نشست هفتاد و دوم – توحید در زندگی با محوریت سوره مبارکه صافات
استاد هانی چیت چیان – 1 ساعت و 19 دقیقه / پیاده سازی توسط خانم فاطمه صیدی
بسم الله الرحمن الرحیم
جمع بندی مطالب سوره ی مبارکه ی صافات
این مطلبی که گفته می شود مطلب مهمی است و به عنوان جمع بندی سوره ی مبارکه ی صافات در این جلسه گفته می شود.
این موضوع از دریچه های مختلفی می تواند گفته شود. یعنی دریچه هایی که از طریق سوره ی صافات به این موضوع باز شده است خیلی متنوع است. ما در جلسه ی قبلی که در مورد صف صحبت کردیم قرار بود افراد بگردند و در زندگی خود مصداق صف را پیدا کنند و ببینند که در کدام موقعیت ها صف را مشاهده می کنند.
باید توجه داشت که صف، موضوع دارای مراتبی است. مصداق هایی که از صف گفته می شود شامل: آدم هایی که کنار یکدیگر می ایستند و صف تشکیل می دهد، صف نماز جماعت، صف در هنگام رژه، صف انبیای الهی در جریان تاریخ و… است. درست است که شاید به صورت ظاهری انبیاء الهی دوشادوش همدیگر قرار نگرفته باشند اما هدفی که آن ها داشتنند واحد بود و همین موضوع باعث می شد صفی را در جریان تاریخ تشکیل دهند. صف ها وقتی تشکیل می شوند و یکپارچگی آن ها حفظ می شود که انسان هایی که افراد تشکیل دهنده ی صف هستند، دنبال یک چیز باشند و بر اساس یک منفعت مشترکی دور هم جمع شوند و تشکیل صف دهند. اگر من و شما یک صفی بر اساس منفعتی تشکیل دهیم امکان پذیر است اما عمر صف ما تا اندازه ی باقی ماندن همان منفعت مشترک است. یا اگر مشکلی برای یکی از اعضای ما به وجود بیاید که آن منفعت برای او دیگر ارزشی نداشته باشد، دیگر آن صف را نگه نخواهد داشت. یعنی نه فقط عمر این صف به خود منفعت بستگی دارد بلکه خیلی از اتفاق های دیگر هم می تواند روی آن تاثیر گذار باشند. عمر صف ها و عمق صف ها و ماندگاری آن ها به آن برمی گردد که کسانی که صف را درست می کنند، مقصدی که به سمت آن حرکت می کنند چه چیزی باشد هر چقدر آن مقصد متشتت باشد، این صف هم متشتت است.
برای مثال فرض کنید در یک جمعی باشیم که تصمیم بگیریم یک کار تولیدی را راه اندازی کنیم به ظاهر همه ی ما یک کاری را می خواهیم انجام بدهیم اما در باطن مقاصد متفاوتی داریم. برای مثال یک نفر آمده است کار تولیدی انجام می دهد برای اینکه دیده شود و از آن قدردانی کنند، یک نفر دیگر آمده برای اینکه علمی دارد و می خواهد آن را به نتیجه برساند، دیگری دنبال سود است و… چه زمانی معلوم می شود که این افراد مقاصد متفاوتی داشته اند؟ زمانی که اتفاقات و رخداد های زندگی رخ می دهند و خیلی راحت این صف را به هم می ریزد چون اصلا این جمعی که شکل یافته بود، صف نبود چرا که افراد با مقاصد متفاوتی آن را تشکیل داده بودند. لذا نتیجه می گیریم که هر کنار هم بودن ظاهری را صف نمی گویند.
سوره صافات به چه چیزی صف می گوید؟
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
وَالصَّافَّاتِ صَفًّا ﴿۱﴾
فَالزَّاجِرَاتِ زَجْرًا ﴿۲﴾
سوره ی صافات، صفی را صف می داند که حتی اگر که دنیا و عالم به هم بیامیزد که بنیادش بر اندازد من و ساقی به هم سازیم و بنیادش بر اندازیم. این صف آنی است که حتی اگر دنیا جلوی آن بایستد، نتواند آن را دچار شکست و گسست بکند. خداوند به کنار هم بودن صف نمی گوید. آنچه خدا به آن قسم می خورد صفی است که زاجرات باشد یعنی قدرت مقابله با هر مقابله کننده ای را دارد و هیچ چیزی نمی تواند آن را به هم بزند!
فَالتَّالِيَاتِ ذِكْرًا ﴿۳﴾
از دل این صف معنویت، حضور، شور و شعور به وجود می آید. تالی ذکر است یعنی وقتی این صف را می بینید می شکفید!
پس هر صفی، صف نیست. آدم ها تا وقتی مقاصدشان متشتت است هرگز نمی توانند با همدیگر صف تشکیل دهند. یک انسان هم در زندگی اش تا وقتی کارهایش مقاصد مختلفی دارند هرگز زندگی اش صف نمی شود! این در زندگی هر آدمی هم همین طور است. من زندگی خانوادگی دارم، درس میخوانم، روابط دوستانه دارم، زمان مطالعه و… دارم این فعالیت ها ظاهرا کنار همدیگر اند اما باطنا صف نیستند چون هر کدام از آن ها برای اهداف مختلفی صورت می گیرد. این موضوع آن جایی معلوم می شود که یک حادثه، تمام زندگی من را به هم می ریزد. یک غصه هم زندگی من را به هم میریزد و صف من از هم گسسته می شود و یکپارچگی ام را از دست می دهم. یک اتفاق و یک حرف مردم به راحتی یکپارچگی من را به هم می ریزد! از این جا معلوم می شود که بخش های زندگی ام با همدیگر صفی را تشکیل نداده اند و هر کدام مقاصد متشتتی دارند و گر نه به راحتی این صف از بین نمی رفت.
یک مثال نسبتا خوب برای نشان دادن صف، زیارت اربعین است. در آن همه قصد زیارت دارند اما باز هم یک صف نیست. نمونه ی عینی و ملموس خوبی است همه در جاده های مختلف زمینی و آسمانی، زن و مرد با هر قومیت و زبان و لسانی، به خاطر یک مقصد مشترک و در یک بازه ی مشخصی تشکیل صف می دهند. این نمونه ی خوبی هست اما هنوز کامل نیست چون بعد از زیارت اربعین این صف پراکنده می شود و حداقلش این است که وقتی کرونا به وجود می آید، دیگر نمی روند. یک بیماری می تواند آن را از بین ببرد. خیلی اگر دارد، شرایط مختلفی برای به وجود آمدن آن نیاز است. اما صف انبیا اینگونه نیست. سنگ از آسمان بیاید صف آن ها به هم نمی خورد و از هم گسسته نمی شوند. سخت ترین صحنه ها، انبیاء را از هم گسسته نمی کند. راز این صف چیست؟ سوره پاسخ می دهد:
إِنَّ إِلَهَكُمْ لَوَاحِدٌ ﴿۴﴾
سر این صف فقط خود توحید است. توحید چیزی است که ما در زندگی دنبال آثار آن می رویم اما دنبال خود آن نمی رویم. از آثار توحید چیست؟ معنویت، آرامش، تمرکز، عزت و … ما دنبال این ها می رویم اما دنبال خود توحید نمی رویم. ما خود توحید را دنبالش نیستیم اما دنبال لواحق توحید هستیم. خیلی از ما دنیا گرا نیستیم اما دنبال توحید هم نیستیم. اینکه دنبال توحید نیستیم به این معنا نیست که کافر هستیم اما آن وحدت واقعی در ما اتفاق نمی افتد که ما و زندگی ما را صف کند و زندگی ما تبدیل به کل یکپارچه شود. ما کاری خلاف حکم خداوند انجام نمی دهیم و درستش هم همین است اما این موضوع ما نیست. موضوع ما این نیست که موحد هستیم یا نیستیم چون موحد هستیم و همین که بر خلاف احکام خدا عمل نمی کنیم، ما در دایره ی عباد خدا هستیم. اما اشکال ما این است که خود توحید دغدغه مان نیست و دغدغه ی ما خالص نیست. در واقع لواحق توحید به جای خود توحید دغدغه ی ما است. خود توحید باید دغدغه ی ما باشد! این آیه نمی گوید (الله احد) می گوید( إِنَّ إِلَهَكُمْ لَوَاحِدٌ) اله به چه معناست؟ اله کسی است که آدم متحیر و دلبسته ی آن است. شیفته ی آن است. دنبال آن است و تشنه ی آن است. اله به این معناست اله یعنی معشوق، یعنی آن چیز دوست داشتنی یعنی آن چیزی که به آن احساس نیاز می کنیم… آرامش، طمانینه، علم، معنویت و… چیز هایی هستند که ما تشنه ی آن ها هستیم. حرف این سوره این است که این هایی که دنبالش هستیم همگی یک چیز است و ما دنبال چیز های متعددی نیستیم و دنبال یک چیز هستیم و آن یک چیز همه ی این ها هست.
سوره به ما می گوید که باید سعی کنید خود توحید برایتان مهم شود چون اله شما واحد است. سوره می گوید اله و چیز هایی که دنبال آن می گردید یک دانه است و شما اصلا دنبال چیز های متعدد نیستید. برای مثال اگر با یک فردی که دنبال دنیاست گفتگو کنیم و از او بپرسیم که که واقعا دنبال چه چیزی هستی به یک جواب واحد می رسیم؟
شبیه سازی مکالمه:
دنبال چه چیزی در زندگی ات هستی؟ دنبال ثروت ام.. منظورت از ثروت چه چیزی است؟ خب ثروت داشته باشم هر چیزی که بخواهم را می توانم داشته باشم خب پس تو دنبال قدرت مطلق هستی و چون ثروت را عامل قدرت مطلق می دانی ثروت را می خواهی. وقتی می گویی من از قدرت خوشم می آید یعنی اله تو قدرت است. دقت کن این چیزی که دنبالش می گردی یک دانه است… لواحد… همه ی چیز های خوبی که دنبالش می گردی یک جا است. این موضوع را باید تمرین کرد. فهرست کنیم که در زندگی خود چه کار هایی را برای چه اهدافی انجام می دهیم؟ چرا سرکار می رویم؟ چرا ازدواج می کنیم؟ و… جلوی هر کاری اهداف آن را برای خودمان بنویسیم و وقتی آن را نوشتیم ستون دیگری باز کنیم و بگوییم برای چی برای چی ؟ مثلا این که هدف ما از ورزش کردن، داشتن سلامت بدن است برای چی؟ برای چی دنبال سلامت بدن خود هستیم؟ این کار را تا ستون چهارم ادامه دهیم آن وقت می بینیم که همه ی این کار هایی که می کنیم می تواند به یک چیز برگردد. چون ما اساسا در زندگی دنبال یک چیز هستیم. تمام چیز هایی که دوست داریم و خوب است و خواستنی است و می خواهیم به آن برسیم فقط یک جا جمع شده است و در جاهای مختلف جمع نشده است. من و شما این کار ها را متعدد می بینیم اما در واقع یک تصویر است که آینه های مختلف همان یک تصویر را نشان می دهند و صاحب تصویر یک دانه است. اشتباه نکنیم شش آدم نیست. بلکه یک آدم است که ما آن را در شش تصویر می بینیم. کمال یک جا است و در جاهای مختلف وجود ندارد.
متاسفانه برای ما افراد موحد و بندگان خوب خدا یک موضوعی خیلی کم دغدغه است و آن خود خدا و توحید است مثلا معاد، نبوت، امامت، ولایت و حکومت برای ما مهم است اما انگار خود توحید به اندازه ی این ها برای ما مهم نیست. بعضی وقت ها نبوت خیلی پر رنگ تر از توحید است و… در صورتی که همه ی این ها یک جا جمع می شود و آن توحید است. ما در این عالم غیر توحید نداریم.
شبیه سازی مکالمه ای که با خودمان داریم :
چقدر برای دشمن شناسی وقت می گذاری؟ بله خیلی مطالعه می کنم دشمن مربوط به نفس و …
چقدر درباره ی معاد مطالعه کردی؟ این کتاب را خواندم و…
چقدر اهل بیت را می شناسی؟ چقدر خدا را می شناسی و برایش مطالعه کرده ای؟ خب خیلی واضح و معلوم است دیگر خدا یکی است که مطالعه و تفکر و بررسی نمی خواهد! خدا یکی است دیگر…
ما نمی خواهیم از دایره ی توحید بیرون بیاییم. وقتی کسی خلاف حکم خدا عمل می کند از دایره ی توحید می آید بیرون اما یک وقتی هست که من خلاف حکم خدا عمل نمی کنم و دارم طبق حکم خدا می خورم و می پوشم و… اما خود خدا را دنبالش نمی گردم. همان جمله ی بسیار مشهور و تکان دهنده و تیز شهید آوینی که می گویند: کارتان را برای خدا نکنید! برای خدا، کار کنید!
کاری که خودت می خواهی انجام بدهی را اسمش را نگذار که برای خدا داری انجام می دهی! برای خدا کار کنید اگر راست می گویید. یعنی مضاف الیه کارتان خودتان نباشید و نگویید کارم را برای خدا انجام می دهم بلکه بگویید کار خدا، را انجام می دهم می خواهد دلم بخواهد یا نخواهد، می خواهد وظیفه ی من باشد می خواهد نباشد.
ما کارهایمان هست البته یک قربه الی الله هم پشت پرانتز می گوییم. کسی دنبال خدا نمی گردد برای همین وصف های ما از خدا را باید بگوییم سبحان الله عما یصفون چرا؟ چون وصف من از خدا بی ارتباط با خواسته های خودم هم نیست. فقط خودش نیست. چیز های دیگری هم هست. حضرت خدا تشریف دارند و خب چیز های دیگری هم هستند.
شما بگویید آدم نباید تفریح کند یا نباید دنبال لذت های خودش باشد؟
اکثر افراد می گویند که بالاخره انسان در زندگی یک مقداری معنویت می خواهد یک مقداری درآمد می خواهد و یک قسمتی هم تفریح می خواهد و خدا هم گفته و این کار ها حلال هم هست. اما این جوری دیگر ان الهکم لواحد نیست! این یعنی اینکه الان چرا دراز کشیدی؟ میگویی الان خیلی خسته ام! میگویم که خب خستگی ات الان در برود که چی؟ می گوید که آقا خسته ام دیگر می خواهم نفسی بکشم. توی این حالت هم باید دنبال خدا بگردم؟ مگر نمی گوید ان الهکم لواحد…؟
چرا این کار را کردی؟ به این دلیل که یک ذره بدنم آرام تر شود … خب آرام تر شود که چی؟ خب من یک ذره بدنم آرام تر شود با نشاط بهتری می توانم مطلب را ارائه دهم. با نشاط ارائه بدهی که چی؟ خب نشاط خودش راز زندگی و حیات است. خب تو در واقع داری دنبال حی می گردی دیگر چرا یادت می رود؟ چرا می گذاری بیرون؟ من یادم می رود چون اصلا به آن فکر نمی کنم!
یک وقت است که من می خواهم به چیزی فکر کنم و نمی توانم! اما ما کلا از دایره ی نظام فکری خود آن را گذاشته ایم بیرون و برنامه ای راجع به آن نداریم. در اینکه این کار را انجام می دهیم، الهم واحد باشد. در اینکه اینجا نشستم، الهم واحد باشد. چون آیه می گوید ان الهکم لواحد. من در زندگی باید دنبال اله واحد باشم! اما انگار دکمه ی آن در زندگی ما فعال نیست. انگار برای ما تعریف کرده اند زندگی را که خدا، قسمتی از آن باشد. یعنی زندگی تقسیم می شود به عبادت کنیم، کار انجام دهیم و تفریح کنیم… اینجا فقط دنبال کیف کردن هستیم. اینجا دنبال کار کردن هستیم و اینجا هم دنبال خدا هستیم. در صورتی که وقتی داشتند تقسیم بندی می کردند در مورد عمل تقسیم بندی می کردند اما نه درباره ی چیزی که دنبال آن می گردیم!
وقتی می گویند که عمل انسان بخشی باید درباره ی تامین حوائج مادی باشد و بخشی ناظر به کسب توانمندی لازم باشد و بخشی باید انجام عبادت باشد. اینجا عمل ما را تقسیم بندی کرده اند. مگر می شود در هر یک از آن ها انسان دنبال مقاصد مختلفی باشد ؟
توجه من و شما را دسته بندی نکرده اند و نگفته اند یک وقت هایی توجه بکن یک وقت هایی توجه نکن! نگفته اند در زندگی دنبال چیز دیگری غیر از خدا بگرد! یک وقتی آدم دنبال آن است اما موفق نیست. اما ما حتی دنبال آن هم نیستیم…!!!
صبح زود که داشتم اینجا می آمدم یک شکلات برداشتم و انداختم در جیبم بعد با خودم فکر می کردم که چی شد که اینو برداشتم؟ انداختم چون خوردن آن چیز لذت بخشی است یا یک وقت هایی احساس می کنم که لازم دارم چیز شیرین بخورم. قندم می افتد که چی بشه؟ قندم می افتد یا دوست دارم؟
نه اینکه بگویم که خوردن آن شکلات کار بدی است. ما درباره ی حلال و حرام حرف نمی زنیم. یک قسمت از فیلم زندگی ام را نگه داشتم که بفهمم من دنبال چه چیزی می گشتم که این کار را کرده ام؟ چیزی که دنبالش می گردم چه چیزی است؟ ای انسان اگر چیزی که دنبالش می گردی خداست آن موقع که این را بر می داشتی حواست به خدا بود یا نبود؟ خیلی وقت ها حواسمان به خدا نیست. خب وقتی حواست به خدا نیست این صف و یکپارچگی که در زندگی انتظار داری اتفاق نمی افتد…
چرا خود توحید دغدغه ی ما نیست؟
توحید مثل ایمان و قصد است و در همه ی زندگی جاری است. توحید یک عمل نیست که بگوییم الان ساعت آن است و انجام می دهم و تمام می شود. توحید همه ی وجود ماست و فلسفه ی زندگی ماست و توحید همان چیزی هست که همه ی اتفاق ها به دلیل آن می افتد پس اینطوری نیست که در لحظه ای باشد یا در لحظه ای نباشد چون معنا ندارد… می گویند خدا کریم است و با کریم ها کارها دشوار نیست… ما با این حرف ها کاری نداریم خداوند یک نظام معرفتی مثل سوره ی صافات درست کرده است که ما را درست کند و خیلی شفاف و واضح به ما گفته است که تمام چیز هایی که دنبالش می گردی یک چیزی است. ان الهکم لواحد. چرا همه ی زندگی کسی شیرین است؟ چون در همه ی زندگی اش این توحید را پیدا کرده است. در هر اتفاقی سخت یا آسان اگر حس ملاقات معشوق خود را داشته باشد همه ی آن ها برایش آسان است. چرا سخت ترین لحظات زندگی برایش شیرین تر از عسل است؟ چون آن فرد، آن چیزی که دنبالش است را پیدا کرده است و در هر موقعی دنبال آن است و این طوری همه ی زندگی اش شیرین است. آن یک چیز که دنبالش است وابسته به موقعیت ها نیست. سالم باشد یا بیمار، آن یک چیز که دنبالش هست وجود دارد با مصیبت یا بی مصیبت، در هر حالی که باشد آن یکی هست خب چه فرقی می کند؟ آن هست همه چیز شیرین و خوشگل است دیگر! چون من همه چیز هایی که دنبالش می گشتم آن بود و من دنبال کس دیگری جز او نمی گشتم. اگر شما به آرزویتان برسید و شرایط جور دیگری باشد که اهمیتی ندارد چون شما به آرزوی خودتان رسیده اید و به غیر از آرزوی خودتان به چیز دیگری فکر نمی کردید! چون آرزویی به این قدرتمندی دارید تمام وقایع را برایتان شیرین می کند.
وقتی زندگی آن یک دانه را ندارد اتفاقات خیلی آن را به هم می ریزد. چون اله ها متعدد هستند و معشوقه ها زیاد و بسیار قد کوتاه هستند .در صورتی که معشوق یک دانه است و همه چیز است و در هر زمان و موقعیتی وجود دارد. چه فرقی می کند بدبخت باشم ولی معشوقم کنار دستم باشد؟ چه غصه وقتی تو هستی؟ من یکی دارم باهاشم اصلا آبرویم را ببرند خودم را ببرند.
اصلا نه چه غصه، بلکه چقدر شیرین… چقدر دوست داشتنی… ما توحید برایمان کم رنگ است در صورتی که تمام موضوعاتی که دنبال آن هستیم برایمان پررنگ است مثل اربعین و … اما بگو توحید… یک هو کمرنگ می شود…جناب خدا خیلی موضوع مهمی است اما کمرنگ است اما ما برای یک زیارت امام رضا دیوانه می شویم… چرا توحید در ما کم رنگ است؟ ما یک اشکال معرفتی داریم و باید آن را اصلاح کنیم… ما چون با اهل بیت در ارتباط بودیم که آیینه ی تمام نمای خدا هستند مجذوب آن ها شده ایم و همین نعمت برای ما حجاب شده است جوری که جلوی توحید را گرفته است… بعضی اوقات می بینیم که کسانی که غیر ما هستند خیلی بیش تر روی توحید کار می کنند… اما ما چون اهل بیت داریم چهره ی پیامبر برایمان کمرنگ شده است! من اگر اهل بیت را دارم باید پیامبر را برایم پر رنگ تر کند نه اینکه کمرنگ ترش بکند… چرا وقتی پای اهل بیت می آید توحید کمرنگ می شود؟ ما باید این را اصلاح کنیم… خود اهل بیت سرتاپای وجودشان توحید است چرا ما باید توحید در زندگی مان کمرنگ باشد؟
مگر می شود چیزی در عالم جای خدا را بگیرد؟ اگر اهل بیت را داری یعنی بیش تر عاشق خدا شده ای… من علی را دیدم خدا را شناختم و از وقتی علی را دیدم بیش تر عاشق خدا شدم نه اینکه علی (ع) جای خدا را برای من بگیرد! ما باید جلوی این خطا را بگیریم. این عالم همه اش توحید است و همه اش خداست… اهل بیت خودشان شیفته ی خدا بودند و چون شیفته ی خدا بودند ما اینقدر دوستشان داریم و چون در وجودشان غیر خدا نبود ما عاشقشان شدیم… عاشق مرام و مسلک و اخلاق و معرفت شان شدیم… چون جز خدا در او نبود من اینقدر عاشقش شدم.. حالا عاشق او شدم اما خدا را یادم رفته است؟ کار سوره ی صافات چیست؟ می خواهد ان الهکم لواحد را دوباره در ما زنده کند و هر جا هستیم و عاشق هر چی هستیم معشوقه ی ما یکی است…
ز بس بستم خیال تو تو گشتم پای تا سر من
تو آمد خرده خرده رفت من آهسته آهسته
چرا من و شما می بینیم؟ چرا به خاطر دیدن مواظب چشمانمان هستیم؟ چرا از سلامت چشم خود مراقبت می کنیم؟ از دیدن چه چیزی می خواهیم؟ حالا نبینی.. نه اگر نبینم عالم رنگ و حس نداره… رنگ نباشه اصلا زنده نیست که… خیلی خب تو دنبال چشم نیستی… تو عاشق یک چیز دیگری هستی پس آن را پیدا کن … چون از این عالم که بروی چشمت و دست و پا و تفریحاتت را می گیرند.. در سکرات الموت اول پایت را می گیرند بعد اندامت را می گیرند بعد تفریحت بعد اطرافیانت و…. خب آن چیزی که دنبالش هستی را پیدا کن تا آن را با مرگ هم نتوانند از تو بگیرند… خب چرا آن را پیدا نمی کنی؟ چرا یک کاری می کنی که دنیایت صف نشود؟ بعضی ها وقتی می میرند انگار هیچ اتفاقی در عالم نیفتاده است… در سیستم خودشان هیچ اتفاقی نیفتاده است… انگار نه انگار اتفاقی افتاد! مرگ که خیلی بزرگه! نه… این جوری زندگی کرد که… مرگ برای انسان مومن عین بوییدن گل است…
چون مرکز توجه او جای دیگری است چیزی را متوجه نمی شود و نمی فهمد که می میرد… با همان چیزی که در دنیا زندگی می کرد به آخرت می رود … چون در دنیا نیز با معشوقش بوده است… عاشق چیزی می شود که در دنیا هم هست… ما عاشق نسیه ایم… کاری را می کنیم چون بعدا ثواب داره خب این کار اشکال ندارد خوب است این کار اما خب چرا نسیه ؟ وقتی می شود با یک چیزی زندگی کرد که حتی در دنیا و آخرت هم فرقی نمی کند… خدا تنها چیزی است که مرگ و دنیا و آخرت و سردی و گرمی و هیچ چیزی در آن اثر گذار نیست… خب چرا آدم با این زندگی نکند؟ چرا بر اساس ثواب نسیه زندگی کند ؟ خب این که نقد و اصل کاری که اینجاست… چرا خودش نه؟ چگونه می شود در زندگی خودش را پیدا کرد؟
خب طبیعتا خداوند یک دستوراتی داده است برای اینکه او را پیدا کنیم. خداوند اگر گفته است نماز بخوان و روزه بگیر و حج برو و… این ها همان چیز هایی هست که باعث می شود خودش را پیدا کنی… صبح ها با دو رکعت نماز می توانی من را پیدا کنی… ظهر ها با 4 رکعت و…در ماه رمضان من را با روزه پیدا کن… من را با سلام کردن به دیگران و جواب سلام به آن ها پیدا کن… من را با اطعام مسکین پیدا کن… من را با زکات و خمس و امر به معروف و… پیدا کن…
این همه حکم به فرد داده اند… حکم را فقط برای حکم انجام ندهیم… یک ذره عاشقانه و خوشگل آن را انجام دهیم… یکم خوشگل روزه بگیر یعنی خودت را آماده کن و بگو دارم می روم خدا را پیدا کنم… دارم می روم وضو بگیرم و آماده شوم برای پیدا کردن خدا… الله اکبر گفتم پیدا کردم خدا رو؟ بگذار یک نماز دیگر بخوانم شاید پیدا شد… بگذار تعقیبات نماز را بخوانم ببینم او را پیدا می کنم؟ باید دنبالش بگردم و پیدایش کنم… احکام را با احساس انجام دهید و خشک انجام ندهید! گفتند نماز بخوان و گرنه خدا ما را با خاک یکسان می کند… چرا دین داری کوفت و زهر ماری؟ آن وقت می بینیم که آدم های نماز خوان گرفته و عبوس و نا امید هستند و می بینیم که بقیه که نماز نمی خوانند انگار حالشان بهتر است… در قرآن چرا گفته است نماز؟ چون من را می توانی در آن پیدا کنی!
با توجه و مراسم احکام را انجام دهید. من قبل و بعد از انجام این عمل باید متفاوت باشم… دو دقیقه سر سجاده بنشین و بگذار بدنت یک کمی آرام و قرار بگیرد…حج یک عملی دارد که خیلی دلنشین است… در حج یک عملی به نام وقوف هست… حج با وقوف در صحرای عرفات شروع می شود… خب اعمالش چیست؟ فقط در اینجا حضور داشته باش… فقط باید در این صحرا باشی… خب یعنی هیچ عملی نداره؟ ببین هیچ عملی ندارد فقط وقوف! عمل عرفه در واقع وقوف است! همه در عرفه می روند و دعای عرفه می خوانند و با دعای عرفه آن را پر کرده اند… دعای عرفه ی امام حسین در واقع دعای وقوف است.. ما نمی فهمیم وقوف یعنی چی! همه ی حرکت های نماز وقوف دارد و یکی از واجبات نماز وقوف است … شما وقتی الله اکبر می گویی باید وقوف کنی و بعد بروی رکوع… وقتی از رکوع بلند می شوی باید وقوف کنی و اگر وقوف نکنی قیام متصل به رکوع نکرده ای و نمازت باطل است… شما در نماز هایتان وقوف را انجام می دادید اما توجه به وقوف نداشتید… یعنی یک ذره صبر کن و بفهم که چه اتفاقی دارد می افتد بعد برو بعدی.. تا سرتان می رسد به مهر ذکر را نگویید… این پیشانی محترم که آمد روی مهر یک وقوف یک ثانیه ای انجام دهید و بگویید سبحان ربی الاعلی و بحمده و بعد بلند شوید… چرا ماه مبارک را می گویند پیشواز بروید؟ برای وقوف آن! چرا نماز را می گویند تعقیبات داشته باشد؟ برای وقوف آن! اعمال را ساده و بی روح انجام ندهید… اگر خدا را پیدا نکردم بگذار ذکر بگویم ، تعقیبات بگویم بلکه بتوانم خدا را پیدا کنم… یک اتفاقی باید در این رکعات و اعمال ما بیفتد… اعمالمان را باید با وقوف انجام دهیم…
نگاه محبت آمیز به پدر و مادر عبادت است… یعنی چی عبادت است؟ یعنی خدا را می شود آنجا پیدا کرد… خب دنبال خداوند در نگاه به پدر و مادرت بگرد. هر چی خدا را پیدا می کنی… همه ی محبت می آید می نشیند و غیر خودش را بیرون می کند.. اثرش را این طوری می گذارد که اهتمام ما به نماز و اعمال تغییر می کند و انجام واجبات و ترک محرمات خیلی برایمان جدی تر می شود چرا که دغدغه ی بیش تری در پیدا کردن خدا داریم.
پیدا کردن خدا مسیر است یا مقصد است؟
آهسته و در یک تدریجی اتفاق می افتد… بالاخره که نمی رسید بلکه می رسانندتان… خود سوره هم گفته است مخلصین… اسم مفعول است… یعنی ما به تنهایی نمی توانیم به بی نهایت برسیم و لازم است که خود بی نهایت دستی بر سر ما بکشد و ما را با بی نهایت یکی کند… من و شما هر چقدر هم این مسیر را برویم نمی رسیم اما وقتی کسی این مسیر را برود موجب تفضل از جانت خود اله می شود… و گرنه که من کجا و آستان او کجا؟ او مرا می پذیرد لذا من را مخلص می کند…
توحید باید برایمان مهم شود در این زمانه اهمیت توحید برایمان کمرنگ شده است.
چگونه توحید را در زندگی خود پررنگ کنیم؟
اعمال و احکام عبادی برای پر رنگ کردن توحید در زندگی ما قرار داده شده است. خدا را می توانیم در دل همین احکام پیدا کنیم و لازم نیست جای دیگری برویم. واجبات و محرمات را برای پیدا کردن خدا و گم نکردن خدا گفته بودند و گفته بودند کسی مشروبات نخورد چون مست می شود و خدا را گم می کند. خداوند اینقدر کریم است که در مقام این نیست که با این احکام آدم ها را بالا پایین کند و اگر هم بالا یا پایینی رخ می دهد به خاطر این است که می خواهد خودش را به من و شما بدهد. چون نمی خواهد انسان خدا را گم کند هر چیزی که او را مست می کند را برای او حرام می کند. لغو و حرف بیهوده را بگذار کنار برای اینکه خدا را گم می کنی. اگر دغدغه داری خدا را گم نکنی این ها را بگذار کنار. در عوض اعمالی را واجب کرده تا خدا را پیدا کنی… نماز بخوان تا خدا را پیدا کنی… وقتی به قضای حاجت میروی با پای راست برو و این ذکر را بگو تا حتی آنجا هم خدا را پیدا کنی… زشت نیست اونجا خدا را پیدا کنم؟ ببین زشت این است که جایی باشد که خدا را در آن پیدا نکنی! دعا برای قضای حاجت داریم…
چقدر آداب داریم در نگاه کردن و حرف زدن و… خدا می خواهد شما همه جا او را پیدا کنید… این اهتمام به انجام واجبات و ترک محرمات می خواهد، با توجه و تعمق نه از روی عادت… آن وقت است که زندگی قشنگ می شود و هر بلا یا مصیبتی اتفاق بیفتد می گویید الحمدلله و می گویید من در این تابلو هم خدا را پیدا کردم… انگار هر اتفاقی که در زندگی می افتد مثل قابی برای پیدا کردن خدا می ماند. من معشوقم را پیدا کردم چی بهتر از این؟ من می خواستم به معشوقم برسم چه فرقی می کند؟ سختی باشد یا آسانی! حالا من برسم به هر طریقی باشد… این را عاشق ها می فهمند که اگر سنگ هم از آسمان بیاید برایشان فرقی نمی کند. داشتم می آمدم به تو برسم دستم قطع شد.. اینقدر مزه داد چون فهمیدم این را دارم برای تو انجام می دهم … هر وقت به جای دست نداشته ام نگاه می کنم به یاد معشوقم می افتم… یک عده این طوری زندگی کرده اند این ها شعار نیست این ها واقعیت است… نباید خودمان را محروم کنیم از این زندگی شیرین که مرگ برایش شیرین تر از عسل است محروم کند؟
شاید لازم باشد روی توحید بیش تر کار کنیم. یک دور قرآن بخوانیم و به خداوند بگوییم که خودش را برای ما معرفی کند. یک دور نهج البلاغه بخوانیم و از امیرالمومنین بخواهیم خدایش را برای ما معرفی کند. من به خدای تو ایمان آورده ام علی! تو را دیدم و گفتم خدایی که این چنین بنده ای دارد الله اکبر از این خدا! دعای کمیل را بخوانیم خطبه ی توحید را بخوانیم و مطالعه کنیم تا اله واحد را بیش تر بشناسیم تا زندگیمان صف شود و آدم هایی به هم پیوسته شویم آن وقت است که سنگ هم از آسمان بیاید زندگی ما به هم نمی ریزد.
خدا را دیدم در وقتی آبرویم رفت. خدا را دیدم وقتی آبرو دار شدم. خدا را دیدم وقتی که قطعه قطعه شدم… خدا را دیدم وقتی دنیا رو کرده بود و من سلیمان نبی شدم! چه فرقی می کند؟ اینکه خدا را در هر موقعیتی ببینم برایم کافی است و در نتیجه به همه می توانم محبت کنم چون محبت من وابسته به موقعیت ها نیست وابسته به خداست. همه جا می توانم صبر کنم. به همه می توانم احسان کنم. چرا؟ چون من بزرگم به اندازه ای که معشوقم بزرگ است… اینقدر محدود به این اتفاق ها نمی ماند…
به روایت سوره ی صافات باید یک بار توحیدمان را باز سازی کنیم و در آن بازنگری کنیم و بازآفرینی کنیم توحید را در لحظه های زندگی خود . زندگی که در آن خدا کمرنگ باشد خوب نیست و مزه ندارد! خب چرا زندگی بی مزه داشته باشیم؟ چرا من نباید الان با خدا حالم خوب باشه؟ خدایی که دنیا و آخرت در بودنش فرقی ندارد! چرا من نباید با او زندگی کنم؟ باید این موضوع را روشن کنیم و اگر آن را روشن نکنیم خوشی هایمان وابسته به اتفاقات و بودن ها و نبودن ها و سردی ها و گرمی و…خواهد بود و خودمان محروم می شویم و زندگیمان صف نمی شود و به راحتی زندگیمان به هم می ریزد.
چجوری حالمان با خدا خوب باشد؟ فقط تغییر نگرش کار می کند؟
یک بخشی از آن شناخت خود خدا را می خواهد. ما بعضی وقت ها نمی دانیم خداوند ته همه ی چیز هایی هست که دوستش داریم. و بعد باید در همه ی کار هایی که در زندگی انجام می دهیم دنبالش بگردیم و ببینیم که ته آن به خدا ختم می شود یا خیر.
من چرا دنبالش نمی گردم؟ چون یادمان می رود… خب اشکالی ندارد خداوند برای همین نماز را قرار داده است که ما یادمان نرود. صبح و ظهر و شب پنج وعده یادآوری کن به خودت که داری دنبال من می گردی! اول نماز می گویی الله اکبر می خواهم پیدایت کنم خدایا! نماز اساسا برای پیدا کردن گم شده است…
خدا انشاءالله توحید را مهم ترین دغدغه ی زندگی مان قرار دهد و کاری کند تا در لحظه لحظه ی زندگی دنبال چیزی غیر خود خدا نباشیم و همه ی کمالات و دوست داشتنی هایمان فقط خدا باشد.
از خدا می خواهیم خودش را به ما بدهد و گر لازم است هر چیزی گرفته شود اما خودش را به ما بدهد.
خدایا ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا….