکدام از این ها ظرفیت هستند و یک سری توانایی هایی برای انسان به وجود می آورد. یک سری ظرفیت ها به دلیل موضوعات معنوی بوجود می آیند مثل طیب ولادت و لقمه حلال خوردن. اگر خواستید این موضوع را به صورت علمی دنبال کنید یک سری کتاب در مدرسه قرآن تدوین شده، تحت عنوان منظومه ی تزکیه و تعلیم. اسم کتاب ها، صفت، شاکله و شاکله ی جریان است. این کتاب ها عوامل مادی و غیرمادی را که روی ظرفیت اثرگذار هستند را بررسی می کند.

الحمد لله رب العالمین. حمد را ترجمه می‌کنند ستایش اما ترجمه دقیق‌تر آن یعنی انعکاس حسن. وقتی شما با یک حسنی روبه رو شوید و آن را منعکس کنید می‌شود حمد. مثلا شما یک گل زیبا می بینید و به به می گویید این مدح می شود. حمد انعکاس دارد. مثلا یکی از حسن‌های آب، انعطاف است. حالا اگر من این حسن را دیدم و آن را منعکس کردم در خودم، یعنی در خودم آن انعطاف را ایجاد کردم، به این کار می‌گویند حمد و این با مدح فرق می‌کند. به همین دلیل می‌گویند حمد فقط برای خداست. زیرا حسن پدیده‌ها به دلیل اینکه اسم هستند از جانب خدا به آنها داده شده و از خودشان نیست. ما از پدیده‌ها صفت و اصل را بیرون می‌کشیم و آن را منعکس می‌کنیم.

ما فقط حسن خدا را می‌توانیم منعکس کنیم. خدایی که رب عالمین است. یعنی نظام ربوبیت و سوق به کمال موجودات هستی به دست اوست.

الرحمن الرحیم. رحمن و رحیم است.

مالک یوم الدین. مالک یوم الدین است. مالک یعنی  اختیاردار. اما اینجا مالک یوم الدین اضافه ملکی نیست، اضافه‌ی ظرف است. یعنی نه اینکه یوم الدین چیزی است که خدا مالکش است. بلکه یوم الدین بستری است که مالکیت در آنجا دیده‌می‌شود.

سپس قاعده ای را می گوید که با استناد به مطالب قبلی باید این طور باشد.

ایاک نعبد و ایاک نستعین. فقط تو را می پرستیم و فقط از تو استعانت می جوییم. فقط در مقابل تو خضوع  و انقیاد داریم و برای این ماجرا فقط از خودت کمک می‌خواهیم. نتیجه‌ اش:

اهدنا الصراط المستقیم. هدایت کن ما را به صراط مستقیم. پس ما از ابتدا یک معرفی از خدا انجام دادیم. در نتیجه یک عمل و نتیجه‌ی این عمل طلب هدایت است که از خدا می‌خواهیم ما را به راه راست هدایت کند.

صراط یعنی چه؟ صراط روح مسیر است. به همین دلیل صراط جمع نمی شود. مقصد نهایی است. خود مسیر نیست. مثل اینکه همه می‌خواهیم برویم مشهد. هرکس به طریقی می‌رود(هواپیما، قطار، پیاده و…) اما همه در یک صراطیم و سبیل‌های مختلفی داریم. سبیل هرکس در این صراط مستقیم می تواند متفاوت باشد یکی درس بخواند و یکی بجنگد. ولی ما از خدا می‌خواهیم ما را در صراط مستقیم قرار دهد. حالا چه صراطی؟

صراط الذین انعمت علیهم. اینجا چالش بزرگی است که چرا صراط را به آدم ها معرفی می کند و چرا در آدم ها الذین انعمت علیهم؟ در ظاهر به همه نعمت داده شده است. اما اگر به واژه نعمت دقت کنیم می بینیم آنچه به ما داده شده، ءاتا است. نعمت یعنی آنچه آن گونه مصرف شده است که صاحب نعمت خواسته است. حضرت علامه مثال جالبی دارند می گویند اگر کسی آب را ریخت در گوشش این دیگر نعمت نیست نقمت است. اگر آب را خورد نعمت است. پس نعمت بودن آب به در اختیار بودن آن نیست به نحوه ی مصرف آن است. آنچه در اختیار است ءاتا است. پس به آن چیزهایی که آن گونه مصرف می کنیم که خداوند در نظام الهی تعبیه کرده است باید نعمت بگوییم. لذا خیلی چیزهایی که ما داریم چون درست استفاده می کنیم نعمت نیستند.

غیر المغضوب علیهم. منظورم آن هایی نیست که مورد غضب واقع شده اند. اینجا غضب در مقابل رحمت است.

و لاالضالین. ولاالضالین را دو گونه تعبیر کردند: بعضی گفته اند واو عطف و جمع است. یعنی آن ها دو گروه هستند یکی مغضوبین و یکی ضالین. ائمه کفر و بقیه مردم یا مستکبرین و مستضعفین هستند. بعضی ها می‌گویند واو عطف نیست بلکه توضیحی بر قبل است. یعنی از خودمان می‌پرسیم آدم‌های مغضوب شده چه کسانی هستند؟ آیه جواب می‌دهد که همان‌هایی که ضال ند. هر دو هم درست است.

حال قرار نگرفتن در صراط یعنی ایاک نعبد و ایاک نستعین نداشتن، یعنی حمد نکردن، اسمش شده مغضوب و ضال.

حالا تعداد زیادی سوال می شود مطرح کرد. حمد چه ربطی به بسم الله الرحمن الرحیم دارد؟ حمد چه ربطی به ایاک نعبد و ایاک نستعین دارد؟ الرحمن الرحیم چرا دوبار تکرار شده است؟ چرا اول نعبد و بعد نستعین؟ چرا درخواست هدایت با صراط شده؟ چرا مستقیم ذکر شده؟ چرا صراط را با انعمت توضیح داده؟ چرا به جای مغضوب و ضال از واژگان دیگر استفاده نکرده است؟ چرا مغضوب اول و بعد ضال؟ چرا مالک یوم الدین گفته شده است؟ و…

حالا چه تاثیری در زندگی ما دارد؟ بسم الله الرحمن الرحیم می گم چه تاثیری دارد؟ چرا در نماز این سوره آمده؟ چرا فاتحه کتاب است؟ چرا اگر به مرده بخوانیم ممکن است بلند شود؟ و…

فهرست مطالب