نشست هشتاد و نهم – اهمیت آیه بینی در سوره مبارکه یس

استاد هانی چیت چیان  – 60 دقیقه / پیاده سازی توسط خانم ها پالیزوان و مشحون

بسم الله الرحمن الرحیم

حکیم بودن قرآن به چه معنی است؟

ما در محضر این سورۀ نورانی و فوق‌العادۀ یس هستیم. جلسۀ گذشته، دربارۀ مطلع این سورۀ نورانی صحبت کردیم. آیات ابتدایی سوره را یک دور با هم خواندیم. من برای این که یادآوری بشود یک بار دیگر می گویم. صحبت کردیم که این سوره ای است که جایگاه قرآن کریم را معرفی می کند. البته قرآن حکیم را، چون قرآن را به حکیم ‌بودن خطاب می‌ کند. حکیم هم به معنی دارای حکم است؛ یعنی در منطق قرآن بن ‌بست وجود ندارد. هر اتفاقی بیفتد، قرآن راهبردی برای آن موقعیت دارد. این خیلی نکتۀ مهمی است. در منطق زندگی با قرآن بن‌ بست نداریم. من تجربۀ خانوادگی خوبی نداشتم یا داشتم یا من این توانایی را دارم یا ندارم و… . برای همۀ این دارم ‌ها و ندارم ‌ها، شدن‌ ها و نشدن ‌ها، خدا هرگز انسان را در بن‌بستی رها نکرده است؛ مشروط بر این ‌که اعتماد کند و دستور خدا را در زندگی‌اش پیاده بکند که از طریق رسولان الهی و به‌ طور ویژه وجود نازنین حضرت ختمی مرتبت حضرت محمد مصطفی -صل الله علیه و آله و سلم- این به من و شما رسیده:« إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ (٣ عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ (٤تَنْزِيلَ الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ (٥)». این بن‌بست نبودن یک بخش آن به‌ خاطر این عزیز رحیم است. یعنی خدا در ساختار انسان همواره باب رحمتش به روی انسان باز است. و خدا نیامده که انسان ذلیل بماند. خدا آمده انسان عزت پیدا بکند. لذا در سخت ‌ترین شرایط زندگی، راه برای عزت و برای رحمت و شکوفایی باز باز است. هیچ‌ کس در هیچ نقطه ‌ای از زندگی ‌اش رها شده نیست. نمی‌خواهند انسان ذلیل بماند و باب رحمت و شکوفایی به روی انسان باز است. مشروط بر این ‌که شیوۀ زیستنش را از مسیر وحی و به‌ طور ویژه قرآن حکیم قرار بدهد.

انذار به چه معنی است؟

بعد این نکته را به آن اشاره کردیم که:« لِتُنْذِرَ قَوْمًا مَا أُنْذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ (٦ یعنی این که این کتاب آسمانی آمده است تا انذار بدهد. انذار یعنی آدم‌ ها را بیدار کند. انذار یعنی بیدار کردن، هشیار کردن. پاشو! این زندگی درست نیست. خودت را جمع کن. از این افسردگی بیرون بیا. از این آسیب‌ های فردی و اجتماعی درونی و بیرونی بیا بیرون. خودت را جمع‌وجور کن. اگر جمع‌وجور نکنی، خودت از دست می ‌روی. هیچ‌ کس در غار تنهایی خودش، در مصیبت‌ ها و آسیب ‌های خودش فرو نرود و فکر کند که من راهی به بیرون ندارم. اگر کسی این کار را با خودش کرد، فقط و فقط خودش مقصر است. چون راه بیرون باز است و خدا برای هیچ‌ وقتی از زندگی انسان بن‌بستی قرار نداده است.

اسراف، بن بست زندگی

حتی آن جاهایی که خدا در قرآن در مورد استدراج صحبت می‌کند، می‌گوید که این‌ ها این ‌جوری شدند که «طَبَعَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ» شدند، این حرف را می‌زند تا با این حرف شاید آن فرد را تکان دهد. خیلی این جمله مهم است. یعنی آن جایی که خدا حتی یک آدمی را می گوید:« طَبَعَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ»، اگر آن آدم خودش را محروم نکند از شنیدن، این آیه آمده که همان آدم را نجات بدهد. چرا؟ چون‌ که خدا در قرآن می‌فرماید:« أَفَنَضْرِبُ عَنْكُمُ الذِّكْرَ صَفْحًا أَنْ كُنْتُمْ قَوْمًا مُسْرِفِينَ» [1]یعنی شما هرچقدر اسراف بکنید خدا ذکرش را از شما دریغ نمی‌کند. حواستان باشد. و جالب است که این سوره هم موضوعش اسراف است. ما جلسۀ گذشته تقریباً یک‌ مقدار مفصل ‌تر در مورد این آیه صحبت کردیم که انبیای الهی یکی یکی آمدند سراغ یک قومی برای ‌این که آن ها را بیدار کنند. این ها پیامبر اول، پیامبر دوم و پیامبر سوم را رد کردند، کار به جایی رسید که تصمیم گرفتند پیامبر را به قتل برسانند. چرا؟ چون‌ این ها را دعوت می‌کرد به‌خوبی ها! بعد برگشتند و هر مشکلی بود انداختند گردن پیامبران. گفتند:« إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ  لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ (۱۸)» هر چه بدبختی داریم به ‌خاطر شماست! اگر دست از دعوتتان برندارید، شما را سنگسار می‌کنیم. آخر آدم این قدر بدون خط قرمز؟ بعد انبیا این را می گویند:« قَالُوا طَائِرُكُمْ مَعَكُمْ  أَئِنْ ذُكِّرْتُمْ (۱۹)» اگه توجه کنید آسیب ‌هایی که به شما می ‌رسد به‌ خاطر شیوۀ زیستن خود شماست. خودتان تلاش نکردید، خودتان تنبلی کردید و در نهایت خودتان این زندگی را برای خودتان ایجاد کردید. «بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ (۱۹)» که ما در مورد این آیه، جلسۀ پیش مفصل تقریباً صحبت کردیم. شما قوم مسرفی هستید. اسراف یعنی زیاده‌ روی‌کردن. آدم بعضی وقت ها گنهکار می شود؛ ولی در گناهش زیاده ‌روی می‌کند. آدمی که زیاده ‌روی نکند، امید است بشود نجاتش داد؛ اما آدمی که بیفتد به زیاده‌ روی، نجات دادنش خیلی دشوار می‌شود. لذا حرف این است که حالا هر کاری هم می‌کنید، زیاده‌روی نکنید. مثلاً نمی‌خواهی حق را قبول کنی، دیگر زیاده ‌روی نکن. دیگر یک جایی هم حرفی حق بود، آن را بپذیر. روی ‌دندۀ لج نیفت. نود درصد حرف ‌های نبی خدا را قبول نداری، ده درصدش را قبول کن. آدم اگر زیاده‌ روی و اسراف بکند برگرداندنش دشوار می‌شود.

وجود نازنین حضرت اباعبدالله فرمودند:« اگر دین ندارید، حداقل آزاده باشید.» آزاده باش؛ یعنی حریّت داشته باش. یک خط قرمزی برای خودت داشته باش. من مثلاً ممکن است کسی را قبول نداشته باشم؛ ولی لزومی ندارد توهین و بددهنی بکنم. یک حدی را نگه دار. اگر آدم یک حدی را نگه دارد بالاخره یک روزی خودش حقیقت را کشف می‌کند؛ ولی وقتی حدی نگه ندارد برگرداندنش دشوار می‌شود.

عاقبت رجل یسعی و قومش

در آیۀ بعدی اتفاق می‌افتد: « وَجَاءَ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَى قَالَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ (۲۰)» یک مرد نورانی دوان‌ دوان خودش را از پشت کوه رساند به مردم شهر، به این افراد گفت:« چرا حرف پیامبران را گوش نمی‌دهید؟ این ها که از شما چیزی نمی‌خواهند. «لَا يَسْأَلُكُمْ أَجْرًا» ایمان شما که نفعی ندارد برای این افراد. مگر غیر از این است که من و شما را به‌ خوبی ‌ها دعوت می‌کنند؟ من فکر می‌کنم ما جا دارد به آن ها ایمان بیاوریم. من به پروردگار شما ایمان آوردم. در اوج مهربانی و دلسوزی این ها را دعوت کرد. این ‌ها چیکار کردند؟ قطعه ‌قطعه ‌اش کردن این بنده خدا را! چرا؟ مگر این بنده خدا چی گفته بود؟ شما را دعوت کرد. آن هم با چه احترامی و با چه بیان لیّن دوست ‌داشتنیی. چقدر هم عاشقانه و دلسوزانه. به این بنده خدا رحم نکردند. حالا این مرد بزرگ به‌ محض این‌ که این کار را کردند خدا می گوید:« قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ» رفت در بهشت؛ ولی هنوز هم در بهشت غصۀ قومش را می‌خورد. می‌گفت:« يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ ﴿٢٦﴾»، کاش قوم من می‌دانستند من چه می گویم. حیف شد. هر کاری کردم نتوانستم. یعنی قطعه ‌قطعه‌کردن این فرد را، رفته آن دنیا لعن و نفرین هم نمی‌ کند. هنوز دغدغه ‌اش را دارد.

  «بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ (٢٧) وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَى قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّمَاءِ» دیگر آن قوم بعد از آن اسراف، دچار عذاب الهی می شود. بعد از چنین کاری که کردند «إِنْ كَانَتْ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ خَامِدُونَ (٢٩)» یعنی خدا می‌گوید همۀ آن ها را خاموش کردیم. وقتی کسی اسراف کند به ‌سمت چنین هلاکتی پیش می‌ رود. «يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ»، افسوس بر چنین آدم‌ هایی! چقدر جای حسرت دارد که بشر خودش را به چنین جایی برساند. به چه قیمتی و برای به‌دست‌آوردن چه چیزی؟ آدم انقدر سفاک و بی‌ حریم بشود. «يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ (٣٠ هیچ رسولی نیامد مگر که این ها مسخره‌ اش کردند. هر کسی آمد یک حرف حقی زد، مسخره ‌اش کردند.

اهمیت توجه به تجربه تاریخی

«أَلَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ أَنَّهُمْ إِلَيْهِمْ لَا يَرْجِعُونَ (٣١)»، قبل از شما هم همین کار را کردند. شما اولین نیستید و آخرین هم نخواهی بود. حداقل به تجربۀ تاریخیتان مراجعه کنید. اگر حرف ما (انبیای الهی)، حرف دین و انبیای الهی را قبول ندارید، اشکالی ندارد به تجربۀ تاریخی تان مراجعه کنید. در تجربۀ تاریخی، قبلی ‌ها وقتی با انبیا مقابله کردند، چه اتفاقی افتاد؟ بعد حرفی که تو می ‌زنی حرف انبیاست یا حرف انبیا نیست؟ تو خودت صراحتاً می گویی نیست. الان دنیا ابایی ندارد از این‌ که بگوید:« من شیوۀ زیستنم شیوۀ انبیای الهی نیست.» صراحتاً کارهایی را انجام می‌دهد و قوانینی را وضع می‌کند که بر خلاف متن انجیل، تورات و قرآن است؛ یعنی نه تنها در اسلام جایز نیست، در مسیحیت و یهودیت هم جایز نیست. به قول مامان بزرگ ما، کله ‌اش بوی قرمه ‌سبزی می دهد. هنوز عاقل نشده است. حداقل از تاریخ درس بگیر! فکر نکن تو جدید هستی. یک مقدار ‌قبل ‌تر فرعون دنیا دستش بود، از تو قوی ‌تر بود، فکر هم نمی‌کردند عمراً کسی آن ها را پایین بکشد؛ اما هیچ خبری از آن ها نیست. نمرود همین ‌طوری بود. اصحاب اخدود که در قرآن هم اسم برده شده، مسیحی ‌ها را آتیش می‌زدند و… همه اثری ازشان باقی نماند. چرا آدم انقدر خودش را حتی از تجربۀ تاریخی خودش منفک می‌کند.

  «وَإِنْ كُلٌّ لَمَّا جَمِيعٌ لَدَيْنَا مُحْضَرُونَ (۳۲)» اشکالی ندارد، همه را با هم جمع می ‌کنیم. یعنی در قیامت می ‌بینید همۀ فرعون ‌ها دور هم جمع هستند، بعد شما باورت نمی ‌شود که در زمرۀ فرعون‌ ها هستی! مثلاً من با صدام؟ چرا؟ چون همگی اسراف کردید. فرقی ندارد. حالا یکی در قرن بیست اسراف کرد، دیگری قرن نوزده. این آنچه که گذشت.

آیه بینی در سوره مبارکه یاسین

از آیۀ سی و سه به بعد، خدا یک آیاتی را در عالم معرفی می‌کند که توجه به آن آیات، انسان را از این وضعیت اسفناک نجات می‌دهد؛ یعنی امید است که با توجه‌کردن به آن آیات، از این مسئله ما نجات پیدا بکنیم. «وَآيَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْنَاهَا» از این حرف‌ های قبلی بیرون بیاییم، از آن خاطر مکّدرشده خارج شویم، یک سری آیه در عالم ببینیم. خدا خیلی زاویۀ نگاه من و شما را عوض کرده و می ‌گوید بیا با هم دوربین را بچرخانیم یک جایی را نشانت بدهم، حال زندگی ات را عوض کند. شاید همین کمک کرد از آن اسراف بیرون آمدیم. «وَآيَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْنَاهَا»، زمین را دیدید؟ الان کم‌کم در آستانۀ فصل زمستان، زمین شروع می ‌کند به مرده ‌شدن. دیگر درختان چیزی ندارند. هر سبزی و شمشاد و… به یک تکه چوب تبدیل می‌شود. بارها و بارها من و شما این صحنه را می ‌بینیم و بارها و بارها از اعجازش غفلت می کنیم! زمین می میرد. واقعاً هم می میرد. درختانش می ‌میرند و از آن حالت حیات خودشان خارج می‌شوند. حتی برگ روی درخت نیست، چه برسد به شکوفه و میوه؛ ولی دقت کن! ما زنده ‌اش کنیم. دیدید چقدر بهار صحنه‌ های جالبی دارد؟ همان چوب که چهار پنج ماه از کنارش رد می‌شدیم چوب بود، ناگهان یک چیز سبزی بیرون می آید، جیغ می ‌زنی! (نمی‌دانم شما جیغ می زنید یا نه؛ ولی من جیغ می ‌زنم. احساس می ‌کنم شبیه تولد است. دیدید بچه به دنیا می آید آدم از خوشحالی جیغ می ‌زند؟ من احساس می ‌کنم دانه دانه این ها دنیا می آیند. من و شما که زنده‌اش نمی ‌کنیم. یکی زنده ‌اش می ‌کند. کاری که با آن می‌ کند با من و شما هم می‌تواند بکند. چرا در مردگی ‌های خودمان می‌رویم و امیدی به حیات دوباره نداریم؟ مگر همان خدایی که بلد است زمین مرده را زنده کند، احیا را بلد نیست؟

مورد بعدی، چرا فکر نمی ‌کنیم بعد از مرگمان هم دوباره زنده می ‌شویم؟ در این پنجاه‌ شصت سال عمری که از خدا می ‌گیریم، پنجاه شصت تا بهار را می ‌بینیم. چرا یک آدم پنجاه ‌شصت مورد بهار را باید ببیند؛ ولی فکر نکند به این ‌که خودش هم یک حیات دیگری دارد. چرا نباید در معادلات آدم باشد؟ چگونه در معادلات آدم نیست؟

آیه چجور نشانه ای است؟

یک بحث روشی کنم و باز در متن برگردم. وقتی خدا می‌گوید یک چیزی آیه است، منظورش چیست؟ شما آیه را چه معنی می‌کنی؟ «نشانه». اگر چه ترجمۀ درستی است؛ ولی کامل نیست. چون نشانه از دلّ است، دلالت دادن، بیان. آیه از «اَوَیَ» است. ما اشتقاق از این کلمه، دیگر چه کلمه ‌ای در فارسی داریم؟ «مأوا». مأوا به چه معنی است؟ «پناه» معنی آیه پس در نهایت چیست؟ آیه، آن نشانه­ ای است که برای شما پناهی را فراهم می کند. صرف نشانه نیست. یک وقت شما تابلو زدید مثلاً پارکینگ سمت راست. این صرفاً نشانه است. چون شما با تابلو نمی‌توانید کاری کنید. چون به خودش نمی‌توانیم پناه بگیریم. اما آیه می شود مادر! چون شما را دلالت می‌دهد به وجود یک مهربانی و لطفی که در خودش هست. می‌توانیم برویم سراغ خودش و در خودش این پناه را بگیریم. خیلی فرق می‌ کند با تابلو. مادر هم به یک معنا تابلو است. (تابلوی مهربانی و لطافت و رأفت خدا) ولی در خودش پناه دارد. لذا می توانیم در بغلش بپریم. هر جا در قرآن گفتند یک چیزی آیه است یعنی در مواجهۀ با آن، حقیقتی را یاد می‌ گیرید که خود آن و حقیقت عیناً در زندگی مورد نیاز است. اگر این پناه را بردارند، زندگی آسیب جدی می ‌بیند. هرجا در قرآن کلمۀ آیه آمده از اختلاف لیل و نهار، شمس و قمر و… و همۀ این ‌هایی که آیه هستند.

آیه بینی اول: احیای پس از اماته

وَآيَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْنَاهَا وَأَخْرَجْنَا مِنْهَا حَبًّا فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ (33)

این زمینی که مرده است را فکر نکن مرده است. این را می‌شود زنده‌ اش کرد و وقتی زنده می شود از آن حبّ و در واقع گیاه و روییدنی و دانه خارج می کند که از آن بتوانی استفاده کنی. خب این چگونه پناه زندگی می ‌شود؟ کجاست در زندگی که چون به این توجه نداریم، یک آسیب جدی می ‌بینیم؟ کافی است شما فکر کنید زندگی دنیای شما قابلیت احیا ندارد. پس چه کار می کنیم؟ یک مثال دیگر بزنم و بعد برگردم. می‌خواهم خودتان فکر کنید و نه این که من بگویم. فکر کنید الان زمستان می شود و درخت در حیاط خانۀ شما که مثلاً درخت  خرمالو بوده، خشک می ‌شود. شما می ‌گویید:« ای وای خشک شد.» ارّه برمی‌دارید و قطع می‌کنید. یک آدم عاقل به شما می ‌گوید:« مرد یا زن حسابی، این موت بود. این احیا داشت. برای چه قطع کردی؟» ما همین کار را که ممکن است یک نفر با یک درخت انجام بدهد و چقدر اگر چنین کاری را با درخت انجام بدهد، احمقانه است؛ با زندگیمان انجام می‌دهیم. با جوانیمان انجام می ‌دهیم. جوانی؟ مثلاً بعدش می‌خواهد چه بشود؟ پس تا می‌توانی جوانی را خرج کن برود. و همین کار را هم می ‌کنیم. تمومش می ‌کنیم. لذا می ایستیم و درختمان را از ته ارّه می ‌کنیم. خدا با همین مثال می‌خواهد چیزی را به شما بگوید که نمی ‌توانی ببینی. برای همین پناه است. خدا با آیه، موضوع غیرمحسوس را برای شما تمثیل محسوس می ‌زند که نخواهی تجربه را بروی حتماً انجام بدهی. چون بعد آن برنمی‌گردید. برای همین می گوییم: آیه. چون اگر در پناهش قرار نگیری، آسیب می ‌بینی. خدا موضوع احیای بعد از حیات شما را با بهار دارد به شما می‌گوید. می گوید قرار نیست اگر موت پیدا کردی، بعدش احیایی نباشد.

جالبه بگویم هیچ ‌کس تا حالا در عالم برای این‌ که نمی‌تواند احیای بعد از اماته باشد، هیچ دلیلی اقامه نکرده است! آدم ها فقط می گویند نمی‌دانیم هست یا نیست. اگر عمر بشر را ده هزار سال بگیریم، یک نفر پیدا نشده که دلیل اقامه کند که حتماً زندگی پس از مرگ نداریم. آن ها به‌ جای این‌ که ثابت کنند حرف خودشان را، در حرف طرف مقابل تشکیک می ‌کنند. می ‌گویند تو ثابت کن که وجود دارد. همان قدر که من باید ثابت کنم وجود دارد، تو هم باید ثابت کنی وجود ندارد. چون زندگی یک ‌بار است. هردوی ما باید ثابت کنیم. اگه من ثابت نکردم، تو هم ثابت نکردی، پس فعلاً مساوی هستیم. چون طرف مقابل فکر می کند برنده شده است. تو که عجالتاً در عالم نمونه ‌ای برای ثابت‌کردن آن نداری. ولی خدا یک نشانه ‌هایی می‌آورد؛ مثل این‌که تا حالا پنجاه بار احیای بعد از اماته را در مورد یک درخت دیدی. شاید تو هم بعد از اماته، احیایی داری. احتمالش که هست. اگر حداقل به زیست ‌شناسی اعتقاد داشته باشید در زیست‌ شناسی این گردش را می ‌بینیم. آقای اکولوژیست! احتمال دارد این گردش در مورد تو هم باشد دیگر. البته قرار نیست در مثال همۀ وجوه به هم بخورند. چون اگر همۀ اجزایشان بهم می خورد دیگر یکی بودند. از حیث احیا، این مثال زده می‌شود. نه کیفیت احیای شبیه بهم. چون شما انسان هستی و آن درخت. درخت بی چارۀ زندگیت را در این دنیا نبُر.

ارتباط اسراف و آخرت گرایی

اسراف این‌جا معنایش این طوری می‌شود: آدم ها باور کنید فقط اگر اسراف نداشتند، آخرت گرا می شدند. باید به او بگویی مطمئنی دنیای دیگری نیست؟ می گوید نه مطمئن نیستم. می‌گویم اگر مطمئن نیستی، جا ندارد احتیاط حداقل بکنی؟ عاقل اگر باشد و مسرف نباشد، باید بگوید احتیاط شرط عقل است. آدم ها مصرف اگر نبودند، حتماً احتیاط آخرت را می‌ کردند. ولی الان نگاه می ‌کنیم احتیاط آخرت هم نمی ‌کند. اسراف می کند. می‌گویم تو دلیلی نداری که دنیای دیگری نیست. یک آدمی اگر میوه‌ ای را بردارد و نداند سمیّ است یا نه، احتیاط می کند. مسرف نباش؛ یعنی احتیاط بکن. احتیاط نجات می ‌دهد. چون همین‌که احتیاط می ‌کند، یک مراقبت در آن فرد به وجود می آید و همین مراقبت، کنترل به وجود می‌آورد و روی جریان هدایت می افتد. خطرناک ‌ترین اتفاق زندگی ما آدم ها اسراف است. روی دنده ‌ای می افتیم که تحت هیچ شرایطی نمی ‌خواهیم قبول کنیم. باور کنید دین هیچ چیزی را نمی‌خواهد به‌ زور در مخ آدم ‌ها بکند. ولی مشکل این است که آدم ها چون نمی‌ خواهند دین را قبول کنند، حتی درست هم باشد قبول نمی کنند. الان متأسفانه دنیا دنیای اسراف است. تا بحث اسراف می شود، فکر می ‌کند فقط آفت پولدارهاست. نه، آن یک نمونۀ خیلی پیش ‌پا افتادۀ اسراف است. اصل اسراف آن جایی است که شما مخالفتی دارید و چیزی را قبول ندارید؛ ولی در قبول نکردن، اسراف می ‌کنید. من مادر و پدرم حرفشان خیلی غلط است، باشد. دوتا حرفشان که درست هست. آن دوتای درست را چرا کنار می گذاری؟ اما الان متأسفانه بازار اسراف بین دیندارها و غیردیندارها داغ است. فرقی هم نمی ‌کند. آدم ها حتی در دفاع از حقش هم اسراف می ‌کند. این یک موضوع را اگر نمی‌ دانی، بگو نمی‌دانم. یکی از موارد پس زمین است. زمین اگر موت پیدا کرد، دلیل ندارد احیای بعد از اماته نداشته باشیم.

آیه بینی دوم: نظام تدبیر بهره مندی از ثمرات

 وَجَعَلْنَا فِيهَا جَنَّاتٍ مِنْ نَخِيلٍ وَأَعْنَابٍ وَفَجَّرْنَا فِيهَا مِنَ الْعُيُونِ (۳۴) لِيَأْكُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ وَ مَا عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ أَفَلَا يَشْكُرُونَ (۳۵)

زمین احیا دارد؛ ولی علاوه بر احیا، ما در زمین باغ‌ های خرما و انگور قرار دادیم. انواع چشمه ‌ها از زمین می ‌جوشد که شما از ثمراتش بهره ‌مند شوید. درحالی‌که «وَ مَا عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ»، شما این ‌ها را نساختید. شما درخت انگور را  نمی‌ گویی برویَد. شما نهایتاً بذر را می‌ کاری و آب به آن می دهی. قسمت اعظم کار را تو انجام نمی ‌دهی. تو نهایتاً به یک درخت آب می ‌دهی. نباید این موضوع باعث بشود که شکر در تو شکل بگیرد؟ خودت را مدیون خالقی بدانی که این را برایت فراهم می ‌کند؟ دست از اسراف برداری؟ حداقل این را بفهم. زندگی تو در اختیار کامل تو نیست. چون آدم ‌هایی که مسرف‌ هستند، فکر می‌ کنند کلاً صاحب زندگی خودشان هستند. خودمان تلاش کردیم، خودمان موفق شدیم و… . فکر می‌ کنی کاری داشت تو با سندرم ‌داون متولد می‌ شدی؟ شما در رحم مادر خودت را رویاندی؟ بله تو تلاش ‌هایی انجام می دهی، حرفی نیست؛ اما این چیزی که الان برایت حاصل شده، همه ‌اش برای تو نیست. بخش زیادی از آن خارج اختیار تو است. این ها موضوعات سورۀ مبارکۀ واقعه است. بخش زیادی از آن چه امروز ثمره است و به دست من و شما رسیده، از عمل من و شما خارج بوده و لطف خدا بوده است. حتی در کارهایی که انجام می‌داده ایم بارها تجربه کردیم که خوب از آب درنیامده و خودت هم می‌دانی داشت خراب می شد؛ اما الحمدالله نمی دانی چه شد درست شد. خدا این را بارها در زندگی به آدم نشان می‌ دهد. ما این قدر خاطره‌ های جذابی داریم که مثلاً کلاً می ‌خواستیم یک کار دیگری انجام دهیم، نشد. آمدیم افسرده بشویم چرا؟ بعد متوجه شدیم که آن که نشده، درست بود. بعد برای خودمان کلاس گذاشتیم که البته ما همیشه این بصیرت را داریم که تشخیص بدهیم چه می ‌شود چه نمی ‌شود. یک کسی هست که زندگی آدم را مهیا می‌ کند. چرا آدم باید در مقابل یک چنین نظام قدرتمندی شاخ و شانه بکشد؟ چون شهوتم می‌گوید؟ آخرش که چه؟ آخرش که تو حتی برنامه‌ ریزی می کنی برای خرابکاری ‌هایت هم خدا کمکت می ‌کند. یعنی تو حتی خرابکاری هم می‌ کنی؛ خدا اگر شرایط مهیا نکند همان کار را هم نمی‌توانی انجام بدهی. کاری ندارد یک مریضی به‌ طرف می‌دهد، کل شهوتش می‌پرد. من دماغ تو را بگیرم، خفه می‌ شوی! این قدر که کلاس گذاشتن ندارد.

شکر؛ بهره گیری نعمت ها در مسیر غایت کمالی

خیلی از این‌ ها به دست تو نیست تو باید آدم شاکری باشی. شکر یعنی آن چیزی که در اختیار شماست را به گونه ‌ای مصرف کنید که برای آن آفریده شدید. مثلاً این گل، شکرش این است که خلق شده، این چه غایتی دارد و من چه غایتی دارم؟ اگر این‌ را بو کنم و از این بوکردن لذتی ببرم، این لذت در من ذکری ایجاد کند که بگویم خدایا چقدر تو زیبایی! فقط به‌ خاطر این گل؛ شکر دارد اتفاق می ‌افتد. چه با این بردارید یک کار دیگری بکنید و چه این را استفاده کنید؛ ولی به آن غایت هدایتی نرسد، شکر اتفاق نیفتاده است. شکر رسیدن به آن غایت کمالی است، با بهره ‌گیری از نعمت ‌ها.

آیه بینی سوم: نظام زوجیت

سُبْحَانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كُلَّهَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَمِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمَّا لَا يَعْلَمُونَ (۳۶)

خدا هر چیز را خلق کرده، به‌ صورت اَزواج آفریده است. نظام زوجیت دارد. هم در آن چه از زمین می ‌رویَد، هم خود شما انسان‌ ها. یعنی انسان‌ ها نظام زوجیت دارند، روییدنی ‌ها نظام زوجیت دارند. و «وَ مِمَّا لَا يَعْلَمُونَ»،  و بسیاری از چیزهایی که نمی‌دانید هم نظام زوجیت دارند. نظام زوجیت یعنی چه؟ زوج به دو عنصر می ‌گویند که هر کدام بدون دیگری به کمال نمی‌ رسد. مثل نر و ماده که هر کدام بدون دیگری بچه‌ دار نمی ‌شوند. محصولشان، حاصل زوجیت بین این دو است. فقط هم در نر و مادگی نیست. مثلاً کمال، حاصل زوجیت صفات ضدّین است. کتاب معروف شهید مرتضی مطهری، «جاذبه و دافعه». این‌ ها اگر باشد کمال حاصل می‌ شود. زوجیتِ جاذبه و دافعه باید باشد. یا «أَشِدَّاء عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاء بَيْنَهُمْ»، زوجیت این ها باید باشد تا انسان به معیّت رسول خدا برسد. هر وقت دو چیز به ‌تنهایی به کمال و محصول و به نتیجه نرسند، باید با هم باشند تا به محصول برسند به این می‌گویند: زوجیت. البته ما رابطۀ «شفع» هم داریم، در رابطۀ شفع، پایینی به بالایی وابسته است ولی بالایی به پایینی وابسته نیست. لذا پایینی بدون بالایی محصول نمی ‌دهد ولی بالایی بدون پایینی محصول می ‌دهد. به این رابطه می ‌گویند: شفع. همان شفاعت. این زوجیت نیست. در زوجیت هر کدام بدون آن یکی نمی ‌تواند. مثلاً حکومت دینی، حاصل زوجیت امام و امّت است. این‌ ها باید زوجیت داشته باشند تا حکومت دینی شکل بگیرد. یعنی امام را تنها بگذارید، حکومت دینی تشکیل نمی ‌شود. امت هم تنها بگذارید، حکومت دینی تشکیل نمی ‌شود. هر دو در محصول حکومت دینی باید با هم رابطۀ زوجیت داشته باشند. زوجیت به مرتبه کاری ندارد. زوجیت به این محصولی کار دارد که هر دوتای این ها را کنار همدیگر می ‌خواهد. رتبه‌ بندی ندارد. ولی شفع حتماً رتبه دارد. در زوجیت می‌ توانند هم ‌سطح باشند، می توانند نباشند؛ ولی در تولید آن محصول جفتشان بدون دیگری محصول را نمی‌ دهند. این قاعدۀ کلمۀ زوجیت است. در کلمۀ زوج  تعابیری دارند: اولاً مثلاً اَزواج که می گویند یک دوتایی‌ها را می‌گویند. در کلمۀ زوج ظاهراً یک دوهایی وجود دارد-اگرچه ممکن است هر کدام از این ارکان خودش زیرمجموعه هایی داشته باشد. دو تا جبهۀ اصلی دارد که ممکن است هرکدام چند قسمتی باشد. مثلا ممکن است در نهایت پنج گروه وجود داشته باشند؛ ولی یک دویی مثل شب و روز یا نهفته و آشکاری وجود دارد. یک دو در زوجیت وجود دارد و در اصل واژه ‌اش نیز این هست. یک اصطلاحی در زوجیت هست، این را در لغت می گویند: دو چیز که با هم زوج می‌شوند، خودشان برای خودشان باید تمام باشند که با هم دیگر کمال می ‌شوند. این واژه های تمام و کمال واژه‌ های مهمی در قرآن هستند. تمام یعنی یک چیزی، خودش خودش باشد. مثلا هر وقت زوجیت می‌ خواهد اتفاق بیفتد، جنس نر و جنس ماده در جنس خودشان بودن باید تمام باشند. اگر ناقص باشند، زوجیتشان محصول نمی دهد. لذا خودشان باید تمامیت داشته باشند و کنار همدیگر به کمال؛ یعنی یک محصول جدید می ‌رسند. لذا سوره ‌ها همین طور است؛ هر سوره‌ ای خودش تمامیت دارد، کنار هم که می رسند یک غرض سومی به وجود می آید که برای آن کنار همدیگر قرار می گیرند و متفاوت از آن قرض اولی است.

البته در این موارد باید ابتدا محصول را تعیین کنید، تا بگویید زوجیت است یا شفاعت؟ مثلاً در رابطۀ امام و امت، بستگی دارد محصول چگونه تعریف شود. اگر محصولش بهشت رفتن من است، رابطۀ من و امام شفاعت است؛ اما یک ‌وقتی محصول مدنظر تشکیل جامعۀ دینی است که در آن حالت زوجیت است. چون امام هم بدون مردم، جامعه نمی ‌تواند درست کند. لذا باید محصول را بگوییم بعد تعریف کنیم. مثلاً در رابطۀ زن و مرد، اگر محصول را بگذارید کار انجام دادن، ممکن است زوجیت نخواهند؛ چون هر کدام به‌ تنهایی می‌ روند و کارشان را انجام می دهند. ولی وقتی می گویید فرزند، آن وقت زوجیت لازم می‌ شود. خداوند چون اساساً محصول لازم ندارد و همۀ عالم جلوۀ اوست، اصلاً با هیچ چیزی رابطۀ زوجیت ندارد. یکی است، همسر هم ندارد، «وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ (۴)»،  خودش تک ‌و تنها است. ولی ما همه کُفو داریم. کفو یعنی شما هر جایی یک محصولی را می‌ خواهید تولید کنید، به زوجی کفوّ خودتان برای آن محصول نیاز دارید. مثلا اگر قرار است محصول فرزند باشد، آن دو زوج باید نر و ماده و جفتشان هم انسان باشند. اگر کفو نباشند، آن محصول صادر نمی ‌شود. زوجیت کُفیّت می‌ خواهد. یک وقتی می ‌گویید محصول، تربیت نسل صالح است؛ این علاوه بر انسان‌ بودن، مثلاً ایمان داشتن هم نیاز دارد. بر اساس این‌که چه محصولی مد نظرتان باشد، سطح کفیّت زوجین تغییر می ‌کند.

آیا همسرمان باید شبیه خودمان باشد؟

آیۀ این است که ببین: شما خودت هم بخواهی محصول بدهی، زوجیت لازم هستی. علاوه بر این‌ بالا می‌ گوید:« لِيَأْكُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ وَمَا عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ أَفَلَا يَشْكُرُونَ (۳۵)»، هر ثمره ‌ای حاصل می ‌شود، دست خدا در کار است؛ حالا می گوید خود تو هم برای این کمالت نیازمند به زوجیت هستی. حداقل این است که آدم لازم دارد یک چیزی مخالف آنی که هست مکملش باشد. (البته متناقض نه؛ حق و باطل منظور نیست. حق و باطل زوجیت نیستند؛ چون وجود و عدم هستند. وجود و عدم زوجیت نیست. زوجیت در ضدّین به وجود می ‌آید، نه در نقیضین. مثل جاذبه و دافعه. دو ملکۀ متفاوت هستند؛ زوجیت در مَلَکات متفاوت به وجود می آید. لذا اگر یک نفر مثلاً سریع است، تأنّی هم باید داشته باشد؛ تأنّی در عین سریع ‌بودن. جفت این ها دو تا شاکلۀ متفاوت است که باید در طرف شکل بگیرد.) شما برای به کمال‌رسیدن زوجیت لازم داری؛ یعنی تازه آن طرف صفت خودت هم باید داشته باشی. درحالی‌که اسراف منطقش این است:« دنیا همین که من هستم، است.». مثلا وقتی زندگی خانوادگی را تشکیل می ‌دهی، طرف مقابل بنده خدا خانمی است ریحانه یا آقایی‌ است که قرار است قوام باشد و کلا ًجنسش با تو فرق می ‌کند؛ اصلاً قرار نیست شبیه تو باشد. البته یک اشتراکاتی باید داشته باشد از باب کفویّت و قطعاً یک تفاوت‌ هایی باید داشته باشد که به ‌واسطۀ آن تفاوت ‌ها کمال حاصل بشود. بعد می‌روی در زندگی خانم می‌خواهد آقا را مثل خودش بکند و آقا می ‌خواهد خانم را مثل خودش بکند. چون نمی ‌توانند با مقابل خودشان زندگی کنند، اسراف به وجود می آید.

ما اصلاً بلد نیستیم با فردی که ضدّ ما است، زوجیت برقرار کنیم. همه را می‌ خواهیم شبیه خودمان کنیم و یک اجتماع تشکیل بدهیم. هرگز هم با این مدل به کمال نمی ‌رسیم. شما وقتی با یک نفر ازدواج می‌ کنی، من آقا هستم و آن خانم است؛ اساساً ما تفاوت داریم که زن و مرد هستیم. آن یک جور دیگر نگاه می ‌کند. یک جور دیگر فکر می‌ کند. ما معمولاً زندگی خانوادگی تشکیل می ‌دهیم، ولی از زوجیت خبری نیست. چه کار می‌ کنیم؟ در بهترین حالت مسالمت ‌آمیز همدیگر را تحمل می‌ کنیم. کتاب روان شناسی هم همین را می ‌گوید. مثلاً می گوید:« عزیزم ببین مردت این‌طوری است، خانمت این‌طوری است. روزها را به این نحو تقسیم کنید. روزهای فرد به میل خانم، روزهای زوج به میل آقا.» و می گویند چه خوب ما با هم دعوایمان نمی شود. این که زوجیت نیست. شما آن یکی صفت را که در خودت ایجاد نمی ‌کنی! زوجیت وقتی است که من اگر می ‌بینم طرف مقابلم از زاویۀ دیگری نگاه می ‌کند، آن زاویه را در خودم ایجاد کنم. بتوانم از زاویۀ آن نگاه کنم. نه این‌ که فقط زاویۀ نگاه آن را تحمل کنم. هنر نکردی تحمل کنی. البته در این دوره، باید بگوییم هنر کردی تحمل کردی! چون مردم تحمل هم نمی ‌کنند. زوجیت یعنی این دوتا صفت باید برود در هم و بعد به یک کمال سومی برسد. یعنی من باید یاد بگیرم نوع نگاه دیگری را در خودم فعال کنم. او هم نوع نگاه دیگری را در خودش فعال کند. در زوجیت نیاز داریم که دو تا صفت تناکح پیدا کنند. وارد بشود و چیز سومی به وجود بیاید. ما این کار را نمی‌ کنیم و منجر به شکل گیری اسراف می شویم. چون من که دنبال منافع خودم هستم و طرف مقابل هم همین طور. زندگی مدام بکِش بکِش می شود که لذتی ندارد. بعضی وقت ‌ها با خودم فکر می ‌کنم واقعاً چرا ازدواج می ‌کنند؟ بعضی اوقات پاسخشان این است که نمی‌دانستیم این‌ طوری می‌ شود. به تجربۀ تاریخیت مراجعه کن! دقیقاً همه در همان چاله ‌ای که قبلی ها افتادند، می‌افتند. آدم ها چون بلد نیستند، سریع می ‌روند سراغ گزینۀ من اصلاً ازدواج نمی ‌کنم. این گزینه هم مشکل را حل نمی ‌کند. چون تو قرار بود به یک کمالی برسی. در این صورت کلاً نمی ‌رسی. باز صد رحمت به آن کسی که رفته وسط دعوا، یک وقت دیدی یک چیزی به او اضافه شد. چرا همیشه بین دو تا گزینۀ فاجعه انتخاب می ‌کنیم؟ یا ازدواج نکنم یا فقط زندگی از اول تا آخر دعوا باشد؟ چرا گزینه ‌های سوم در زندگی ما وجود ندارند؟ مثل این ‌که می ‌گوییم آدم دین‌ دار باشد ولی خون مردم را بکند در شیشه بهتر است یا بی ‌دین ولی مهربان؟ جفتش کوفت است و بد! خب چرا یک چیز سوم نه؟ یک آدم دین ‌دارِ مهربانِ حق مردم رعایت بکن. بعد هم این ‌قدر تکرار می ‌کنیم فکر می‌ کنیم همین است و شبیه همان طفلکی می‌شویم.

زوجیت گزینه‌ های دیگری در زندگی من و شما قرار است فعال کند. چرا همیشه در دایرۀ گزینه‌ های خودمان؟ چقدر خوب، من همسری دارم که موضوع را کلاً یک جور دیگری نگاه می ‌کند. زندگی همین است. اصلا ًطبع خلقت زن و مرد این ‌جوری بوده است که در جهان ‌بینیشان اشتراک دارند مثلاً در اعتقاد به خدا و… اما قرار نیست در شاکلۀ شان شبیه همدیگر باشند. لذا هر چقدر همسرتان متفاوت ‌تر، بهتر. البته مشروط بر این‌ که ظرفیتش را داشته باشید، وگرنه که آن زندگی دیگر چیزی ازش نمی ‌ماند. فکر کنید که یک عالمه تفاوت دارند و می خواهند این ها را در خودشان ایجاد کنند؛ برای خودش کلاس درسی است. این خانم‌ و آقا بعد ده سال زندگی، چه قدرتی پیدا می ‌کنند. چون هر کدام ضدّ صفت خودش را در خودش فعال کرده است. از تفاوت‌هایتان در زندگی لذت ببرید. کیف کنید از این ‌که اصلاً شما را نمی ‌فهمد البته شما هم او را نمی ‌فهمید. خیلی جذاب است آدم با یک کسی که کلاً آدم را نمی ‌فهمد و یک جور دیگر فکر می ‌کند می ‌تواند سال‌ ها زندگی کند و آن نرم‌افزار را روی خودش نصب کند.

آیا تنها راه رسیدن به کمالات ازدواج است؟

کلاً خدا بن ‌بست در اسباب خیلی ندارد. لذا این‌ جوری نیست که بگویید که ازدواج، تنها راه رسیدن به یک‌ سری از کمالات است. حضرت مریم (سلام الله علیها)، ازدواج نکرد و عمرا ًخانمی در این عالم به گرد پای حضرت مریم (سلام الله علیها) برسد. جزء زنان برگزیدۀ عالم هستند. ولی مثال استثناء مبنای نظام تعلیم و تربیت نیست. نظام تعلیم و تربیت را خدا برای انسان به گونه ‌ای رقم زده که با ازدواج آن را می ‌تواند در خودش فعال کند. آیا می ‌شود بعضی ‌ها در تاریخ از این مسیر نروند؟ بله، می ‌شود. چون خدا در اسباب دستش بسته نیست. مثل این که آیا می‌ شود مرده زنده بشود؟ بله. حضرت عیسی (علیه السلام) چند تا مرده را زنده کرد. اما این به این معنی نیست که کلاً مرده‌ ها زنده می ‌شوند. این ‌که یک چند مورد استثناء داریم، یعنی پس هر که ازدواج هم نکرد خیالش راحت می ‌رسد؟ نه. حواستان باشد طبع بشر بر این ماجرا نیست. طبع بشر بر زوجیت قرار داده شده و به ‌طور خاص بر ازدواج. ولی این‌جوری هم نیست که اگر کسی نتوانست ازدواج کند؛ یعنی نمی‌ رسد. این حرف هم حرف غلطی است. چون در عالم چنین راهی وجود دارد. حالا اگر فکر می‌ کنی ظرفیتی شبیه حضرت مریم داری، همۀ زندگیت را شبیه حضرت مریم بکن. ازدواجت هم همین طور. آقایان هم شبیه حضرت یحیی. اما اگر می ‌بینی بقیۀ چیزهایت به آن فرد نمی ‌خورد، لطفاً در این مورد هم شبیه آن زندگی نکن. مثل آدم زندگی کن. آن ها فراآدم هستند. وگرنه راهش بسته نیست به لحاظ تحقق؛ ولی در طبع بشر این‌ جوری قرار ندادند. با این‌ حال من به تجربه به شما می ‌گویم که اگر آدم‌ ها این را می ‌فهمیدند که اساساً ازدواج برای مشابهت نیست بلکه برای تفاوت است، می‌توانم بگویم تا هشتاد و پنج درصد طلاق ‌ها از بین می ‌رفت. چون آدم ها برای مشابهت داخل زندگی می شوند. بعد با تفاوت غافلگیر می ‌شوند. نمی ‌توانند مدیریتش کنند. بعد دعوا شکل می‌ گیرد و بعد یا طلاق عاطفی می ‌گیرند یا طلاق. ولی ما اساساً برای تفاوت زندگی می ‌کنیم. برای این ‌که یک چیز دیگری در من شکوفا بشود. این هم سومین آیه. همچنان آیه‌ ها ادامه دارد.

در هر جا شما زوجیتی دارید، یک زوج یک چیزی دارد که فرد دیگر ندارد. مثلاً امام، اتصال به وحی دارد امت آن را ندارد. عوضش امت ید اجرایی و اراده ‌ای دارد که ارادۀ او محقق می ‌شود، در حالی که امام این را بنده خدا ندارد. امام نمی ‌تواند یک نفره اراده‌ اش را در جامعه محقق کند. جامعه می تواند. لذا تحقق و اراده ‌کردن کار مردم است؛ ولی اتصال به وحی کار امام است. این دو باید کنار هم بشینند. مردم باید اراده اشون را با این وحی با هم انجام بدهند. مشکل آن جایی به وجود می آید که مردم می روند و می‌خواهند ارادۀ خودشان را انجام بدهند. می‌خواهند با علم خودشان محققش کنند.

امت هم همین‌ طور است. امت هم فکر کنید خانواده دارد. خانواده‌ هم زن و شوهر دارد. که آن ها هم متفاوت هستند. خود این خانواده با آن خانواده شاکله ‌ای متفاوت هستند. یکی بلوچ است، یکی فارس، یکی ترک. این ها متفاوت هستند. باید یاد بگیرند در نظام اجتماع با هم زوجیت پیدا کنند. گاهی ممکن است آدم هایی متناقض با ما هم باشند که امت آن امام دیگر نمی‌شوند. ممکن است در آن کشور زندگی کنند ولی طبیعتاً مثلاً یک آدم مشرک، امت رسول خدا نمی ‌شود. ولی ممکن است اجازه بدهند در آن کشور زندگی کند. ولی امت رسول خدا آنی است که وحی رسول خدا را محقق می ‌کند؛ وگرنه امت آن امام نمی ‌شود، مردم یا ناس می شود.

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

 

[1] سورۀ زخرف، آیۀ 5

فهرست مطالب