نشست هشتاد و پنجم – تدبر در سوره مبارکه ذاریات – چگونگی وسعت بخشیدن به آسمان زندگی

استاد هانی چیت چیان – 58 دقیقه / پیاده سازی توسط خانم راضیه موسوی

بسم الله الرحمن الرحیم

مقدمه: حضرت آسمان

داشتم فکر می­­کردم چقدر حرف­های خوب در این عالم هست که یک­بار شنیدیم، همان­ها را جا دارد عمیق شویم. با این­که فاصلۀ جلسات ما یک­ماه است؛ ولی موضوعات تا جلسۀ بعدی بقچه­پیچ می­شود، خیلی خیس نمی­خورد.

چقدر باید خدا را شکر کنیم به خاطر نعمت امام حسین (ع) که اگر نبود شاید امروز معرفتی از آسمان در بین بشر نبود، چرا؟ چون شما کجا می­فهمیدید دنیا هیچ ارزشی ندارد و باید جای دیگری دنبال آن بگردید؟ وقتی آدم­هایی را می­بینید که توانستند همۀ دنیای خود را فدا کنند. چنین انسان­هایی شما را به سوال می­اندازند که چه خبر است؟ نه آبرو برایش مهم است، نه مال و نه فرزند. چه خبر است؟ ما به برکت آدم­هایی که نشان دادند زمین جای زندگی نیست و جور دیگری زندگی کردند، امروز حسی برای جور دیگر زندگی کردن داریم. والاّ این حس نبود و ما این­ها را می­شنیدیم؛­ ولی نمی­فهمیدیم. الان هم درک عمیقی از آن نداریم ولی حداقل جایی هست که می­گوییم نگاه کن چطور یک نفر می­تواند آسمانی زندگی کند؟ یک نصف روز در عالم را به کُل یوم عاشورا تبدیل کند؛ آسمانش جوری بود که همۀ روزها را تبدیل به عاشورا کرد. من نمی­خواستم این باب را باز کنم ولی نمی­دانم رزق چه کسی بود که از این باب وارد شدیم.

ان شالله اگر تجربه کنیم و سوره­های قرآن را بیشتر کار کنیم، این تجربه خیلی برای شما جالب خواهد بود که شما آیات زیادی از قرآن و سوره­های فراوانی را می­خوانید و سعی می­کنید در زندگی پیاده کنید؛ بعضی مصادیق آیات را در زندگی­تان پیدا می­کنید؛ به طرز عجیبی عین ۱۱۴ سوره را در یک صبح تا عصر کربلا در روز عاشورا پیدا می­کنید. بنده نشده به سوره­­ای از قرآن برخورد کنم که حداقل یک مصداق آن در کربلا نباشد. مگر یک انسان چقدر می­تواند قدرت داشته باشد که در یک صبح تا بعد از ظهر چنین قیامتی به پا کند؟ در سورۀ توبه هست، در انفال هست، در ماعون هست؛ من شهادت می­دهم نشده سوره­ای از قرآن را بخوانم -تازه به اندازۀ فهم من- که در کربلا برای آن مصداق پیدا نکنم. نمی­گویم همۀ ۶ هزار آیه، چون من همۀ آیات را بررسی نکرده­ام اما می­توانم بگویم ۱۱۴ سوره­، در کربلا مصداق دارد؛ فقط در این صبح تا بعد از ظهر همۀ سوره­ها مصداق دارد. بی­خود نیست حضرت زینب می­گوید: «ما رأیتُ الّا جمیلاً»؛ چون تجلی همۀ سوره­ها را دیده است. به هر حال یک عظمتی است. من فکر می­کردم مگر می­شود ۱۴۰۰ سال همۀ شعرا و ادبا از یک موضوع بگویند ولی ظرفیت آن تمام نشود؟ هر سال منتظری امسال چه می­گویند و هر سال روضه و شعر جدیدی گفته می­شود که شما را شگفت­زده می­کند. این چه چشمه­ای است که خشک نمی­شود و به قول حضرت امام، هر حرکت و هیجان در بشر است، به واسطۀ آن اتفاق می­افتد؟ برای من همیشه تداعی سوره­های قرآن را می­کند چراکه قرآن تمام نمی­شود و کربلا هم تمام نمی­شود لذا عقلاً به این نتیجه رسیدم که در کربلای اباعبدالله قرآن است که تمام نمی­شود.

چقدر قشنگ است که سوره­های را می­شنوید و با سوره­ها به کربلا می­روید؛ چیزهایی می­بینید که تا حالا ندیده بودید؛ مثالش آسمان است عاشورا آسمانی داشته است؛ خیلی عجیب است این آسمان همۀ سرزمین­ها را کربلا کرده است؛ کربلا یک عرض جغرافیایی دارد چطور همۀ سرزمین­ها و همۀ زمان­ها می­شود کربلا؟ مگر می­شود؟ چون آسمان آن­ها کربلایی می­شود؛ زمانی هم که چنین آسمانی دارد می­تواند کربلا باشد؛ انقدر قدرت در این آسمان  و ملکوت است و انقدر ما محروم هستیم که امروزمان به فردا منتقل نمی­شود، مسجد به خانه منتقل نمی­شود، حال عبادت ما به روز دیگرمان منتقل نمی­شود. کسی قدرت این را داشته است در عالم، که همۀ زمین­ها و زمان­ها را یکی کند این چه آسمان و ملکوتی داشته است؟

این را مقدمۀ ورود به بحث سورۀ مبارک ذاریات می­­گیریم و از امام حسین (علیه السلام) می­خواهیم که به واسطۀ این­که حقیقت قرآن را در وجود ما جاری می­کنند، همۀ روزهای ما را عاشورا و همۀ اقلیم­های زندگی ما را کربلا کنند. به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.

تدبر در سورۀ مبارکۀ ذاریات

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

وَالذَّارِیَاتِ ذَرْوًا ﴿١ فَالْحَامِلاتِ وِقْرًا ﴿٢ فَالْجَارِیَاتِ یُسْرًا ﴿٣ فَالْمُقَسِّمَاتِ أَمْرًا ﴿٤ إِنَّمَا تُوعَدُونَ لَصَادِقٌ ﴿٥ وَإِنَّ الدِّینَ لَوَاقِعٌ ﴿٦﴾»

همۀ حرف سورۀ ذاریات همین اولش است، همۀ حرف را همین­جا زده «إِنَّمَا تُوعَدُونَ لَصَادِقٌ (٥) وَإِنَّ الدِّینَ لَوَاقِعٌ (٦. وعده­های خدا مثل بقیه نیست اما و اگر ندارد، اگر وعده­ای بدهد عیناً اتفاق می­افتد و ردخور ندارد، اگر نجات را در صدق قرار داده و افسردگی را در کم­فروشی قرار داده وعده­اش صادق است.

بعد هم دین واقع است که قبلاً در مورد آن صحبت کرده­ایم. دین واقع نمی­شود، واقع است. مثل مثال­های پزشکی که وقتی شما سمّی را مصرف می­کنید بیماری را درون خودتان تولید می­کنید ممکن است بعداً بفهمید؛ آسیب همان موقع اتفاق افتاده است ولی شما بعداً متوجه می­شوید؛ دین واقع است یعنی اگر در مورد نماز و روزه و… صحبت می­کند یا نهی می­کند همان موقع اثر می­گذارد ما چون بین اثر و فعلمان فاصله می­بینیم زیرآبی می­رویم؛ می­گوییم حالا اگر این کار را کردیم یا نکردیم بعداً می­کنیم این بعداً زندگی ما را بیچاره کرده است؛ به خودمان مهلت می­دهیم به خودمان اجازۀ انجام ندادن و خطا می­دهیم. غیبت می­کند و می­گوید:« البته من به خودش هم می­گم ها.» تا بگویی در این مدت اثرش را می­گذارد؛ ما خودمان را با یک بعداً گول می­زنیم در صورتی که اگر بدانیم بعداً وجود ندارد و همه چیز همین لحظه است. گوشی که غیبت می­شنود تا مدتی صدای ملکوت را نمی­شنود، وقتی صدای ملکوت برای ما موضوعیت ندارد، تا حالا هم نمی­شنیده برایش مهم نیست.

اتفاقات ملکوت در لحظه است این زمین است که اتفاقاتش به زمان احتیاج دارد و تدریجی است، تا دانه­ای را بکاری و به درخت تبدیل شود ۶ سال طول می­کشد؛ ولی ملکوت لحظه­ای است. به محض گناه ملائکه می­روند و با توبه بلافاصله برمی­گردند؛ بنابراین به محض این­که غیبت می­کند گوشش دیگر ملکوت را نمی­شنود و به محض این­که رد غیبت می­کند گوشش باز می­شود. اتفاقات عالم دفعی است. ما چون آسمان نداریم و این را هم متوجه نمی­شویم، حسمان به دین مثل راهنمایی و رانندگی است. اگر پلیس نباشد و دوربین نباشد چراغ قرمز را رد می­کنیم، اگر فقط پلیس باشد یا نمی­ایستم یا التماس می­کنم یا آخرشم جریمه می­پردازم، حل می­شود. در صورتی که کاری می­کنید بلافاصله نتیجه اتفاق می­افتد، این وسط پلیس بگیرد و این­ها ندارد تمام می­شود، اتفاق افتاد. منتظر می­شویم زمانی که قیامت شد، دین آن موقع واقع شود! با دین مثل پلیس رفتار می­کنیم.

اگر باور داشته باشیم دین واقع است جور دیگری رفتار می­کردیم؛ اکثر آقایان به خصوص حضرت علامه (ره) در المیزان می فرمایند آن روز یوم الدین است، دین بروز پیدا می کند قبلاً واقع شده، فقط آشکار می شود؛ بنابراین همه بر نفس خودشان بصیر هستند همه می­دانند چه خبر است این­طور نیست که فیلم طرف را پخش کنند و بگویند این­جا یک منفی یا دو مثبت داری؛ اثر عمل فرد درون نفسش آشکار است اگر دروغ گفتم یا کم­فروشی کردم حجاب روی چشمم هست و در همین حالت محشور می­شوم؛ هر کسی با حسابش زندگی می­کند و حسابش با خودش است. شیطان از همین این­طور فکر نکردن و فاصله استفاده می­کند که بهش «خنّاس» می­گویند. برای همین در قرآن می­گوید «إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً وَ نَراهُ قَرِيباً[1]». آن­ها فکر می­کنند بعید است ولی ما این­جوری فکر نمی­کنیم. وعدۀ خدا قریب است همان موقع اتفاق می­افتد، بعداً دیده می­شود. وقتی آدم­ها این­گونه زندگی کنند زندگی بسیار متفاوتی پیدا می­کنند. اگر کسی بخواهد آسمان­دار زندگی کند شرطش این است یعنی در لحظه زندگی کند. نه مثل حرف روان­شناسی که آن هم بهره­ای از حقیقت است ولی منظور این است که اگر چیزی غلط است غلط است و اگر درست است درست است. هیچ چیزی را به بعداً موکول نکنید. کسی می­خواهد آسمان­دار شود باید در زمین در لحظه اهل عمل باشد، کار را عقب نیندازد. یعنی اگر در حال رد شدن است و گوشۀ چشمش می­بیند که کاری هست که می­تواند انجام دهد باید برگردد، انجام دهد. آماده باش که هر لحظه شرایطی بود کار را انجام دهی، طول ندهی و به تأخیر نیندازی. کسی این­گونه زندگی کند آسمان­دار می شود.

 اسپند روی آتش بودن، شرط آسمان­دار شدن

شرط آسمان­دار شدن این است در لحظه و بسیار با سرعت؛ تا احساس کرد اشتباهی کرده به سرعت استغفار کند، تا حس کرد تندی کرده بلافاصله عذرخواهی کند. فهمیدم اشتباه است بگذار فکر کنم چطور آن را درست کنم؛ اگر نیت و فعل انسان به هم بچسبد کم کم جنس زندگیش چون آسمانی می­شود محیط پیرامونش عوض می­شود، احساس می­کند چیزهایی می­بیند و حس­هایی دارد، عواطفی در او فعال می­شود. سرّ آسمانی شدن این است که فاصله نیندازد. حتی اگر دیدی راه را بر کاروان امام حسین (علیه السلام) بستی و فهمیدی اشتباه کردی همان موقع بگو اشتباه کردم؛ قدرت آسمان خیلی زیاد است به ­خصوص سر و کار آدم با حضرت آسمان باشد دیگر هیچی! او جوری دستش را باز می­کند و تو را بغل می­کند که انگار هزار سال منتظر آمدن تو بوده است. عزیزم سرت را بالا بگیر ما خیلی وقت بود منتظر تو بودیم این اداها که من هنوز دلم صاف نیست و این­ها برای زمینی­هاست. آسمان فقط آدمی را می­خواهد که اسپند روی آتش باشد.

برای همین است که آقایان بر نماز اول وقت تأکید می­کنند که این اخلاق (اسپند روی آتش) را تأکید کنند: «وَ اعْلَمْ أَنَّ كُلَّ شَیْ‏ءٍ مِنْ عَمَلِكَ تَبَعٌ لِصَلَاتِكَ»، در نماز که روشن شود در همه چیز روشن می­شود. برای همین می­گویند نماز اول وقت مهم است. بعداً در همۀ زندگیش این­گونه است. این سهم آسمانش زیاد می­شود و من فکر می­کنم سرّ این آیۀ «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ» این است یعنی این آدم را که نگاه می­کنی انگار دارد سمت خداوند می­دَود چون شما در یک حالت است که لحظه را از دست نمی­دهی آن هم وقت خطر جدی است که باید فرار کنی در این حالت شما لحظه را از دست نمی­دهی. جوری که بقیه می­گویند:« چه خبر است کمی آرام­تر!» نمی­شود اسپند روی آتش است مدل زندگیش مانند فراری­هاست. دائم هول است. مؤمن باید این­گونه باشد امر خداست شوخی نیست. مؤمن باید هول باشد مبادا امر خدا زمین بیفتد. دیدید یک شیء گرانبها را می­برید نگرانید زمین نیفتد؟ حرف امام که مهمتر است باید هول بزنیم که حرف امام زمین نیفتد. نکند چیزی بخواهد من آن­جا نباشم؟ باز به قول روضه­خوان­ها، آدم نمی­داند روضه، آدم را کجا می­برد. ولی حالا امام حسین که هیچی یاران امام حسین هم هیچی. بیایید خیلی خیلی نزدیک من و شما، شما در مورد این عزیزی که صبح تا شب با حاج قاسم بود همین حس را نسبت به آن داشتند، گفتند این جور بود که مبادا کلمه از دهن حاج قاسم در بیاد و زمین بیفتد. ایشان روی هوا کلمه را قاپیده بود. دائم هم پشت در اتاق بود، گفتند:« چرا این­جا می­ایستی؟» گفت:« آخر ممکن است یک چیزی بخواهد و تا بیایید بگوید طول می­کشد. من سریع انجام بدهم.» حاج قاسم هم می­دانست و گاهی از همان­جا صحبت می­کرد و ایشان انجام می­داد. این­طور نبود که لازم باشد زنگ بزند و وقت بدهد. این جمله را می­گوید لازم نیست بگوید فلانی این کار را بکن می­گوید:« فلان کار انجام شود.» و انجام شده است. شیعه باید این­طوری باشد.

ما در معاصر خودمان این­گونه داشته­ایم. نه در مورد اهل بیت یا امام زمان (عج)، در مورد یکی از اولیاء خدا و خود او هم نسبت به ولی خودش این­گونه بوده است. چرا آدم نباید نسبت به امام زمان و قرآن این­گونه باشد؟ انسان باید نسبت به قرآن و امام زمان این­طور سریع و حالت فرار داشته باشد! قرآن گفته نگاهت باید این­گونه باشد تمام شد. باید اینطوری باشد. این دو مدل خیلی متفاوت هستند همه چیز هم به همین مدل برمی­گردد. چون من از زمینی­های درگیری بودم که همیشه دلم می­خواست راه آسمانی شدن را پیدا کنم و گول خوردم. با این فاصله­ها که به بهانۀ برنامه­ریزی ایجاد کردیم که منتظر یک زمان خاص بودیم که با قدرت شروع کنیم، خواستیم دور بگیریم دنده عقب رفتیم که سرعت بگیریم رد شویم گول این چیزها را خوردیم. بعد می­بینیم یک آدم­های دوست­داشتنی که فقط منتظر کاری است که انجام دهد.

ما درگیریم که حالا این را درست کنیم تا آن را آماده کنیم. خیلی­ها تا کوله را ببندند قافله رفته است. یک وقتی حرف تکان دهنده­ای شنیدم گفتند:« حج نمی­روی؟» گفتم:« چرا خیلی دوست دارم بروم.» گفت:« پاسپورتت را بیاور.» گفتم:« نگرفته­ام که!» گفت:« پس چرا الکی می­گویی؟» دیدم خدا وکیلی راست می­گوید. معلومه نمی­خواهم بروم. کسی که می­خواهد برود کوله را بسته و آماده است. فقط منتظر است بگویند:« بیا برو»؛ من تازه اگر بگویند برو باید آمادگی کسب کنم خوب مشخص است خالی­بندی است. اگر می­خواستم بروم همۀ شرایط را آماده کرده بودم. البته بعداً دیدم پاسپورتم هنوز اعتبار دارد و پیام دادم هر چند حج نرفتم ولی خوشحال بودم که آماده­ام. ولی خب این برای من تکان­دهنده بود. تو که چیزی را آماده نکرده بودی، «ففرو» نیستی. دیدید در ادارات و ساختمان­ها کیف کمک­های اولیه و آتش­نشانی هست؟ چون موقع بحران که نمی­توانی این را آماده کنی این آماده است تا در زمان بحران بتوانی از آن استفاده کنی. این مدل زندگی ففرو هست. آمادۀ فرار کردن است. من به خودم می­گویم که نه امام زمان بیاید تا به ما یک مأموریت بدهد بعد می­گویم اگر امام زمان گفت برویم لاهور تو چه کار می­کنی؟ با خودم می­گویم باید این وسایل را آماده کنم تصور می­کنم چقدر طول می­کشد؟ سه چهار روزی آقا باید وقت بدهند که برویم، آن­قدر کار نکردیم که سه چهار روز طول می­کشد باید آنقدر ذهن خودم و خانواده­ام را آماده کرده باشم که در لحظه بتوانم کار کنم.

امام آدم این­طوری می­خواهد نه کسی که تازه می­خواهد برود و کوله ببندد و کارهایش را انجام دهد؛ تازه می­خواهد فکر کند تا تو فکر کنی آقا رفته است. یک­بار در جلسۀ عادیات گفتم جنگ این تعارفات را ندارد. در جنگ یادم رفت یعنی مُردی! یادم رفت خشاب را پر کنم، می­میری. حالا آمادگی هم همین است مدل زندگی جهادی سورۀ ذاریات آدم فراری است؛ یعنی نگاهش می­کنی در حال فرار کردن است، قرار ندارد، باید به او بگویی لذت ببر از زندگی قشنگ بنشین بخور، بخواب… این چه زندگی است که درست کردی؟ نه این­که فکر کنید او از زندگی لذت نمی­برد او از همین حالت لذت می­برد. او وسط مسافرت هم آماده رفتن است، نمی گوید حالا بگذار برگردیم تهران می­رویم. هر کس باید از خودش بپرسد اگر وجود نازنین امام الان بیایید و کاری غیر از کار الانمان به ما بدهد چقدر طول می­کشد من و شما به آن حالت تبدیل شویم. چقدر طول می­کشد تا مدل زندگیمان را عوض کنیم، اگر خیلی طول می­کشد خطرناک است. خیلی­ها بعد از عاشورا به کربلا رسیدند ولی دیگر فایده نداشت؛ گفتند:« ای وای دو روز پیش بود!» دیر برسی برای همۀ تاریخ دیر رسیدی. عالم که با کسی تعارف ندارد. نمی­خواهم بگویم نظام استغفار نداریم؛ ولی عالم جدی است. قاعده­مند است و طبق قاعده پیش می­رود. خیلی وقت­ها فرصت برای پشیمانی پیش نمی­آید باید کاری کنیم هیچ وقت پشیمان نشویم؛ چون جاهایی فرصت شروع دوباره داشتیم فکر می­کنیم همیشه فرصت هست. ای کاش هم که مشکل فقط مرگ بود. بابا ده سال پیش می­خواستی کاری را انجام دهی راحت می­توانستی انجام دهی؛ الان نمی­توانی. همین ما ده سال پیش می­خواستیم کاری انجام دهیم راحت می­توانستیم الان نمی­توانیم. هر چه جلوتر می­رویم هولناک­تر می­شود.

جا برای پشیمان شدن نیست. حالا بماند که مرگ ممکن است ناگهانی بیاید. و تعارف ندارد بالأخره می­آید و به هیچ چیز کار ندارد. بنده خدایی که وسط تعزیه در شهر میبُد فوت شد. همه دارند تعزیه نگاه می­کنند فکر کردند افتاد بعد دیدن فوت شده؛ آقا وسط تعزیه که نباید بمیریم تمام شود بعد بمیریم؛ چه کسی این حرف را زده است؟ چه کسی گفته حالا چون تعزیه است تمام شود بعد شیک و مجلسی بمیرید؛ مرگ با کسی تعارف ندارد.

به نظرم اصلاً کار سختی نیست، چون برای فراموشی آدم استغفار می­کند؛ یک تصمیم ساده است که از این به بعد امر خیر و شر را در لحظه عمل کنید؛ لطفاً به هیچ کاری نگذارید زمان بخورد. کارها هم کوچک و بزرگ ندارد، وسط آب خوردن به یادم می­آید گفته بودند نشسته بخوری بهتر است نصفۀ دوم را نشسته بخور. نگو این را که خوردم از دفعۀ بعد ان شالله. به همین کوچکی زندگی آدم را دگرگون می­کند.

به همین سادگی است فقط یک آدم با غیرت می­خواهیم که تا می­فهمد اصلاح کند. این آدم آسمانش آرام آرام شروع به زیاد شدن می­کند. نگو از دفعۀ بعد از همین جا جبران کن، هر چقدر هم خراب­کاری کردید مهم نیست دستگاه الهی فرصت جبران دارد با قاعدۀ همان لیوان؛ اگر کل پارچ را خوردید و فقط دو قطره مانده همان را هم درست کن، زندگی آدم عوض می­شود. بعد نگاه می­کنی می­بینی اصلاً منتظر این دو تا جرعۀ آخر بودیم که نمی­خوری مگر می­شود آدم انقدر گنهکار منتظر دو قطرۀ آخرش باشند؟ بله می­شود. دنبال آدمی هستند که برایشان مرام بگذارد. کم شنیدید از آدم­هایی که یک ادب کردند بخشیده شدند؟ کاری که با حضرت آسمان باشد چنین استقبالی می­کنند. لطفاً در انجام خیر و شر چیزی را عقب نیندازید همان لحظه انجام دهید. کربلا این­طور بود ویژگی­های مشترک زیادی داشتند که یکی از آن­ها این بود که در لحظه عمل می­کردند. همان موقع که می­دانست این کار باید انجام شود همان کار را انجام می­دادند. واقعاً کار سختی نیست ولی از وقتی تصمیم گرفتید شروع کنید ابلیس می­آید و ول نمی­کند. حالا با این یکی که چیزی نمی­شود الان که آماده نیستیم؛ به هر ترتیب سعی می­کند این فاصله را تولید کند.

 آن روی سکۀ توحید

همۀ این­ها از روی توحید است، چرا؟ اگر کسی توحید را متوجه شود و خدا همه­کارۀ زندگیش باشد در زندگی جز لقای خدا برایش مهم نیست و لقای خدا هم هیچ وقت موکول به آینده نمی­کند چون خدای دنیا و آخرت فرق نمی­کند. خدای فردا و امروز فرق نمی­کند. لذا هیچ وقت ملاقات خدا و لقاء پروردگار و ارادۀ وجه خدا را حتی موکل به بهشت و جهنم هم نمی­کند. فرمایش آقا امیرالمؤمنین که نه ترس جهنم و نه طمع بهشت دارد. فقط دغدغۀ لقاء خدا را دارد. لقاء خدا امری است که گذشته و آینده، بهشت و جهنم و صبح و شب، قیامت و دنیا ندارد و در لحظه محقق می­شود؛ لذا آن رویِ آدمی که در لحظه کاری انجام می­دهد نشان می­دهد که موحد است. به بیان دیگر موحدان را از این­جا بشناسید که عملشان به این شیوه است و او به هیچ وجه حاضر نیست لقاء خدا در این لحظه را از دست بدهد ولو به ته­ماندۀ لیوان باشد. برای همین توحید با تمام بیان شناختی­اش در عمل چنین جلوه­ای دارد. مواظب باشید صرفاً دید فلسفی به توحید نداشته باشیم البته که در جای خود مهم است؛ ولی توحید چنین نمود عملی دارد لذا اگر کسی در عمل در لحظه ضعف دارد اگر روی توحید کار کند این مشکل حل می­شود؛ خدای او آینده است اکنون نیست همه جا نیست باید با معنویتی به دست بیاید. خدایش خدای همه­جانبه نیست لذا این آن روی سکۀ توحید است.

کربلا؛ تجلی جملۀ فقط خدا است!

برای همین کربلا تجلی تما­م­نمای جملۀ «فقط خداست» هر چقدر انسان به کربلا نزدیک شود باید توحیدش قوی شود و هرچقدر توحیدش قوی شود کربلا را بهتر می­فهمد. این همه عاشقی هم که از کربلا تعریف کرده­اند به خاطر توحید است نه به خاطر رابطۀ طرفین آدم­ها با هم. این رابطه چنین قدرتی ندارد. تهِ چنین رابطه­ای لیلی و مجنون است تهش یک بار از آن سروده­اند و نهایتاً چند نفر دیگر از آن بسُرایند از چنین رابطه­ای نمی­توان ۱۴۰۰ سال گفت. آن­چه می­توان از آن گفت چشمۀ توحید درونش است چون خدا «کُلَّ یَوْم هُوَ فِى شَأْن» است و مرتّب این شأن، جدید می­شود. در واقع آن­چه در دل کربلا است توحید است و این تمام نمی­شود. عشق و فداکاری به خاطر توحید است. برای همین هر بار شاعران و نویسندگان، روایت جدیدی از آن می­کنند و واعظان از آن می­گویند و تمام نمی­شود؛ چون چشمۀ توحید در آن قرار دارد؛ چون خدا تمام نمی­شود، عاشورا هم تمام نمی­شود. اگر در مورد امام حسین (علیه السلام) و حضرت علی اکبر انقدر می­توان روضه خواند چون خدا این وسط هست. اگر کنار علقمه یا گودال انقدر روضه دارد چون خدا در آن­جا هست و چون خدا تمام نمی­شود و مستجمع جمیع صفات کمال تمام نمی­شود، قصۀ گودال هرگز تمام نمی­شود وگرنه گودال اگر فقط گودال بود این­قدر قصه­پردازی نداشت. خدا چون تمام نمی­شود قصۀ گودال، ماجرای علقمه، ورود کاروان به کربلا، شب عاشورا تمام نمی­شود. البته امام حسین (علیه السلام) این­ها را گفته و ما در کلام واعظان شنیده­ایم:« عباس جان! یک شب از ایشان وقت بگیر، تا من خدا را عبادت کنم. من خیلی عبادت خدا را دوست دارم.» این را برای من و شما گفته است اگر بعداً از حسین (علیه السلام) هی جوشید و جوشید چون چشمۀ توحید در وجود حسین است وگرنه انسان انقدر جوشش ندارد و عشق زمینی هم انقدر جوشش ندارد، چیز دیگری در آن است.

لذا اگر بخواهیم به حقیقت کربلا راه پیدا کنیم نیازمند معرفت توحید هستیم و ما در شناخت معرفت توحید ضعیف هستیم و روی آن هم کم کار می­کنیم ما ارادت زیادی به اهل بیت داریم که خیلی خوب است؛ ولی آن­چه آن­ها ما را به آن دعوت می­کنند توحید است. که ما به آن کم می­پردازیم. انقدر که ما به امام حسین و حضرت ابوالفضل ارادت داریم به خدای حسین توجه نداریم. ما از دریچۀ حسین خدا را شناختیم: «به علی شناختم من به خدا قسم خدا را». بله، به واسطۀ علی خدا را شناختم؛ ولی باید خدا را بشناسد مثل سحره که می­گوید: «آمَنّا بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسى» بله به واسطۀ موسی خدا را شناختند؛ ولی بعد رفتند سراغ خدا. الان از هر کس بپرسیم چقدر برای توحید وقت می­گذاری؟ وقتی نمی­گذارد. نکات اخلاقی می­شنود، از اهل بیت می­شنود، ولی چقدر در جلساتمان از توحید می­شنویم از خدا، از مستجمع جمیع صفات، از فعل الله از آن­چه خدا در مورد خودش در قرآن می­فرماید؟ خوب چرا باید این­گونه باشد؟ چرا باید اهل بیت آن را نشان دهند ولی ما  نوک انگشت را نگاه ­کنیم؟ چرا نباید جلسات توحید پررونق­ترین جلسات جامعۀ ما باشد؟ چرا روضه می­خوانیم؟ این­ها را می­گوییم ولی از توحید حرف نمی­زنیم. چرا باید این شکلی باشد؟ چرا باید میل ما به شنیدن وقایع بیشتر از شنیدن حقایق باشد؟ چرا چرخید؟ خدا یزدی­ها را حفظ کند. سنت خیلی خوبی دارند که خوب است وقتی مجلس می­روی شش آخوند و یک مداح است ولی در مجالس ما یک آخوند و شش مداح است درست است چون من باید معرفت پیدا کنم و بشناسم؛ البته خیلی از مداح ها هم در کلامشان معرفت ارائه می­دهند و برعکس آخوندها معرفت نمی­دهند. این­ها سرجایش؛ ولی نباید عطش جامعه از شعور به شور تغییر کند. نباید انقدر که تشنۀ جلسۀ روضه است، تشنۀ جلسۀ توحید نباشد؛ مثل خطبه­های نماز جمعه است. خودش را به دو رکعت نماز می­رساند. این خطبه­ها جزء دو رکعت نماز است و باید بشنوی. گفتند اگر نرسیدید به آن اشکال ندارد. نگفتند جوری برنامه­ریزی کن به خطبه­ها نرسی. ما خودمان را به روضۀ مجلس می­رسانیم چرا باید این­طوری باشد؟ امام حسین (علیه السلام) می­خواستتند مردم از ظاهر به باطن برسند ولی ما به اسم امام سمت ظاهر می­رویم. هر جا کسی می­خواهد حرف بزند می­گویند:« ملت حوصله ندارند. این­ها را در ده دقیقه بگو.» چرا نباید حوصلۀ یک مطلب معرفتی را نداشته باشند؟ خود ما منبری­ها هم کار را خراب کردیم. خود حرفه­ای­ها هم رفته­اند سمت  شکلات­پیچ کردن و خفن گفتن و آن­طوری بگو. بازار را خراب کرده­ایم. دیگر ذائقه­ها هم خراب شده است. آقا بنشین یک ساعت به این فکر کن چهار تا حرف سنگین بشنو. به قول علامه محمد تقی جعفری -خدا این مرد بزرگوار را رحمت کند- :« ذره­ای سعی کن بیایی بالا. حرف ما را بفهمی به جای این­که ما بیاییم پایین.» چرا صرف زمان را نمی­کنیم؟ چرا ذائقۀ ما باید فرق کند؟ ما که بچه هیئتی هستیم. بقیه می­گوییم ندیدند و نچشیدند. ما که چشیدیم. چرا نباید جلسۀ معرفتی برایمان جذاب باشد؟ چون آدم باید روی خودش کار کند. خدا آقای دولابی را رحمت کند، بعضی وقت­ها بعد از این که نماز صبح را شروع می­کردند تا بعد نماز مغرب، مجلس ۸ ساعت ۱۰ ساعت؛ مردم خسته می­شدند می­آمدند می­نشستند می­رفتند. این­طوری آدم­هایی که می­رفتند ظرفیت شنیدنشان زیاد می­شد. گفتند:« آقا می­تواند ۶-۷ ساعت بشیند در مجلس، چرا باید بنشینی بگیری بروی؟» همه می­گویند فلانی آمد، پیامبر سورۀ زلزال را خواند، گرفت و رفت. بعد هم گفتند وای دمش گرم؛ آن گرفت رفت سلمان که نرفت و در مورد آن که نگفتند: «منّا اهل البیت» در مورد سلمان گفتند، آدم باید بشیند و فکر کند و عمیق شود.

جمع­بندی

پس شد دو روی یک سکه: یکی موضوع توحید، که این سوره به آن اشاره می­کند و ما هم به آن اشاره کردیم؛ انگشت اشارۀ کربلا و ابا عبدالله همیشه به سمت خداست. اصلاً وقتی امیرالمؤمنین در صفّین داشت با همین عاملین کربلا می­جنگید، وسط جنگ اعرابی آمد و گفت:« این که می­گویید خدا واحد است، یعنی چه؟» اصحاب عصبانی شدند که وسط این جنگ این چه حرفی است! بعد امیرالمؤمنین می­گوید:« ما برای همین داریم می­جنگیم. اصلاً مشکل ما با دشمن همین است.» یک جاهایی نقل می­کنند که امیرالمؤمنین شمشیرش را گذاشت و تکیه داد به آن و شروع کرد خطبه­ای در مورد توحید خواند؛ وسط میدان جنگ. آدم­ها ما برای توحید وسط جنگ هستیم، مشکل توحید است.

بعد خطبه­های اباعبدالله را ببینید خطبه­های ایشان را در روز عاشورا بخوانید. بیشترین مطلبش دعوت به توحید است؛ ولی ما ­می­دانید خیلی با فرازهای توحیدی کاری نداریم، خطبه هم که گوش می­کنیم با خطبۀ دوم که موضوعات سیاسی است کار داریم؛ خطبه­های اهل بیت را هم که می­خوانیم با اولش که در مورد خداست کار نداریم. حالا حضرت صدیقۀ طاهره چیزهایی گفته­اند که بلدیم باید آن قسمت­های سیاسی را بخوانیم. آقا گیر مشکل سیاسی مهاجرین و انصار همان فرازهای اول خطبه است. فکر می­کنید فقط خواسته یک شروع متبرکی داشته باشد؟ نه گیر همه، همان فرازهای اول است. چنان­چه امیرالمؤمنین هم وقتی در خطبه­های مختلف با حمد خدا شروع می­کند، این مبنای فکرش است. چون آدم­ها آن مبنا را ندارند دچار آفت می­شوند.

ببینید کسی که باور توحیدی دارد چون لقاء خدا برایش مهم است لحظه برایش مهم است؛ در لحظه کار خوب را انجام می­دهد، چون موجب لقاء پروردگار است و کار بد را انجام نمی­دهد، چون موجب محرومیت از لقاء پروردگار است. تمام. جلوۀ آدم موحد این­گونه است.

 

 

[1] معارج آیات ۵ و ۶

فهرست مطالب