نشست هفتاد و پنجم – تدبر در سوره مبارکه ذاریات – چگونه بهره مان را از آسمان بیشتر کنیم ؟

استاد هانی چیت چیان – 1 ساعت و 23 دقیقه / پیاده سازی توسط خانم فاطمه مفتخر

بسم الله الرحمن الرحیم 

معنی آسمان

در لغت، کلمۀ آسمان، سما در عربی، از ریشۀ س م و (سُمُو) است. در معنای سمو که سما از آن گرفته شده، چه می گویند؟ می گویند «هو ما کان مرتفعاً فوق شیء آخر محیطاً بِه». وقتی یک چیزی بلند باشد، بالادست چیز دیگر، به گونه ای که بر آن احاطه داشته باشد، به این آسمان می گویند. پس اساسا در لغت، آسمان کاملا در نسبت با شی دیگر تعریف می‌ شود. ما مطلق آسمان نداریم. حتما باید یک شی باشد که یک شی دیگری بر او ارتفاع و احاطه داشته باشد تا آسمان بشود. آن شی آخر که شی اول بر آن ارتفاع دارد را ارض می گویند. پس اساسا آسمان و زمین دو مفهوم ]اصطلاحا در منطق می گویند[ مُتَضایِف هستند. یعنی با هم تضایُف دارند و اساسا هر کدام با آن یکی شکل می ‌گیرد. اصلا در دل معنی شان با هم شکل می گیرند. حتما باید دو تا شی داشته باشیم که شی ای بر آن یکی ارتفاع و احاطه داشته باشد، به آنی که بالاتر است، ارتفاع و احاطه دارد، آسمان می گویند. و به آنی که پایین ‌تر است، زمین می گویند.  اصلا اگر یکی از این ها را بردارید، آن یکی معنایش را از دست می دهد. به این مفاهیم تضایف دار می گویند. این ها مفاهیمی هستند که دوتایی با هم ساخته می شوند و هر کدام بدون آن یکی بی ‌معنی می شود. چرا؟ چون معانی شان نسبی است. از این دست مفاهیم دوگانه زیاد وجود دارد مثل شب و روز. در مقابل آن موقعی که نور هست، یعنی وقتی که نور نیست، شب است. پس آنی که در مقابلش است، که نور هست، روز می شود. در مقابل یعنی که با هم تعریفشان درست می شود. چون یک مقابلی هم داریم که به آن متضاد می گویند مثل سفید و سیاه. سفید و سیاه متضاد هستند ولی در معنایشان آن یکی وجود ندارد. لازم نیست سیاه وجود داشته باشه تا سفید وجود داشته باشد. مفهوم شان وابسته به همدیگر نیست. ولی تضایف انجایی است که مفاهیم شان وابسته به همدیگر است. آسمان چیزی است مرتفع نسبت به چیز دیگر که بر آن احاطه داشته باشد. اگر آن چیز دیگر نباشد، آسمان معنی ندارد. اصلا آسمان بدون زمین تعریف نمی شود. در لغت اصلا تعریف ندارد. باید بگوییم چی زمین است تا معلوم بشود چه چیزی آسمان است. به همین دلیل که مفهومش در واقع به نسبت است، پس معلوم می شود که مرتبه هم می تواند پیدا کند. لذا می شود آسمان‌ های هفت‌ گانه اتفاق بیافتند. چون هر آسمانی بر پایین دست خودش ارتفاع و احاطه دارد، پس آن آسمان زیری می شود و زیری، زمین بالایی می شود که خودِ این زمین بالایی، آسمان برای پایینی خودش است. لایه لایه می روند. پس مفهوم آسمان اصلا به لحاظ لغت مفهومی است کاملا در تناسب با مفهوم مقابل خودش که زمین است و ناظر به آن چیزی است که ارتفاع و احاطه دارد. برای همین به این که بالای سر ماست، آسمان می گویند. چون واقعا بر این زمین ارتفاع و به آن احاطه دارد. یعنی شما هر جای زمین بروید، این گونه هست. 

آسمان هم باید ارتفاع و هم احاطه داشته باشد. مثلا اگر الان لپ تاپ روی میز است، لپ تاپ به نسبت میز رفعت دارد ولی احاطه که ندارد. پس نمی گویند این لپ‌تاپ آسمان این میز است. آسمان، ارتفاع و احاطه‌ توأمان دارد. اگر در این مفهوم کمی اندیشه کنید، می بینید که مثل این می ماند که برای هر موضوع و هر شی ای می شود یک حقیقت بالاتری را در نظر گرفت که آن حقیقت از این بالاتر است، رفعت دارد و تمام این را شامل می شود. 

شما هر کاری اینجا انجام می دهید، در یک لایه ای بالاتر، قوانین و وعده های خدا وجود دارند و ذیل وعده های خدا اتفاق می افتد. وعده ی خدا یک مرتبه بالاتر است و بر تمام افعال ما در این عالم احاطه دارد. پس وعده‌های خدا به نسبت اعمال ما آسمانی هستند. عالم وعده های الهی بر فعل و انفعالات و رخدادهای زمین آسمانی هستند. هر رخدادی در زمین، یک وعده‌ ای بالا دست خودش دارد. 

هر عملی بر روی زمین غیر از این است که فعلی از افعال الهی است؟ نه. پس حتی اگر من عملی انجام می دهم، فعل برای خداست. من این عمل را به یمن آن فعل انجام می دهم. پس فعل خدا هم بر این عمل، ارتفاع و احاطه دارد. حالا هر فعلی در نظام الهی، بالادستش صفات الهی است. چون این صفات هستند، این افعال اتفاق می‌افتند. مفهوم آسمان با درک مرتبه ی بالاتر هر شی که آن را در برمی گیرد، شکل می‌گیرد. مثل اینکه من می خواهم کاری انجام بدهم، ارتفاع می گیرم، می روم در وعده های خدا و از زاویه ی وعده های خدا آن کار را می بینم و انجام می دهم. حتما آنی که او گفته اتفاق می افتد. یعنی اتفاقی نمی تواند اینجا بیافتد که در دل او نباشد. دایره هایی که مطلق هستند. یعنی یکی دقیقا و کاملا در دیگری قرار دارد. نمی خواهم تصویر فیزیکی پیدا کنید که بعدا بگویید که پس هفت آسمان منظورش مثل هفت پوست پیاز بطلمیوسی بوده است. نمی دانم شاید هم بوده است. شاید این چنین چیزی هست. ما آنقدر در آسمان نرفتیم که بگوییم الان آسمان چه شکلی است. نمی دانیم نظام آسمان چقدر است. اصلا معلوم نیست همین که ما الان در کهکشان ها رفتیم، هنوز از آسمان اول رد شده باشیم. چه بدانیم ما در کدام آسمان هستیم. شاید کل تحقیقاتمان در مورد علم نجوم هنوز در آسمان اول است. حالا همین اتفاق می تواند در آدم هم بیافتد. شما می روید در وجود خودتان، می گویید که من هر عملی انجام می دهم، مقصدی که می خواهم بهش برسم، نیت، میل و گرایشی که دارم، این بر آن تَفَوُق و احاطه دارد. چه جالب است که در دل آدم نیز می شود مفهوم آسمان و زمین، بالا و پایین پیدا کرد. یک چیزی که بالاتر است و بر پایین‌تری احاطه دارد. در تمام این مثال هایی که در مورد مفهوم آسمان و زمین زده می شود، نکته ی جالب این است که حیات پایین دستی از بالادستی گرفته می شود. مثلا عمل اگر انجام می دهید، عمل، قدرتش را از آن علم و نیت می گیرد. این بیرون اگر رخدادهایی اتفاق می افتد، حیاتش را از افعال الهی می گیرد. یعنی واقعا در عالم هر اتفاقی در این زمین می افتد، حیات و فعالیت اش را دارد از آسمان خودش می گیرد و البته هر کدام از این زمین ها، آسمان مخصوص به خودشان را دارند. یک آسمان نیست که بر همه چیز آسمان باشد. مثلا اگر عمل من است، علم یا نیت من بر آن احاطه دارد. یا اگر مثلا رخدادهای عالم است، قوانین خدا بر آن احاطه دارد. این مفاهیم تضایف دارند. مثلا من نماز می خوانم، ولی نیتم ریا است، نمازم با اینکه نماز است، نه تنها من را به خدا نمی رساند که فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ ﴿۴  الَّذِينَ هُمْ يُرَاءُونَ ﴿۶  وای بر نمازگزاران. این نماز تابع قوانین آسمانش است، اگر در نیتش ریا دارد، ما توعدون ش را از آن می گیرد. وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ. پس رزق، قوانین و چهارچوب ها در آسمان هاست و البته هر آسمانی را آسمانی است و آن آسمان را آسمانی است و اگر این آسمان‌ را به سمت بالا بروید، دیگر باطل نمی تواند باشد. اصلا آسمان نمی تواند باطل باشد. چرا؟ چون باطل هیچ وقت ارتفاع و احاطه ندارد. پس چی دارد؟ جای دیگر قران گفته: باطل، کف روی آب است. نشان می دهد که رفعت و احاطه دارد، ولی ندارد و خودش را در آن جایگاه قرار می دهد. چرا؟ چون اگر در آن جایگاه قرار نگیرد، شما تبعیتش نمی کنید. یعنی سعی می کند نشان بدهد من هم آسمانی هستم، ولی نیست. پس اگر شما به سمت آسمان بروید، جز اینکه به سمت حق بروید، راه دیگری ندارد. و الله محیطٌ بالکافرین. چون محیط فقط خداست. هیچ چیز دیگری غیر خدا نمی تواند محیط باشد. پس اگر کسی آسمان ها را یکی بعد از دیگری برود، چاره ای جز رسیدن به توحید ندارد. یعنی اگر شما فقط دنبال احاطه و ارتفاع بگردید، قطعا و یقینا به توحید می رسید. آسمان مخلوق  خداست ولی از آن مخلوقاتی است که اگر درش غُر کنید، چاره ای جز رسیدن به توحید ندارید. 

سوال:  چرا ما خیلی وقت ها در طول زمان بر روی زمین احاطه ی حق را نمی بینیم؟

دو تا جواب دارد. یک جوابش خودتان فرمودید: اگر ما هم ارتفاع بگیریم می بینیم که واقعا باطل وجود ندارد. پس ما اگر واقعا غر کنیم در آن چیزهایی که ارتفاع و احاطه دارند، باطل شروع به محو شدن می کند. 

یک جواب دیگر هم دارد. اگر کسی نخواست غر بکند، به او می گوییم ببین طول زمان هم این را به تو نشان می دهد. عاد، باد آمد و آن ها را برد. ثمود، صاعقه زد نابودشان کرد. قوم نوح، از بالا باران بارید و همه غرق شدند. فرعون، غرق شد. قوم های زیادی چون آسمان نداشتند یا به آسمان منطبق نبودند، تمام شدند. لذا کافی است طول زمان را نگاه کنیم. نگاه نکنید در زمان من و شما ممکن است شلوغ کاری کنند. همین ها بارها در تاریخ این کار را کردند و تمام شدند. اینهایی که امروز دارند این جبلانات را می کنند، ادامه ی همان فرعون و قوم لوط، عاد، ثمود و نوح هستند. 

اگر کسی گفت من روی زمین می خواهم این را ببینم، می گوییم طول زمان می خواهد. از کجا بفهمیم در آینده می شود؟ اولا يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ، برو قبلی ها را ببین که همین کار را می کردند، ادامه اش تموم شدند. این ها هم ایضاً تمام می شوند. 

سوال: آن هایی که وعده را نمی بینند برایشان سخت تر است. 

اولا خیلی از آن هایی که دیدند، ایمان نیاوردند. مثلا عاقبت قوم عاد را ثمودی ها دیدند، ایمان نیاوردند. خود بنی‌اسراییل که فرعون را دید، آن طرف دریا رفت، ایمان آورد؟ بعد تازه ماجراهای موسی و بنی‌اسراییل شروع شد. 

ایمان آوردن آدم ها وابسته به دیدن نیست، وابسته به ایمان است. اصلا اشتباه نکنید. قوم ثمود گفتند که از دل کوه شتر دربیاور. خودشان گفتند و پیشنهادش را دادند. ایمان آوردند؟ نه تازه شتر را هم کشتند. در آخر به حضرت صالح قلیلٌ ایمان آوردند و اکثرشان عذاب شدند. ایمان وابسته به دیدن نیست. دیدن قطعا اثر دارد و از ابزارهای مهم است. شما اعتقاد دارید بهتر از این، بالاتر از این، می‌شود باشد. محدود که نیست. پس باید به سراغش بروی. ایمان، تحققش وابسته به عمل است. خودش به عمل وابسته نیست. وابسته به یک باور درونی است که به شما اجازه می دهد ایمان به غیب بیاورید. «الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ». غیب یعنی ندیده ولی باور دارد که یک چیزی هست. الان همه ی عالم این چنین هستند. به خاطر اینکه کافرترین آدم ها اگر در یک صحنه ی پر اضطرار قرار بگیرد که ببیند از زمین کاری برنمی آید، قطعا دست به سمت آسمان می برد. « دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ». در کشتی وقتی غرق می شود، خدا را خالصانه صدا می زند. پس می‌دانست غیر از اینها یک چیز دیگری هست. به دلیل این که فطرت را در وجود انسان قرار دادند، آدم ها می‌دانند غیب وجود دارد و می دانند این غیب کاری ازش برمی آید. پس آن لحظه ای که از زمین ناامید می شوند، خالصانه صدایش می زنند. 

« وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْحُبُكِ». حبک در لغت، معنای امتداد همراه با استحکام است. به راه تعبیرش می کنند ولی معنای دقیق ترش فقط راه نیست. راه است به اعتبار اینکه به آن متوسل می شوند. از استحکامش استفاده می کنید. فقط راه رفتن نیست. مثل اینکه وقتی پرت می شوید، با اینکه سر ریسمان نمی دانید به کجا وصل است‌، ولی چیزی در درون تان می گوید اگر این را بگیری نمی افتی، لذا دست می اندازیم بگیریم. آسمان ذَاتِ الْحُبُكِ است. یعنی کانهوا از آسمان ریسمان هایی افتادند که بالایش را که نگاه می کنی در ابرها محو است. آسمان، ریسمان‌ هایش به سمت همه آمده و آدم ها در لحظه ی اضطرارشان چنگ می اندازند. دیدن می خواهد به نظر شما؟ نه. باید ببیند این ریسمان به کجا وصل است؟ نه. 

هزار میلیارد آدم آمدند و رفتند اما هیچ‌کس برای نفی توحید دلیل نداشته است. گفتند که شما برای توحید چه دلیلی دارید ولی خودش برای نفی توحید دلیلی نداشته. در کارهای رسانه‌ای این حرف گم می شود. گفته می شود که شما ثابت کن خدا هست، شما ثابت کن خدا یکی است، شما ثابت کن قرآن کتاب خدا است، شما ثابت کن پیامبر خدا است، شما ثابت کن … .حالا یک بار شما ثابت کن دو تا خدا وجود دارد. احدی تا به حال در عالم این را ثابت نکرده، ادعا هم نکرده که ثابت می‌کنم، فقط تشکیک کرده است. 

« قُتِلَ الْخَرَّاصُونَ». خراص بازی در آوردن یعنی چون خودش جایی ندارد که به آن متصل شود، شبهه می اندازد. نانش در شبهه انداختن در اعتقادات دیگران است. چون خودش چیزی ندارد تا از آن دفاع کند. بعد جوسازی رسانه ای می‌کند و مورد هجمه قرار می دهد؛ شما تا بخواهی دفاع کنی، بقیه را در تیم خودش می برد. آن طرف باید دلیل بیاورد ولی اگر تو هم دلیلی نداشتی، پس محکم انکار نکن، تردید کن. خراص بازی در نیاور. « فِي غَمْرَةٍ سَاهُونَ»  نکن. فتنه درست نکن. « ذُوقُوا فِتْنَتَكُمْ» نکن. جالب است که تا به امروز هیچ کس در اثبات شرک، دلیلی اقامه نکرده است. چون نمی توانند ردش کنند. آسمان رد کردن ندارد. شاید بگویی نمی توانم آسمان را برای خودم ثابت کنم. می توانی بگویی آسمان را قبول نمی‌کنم. ولی آسمان چیزی نیست که به این راحتی بتوان ردش کرد. 

در آیه 52 هم می گوید: كَذَلِكَ مَا أَتَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا قَالُوا سَاحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ. ببینید چقدر این آیه شبیه آسمان است. هیچ احدی در عالم نتوانسته است اثبات کند که رسولی، رسول نیست. اما چه کار کرده است؟ گفته است: ساحر، مجنون، کاهن و… است. فقط جوسازی رسانه ای است. یک دلیل بیاورید که این پیامبر نیست. اگر نمی توانی دلیل بیاوری که پیامبر نیست، پس انکار نکن. نمی گویم قبول کن. اگر کسی این باور را داشته باشد، دیگر نمی تواند انکار و تکذیب کند. می گویید قبول ندارم و باید برایم ثابت شود، خوب پس دیگر نمی توانی جهد کنی و روی دنده ی لج بیفتی. آنقدر آسمان احاطه دارد، رد کردنی نیست. این قرآن را یکبار باز کند و بخواند، آنقدر احاطه و شمول دارد به این راحتی نمی شود ردش کرد. رد کردن آسمان دشوار نه، غیرممکن است. کتاب و رسول هم همین طور هستند. 

 تمام عبارت هایی که در تقابل با کتاب و رسول در قرآن آمده، فقط جوسازی رسانه ‌ای است. مریب، یستهزون و… . مثلا می گویند: چرا یکی شبیه ماست؟ مگر باید شبیه شما نباشد؟ چرا گنج با او نیست؟ مگر باید گنج با او باشد؟ خود او هم می داند دلیل نیست. در آدم ها به طرز کاملا فطری و ذاتی ایمان به غیبی که احاطه دارد، وجود دارد. ولی ایمانی است که در لحظه ی اضطرار رو می آید و فایده ندارد. مثل فرعون که در لحظه ای که داشت غرق می شد، گفت من به رب موسی ایمان آوردم، اما فایده ای ندارد. همچین ایمانی فایده ندارد. چون این ایمان از روی شناخت نیست. به این که راه دیگری نداری، ایمان نمی گویند. ایمان حتما معرفت و شناخت می خواهد. حالا شما فکر کنید در هر موضوع و رخدادی روی زمین، یک مجموعه قوانینی وجود دارد که کاملا بر آن احاطه دارد. مثل وعده‌های خدا، مثل ملکوت، کتاب و رسول. این ها ارتفاع و احاطه دارند. رزق آدم آنجا است دیگر. قوانین آدم هم آنجاست. مثالش را باید خودتان بزنید؛ هرکسی باید برود در موضوعات مختلف کم‌کم آسمان هایش را پیدا بکند. ولی حالا یک مثال روش بزنم. مثلا همه ی ما رفتیم رشته های مختلف دانشگاهی خواندیم؛ ریاضی،فیزیک، زیست، پزشکی، هنر، علوم انسانی، اقتصاد، جامعه‌شناسی و قس علی هذا. می گوییم که قواعد حاکم بر این رشته ی تو کجاست؟ حیات این رشته از کجا می آید؟ با کجای این رشته زنده شدی؟ اکثر قریب به اتفاق دانشجویان و حتی اساتید محترم می گویند: رشته است دیگر. مثلا در ریاضی، تابع. تابع، تابع است دیگر. انرژی‌های تجدیدپذیر، انرژی‌های بالا، ریسمان، مدیریت موازی جهت پیشبرد مجموعه هایی که مثلا آنطوری هستند و … . می گویند: ما یک سری قوانین یاد گرفتیم که این ها را اجرا می کنیم. یعنی چی اصلا؟ شما وقتی این رشته را خواندید چه حیاتی در شما بوجود آمد؟ چه غیبی برای شما شهادت می شود؟ می گویند: کاری به غیب ندارد آقا؛ این عالم زمین است. یک فرمول دارد؛ این فرمول را می زنی، این جواب را می گیری. مثلا طرف افسرده ‌است، برایش جک تعریف می کنی، حالش خوب می شود. تمام شد رفت. یا مثلا این پیوند شیمیایی، این کاتالیزور را می زنی، جواب می گیرد. کاری به قوانین، احاطه، غیب، شهادت و … نداریم.  باید گفت: معلوم است این زمین را پیدا کردی ولی زمینت آسمان ندارد. یعنی شما می‌خوای بگی زمین علم، بی‌آسمان است؟ چیزی نیست که بر آن ارتفاع و هیمنه داشته باشد؟ البته در این چهل پنجاه سال اخیر چون این موضوع را یک ذره فهمیدند؛در هر رشته ای یک عنوانی درست کردند، تحت عنوان فلسفه‌ی … . فلسفه جامعه‌شناسی، فلسفه روان‌شناسی، فلسفه ریاضی، فلسفه فیزیک و… . البته خیلی خوب بود، بالاخره کسی که مثلا فلسفه‌ی تعلیم و تربیت کار می‌کند، می فهمد انگار یک چیزی باید بالاتر از این باشد. آنی که آنجا دنبالش می گردند، غالبا خودش منحرف می شود. چون آدم ها آنجا که می خواهند سراغ فلسفه‌ بروند، باز دوباره با همان اعداد تجربی دنبالش می گردند. لذا آن آسمان هم، آخرش آسمان از آب در نمی آید. اما شما فکر کنید یک نفر واقعا برود و آسمان یک علمی را پیدا کند.  وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ. مثلاً در تابع و مجموعه ها در ریاضی، یا قوانین نیوتن فیزیک، پیوندهای آلی شیمی، زیست، روانشناسی و جامعه‌شناسی، افسردگی، شیوه ی ساختن جمع های مختلف، اضطراب، مدیریت و… . خب این چه ملکوتی دارد که قوانینش حاکم است؟ این چه حیاتی باید در زندگی ایجاد کند؟ این چگونه می تواند در زندگی انسان حیات بیافریند؟ شما می گویید مثلا درس تابع مگر باید در زندگی انسان حیات بیافریند؟ تابع، تابع است دیگر. آقاجان چه حرفایی می زنی شما. تابع یعنی یک سری داده دارم، برای این ها تابعی تعریف می کنم که آن داده ها را توجیه می کند و بعد داده ها را تا بی نهایت می تواند برای انسان پیش بینی کند. می گویم یک تابع طراحی می کنم، این تابع هم این داده ها را نظام می دهد، هم بعد از این تا بی نهایت داده ‌ها را پیش بینی می کند. می‌گویم: خب این تابع کجای زندگی انسان است؟ نزدیک‌ترین چیز به آسمان، نیاز در وجود انسان است. به دلیل همان که وسط دریا وقتی گیر می کند، دستش را به سمت آسمان می اندازد؛ نزدیک ترین چیز به آسمان اتفاقا نیاز در درون انسان است. کانهوا وقتی به سمت نیاز انسان می روید، دارید به سمت آسمان وجود انسان می روید. باید خودمان را گیر بیندازیم تا یاد آسمان بیافتیم. حالا تابع به چه دردی می خورد؟ اصلا تابع کجای زندگی آدم است؟ یا انرژی های تجدیدپذیر یا مدیریت های موازی و امثالهم. می گوییم الان من با بچه ام که سر و کله می زنم، یک اتفاقاتی می افتد که می خواهم بتوانم بر اساس اتفاقاتی که می افتد در آینده تصمیمات درست بگیریم. پس لازم است موقعیت را درک کنم که بتوانم بگویم اگر در آینده می خواهم به آن جواب مشخص برسم، باید چه داده ای در آن قرار بدهم؟ پس تابع در زندگی واقعا لازم است. شما واقعا به تابع احتیاج داری، تابع در ریاضی نیست. ریاضی هم جلوه ای از تابع است. حالا خیلی حرف خوبی زدی؛ از کجا می شود فهمید که در نظام انسان اگر من چیکار کنم نتیجه اش چه می شود؟ یک ذره فکر می کنیم؛ خب این همان ها است که خدا در دین گفته است. خدا در دین به تمام داده ها نظام داده، بعد گفته است اگر این ورودی را بدهی چی می شود. اگر مثلا این را بخوری، این را ببینی، چی می شود؟ دین و شریعت کارش همین است که تابع برای آدم درست کند. چون فقط خدا می تواند این داده ها را مدیریت کند. تازه می فهمم چیزی وجود دارد به نام دین که آسمانِ تابع است. هر چی شما در مورد تابع می خواهید بگویید، در اصل ذیل آن است. خیلی فرق می کند تابع را با آسمانش بخوانیم یا تابع را بی آسمانش بخوانیم. فرقش در همین است که تابع بی آسمان را پنجاه سال هم بخوانید و پروفسور هم بشوید، یک ذره به آدمیت نزدیک نمی شوید. ولی یک جلسه درس تابع با آسمان را اگر در شرکت کنیم و یک بار تابع را بشنوید، ممکن است شما را در کل زندگی تان متحول کند. یعنی اگر کسی این آسمان را بشناسد، هر وقت تابع بخواند، کانهوا در آسمان است. چون این آسمان و زمین با هم هستند و از هم جدا نمی شوند. شما فکر کنید یک نفر این آسمان را کشف کند، بعد درس تابع بخواند؛ غیر از این است که دارد توحید می خواند؟ غیر از این است که تماما در ملکوت سیر می‌کند؟ یا در افسردگی اصلا چه کاری می خواستیم بکنیم؟ در افسردگی نیازت چی بود؟ می گویی نیازم این بود که دلم نمی خواهد منفعل باشم. البته دوستان روانشناس در افسردگی نزدیک به چهارده تفسیر دارند. از مشکلات علم روانشناسی است که باید تعاریف را دربیاوری؛ بخوانی؛ جمع بندی بکنیم؛ تا بعد بفهمی که به چی می گویند افسردگی که بخواهی بروی دنبال آسمانش بگردی. داری دنبال چه می گردی؟ من نمی خواهم منفعل باشم که شرایط بتواند من را در سه کنجی بیندازد. از این حالت بدم می آید. خدا صفتی دارد: «فعالٌ لما یشاء» من می خواهم این گونه باشم. این آسمان و ملکوتش است. شما فکر کنید، یکی در مورد افسردگی کار کند و آسمانش هم باشد؛ چقدر فرق می کند؟ رزق و قواعدش در آسمان است. گیر افتاد به آن آسمان چنگ می زند. نکته‌ی جالب این که وسعت هم برای آسمان است. «وَالسَّمَاءَ بَنَيْنَاهَا بِأَيْدٍ وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ» تجلی وسعت در آسمان است. یعنی شما وقتی یک چیزی را با آسمانش می بینید وسعت و قابلیت تمسک پیدا می کند. به علاوه، راه برایتان درست می کند. امکان ندارد بن بست برایتان بگذارد. رزق و حیات تان از آنجا می آید. قواعد تان هم از آنجا می آید. اگر عذاب یا نجاتی هم اتفاق بیافتد، قواعدش آنجاست. 

 

هر کسی می تواند در موضوعات زندگی اش دنبال آنچه که بر آن رفعت و احاطه دارد، بگردد. مثلا تربیت فرزند یا ازدواج. من می خواهم ازدواج کنم؛ چرا؟ چه نیازی داری و چه می خواهی؟ چیزهایی در من نیست که لازم است زوجیتی پیدا کنم تا در من بوجود بیاید و آن کمال شکل بگیرد. این ملکوتش چیست؟ بالا دستش چه قوانینی هستندکه بر همه ی زوجیت ها حاکم هستند؟ «وَمِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ».

چقدر فرق می کند هر پدیده ای را دنبالش می‌گردید، برایش دنبال آسمان بگردید یا نه. بگویید بالاخره اینی که من دنبالش می گردم، قوانینی وجود دارد که بالاتر از آن است و بر آن احاطه دارد. حالا آیا همان هم بالا سرش ندارد؟ اگه دارد، برو با آن ببند. آن چیست که بر همه‌ این ها احاطه دارد؟ البته آن حقیقت توحید است. اینکه «لَا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ» این بر همه چیز تفوق دارد. پله پله است؛ لازم نیست ناگهان بپرد. بالا، بالا و بالاتر برو. چرا می ایستی؟ انتها ندارد. این را ارتفاع بده، بعد می بینی: 1) رزقت آنجاست و حیات از آنجا می آید. 2) قوانین از آنجا می آید. 3) آن لحظه ی آخر که می خواهی تمسک بجویی، آن بالاتر است. 4) وسعت برای آن بالاتر است. 

سوال: ملکوت نسبتش با آسمان چیست؟

 ملکوت خودش یکی از این مراتب آسمان است. این ملکوت خودش جز یکی از این چیزهایی است که احاطه دارد. آیا بالاتر از آن داریم؟ باید برویم در نظامی که آقایان می کشند، بررسی کنیم. عالم ملک، ملکوت، لاهوت، ناسوت و … . بله بالاتر از ملکوت، اسماء الهی هستند؛ ولی ملکوت بر ملک ارتفاع و احاطه دارد. پس قطعا ملکوت یکی از مصادیق آسمان می شود. آسمان دار بودن یعنی در ملک زندگی می کنی؛ از زاویه ی ملکوت زندگی کن. مثل این می ماند که یک نفر ازدواج می کند؛ به او می گویند: چرا ازدواج کردی؟ می گوید: نیاز غریزی داشتم، ازدواج کردم. کسی که اینطوری ازدواج کرده، چقدر از ازدواج بهره مند می شودپ؟ به اندازه‌ رفع نیاز غریزی. از یک نفر دیگر می پرسند، می گوید: چون سکونت می‌خواستم، ازدواج کردم. آدم یکی را می خواهد دوستش داشته باشد، آن آدم را  هم دوستش داشته باشد. این چقدر بهره می‌بره از ازدواج؟ هم بهره‌ غریزی و هم سکونت. دیگری می گوید: آدم باید زوجیت داشته باشد، صفاتی متضاد خودش را ببیند و با آن زندگی کند تا به کمال برسد. این یکی هم نیاز غریزی اش برطرف می شود، هم سکونت پیدا می‌کند و هم کمال در آن شکل می گیرد. یکی دیگر می گوید: خدا فرموده بود ازدواج لازم است. امر خدا بود که بدون زوجیت نمی شود؛ من هم امر خدا و سنت رسول خدا را عمل کردم. این فرد علاوه بر قبلی ها، یک درجه‌ بالاتری از امر خدا در وجودش جاری می شود که خودش زوجیت ساز است. این ها در ظاهر ازدواج شان که فرق نکرد؛ ملکوت و آسمان ازدواج کردن شان فرق کرد. هر بار که بالاتر می رود، حیاتش بیشتر می شود. قواعدی می آید که حاکم تر هستند. آنی که بلد است دستش را بیندازد و راه آسمان را بگیرد؛ ممکن است، روی زمین ازدواج هم نکند، ولی هم نیاز غریزی، نیاز به سکونت و به کمال رسیدنش برطرف بشود و هم امر خدا برطرف بشود. تازه بتواند بدون داشتن همسر بچه دار هم بشود. دیگر به ملکوتش وصل شده است. قطعا حضرت مریم سلام ‌الله ‌علیه همینطور است. خاصیت آسمان این‌ است. در بند زمین نیست؛ چون احاطه دارد. نمی خواهم بگویم زمین بی اهمیت‌ است؛ چون بالاخره به ما دستور دادند این کارها را بکنید. به ما چون گفتند ازدواج کنید، ازدواج می‌کنیم؛ نه چون فکر می کنیم، سکونت وابسته به زوجیت است. یعنی جالب است آدم مومن اتفاقا خیلی اهل اسباب است؛ نه به دلیل اینکه فکر می کند اسباب در عالم موثر هستند. چون خدا گفته از اسباب استفاده کن، ادب حکم می کند این کار را بکن. ادب حکم می کند غذا بخور، چون گفتم «کلوا و شربوا». آیا می تواند جوری به ملکوت وصل شود که غذا لازم نداشته باشد؟ بله. اصحاب کهف سیصد سال در غار خوابیدند. غذا نخوردند. در احوال یک سری از علما این را می گفتند. 

سوال: بالاخره در زمین یک چیزی را اراده می‌کنیم یا در آسمان برایمان اراده کردند؟

 در آسمان اراده کرده‌اند که به اراده ی زمینیان اتفاقی بیافتد. اراده ی زمینیان در دل اراده ی آسمانیان است. خدا اراده کرده است. نه اینکه خدا در آسمان‌ است؛ خدا اراده کرده که انسان ها با اختیار و اراده شان عاقبت خودشان را رقم بزنند. 

سوال: با این تعاریف آیا خود خدا آسمان محسوب می شود؟

 خیر. خدا آسمان نیست؛ خدا خالق آسمان است. ببینید خدا کیست که خالق آسمان است.

 سوال: آن هایی که اهل باطل هستند، یعنی آسمان ندارند؟

 بالاخره چیزی بر آن ها و عمل شان احاطه دارد. آن چیزی که بر آن ها احاطه دارد، عذاب است. 

سوال: می شود ارضی، سماء نداشته باشد؟

 ارض شان حتما سماء دارد؛ ولی سماء شان از جنس باطل نیست. نمی شود بدون آسمان باشند. آسمانش فعل خداست و فعل خدا برای اینها عذاب است. باطل نمی تواند آسمان داشته باشد؛ یعنی نه اینکه اعمال آدم های باطل، آسمان ندارد. ولی آسمانش که عذاب است برای خداست. خودش نمی تواند دیگر آسمان داشته باشد.

 بله شیطونم یه توانایی‌هایی داره ذیل افعال الهی که اون هم آسمانش میشه لعنت الله. آسمانش لعنت خداست.

سوال: یعنی اساسا ما باید قائل به حقیقت صحبت کنیم؟ یک آسمان وجود دارد، اما آسمان های دیگری هستند که به نسبت زمین های دیگر معنا می شوند؟

 نه. هر زمینی آسمان مخصوص به خودش را دارد. مثل علم، عمل. زمین، آسمان. آسمان اول، آسمان دوم. ولی این آسمان را اگر بروی تا بالا، آخرش به توحید می رسید. آنی که بر همه چیز در این عالم احاطه دارد، توحید خداوند تبارک و تعالی است.

سوال: شما در بین صحبت هایتان از چند تا قوم مثال زدید. قوم عاد و ثمود که علناً ایمان نمی آوردند در حالی که پیامبرشان را داشتند، هم کلی معجزه داشتند. خدا هم می دانست این ها قرار نیست ایمان بیاورند؛ ولی مکرر برایشان معجزه آورد. دست از این کار برنداشت تا این ها ایمان بیاورند. ایمان هم نیاوردند در حالی که همه چیز را داشتند. ولی خب ماها کسانی هستیم که به آن نادیده ایمان می آوریم. اگر در میان قوم ما که هیچی ندیدیم، کسی بخواهد معجزه ای شبیه به معجزات اقوام گذشته ببیند؛ آیا این چنین معجزه ای می آید؟ 

چرا قرآن را حساب نمی‌کنید؟ می دانید عظمتش از تمام آن ها بالاتر است. قرآن را یک بار با چهار تا کتاب دیگر مقایسه کنید تا این را متوجه بشوید. خیلی قرآن عجیب و غریب است. قرآن از هر آسمانی آسمان‌تر است. کتاب خدا بالا دست هر معجزه ای است. البته بررسی کردن می خواهد. وقتی قرآن را بررسی کنی، با هیچ چیز دیگری نمی توانید مقایسه کنید که عصای حضرت موسی، عذاب های انبیا، شتر صالح، آیه ای در قبال قرآن هستند. اگر قرآن، قرآن است؛ آن ها صرفا یک آیه هستند. قابل مقایسه نیستند. جمله ی دقیق تر این است. قرآن صرفا نشانه ای برای راه پیدا کردن به آسمان نیست. قرآن خودِ آسمان است که اینجوری روی زمین نزد انسان آوردند. لذا انتهای سوره مفهوم ذکر را داریم. ذکر یعنی چی؟ ذکر گویی قطعه ای از آسمان است. مثل آب  است. آب از آسمان همیشه می آید. برای چه می آید؟ می آید زمین مرده را زنده کند. اصلا قاعده ی آب این است. آب، آسمانی است. قطعه ای از آسمان روی زمین می آید و به زمین این امکان را می دهد که رویش کند و سمت آسمان برگردد. قرآن حداقل ذکر است. حداقل آن پاره ای از آسمان که آمده روی زمین هست؛ اگر همه ی آسمان نباشد. این که خیلی بالاتر از معجزاتی است که صرفا به وجود یک آسمان دلالتی می دهند.

ادامه سوال: تا یک جایی قانع شدم و حرف شما درست است. ولی زمانی که حضرت رسول آمدند، قرآن هم آمد. قرآن بود ولی خدا باز معجزه آورد. 

معجزه نیاورد. در مورد پیامبر ما معجزات عام نداریم. چندتا معجزاتی که برای پیامبر ذکر می کنند، معجزات خاص بودند. مثلا برای دو سه نفر. حتی شق‌القمر را سه چهار نفر دیدند. معجزه عامش قرآن بود. آن خاصها، خاص بودند. آن هم دلایلی دارد ولی پیامبر با آن ها مردم را دعوت نکرد. پیامبر با قرآن، مردم را دعوت کرد. البته همانطور که یک عده‌ شتر صالح را دیدند و ایمان نیاوردند؛ عده ای هم قرآن را دیدند، ایمان نیاوردند. انسان اگر نخواهد ایمان بیاورد، ایمان نمی آورد. قرآن حداقل پاره ای از آسمان است که روی زمین آمده است تا زمینیان را راه بنماید. نه؛ راه بنماید غلط است، ذات الحبک است. یعنی اصلا آن را بگیرید می توانید بروید. عین آب. آب نیامده که فقط راه آسمان را نشان بدهد. اساسا اگر گیاه رشد می کند، به خاطر آب است. پس ذات الحبک است. نه فقط راه نشان می‌دهد، می‌برد. برای همین ممکن است، ذات الحبک به معنای باران باشد. آسمانِ ذات الحبک، یعنی آسمانی که دارای…، ممکن است این حبک، چیزهایی باشند که امکان رسیدن به آن را می دهند. حالا خیلی در تفاسیر در موردش گفتگو نشده است. مثلا می گوید: آسمان وجود نازنین پیامبر گرامی اسلام است؛ ذات الحبک، امیرالمومنین (ع) هستند. یک چیزی که پاره ای از آن آسمان است و امکان رسیدن به آسمان را فراهم می کند. 

سوال: اگر در کاری به بن بست خوردیم یعنی آسمان را درست چنگ نزدیم؟

نه دلیل نمی شود. چون ممکن است بن بست کار خود آسمان باشد. خیلی از بن بست ها، کار خود خدا است. چون لازم است. هر بن بستی دلیل ندارد که آسمان نداشته باشد. مثلا امام حسین (ع) در کربلا نتوانست دشمن را شکست بدهند، تقدیر عالم آنجا این است. 

سوال: هر چیزی را با آسمانش ببنیم یعنی چی؟

یعنی با قوانین ملکوتی اش ببینیم. یعنی با فعل خدا ببینیم. یعنی با اسماء الهی ببنیم. یعنی از کتاب خدا به آن نگاه کنیم. هر چیزی را ببینید قوانین کتاب بر آن موضوع چیست. این آسمانش می شود. 

حال ابن سینا که در مسایل علمی به بن بست می خورد را الان درک می کنم. علما به اتصال به آسمان خیلی اعتقاد داشتند. ولی این را فقط در اتفاقات اینجوری نبینید. نه اینکه نماز بخوانم کار حل بشود. درست ترش این است: گیر کردیم، یک چیزی آسمان ندارد. نه اینکه آن علم را از قرآن در بیاورید.  بروید قوانینی که بر آن علم هیمنه دارد را از قرآن دربیاورید. مثلا  در قرآن آمده است: انَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ. شما اگرواقعا عالم هستید باید خشیتت زیاد شود. پس جوری درس بخوان که خشیتت زیاد شود. لازم نیست قوانین تولید علم در آن باشد. حتما قرآن قوانینی حاکم برکاری که می خواهید انجام دهید، آن ها را پیدا کن و براساس آن عمل کن.

سوال: چگونه آسمان هر نیاز را به صورت عملی درک کنیم و به آن متصل شویم؟

به نظرم از طریق خود قرآن که ذکر است و یا وجود رسول می شود. ما از طریق این ها به آسمان راه داریم.  

سوال: آسمان علم چه رابطه ای با نیت یادگیری علم و نوع کاربرد آن دارد؟

نیت، عمل شماست. آسمان درس خواندن من چیست؟ نیت و انگیزه هایتان. آسمان خود علم چیست؟ آسمانش می شود قوانین خدا که بالا دست آن علم هستند.

سوال: با این تعاریف آیا خود خدا هم آسمان است؟ نه نیست.

سوال: چگونه می توانیم در پیدا کردن آسمان اعمالمان توانمندتر بشویم؟

قرآن به شما کمک می کند زیرا برای هر عملی، نیتی و برای هر نیتی، عملی ذکر می کند. با استفاده از قرآن می توانید رابطه بین عمل و نیت را پیدا کنید.

سوال: وقتی نمی توانیم آسمان چیزی را پیدا کنیم، چه باید کرد؟ از طریق قرآن.

سوال: چرا خداوند گفته است هفت آسمان؟

ممکن است همه تنوع، در هفت دسته بندی شود. بعضی آقایان می گویند هفت، عددکثرت است. 

هرکاری را که انجام می دهید، مراجعه ای به عالمی و باخبرتر از آسمانی؛ بگویید قوانین حاکم بر آن کار را راهنمایی کند. مثلا می خواهید درس بخوانید، ازدواج کنید، بچه دار شوید، بگویند چه چیزهایی را رعایت کنی. اینکه قوانینی که احاطه دارند بر موضوع شما را به شما می گویند، موضوع شما را آسمان دار می کنند. آدمی باید سراغ علما برود و آسمان دارتر شود. البته می تواند به خودش، عقلش، فطرتش و نیازهایش هم رجوع کند. و فی انفسکم آیات للموقنین. می تواند به وجود نازنین رسول و کتاب خدا مراجعه کند و به قوانین آسمان تسلط پیدا کند. قوانینی را که برای قرآن خواندن باید رعایت کنیم را در خود قرآن گفته است. لا یمسه الا مطهرون. ان هذا القران یهدی للتی هی اقوم. افلا یتدبرون القرآن ام علی قلوبهم اقفالا. اذا قرات القران فاستعذ بالله. تدبر، قیام، طهارت و استعاذه می خواهد. 

آدمی باید بنا بگذارد در هر جایگاهی که هست، یک پله بالا برود. قرار بگذاریم تا جلسه آینده، هرکس یکی از موضوعات زندگی اش را، درس خواندن، رابطه با همسر، بچه داری، فرزند بودنش یا… ، آسمان دارتر بکند. چجوری؟ با همین ها که گفته شده؛ پیش عالمی برود، در خودش غور کند، به روایات اهل بیت مراجعه کند، یا سراغ خود قرآن برود. اصل کاری همان قرآن است. دفعه بعد به خودش بگوید، من در یک کاری سهم آسمان را بیشتر کردم؛ حیاتم تغییر کرد، وسعت و آرامشم بیشتر شد، احساس بی نهایتی دارم. کار می تواند خیلی کوچک باشد، مثلا هر روز برای خانه نان می گیرم و فقط آسمانش را بیشتر کن. آسمانِ یک کار ساده را می توان آنقدر بزرگ کرد که از مدخل همان کار، انسان به شهادت برسد. مثلا می پرسیم یک نفر جایگاهش خیلی بالاست، چرا؟ می گویند: نان می گرفت. هر بار که نان می گرفت، می گفت: یا رزاق ذوالقوت متین. بعد رزاق بزرگ شد. هر روز با همین نان گرفتن با خدا عشق بازی می کرد. در همین نان گرفتن به ملاقات خدا رسید. شهید نظر می کند به وجه الله. در همین موضوع به وجه الله نظر کرده است، پس شهید می شود. آدم ها اینطوری به ملاقات خداوند می روند. 

جمله آخر، اگر یک جا از خود سوره دست بگذارم که بگویم آن یک موضوع را چگونه آسمان دار کنید. و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدوا. یک کاری بکنید که آن کار واقعا شایسته عبودیت خداوند باشد. چگونه می شود این را فعال کرد؟ آخِذِينَ مَا آتَاهُمْ رَبُّهُمْ إِنَّهُمْ كَانُوا قَبْلَ ذَلِكَ مُحْسِنِينَ ﴿۱۶ آن کار را به بهترین شکل ممکن انجام دادند. كَانُوا قَلِيلًا مِنَ اللَّيْلِ مَا يَهْجَعُونَ ﴿۱۷ وَبِالْأَسْحَارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ ﴿۱۸ وَفِي أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ ﴿۱۹ وَفِي الْأَرْضِ آيَاتٌ لِلْمُوقِنِينَ ﴿۲۰ برای آن کار در سحرها استغفار کنید. شب زنده داری کنید. کم نگذارید. برای آن کار حق سائل و محروم را در نظر بگیرید. می بینید هر روز نان بیشتری می گیرید و به این و آن می دهید. تا جلسه آینده، هرکس در یک کارش، مثلا یک خانم در جارو زدن خانه اش، آسمان دار تر شود و ملکوت آن را زیاد کند. می فرمایند خانم بانو امین در زمان جارو زدن خانه اش خدا را ملاقات می کرد. مکاشفاتش آن زمان اتفاق می افتاده است. جارو زدن، غذا پختن، مسجد رفتن، درس خواندن، نماز خواندن و… . وقتی روشن شود، همه کارهایتان را می گیرد و شیوه زندگی کردن می شود. 

خداوند انشالله بهره ما را از ملکوت افزایش بدهد و به ما توفیق بدهد که در یک موضوع بتوانیم ملکوت را وارد زندگی مان کنیم و سهمش را بالا ببریم. اگر در یک موضوع مزه اش را بچشیم دیگر ولش نمی کنیم. چون خواهیم دید چقدر ساده می شد خداوند را ملاقات کرد. ما فکر می کردیم ملاقات خدا پیچیده است و باید کار عجیبی بکنیم. خدا را اگر نتوانیم در همین کارهای ساده زندگی پیدا کند، در جاهای دیگر هم نمی تواند. اصلش و هنرش هم همین است که خدا را این جاها پیدا کنی، نه اینکه بروی دشت و بیابان گوشه عزلت بگزینی تا خدا را ملاقات کنی. انبیا آمده اند تا آدم ها خدا را در زندگی عادی پیدا کنند. حتی نه در میدان جنگ.  اگر کسی این کار را بکند، زندگی اش با جهاد در راه خدا و شهادت در راه خدا فرقی نمی کند. علما این گونه هستند. مداد العلماء افضل من دماء الشهداء. علما در جریان زندگی خدا را وارد می کنند. خدا همه علمایی را که واسطه این ماجرا برای ما بودند از آن جمله، مرحوم علامه حسن زاده آملی را، قرین پیامبر اسلام قرار بدهد و با پیامبر محضور کند. و تمامی علمایی که در حال حاضر چنین نقشی دارند، وجودشان را برای ما حفظ کند و ما را قدردان آن ها قرار بدهد. دست ما را هم بگیرد و سر کلاس درس و اخلاقشان ببرد. جریان جامعه را به سمت تربیت بیشتر این چنین علمایی قرار بدهد.  

اللهم صل علی محمد و آل محمد

فهرست مطالب