نشست هشتاد و پنجم – تدبر در سوره مبارکه ذاریات – ویژگی انسان های آسمان دار

استاد هانی چیت چیان – 46 دقیقه / پیاده سازی توسط خانم راضیه موسوی

بسم الله الرحمن الرحیم

رزق؛ عاملی برای تداوم و ارتقای حیات

رزق عامل تداوم و ارتقای حیات است. سببی که باعث حیات شما و ادامۀ آن می‌­شود را رزق می‌گویند، که می‌­تواند مادی یا معنوی باشد. آبی که می‌خوریم و موجب امتداد حیات مادی­ ما می‌­شود را رزق می‌­گویند. اعتبار امتداد حیات را رزق می‌­گویند و فقط مادی نیست. اصلاً جالب این­جاست که ظرفیت رزق به ظرفیت حیات وابسته است نه به ظرفیت شیء؛ یعنی این­که من اگر این شیرینی را بخورم و فقط حواسم به رفع گرسنگی­‌ام باشد، این برای من رزق مادی ایجاد می‌­کند. اما وقتی که من این را می‌­خورم و می‌­گویم شیرینی مجلس و طعام مجلس اباعبدالله الحسین (علیه السلام) است که برای من محبت معنوی را هم ایجاد ­کند، این برای من موجب وسعت رزق می‌­شود. این نه تنها برای من رزق مادی است، رزق معنوی‌­ام هم هست. با این­که این شیرینی زیاد نشد ولی رزقش زیاد می‌­شود. پس رزق وابسته به شیء نیست. رزق وابسته به ظرفیت وجودی نفس است. نفس ابعاد رزق را تعیین می­‌کند. اگر چه شیء سببیت دارد؛ ولی اصل وسعت رزق به ظرفیت نفس من برمی‌­گردد.

 وسعت رزق؛ موجب وسعت ظرفیت وجودی

برای همین در ثواب قرائت سورۀ مبارکۀ ذاریات گفته شده که موجب وسعت رزق می شود. شما باید این­جوری بفهمید که موجب وسعت ظرفیت وجودی است؛ یعنی هر کس ظرفیت وجودی‌­اش کوچک است، با این سوره بزرگ می‌­شود و رزقش زیاد می‌­شود. به این معنی نیست که یک غذایش دوتا می‌­شود، بلکه به افزوده شدن میزان بهره‌­مندی رزق می‌­گویند. اصلاً واژۀ رزق وابسته به حیاتی است که ایجاد می‌­کند و به معنی دارایی نیست. (به دارایی می­‌گویند: «اتا». این­ها را داده‌­اند.) اما رزق یعنی چقدر در شما حیات ایجاد می‌­کنند؟ ما خیلی وقت‌­ها بی‌­بهره­‌گی­‌هایمان به خاطر ظرفیت وجودی خودمان است نه پیرامون ما. اگر این­جوری بود، اگر پدر و مادرم این­طوری بودند، اگر و… من خیلی خوشبخت بودم. در صورتی­‌که جواب این است اگر ظرفیت وجودی شما گسترده بود، در همین شرایط می‌­توانستی معنویت عمیقی را رقم بزنی؛ مثل زندگی حضرت آسیه با فرعون که روایت است: رزق او بیتی در بهشت است که دیوار به دیوار به پیامبر (ص) است. با وجودی که با فرعون زندگی می‌­کرد، اما رزق او زندگی در همسایگی پیامبر بوده است. خدا او را به عنوان الگوی مؤمنین معرفی می­‌کند. خداوند به پیامبر می‌­گوید: دو نمونۀ مریم (س) و همسر فرعون را برای مؤمنین معرفی کن. این دو نفر نمونۀ مؤمنین کل عالم هستند، زن و مرد هم ندارد. با فرعون زندگی می‌­کرده، ولی رزقش به این دلیل تنگ نبوده است. ما با فرعون زندگی نمی­‌کنیم، نهایتاً با یک آدمی با شرایط کمی نامناسب یا بداخلاق زندگی می­‌کنیم؛ ولی همۀ مشکلات به عهدۀ بقیه است. این به کوچک بودن ظرفیت وجودی من است، نه بقیه. آن دنیا این غرها فایده ندارد. این دنیا ممکن است این غرها فایده داشته باشد یا روانشناسان هم دل به دل شما بدهند و مشاوره به شما بدهند؛ ولی ما همۀ مسئولیت را بر عهدۀ شما می‌­گذاریم و می‌­گوییم خود شما مقصر هستید. رزق خودتان را بزرگ کنید و وسعت وجودی بدهید؛ این حرف‌­ها چیست؟

یکی از اساسی­‌ترین مشکلات ما این ظرفیت وجودی تنگ ماست که البته به همۀ حرف­‌هایی که از بخش اول جلسه گفته‌­ایم مرتبط است. ظرفیت فکر کردن، تدّبر و تأملش کوچک است، در نتیجه در عمل مدل این آدم این­گونه می‌­شود که «حالا باشد»، «اجازه بده»، «حالا که نباید این­کار را بکنم» و… . یک مثلثی را در نظر بگیرید یک سمت آن می­‌شود معرفت توحید، ضلع دیگر ظرفیت وجودی انسان که رزق است و یک ضلع شیوۀ عملی آن که «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ» است. حالا جای توحید می­‌توانید «إِنَّمَا تُوعَدُونَ لَصَادِقٌ » بگذارید که نظام سه­‌تایی در سورۀ مبارکه وجود دارد و بقیۀ موضوعات سوره، زیر مجموعۀ این­ها قرار می­‌گیرد. «إِنَّ الدِّينَ لَواقِعٌ»، به موضوع توحید و «وَ فِی السَّمَاءِ رِزْقُکُمْ وَمَا تُوعَدُونَ»، به رزق و «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ»، به شیوه عمل برمی­‌گردد. این سه تا نظام اصلی این سوره هستند و مطالب سوره، ذیل این سه عنوان دسته­‌بندی می‌­شوند.

 رزق برائت

من برای این­که تلنگری هم زده باشم که دقتی روی این ماجرا داشته باشید عبارتی از زیارت عاشورا را برای شما می‌­خوانم که کمتر به آن توجه کرده‌­ایم:

فَاَسْاَلُ اللّهَ الَّذى اَکْرَمَنى بِمَعْرِفَتِکُمْ وَ مَعْرِفَةِ اَوْلِیائِکُمْ، وَ رَزَقَنِى الْبَرائَةِ مِنْ اَعْدائِکُمْ

به من رزق بده برائت از دشمنان شما را، مگر می­‌شود برائت رزق آدم باشد؟ گفتیم رزق ایجاد حیات است، پس برائت هم باعث ایجاد حیات است و این معلوم می­‌شود حرف­‌هایی که امروز در مورد برائت زدیم، درست است. برائت جداسازی­‌ای است که موجب حیات است. چون کنده می‌­شود، زنده می‌­شود. اگر کنده نباشد، محکوم به هلاکت است. چیزی با چیز دیگری ضمیمه است، چون آن یکی محکوم به هلاکت است، تا وقتی با هم هستند، هردو محکوم به هلاکت هستند. وقتی جدا شود، زنده می­‌شود. با معنی برئَ که برای خلقت می­‌گویند هم مطابق است: می‌­گویند از عدم جدا می­‌شود، پس زنده می­‌شود. می‌­گویند خدا بارئ است یعنی موجودات را از عدم جدا می‌­کند و می‌­کَند. این­جا البته موضوع ما بحث رزق است برائت نیست. اما در رزق خیلی جالب است که برائت جستن را رزق می‌­گوید! عجیب است که برائت رزق آدمی باشد؛ چون برائت آن سمت ففروا است، باید بکَند و برود. در فرهنگ ما متأسفانه برائت ضعیف است، فکر می‌­کنیم برائت تنفر است، نه برائت کَندن و جدا شدن از وضعیتی است که شایسته نیست انسان در آن بماند؛ می‌­کَند، جوری که جدا شود و دیگر هم به آن برنگردد. ریشۀ توبۀ نصوح و موتورِ بیشتر اتفاقات تحولی انسان، برائت است و این را خدا باید رزق کند؛ باید توفیق این را به آدم بدهند وگرنه ماها اهل کَندن این­طوری نیستیم. برائت واقعاً توفیق می‌­خواهد امثال ما اهل این­که یک­بار برای همیشه بکَنیم نیستیم، چون برائت فرقی با واژه بُعد دارد. بعد دور می­‌شود ولی لزوماً کنده نمی‌­شود؛ ما معمولاً از بدی‌­ها دور می‌­شویم ولی نمی‌­کَنیم، بینمان قیچی نمی­‌خورد و دوباره برمی‌­گردیم. برائت وقتی است که بین آن­ها قیچی می­‌خورد دیگر بر نمی‌­گردد، دیگر پشت سرش را هم نگاه نمی‌­کند. برای ما معمولاً این اتفاق نمی­‌افتد، خودش باید این فاصله را زیاد کند و خدا توفیق دهد که بکَند. حیات انسان در این کَندن است. اگر نتواند بکند این اتفاقی می­‌افتد که در سورۀ مبارکۀ ذاریات رخ می­‌دهد.

 عواقب غفلت و سهو در کارها

من خواستم توجهی بدهم، سپس به شخصیتی که سوره به آن اشاره می­‌کند برگردیم. قسم‌های اول سوره را دوباره می‌­خوانیم:

وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْحُبُکِ ﴿٧ إِنَّکُمْ لَفِی قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ ﴿٨ یُؤْفَکُ عَنْهُ مَنْ أُفِکَ ﴿٩ قُتِلَ الْخَرَّاصُونَ﴿١٠

سوگند به آسمانی که در آن مدار و راه دارد و دست­‌یافتنی است و می­‌شود در آن سیر کرد، شما در قول­‌های متفات و پراکنده هستید که به دروغ و تهمت ناروا هم می‌­رسد. افک، تهمتی است که به رسولان زده می‌­شود. اگر برای کسی آن سه گانۀ آسمان­‌دار شدن و رزق، دین واقع و توحید و ففروا اتفاق نیفتاد، این اتفاق برایش می‌­افتد؛ نه این­که اگر اتفاق نیفتاد، دیگر نیفتاده است. این جمله که می‌­گویم بسیار مهم است و ریشۀ کربلا به وجهی به آن برمی‌­گردد؛ چون ما کار را انجام نمی‌­دهیم و می­­‌گوییم: اشکال ندارد به موقع انجام ندادم، بالاخره که انجام دادم، بالاخره که عذرخواهی کردم. فکر می‌­کنیم این فاصله انداختن که مشکلی ایجاد نمی‌­کند، ولی این فاصله انداختن به مرور انسان را به سمت دیگری می­‌برد.

الَّذِینَ هُمْ فِی غَمْرَةٍ سَاهُونَ ﴿١١

در یک غفلت و غمره می­‌افتند و در آن سهو هم می­‌کنند. حالا یک وقت آدم دچار یک غفلتی می‌­شود ولی حداقل سهو نمی­‌کند؛ این در یک سهو می­‌افتد و می‌­گوید:« حالا اشکال ندارد که کاری نکردم. بالاخره عذرخواهی که کردم!»

یَسْأَلُونَ أَیَّانَ یَوْمُ الدِّینِ ﴿١٢ یَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ یُفْتَنُونَ ﴿١٣ذُوقُوا فِتْنَتَكُمْ هَذَا الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ (۱۴)

این که این­جوری نمی­‌ماند، این آدم را می‌­کشد و می­‌کشد تا آن­قدری که یکبار برمی‌­گردد و می­‌گوید: «حالا چه کسی گفته حتماً هم باید این­کار را کرد؟». ناگهان طلبکار می­‌شود! تا دیروز می‌­دانست بدهکار است، کار به جایی می­‌رسد که منکر بدهی می‌شود. ماجرای مردم کوفه این­گونه است؛ مردم کوفه که از اول نمی‌­گفتند: «چه کسی گفته باید از حسین دفاع کنیم؟». مشکل مردم کوفه این است که به موقع و بزنگاه نیستند. حالا ریشه­‌یابی‌­های دیگر­ی هم دارد. فکر نکنید اگر کسی سبک زندگی‌اش ففرو الی الله نیست، دارد سمت خدا قدم می‌­زند. از این خبرها نیست؛ چون وقتی قدم می­‌زنی، بعد از یک مدت قدم‌­های شما شل می­‌شود، بعد از مدتی می­‌نشینیم، بعد روی صندلی می‌­چرخیم، بعد جهت شما عوض می­‌شود و قدم هم برمی­‌دارید. این­گونه نیست که اگر زندگی مجاهدانه نداشته باشیم، زندگی وسطی خواهیم داشت. مخصوصاً در بزنگاه‌­های تاریخ که حق و باطل از هم جدا می‌­شوند، مثل سورۀ مبارکۀ برائت و نبردهایی مانند جنگ حُنین و تبوک که دیگر مؤمن و منافق از هم جدا می‌­شوند، خودش را نشان می‌­دهد. کسی که این­گونه زیست نکرد، لاجرم در کربلا هم نبود؛ می‌­خواست کوفی یا اهل مدینه باشد، نبود و تمام شد. این­جوری نیست که کسی شتابان نباشد، اشکال ندارد. چون سوره آدم‌­ها را دقیقاً به دو دسته تقسیم کرده: یا خرّاص یا متقی؛ یعنی آدم‌­ها بالاخره به یکی از این دو تا می­‌کشند. آن ففرو را برای متقین گفته و اگر کسی این­گونه نبود، آن­گونه می­‌شود. الان خودش را نشان نمی­‌دهد، ولی در بزنگاه خودش را نشان می­‌دهد. کوله­‌اش را نبسته و آماده نکرده، بعد که می­‌گویند بیا برویم و می‌­بیند که کاروان رفت، می­‌گوید: «اصلاً چه معنی دارد این­طوری به آدم بگویند بیا برو؟!»، «من اصلاً امام این­طوری را نمی‌­خواهم!» و… . اولش مقداری طول می­‌دهد، ولی بعد که می­‌بیند آن­ها می‌­روند، ناگهان برمی‌­گردد. شما که یک عمر دنبال امام می­‌گشتی، چه شد؟ از همان آماده نبودن شروع می­‌شود. آیات دیگر قرآن به بیان دیگر این موضوع را ثابت کرده است. «خطوات» در سوره‌­های مختلف قرآن تا «خنّاس» در سورۀ مبارکۀ ناس، آن­قدر فاصله می‌­اندازد تا شما دیگر ترک می­‌کنید و ترک، فعل و صفت شما می‌­شود. با همان فاصله انداختن شروع می­‌شود؛ یک وقت کسی فکر نکند: «فاصله انداختیم، مشکلی ندارد»، «مجاهد نیستیم، دشمن که نیستیم» و… . در بزنگاه، وسط نداریم؛ یا مجاهد هستی یا نیستی. این دسته‌­بندی‌­های قاطی برای الان است که بزنگاه نیست؛ امام بیایید و قیام شود، بعد دسته­‌بندی‌­ها مطلق است. یک وقت فکر نکنید: اگر این­طوری نکنم اتفاقی نمی­‌افتد، چرا می‌­افتد!

 راهکارهای آسمان‌­دار شدن

چه کار کنیم این­طوری نشویم؟ به نظرم دستورات سورۀ واضح و خوب است. از آیۀ شانزدهم شروع می‌­کند اوصاف این­ها را می‌­گوید:

الف) مُحسن و نیکوکار بودن

آخِذِینَ مَا آتَاهُمْ رَبُّهُمْ إِنَّهُمْ کَانُوا قَبْلَ ذَلِکَ مُحْسِنِینَ ﴿١٦

اولاً، این­ها آدم‌­های محسنی هستند؛ یعنی کار نیکی نیست مگر این­که آن را انجام می‌دهند. محسن صفت او شده است؛ یعنی نمی­‌شود در معرض کار خوبی باشد، ولی بگوید: «چرا همه‌­اش من کار خوب را انجام بدهم؟ چرا همه­‌اش من نیکی کنم؟ بقیه نیکی کنند!». اگر کار خوبی است، روی زمین نمی­‌ماند.

ب) احیای شب

کَانُوا قَلِیلا مِنَ اللَّیْلِ مَا یَهْجَعُونَ ﴿١٧ وَبِالأسْحَارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ ﴿١٨

شبشان به غفلت و خواب نمی‌­گذرد، شبشان بیداری و احیا دارد؛ در شب حواسشان جمع است. شب و سحرشان پر از استغفار است. بالاخره آدم در طی روز حرفی می­‌زند، کاری می­‌کند و جمله‌­ای می­‌گوید که جایش نیست؛ شب محل جبران است. نواقصش را در شب و سحر جبران می‌­کنند.

ما که شب­‌ها خسته‌­ایم و تلویزیون برنامه‌­های خوب دارد و …؛ آن­قدری که به نماز صبح برسانیم، بعد از آن هم یا باید بخوابیم یا اصلاً سرکار برویم. اصلاً برایمان شبی وجود ندارد. چرا باید این­گونه باشد؟ در روایت گفته‌­اند: «کسی نمی‌­تواند شب یا نزدیک سحر بلند شود، قبل از خواب نماز شب را بخواند.»؛ مبادا انسان بی‌­شب بماند! حالا شما نزدیک سحر را نمی‌­توانی، اول شب را زنده نگه­دار و در آن استغفار کن؛ ولی بالاخره بی‌­شب نمان. ما معمولاً تا دم خوابیدن می‌­خواهیم در جریان دنیا باشیم، بعد دیگر از حال می­‌رویم و صبح آن­قدر دیر بیدار می‌­شویم که بیدار شدنمان به کارمان متصل می‌­شود. یک فاصله، قرار و استغفاری نیاز است. سبک زندگی که می­‌خواهد ففروا باشد، شب ­استغفاری دارد. نمی‌­شود صبح شما با سرعت­‌عمل، عمل کنی و شبی نداشته باشی که در آن جبران کنی. مثل بیانات نورانی شهید چمران که به ایشان گفتند: «چقدر شب‌­ها به خودت فشار می‌­آوری؟»، گفتند: «من اگر چنین شبی نداشته باشم، نمی­‌توانم روز آن­گونه کار کنم و باید در شب ترمیم کنم که در روز با سرعت عمل کار کنم.»

ج) دادن حق سائل و محروم

 و َفِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ ﴿١٩

در اموالشان حق سائل و محروم دارند. حضرت علامه طباطبایی می‌­فرمایند:«حق سائل و محروم، زکات و خمس نیست؛ چون این­‌ها جزء حقوق الهی است که بر فرد واجب شده است، این­ها حق الله هستند. حق سائل و محروم در اموالشان است.»؛ یعنی خمس و زکات را داده، حقی هم درون اموال خودش برای انسان نیازمند قائل است. سبک زندگی‌­اش این­طوری است که من به آدم­‌های نیازمند بدهکارم؛ نه این­که من چیزی دارم، شما نیاز داری؟

من اگر از شما حقی در مالم باشد، من دنبال شما می‌­گردم که حق شما را بدهم. حالا اگر اعتقادی نداشته باشم که در اموال من، حق شما هم هست، شما باید به من مراجعه کنی و حقت را بخواهی. خیلی فرق می­‌کند. اگر من اعتقاد داشته باشم که حق شما در اموال من است، من دنبال سائل و محروم می‌­گردم، نه این­که دم در خانۀ خودم می­‌نشینم تا سائل و محروم بیاید و از من خواهش کند و بعد من موافقت کنم. من باید بروم دنبال سائل و محروم بگردم، تو را به خدا بیا این حق تو در اموال من مانده، بیا این را بگیر. این حالت ففروا دارد؛ اودنبال آدم‌­ها می‌­گردد. اگر پزشک، معلم یا هر کسی که هست، باید سائل و محرومی را پیدا کند. او دنبال آن­ها می­‌گردد نه منتظر مراجعۀ محرومین باشد. همیشه در مطبش ننشسته؛ او می­‌رود و مریض را پیدا می­‌کند. مانند سریال دکتر قریب که نشان می­‌دهد اگر روستایی نیاز به دکتر دارد، ایشان به روستا می‌­روند. من بدهکارم و می‌­روم بدهی را پرداخت می­‌کنم. او لطف می‌­کند و به من اجازه می‌­دهد بیایم و بدهی را پرداخت کنم. امام حسینی‌­ها این­گونه­‌اند، او دنبال سائل و محروم می‌­گردد.

د) آیه­‌بینی

 وَ فِی الأرْضِ آیَاتٌ لِلْمُوقِنِینَ ﴿٢٠ وَفِی أَنْفُسِکُمْ أَفَلا تُبْصِرُونَ ﴿٢١ وَفِی السَّمَاءِ رِزْقُکُمْ وَمَا تُوعَدُونَ ﴿٢٢

از این­جا البته دسته­‌بندی‌اش جدا می­‌شود. بعضی­‌ها این واو را واو استیناف می‌­گیرند چون عبارت­‌هایش هم کمی متفاوت است. چون خطاب اَنْفُسِکُمْ دارد و کلیت شناختی آن است، برمی‌­گردد به این­که انسان آیه‌­بینی است. حواسش به نشانه‌­ها هست و بی­‌تفاوت رد نمی­‌شود؛ چه در زمین چه در درون خودش دنبال نشانه­‌ها می­‌گردد. همان­طور که خانم دکتر فرمودند:« دنبال این است که نکند صدایش بزنند و چیزی به او بگویند.». بالاخره خدا و امام چگونه با ما سخن می‌­گویند؟ بله انواع مختلفی دارد حرف زدن، ولی یکی از آن­ها هم آیات است؛ با آیات با آدم حرف می‌­زند. این­گونه فرد آسمان­‌دار می‌­شود.

خلاصۀ مطالب

این­ها ویژگی­‌های اصلی بودند که منطق و شکل زندگی انسان را ففرو الی الله می‌­کند، سهم رزق آسمانی‌­اش را زیاد می‌­کنند و توحید را در انسان بالا می‌­برند. آن ویژگی­‌ها این بود: 1. اهل تقوا و محسن است؛ خوبی‌­ای نیست، مگر این­که آن را انجام می‌­دهد. 2. شب دارد و شبش محل استغفار است. توان آن حرکت پرتلاش روزانه را از شب دریافت می­‌کند. 3. صبح هم که دارد کاری می‌­کند و بخشی از کارش در ارتباط با مردم است. او خودش را مدیون مردم می­‌داند و دنبال سائل و محروم می‌رود، نه این­که طلبکار باشد و دیگران بخواهند از او بگیرند. او قرض به دیگران نمی­‌دهد، لطف به دیگران نمی­‌کند، بلکه حق آن­ها را برایشان ادا می‌­کند. ما خیلی از دیگران توقع داریم؛ با سبک زندگی متوقعانه نمی­‌شود اهل فرار بود. ما از دیگران خیلی توقع داریم احترام ما را نگه دارند و از ما خوب بگویند. امام صادق (ع) می­‌فرمایند: «اگر کسی این حقی را که می‌­گویم رعایت نکند، از ولایت خدا خارج می‌شود.»؛ ما به یکی می‌­پردازیم که می‌­گویند: «برادر یا خواهر مؤمنت قبل از این­که حاجتش را بگوید، باید ادا کنی.». معنی ندارد حاجتش را بگوید، بعد تو انجام بدهی. بنده­ خدایی رفت پیش استادش؛ استادش به او گفت: «همسایه‌­ات گرسنه است.». گفت: «آقا خبر نداشتم!». مشکل این است که چرا خبر نداشتی؟ چرا آن­قدر به آن نرسیدی که او مجبور شود به زبان بیاورد؟ خیلی فرق می‌­کند آدم با همسر، والدینش و فرزندش این­گونه رفتار کند؛ یعنی من برای فرزندم هم پادشاهی نکنم؟ بله، ساده است و زندگی­‌ها گلستان می‌­شود؛ دیگر دعوا و اختلافی وجود ندارد. برای همین است که در زندگی­‌ها آسمانی وجود ندارد و همه چیز در زمین خلاصه شده است. چرا انقدر زهرمار زندگی می‌­کنیم؟

فرایند تکوینی تقسیم امر

فَوَرَبِّ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِّثْلَ مَا أَنَّكُمْ تَنطِقُونَ (۲۳)

قسم به پروردگار آسمان و زمین که آن­چه گفتیم حق‌­اند مثل آن­چه شما نطق می‌­کنید یا وعده­‌های خدا آن­گونه حق­‌اند مثل آن­چه شما نطق می‌­کنید. چون می‌­گوید مثل یعنی شبیه نطق است.

کلاً نطق چیست، چگونه است و چه فرایندی دارد؟ اول یک معنایی را در نظر دارید، مثل این­که تصمیم می­‌گیرید این سوال را بگویید؛ بعد که معنا را آماده کردید، واژه‌­ها را پیدا می‌­کنید، آن­ها را به هم می­‌چسبانید و بهترین جمله‌­ای که بیان­‌کنندۀ مطلب است را نطق و بیان می­‌کنید. فرایند نطق در بچه ها مانند همه انسان ها این­گونه است: نیازی در انسان شکل می­‌گیرد، اول گرسنه­‌اش می­‌شود، می­خواهد حس گرسنگی را منتقل کند و به صورت گریه منتقل می­‌کند. او چون ابزار دیگری ندارد، از بهترین چیزی که دارد استفاده می­‌کند. هر چقدر بزرگ­تر می­‌شود، ابزارهای متفاوت‌­تری در اختیار انسان قرار می‌­گیرد و می‌­تواند با ابزارهای مختلف نیازش را ابراز کند. می­خواهیم یک چیزی محقق شود و بهترین جمله را برای تحقق آن استفاده می‌­کنیم.

این آیات می­‌خواهند بگویند: یک حقیقت و غرضی در عالم هست و آن حقیقت هم «إِنَّ الدِّينَ لَوَاقِعٌ» است؛ وعده­‌ها چطور به نطق می­‌آیند و جاری ­کنندۀ این حقیقت می‌­شوند؟ این فرایند همان است که آیات ابتدایی سوره به آن اشاره می ­کند:

وَالذَّارِيَاتِ ذَرْوًا ﴿۱ فَالْحَامِلَاتِ وِقْرًا ﴿۲ فَالْجَارِيَاتِ يُسْرًا ﴿۳ فَالْمُقَسِّمَاتِ أَمْرًا ﴿۴

این نظام چهارتایی نظام باشکوهی است. مرجع ضمیرش را به خیلی چیزها می ­گیرند یکی از آن ­ها بادها هستند. بادهایی که می­ وزند و می­ پراکنند. در این پراکنده شده ­ها، بعضی مثل فَالْحَامِلَاتِ وِقْرًا (۲) ابرهای باران ­زا هستند. در نتیجه، «فَالْجَارِيَاتِ يُسْرًا» هستند؛ یعنی باران می ­بارند. لذا مقسمات امر می ­شوند که در این مورد خیلی بحث شده است: 1. بعضی گفته ­اند این­جا با ملائکه هستند. 2. بعضی گفته­ اند منظور باد است. 3. بعضی گفتند بارانش باعث مقسمات امر می­ شود؛ چون باران ها متفاوت هستند، سرزمین ­هایی خشک می­ شوند و سرزمین­ هایی جنگل می ­شوند.

این فرآیند پراکَنِش، وِقر پیدا کردن، جاری شدن و تقسیم امر بسیار مهم است. نوع نطق من و شما هم همین ­گونه است؛ یعنی به محض شکل­ گیری پیام، اول واژه ­هایی در ما شکل می­ گیرد و … . نمی­ خواهیم بگوییم ذاریات نطق ماست ولی مثلیتی هست که قابل شناسایی است. در آن هم پراکنشی اتفاق می ­افتد، کلماتی به هم وصل می­ شوند، جریان جمله می ­سازند، تقسیم امر می ­شوند و در نهایت غرض خودشان را محقق می­ کنند. هر جا خواستید نظام تقسیم امر شکل بدهید، این فرآیند در آن خیلی نقش دارد. فرایند تکوینی تقسیم امر، اگر نگوییم همۀ مدل­ های مقسمات امر است، ولی یکی از آن­ مدل هاست.

این مدل چه استفاده­ ای دارد؟ چگونه به شیوه­ ای عملی تبدیل می ­شود؟ این مدل می­ تواند شاخص باشد؛ مثلاً می خواهیم تقسیم کار کنیم: یک نفر سخنران، یک نفر فیلمبردار و یک نفر مداح باشد. ما معمولاً با رای گیری و کاندیداتوری تقسیم کار می ­کنیم و تقسیم امرمان سیر تکوینی ندارد، کاملاً تشریعی است که خودمان آن را انجام می ­دهیم. اما اگر بخواهیم به سبک آیات اول این سوره کار را انجام دهیم: اول می­ گوییم همه مسئول هیئت هستند و همه هرکاری می­ توانید انجام دهید. ممکن است ۵ نفر تقاضای سخنرانی کنند، همۀ آن­ها سخنرانی کنند. ممکن هست حتی اختلاف پیش بیایید، بخواهند بروند ساختمان کناری هیئت بزنند؛ خوب بروند و انجام دهند. اجازۀ «وَالذَّارِيَاتِ ذَرْوًا» می­ دهیم. به این روش دقت کنید؛ این روش با اصول علمی متفاوت است و نوعاً بشر قبول ندارد. اما ثابت می ­کنیم که شیوۀ مدیریت این است و غیر از این نمی ­توانیم مدیریت بکنیم. این شیوۀ مدیریت تکوینی است، نه قرادادی که سخنران برود هیئت تعطیل است.

این­جا می ­گویند هر کس هر کاری از دستش برمی ­آید، انجام بدهد. ناگهان می ­بینی شش نفر شربت آورده ­اند، هیچ کس لیوان نیاورده؛ این­که خیلی شلم شوربا می ­شود، خوب بشود! بعضی کارها چون آدمی که اجرایش می ­کند عالم ­تر است، وقر دارد، بالا می ­آید و از بقیه متمایز می ­شود. دکور زدنِ همه قطعاً شبیه همدیگر نیست، بعضی­ ها وقر پیدا می­ کنند و بالا می ­آیند. تکویناً توان آدم ­ها در بعضی قسمت ­ها دیده می­ شود. این هنوز کافی نیست؛ چون ممکن است آدم صحنۀ خوبی را یک­بار رقم بزند، ممکن است «گاه باشد که کودکی نادان به غلط بر هدف زند تیری». فرد باید آنقدر یک کار را انجام بدهد که به جریانی و  «جاری یُسر» تبدیل شود؛ باید معلوم شود همیشه درست کار را انجام می ­دهد. آن وقت تکویناً تقسیم کار اتفاق افتاده، معلوم است کار را چه کسی انجام می­ دهد و دیگر لازم نیست تقسیم کار کنیم. نمی ­شود همۀ استعدادها را کشف کنیم، اجازه می ­دهیم همه فعالیت کنند. این مدل را چون اول آن خیلی شلوغی دارد، آدم ­ها سمت آن نمی ­روند.

ممکن است نفهمید ارزش این مدل کجاست؛ بیایید در صحنۀ انقلاب نگاه کنید. اوایل هر انقلابی می­ توان تقسیم کار کرد و به هر کس مسئولیتی داد؛ انقلابی درست می­ کنید، هر کس هم می­ رود جای خودش تا کار تخصصی خودش را انجام دهد و بالاخره توانمند می ­شود. ولی چندتا مشکل وجود دارد: ۱. مشکل کمتر این است که شما قرارداد کردی این فرد این­جا باشد؛ ممکن است خیلی آدم­ های دیگر باشند که این­ کار را انجام دهند و آن­ها نمی ­توانند بالا بیایند. بنابراین همیشه قدّ ساختار به اندازۀ آدم ­های تعیین شده باقی می ­ماند؛ ولی باز این مشکل اصلی نیست. ۲. مشکل اصلی این است که اگر آن ­هایی که به عنوان مدیر تعیین کردی به هر دلیلی حذف یا منحرف شوند، کل سیستم تعطیل می ­شود چون فقط آن­ها به مدیریت سیستم فکر می ­کردند.

اما اگر انقلاب تشکیل بدهی و بگویی همۀ شما رهبر انقلابید، پس هر کاری می ­توانید برای انقلاب انجام دهید؛ همه هر کار می ­توانند انجام می ­دهند. ابتدا یک چیز شلوغی می­ شود، تا دلتان بخواهد موازی کاری رخ می­ دهد؛ البته باید ظرفیت آن را داشته باشید. هر کس بهتر بلد بود، باید وقر را خودش نشان بدهد؛ نمی­ شود من به تو وقر و ارزش بدهم. در این مدل انقلاب، اولش شلوغ است؛ همه کمیته و قاطی پاتی هستند. آنقدر شلوغ است که می­ گویی اصلاً این سامان پیدا نمی ­کند، ولی به مرور ظرفیت آدم­ ها وزن پیدا می­ کند و مشخص می ­شود چه کسی به درد چه کاری می­خورد. مثلاً در سپاه پاسداران، آنقدر «وَالذَّارِیَاتِ ذَرْوًا» است که طرف می ­تواند از روزنامه بیاید معاون اطلاعات کل سپاه شود. هر کس از هر جایی می­ تواند بیایید و وقر خودش را نشان دهد. خیلی وقت­‌ها در تاریخ، بالأخص در اوایل انقلاب اسلامی، با همین مدل توانستیم ساختار را حفظ کنیم. چون همه در سطح رهبری فکر کرده بودند؛ اگر همین یک نفر مانده بود، دوباره انقلاب را راه می­‌انداخت.

فهرست مطالب