نشست هشتاد و دوم – سوره مبارکه عادیات، روایت انسان های مجاهد

[us_separator size=”small”]

استاد هانی چیت چیان – 56 دقیقه / پیاده سازی توسط خانم راضیه موسوی

[us_separator size=”small”] [us_separator size=”small” show_line=”1″ css=”%7B%22default%22%3A%7B%22border-style%22%3A%22dashed%22%7D%7D”]

بسم الله الرحمن الرحیم

و اما این انسان مجاهد به سوره عادیات و به میدان مبارزه می رسد. سوره عادیات یک داستانی دارد، شاید من با داستانش شروع کنم بهتر باشد. می گویند یک نبردی پیش آمد، در مورد نبردش نقل های مختلفی است، اما ظاهرا شکل ماجرا اینطور است که یک نبردی سپاه اسلام با سپاه مشرکین قرار بود داشته باشد. پیامبر گرامی اسلام ابتدا پرچم مبارزه را به یکی از مسلمانان دادند، این بندگان خدا در این میدان نبرد موفق نشدند. بار دوم این اتفاق افتاد و این افراد در این میدان نبرد موفق نشدند. بار دوم که موفق به این ماجرا نشدند، خیلی روحیه سپاه اسلام خراب شده بود. پیامبر فرمودند: فردا پرچم را به دست کسی می دهم که اگر پرچم دستش بیاید، با شکست از میدان جنگ برنمی گردد. در بعضی از نقل ها می گویند همان نبردی است که آقا امیرالمومنین بیمار بودند. ظاهرا سردرد خیلی شدیدی هم داشتند که زمانی که می آیند، با حالت نامناسبی برای جنگ می آیند که پیامبر یک پارچه ای به پیشانی حضرت می بندند. نقل های مختلفی است که می گویند این ماجرا برای جنگ دیگری است. به همین علت روی جزئیاتش اصرار ندارم. اصلا اصل ماجرا این جزییات نیستند. اصل ماجرا یک میدان جنگ است. میدان جنگ نفس گیر و فردی هم که به میدان رفته و پرچم را به دستش داده اند، آقا امیرالمومنین است. پرچم را به دست کسی داده اند که خودش در فشار است و سپاه هم در فشار است. خیلی جالب است. به میدان زدن امیرالمومنین می شود ماجرای این سوره:

وَالْعَادِیَاتِ ضَبْحًا ﴿١ فَالْمُورِیَاتِ قَدْحًا ﴿٢ فَالْمُغِیرَاتِ صُبْحًا ﴿٣ فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعًا ﴿٤ فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعًا ﴿٥

این قسم های اول سوره برای آن نبرد است. حالا البته حضرت علامه توضیحاتی درباره این نبرد در المیزان داده اند که بعضی ها گفته اند این سوره مکی هست و در مورد شترهایی که برای حج می برند. حضرت علامه می گویند این چه حرفی است؟! اولا سیاق واضح نشان می دهد در مورد اسب و ماجرای جنگ است. می گویند این شبهه ی مکی بودن نقل شده برای اینکه این را از فضایل امیرالمومنین حذف کنند. چون چنین صحنه ای را فقط حضرت امیر داشتند. این را مکی کرده اند که بگویند، ربطی ندارد. حال اینکه حضرت علامه می گویند دلالت ها کاملا مشخص است  و چیزی که تطبیق می دهند به این دلایل اصلا جور در نمی آید. در هر صورت معرکه نبرد است و آن انسان مجاهد که در سوره نازعات در موردش صحبت کردیم به نبرد آمده است. حال می خواهیم ببینیم چطور می جنگد.

 

وَالْعَادِیَاتِ ضَبْحًا ﴿١

قسم به اسب های مجاهدان. عادیات را این اسب ها می گیرند. به چه اعتبار؟ اسبی است که در میدان نبرد از شدت دویدن به هن و هن افتاده است. می گوید قسم به هن و هن افتادن اسب مجاهدان.

فَالْمُورِیَاتِ قَدْحًا ﴿2

چنان این اسب با سرعت دارد در این میدان حرکت می کند که نعلش که به سنگ ها می خورد، از روی آن ها جرقه بلند می شود. قسم به جرقه ای که از سم اسب که به سنگ ها می خورد، بلند می شود.

فَالْمُغِیرَاتِ صُبْحًا ﴿3

اصل مغیرات از اغاره است، به معنای یورش بردن. قسم به آن یورش صبحگاهی. چون در آن نبرد می گویند آقا امیرالمومنین دم صبح حمله کردند. یعنی لشکر را شبانه حرکت دادند و دم دم های صبح به دشمن زدند

فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعًا ﴿4

قسم به آن گرد و خاکی که بلند شده.

خدا به آن مجاهد قسم نمی خورد. مجاهد در چنان قداستی است که آن که هیچ، قسم به اسبش و جرقه سم اسبش و اینکه دم صبح بود و گرد و خاک بلند شد می خورد.

فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعًا ﴿5

در نتیجه به قلب سپاه دشمن زد.

خیلی صحنه خاصی است. مجاهدی در میدان نبرد. اولا از این آیات معلوم می شود که چقدر پرنفس، پرشتاب و به هنگام وارد میدان شده؛ چون خدا به وقتش، جوی که به وجود آمده، تمام شکل و شمایل عملیات او قسم خورده است. وقتی دارد به این ها قسم می خورد برای آن مجاهدی که سوار اسب است، دارد قسم می خورد. دقت کنید خیلی نکته مهمی است. حتما شیوه ی نبرد او موضوعیت دارد که به شیوه ی نبردش قسم می خورد؛ وگرنه می توانست همان اول بگوید به مجاهدین راه خدا قسم. این هم نشان می دهد که این مجاهد در چه علوّی است. مانند اینکه که بگویی این عمامه ی علامه طباطبایی است. این عمامه است، خودش که نیست. می گویی: من می دانم خودش نیست. چنانچه ضریح اهل بیت همینطور است. ضریح که خودش آهن است؛ اما چون در جوار آن عظمت است، واقعا هم خاصیت پیدا می کند. بعضی ها فکر می کنند این ها ادا اطوار بازی است، اشتباه می کنند. خدا در قرآن در مورد شتری که می خواهد برود ذبح شود که به آن بُدن می گویند، می گوید شعائرالله. یعنی شتری که از شهر خودت راه انداختی ببری ذبحش کنی، در تمام این مسیر که چهار ماه طول می کشد «من شعائرالله» است و باید حرمتش را رعایت کنی. شتر قربانی حرمت دارد. حالا ببین آن مجاهد چیست که به جرقه ی سم اسبش و به گرد و خاکی که به خاطر نفس نفس زدن اسبش بلند شده قسم خورده است. یک نکته ی دوم دارد که می خواهم به این نکته هم توجه بدهم. خدا بالاخره به شیوه نبرد کردن او قسم خورده، نشان می دهد ما با مجاهدی بسیار با فراست و هوشمند در میدان نبرد مواجه هستیم. سرعت عمل، شجاعت، حمیت، جدیت و به هنگامی دارد. سروقت است. آن جوی هم که باید راه بیندازد دارد. بعد هم قشنگ می زند در قلب سپاه دشمن؛ یعنی می گویند جوری حمله می کند که دشمن تا به خودش بیاید، این تا وسط سپاه دشمن رفته است. این داشته باشید حالا بعد از این قسم ها می گوید:

 إِنَّ الإنْسَانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ ﴿٦

به درستی که انسان نسبت به پروردگار خودش کنود است. کنود همان کفر پیشگی است که موجب کندی و کسالت در انجام وظیفه می شود. خیلی با کندی فارسی به این معنی، هم معنی نیست؛ ولی دور هم نیست. تو فارسی می گوییم کند است. کنود اینجوری است، ریشه اش در کفر و ناسپاسی است ولی مطلق ناسپاسی نیست؛ ناسپاسی که انسان را در انجام وظیفه اش سست می کند. سستی حاصل از ضعف در ایمان. می گوید انسان متاسفانه لکنود است؛ در آنجایی که انتظار می رود حرکت مجاهدانه ای کندشف اتفاقا همان جا یک ذره شل و کند است.

وَإِنَّهُ عَلَى ذَلِکَ لَشَهِیدٌ ﴿٧

خودش هم می داند کندی می کند. خودش هم می داند آن گونه که باید مجاهدت نمی کند.

وَإِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ ﴿٨

اینجا حب خیر دو تفسیر و دو معنی دارد: برخی گفته اند منظور از حب خیر اینجا مادیات دنیاست؛ چون دنیا گرایی و حب دنیا دارد، اینجور شل شده است. بعضی می گویند خیر واقعا خیر است. این معنی هم معنی قابل توجهی است. یعنی علی رغم آنکه خیر را دوست دارد، ولی با این حال اهل مجاهدت کردن نیست. این خیلی به احوالات ما می خورد. یعنی ما مثلا دوست داریم شهید بشویم، جایزه نوبل هم بگیریم، دنیا را هم فتح کنیم و.. اما موقع عمل کردن، منتظر شنبه هستیم! همه ی اتفاقات بی نظیر عالم را دوست داریم. دوست داریم از بهترین یاران امام زمان باشیم؛ مرزهای عالم را جابه جا کنیم؛ همه این ها را خیلی دوست داریم. بعد می گویند برای این همه دوست داشتن چه کار داری انجام می دهی؟ می گویی دارم فکر می کنم. خب  این ها به هم نمی خورد! لذا این معنی را هم برایش گفته اند. علیرغم اینکه این را دوست دارد، ولیکن انسان کنود است. معنی اولش این بود که حب خیر را حب دنیا می گیرند. می گویند به دلیل تمایل به دنیا اینطور شده است. معنی اول غلط نیست؛ اما واژه خیر در قرآن واژه ی باشکوهی است و اینجور نیست که همینطور راحت بگوییم خیر دنیاست. شاید معنی دوم معنی دقیق تری باشد. اما در هر صورت هر دو معنی درست است. بالاخره کلمه خیر را عرب استفاده کرده؛ اما به عرف قرآن معنی دوم درست تر است.

أَفَلا یَعْلَمُ إِذَا بُعْثِرَ مَا فِی الْقُبُورِ ﴿٩ وَحُصِّلَ مَا فِی الصُّدُورِ ﴿١٠

آیا نمی داند که از قبر برانگیخته می شود و آنچه را که در سینه هاست همه را آشکار و واضح می کنند؟

إِنَّ رَبَّهُمْ بِهِمْ یَوْمَئِذٍ لَخَبِیرٌ﴿١١

خدا کاملا بر احوالات این آدم آگاه است. خبیر، علم به جزییات را می گویند. کاملا با تمام جزییات آگاه است که چه فکری کرد، چه ذهنیتی داشت، چه خطوراتی داشت که این کار را نکرد و …

آیات ابتدایی قسم به مجاهد و به شیوه مجاهدتش، بعد در آیات جواب قسم مخالف آن قسم آمده است. شبیه سوره ی عصر :

وَالْعَصْرِ ﴿۱ إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ ﴿۲

قسم به عصر که امری مقدس است اما انسان در خسران است؛ مگر اینکه کاری کند که در بیایید. قالب سوره این طور است.

قسم به مجاهد و شیوه ی مجاهدت کردنش، اما انسان علی رغم اینکه خیر را دوست دارد و حواسش هم هست که کوتاهی نکند، اما کوتاهی می کند. کندی و سستی می کند. می گوید چرا آدم اینطوری است؟ هست دیگر. وقتی نگاه می کنید، می بینید درکش سخت نیست. در زندگی آرزوهای شگفت انگیزی داریم! برایش برنامه ریزی های باشکوهی هم می کنیم؛ اما در عوض موقع اجرا خیلی شل رفتار می کنیم. حالا الان نشد مثلا فردا؛ حالا امروز قرار بود این را مطالعه کنم نشد، پس فردا مطالعه می کنم؛ نشد حالا بعدا اشکالی ندارد. می گوید آقا شما آرزوهای عجیب و غریبی دارید و خیلی جدی است، چرا انقدر شل؟ اما خدا یک مجاهدی در مقابل این آدم ترسیم می کند که سرعت عمل، جدیت، زمان بندی و به حرکت انداختن دارد و سر موقع هم به هدف می رسد، نه جلوتر از موقع به هدف می رسد؛ یعنی موانع را تا به خودشان بیایند فتح کرده است. این دو حالت بسیار متفاوت است. بعد سه تا آیه می آید که اگر کسی به آنها توجه کند درست می شود. مثل سوره عصر:

إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ ﴿۳

یعنی اگر توجه کند که بُعْثِرَ مَا فِی الْقُبُورِ می شود و حُصِّلَ مَا فِی الصُّدُورِ می شود و إِنَّ رَبَّهُمْ بِهِمْ یَوْمَئِذٍ لَخَبِیرٌ می شود، این حالتش درست می شود.

یک دنیا حرف در این سوره هست. قصد ندارم اصلا امروز این سوره را ببندم. علیرغم اینکه در ادامه ی جلسه درمورد سوره حرف می زنیم، اما پیش بینی مان این است که یک جلسه ی مفصل درباره ی این سوره بحث می کنیم.

واژه های قسم های اول سوره را عمیق تر برایتان معنی کنم. مجاهده شگفت انگیز است. انسان باید از این حالت کنودی بیرون بیاید. از این حالت که باور دارد یک اتفاق بزرگی را و به آن علاقه دارد، دوستش دارد؛ دوست دارد مثلا جزو یاران ابی عبدالله باشد، اما پای سختی هایش که می رسد خیلی نمی تواند بماند. مثل ماجرایی که معروف است؛ یک عزیزی بود که می گفت چرا ما کربلا نبودیم؟ ای کاش ما کربلا بودیم و موقع نماز امام حسین خودمان را فدا می کردیم. بعد در عالم رویا دید، کربلاست و امام حسین دارد نماز می خواند، تیر اول که آمد دید دارد می خورد، جاخالی داد و خورد به امام حسین. خدا وکیلی آدم دوست دارد آنجا شهید بشود اما نه دیگر اینطوری! ما خیلی چیزهای خوب دوست داریم و می دانیم مهم است؛ اما این اولش نیست درد دارد. مثل ماجرای آن کسی که می خواست شیری خالکوبی کند که بگوید ما کی هستیم؛ دید یالش که درد دارد، دمش که درد دارد، شیر بی یال و دم و اشکم دیگر شیر نشد. درد دارد کار سختی است. یک بخشی از این ماجرا مربوط به سوره نازعات و نهی النفس عن هوای است، اما الان یک مشکل جدی تری وجود دارد و آن هم اینکه این وسط میدان جهاد است. ببینید یک وقتی یک نفر در کنج خلوت خانه اش می خواهد با هوای نفسش مبارزه کند، اما یک وقتی شما وسط میدان مبارزه هستید؛ یعنی اگر آن لحظه پایتان بلرزد لشکر اسلام شکست می خورد. مثل ماجرای تنگه احد است. یعنی آنجا هوای نفس اگر سر و کله اش پیدا بشود فقط شما شکست نمی خورید، ناگهان یک جبهه شکست می خورد. مثل شب کربلاست. اگر آن موقع پایتان بلرزد و بخواهید برگردید، یک امام حسین تنها می ماند. ماجرای سوره عادیات یک کم متفاوت است. همان ماجرای جهاد سوره مبارکه نازعات است، اما وسط معرکه است. یک وقتی آدم در خلوت خودش دست و پایش می لرزد، آن آخر و عاقبت انسان را می تواند اینگونه کند: فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِيَ الْمَأْوَى ﴿۳۹﴾ (نازعات). اما یک وقتی وسط معرکه هستیم، آنجا نه تنها فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِيَ الْمَأْوَى ﴿۳۹﴾ بلکه لشکر اسلام هم تار و مار می شود. چون شما دست و پایت لرزید. یعنی فقط یک خرده کندی کرده است، یعنی خیلی اینطوری نیست که قاطی کند، ول کند و برود. بلکه الان باید به خط می زد، به جای اینکه صبح بزند، سر ظهر رفته است و لشکر دشمن آماده بوده، زده و این ها را تار و مار کرده است. من تجربه اش را نداشتم اما حتما در کتاب های دفاع مقدس غور کرده اید. ما سال کنکور می دانستیم درس خواندن همه ی زندگی نیست، بخشی از زندگی است. آن سال در بحبوحه ی کنکور که همه می دویدند و تست می زدند، کتابی به نام جنگ دوست داشتنی از آقای تاجیک به دست من رسید. ماجرای گردان انصار لشکر 27 است. روایت واقعی از ماجرای کسی بود که در سن و سال من جبهه رفته بود. کتاب برایم جالب بود، می خواستم بخوانم و نزدیک کنکور هم بود. هر روز 8 صبح می رفتم برای خودم تست کنکور می زدم؛ اگر از حدی بالاتر می زدم و نمره ام خوب می شد، به خودم اجازه می دادم صفحاتی از کتاب را بخوانم. تا شب کنکور کتاب را خواندم. کتاب، روایت واقعی خود آقای تاجیک بود و شما صحنه های لرزیدن پای یک آدم را می دیدی. علاوه بر صحنه های حماسه و شور، می دیدی وسط معرکه کپ می کرد، پایش می لرزید و بعضی اوقات می خواست آنجا نباشد. آن کتاب در من خیلی اثر داشت. متوجه تصویری در میدان نبرد شدم. متوجه شدم میدان نبرد خیلی جدی است. با تمام اخلاص و ایمان اگر به موقع نرسی، شکست می خوری. صحنه جنگ خیلی جدی است. مثلا باید سریع تر از این گذرگاه رد می شدی؛ دیر رد شدی، با تمام اخلاص و معنویتت شکست می خوری. خیلی صحنه ی جنگ جدی است. از این می خواهم به عنوان مطلع بحث برای جلسه آینده استفاده کنیم. هر فعالیتی در زندگی چه شخصی یا اجتماعی، در میدان نبرد با دشمن از شیطان تا استکبار، حتما به یاری خدا، توجه به ذات ربوبی و افاضه الهی است. ما اصلا غیر از این حالتی را تصور نداریم. اما یک نکته ای وجود دارد، میدان نبرد بسیار جدی و به شدت بی رحم است. یعنی در میدان نبرد اجازه ی کوچک ترین خطایی نداریم. من آن ماجرا را در کتاب تجربه کردم و سال ها گذاشت تا رسیدم به این آیه ی سوره ی مبارکه بقره که می فرماید: رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِینا أَوْ أَخْطَأْنا. خیلی برایم عجیب بود که چرا این را گفتند؟ می گویند خدایا ما را به فراموشی هایمان نگیری. خدا گفته است که من به فراموشی کاری ندارم. پس اگر فراموش کنید، گناه ندارد. اگر عمدا انجام بدید گناه دارد. چرا این افراد می گویند: رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَیْنا إِصْراً کَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِنا. یعنی فراموشی می تواند کار  را به اصر، یعنی غل و زنجیرهایی که می افتد برساند؟ کار را به شدت سخت کند و حتی از طاقت ما بگذراند؟ ما این جور نفهمیده بودیم. چرا این آیه سر و کله اش پیدا شده است؟ بعدها که سوره ی بقره خواندیم متوجه شدم که می دانی ماجرا چیست؟ آیه برای وسط میدان نبرد است. درست است که در سیر و سلوک فردی ممکن است فراموشی اثر نداشته باشد؛ اما در میدان نبرد فراموشی تو ممکن است باعث کشته شدن عزیزانت شود. فرمانده قرار بوده اینکار را بکند، نکرده است و گردان از دست رفته است. میدان نبرد جدی است حتی فراموش کردن در آن تبعات دارد؛ نمی توانی فراموش کنی. می خواهم بگویم اگر چه میدان اصلی انسان مبارزه با هوای نفس است، لکن در میدان نبردی که دیگران هم پایشان در صحنه است، شما به دقتی بالاتر از آن زندگی فردی نیاز دارید؛ چون اینجا اگر فراموش کنید، تبعات سنگینی خواهید داشت. چنانچه به اطرافیانمان می گوییم فراموش کردم. فراموشی که اشکال ندارد! کسی که اینطوری حرف می زند، معلوم است نمی داند وسط میدان نبرد است. شما حق نداری به خاطر فراموشی حق به جانب حرف بزنی. ما اگر متوجه معرکه نبرد بشویم حتی اجازه خطای سهوای به خودمان نمی دهیم. ما خیلی وقت ها اجازه ی خطاهای سهوی به خودمان می دهیم؛ چون متوجه میدان جنگ نیستیم. تو نباید بگویی اشکال ندارد، دستم خورد؛ خدا باید بگوید اشکال ندارد. ما اینجوری هستیم اگر طرف مقابل بگوید چرا؟ می گوییم عمدا که نکردم. کی به من و شما اجازه داده خطای غیر عمدی اشکال ندارد؟ خدا به فضلش مگر این را گفته باشد. ما چون خودمان را وسط میدان نبرد ندیده ایم و تجربه ی جنگیدن نداریم، به خودمان اجازه ی خطای سهوی می دهیم. در حالی که از این آیه می فهمیم میدان نبرد جدی است. یک فراموش کردن ساده، برای اینکه صدتا جوان کشته بشوند، کافی است. وقتی می گوید رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِینا از این منطقه ضربه خورده است. این را دارد با جگر پاره پاره اش می گوید. این یک بار فراموش کرده است وسط میدان نبرد، تلفات سنگینی داده و عزیزانش از دست داده، الان از این فراموشی خوابش نمی برد! می خواهم بگویم حرف هایی که در سوره نازعات و این ها زده می شود و اصل نبرد هم آن است، چون پیامبر فرمودند که جهاد اکبر است و در این شکی نیست؛ اما اثر خودش را در معرکه نبرد نشان می دهد. در خلوت شاید آدم ها زیاد جدی اش نگیرند. شاید بگوید حالا مگر چه اشکالی دارد فرد از تاریکی بترسد؟ ببینید آن شب اگر طرف از تاریکی می ترسید، ممکن بود عملیات روی هوا برود! همین اتفاق هم می افتاد. آدم ها به میدان نبرد می رفتند، ساخته شدن لازم رخ نداده بود، بعد وسط میدان نبرد کپ می کرد. می زدند زیر گوشش که از این کپ کردن در بیاید. چون اگر این کپ کند، ممکن است عملیات شکست بخورد. در خانه ممکن است با آرامش به او بگویند اشکالی ندارد، اما در میدان نبرد انقدر اینگونه است. آن قدر گفتیم: وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى ﴿۴۰ (نازعات) اگر باورت نمی شود در میدان نبرد می فهمی، اما آنجا با درد می فهمی. چون آنجا تلفات می دهی و می فهمی. این خیلی نکته ی مهمی است. ما خیلی راحت به خودمان اجازه خطا کردن می دهیم، دقیقا اجازه می دهیم. می گوییم اشکال ندارد که یک بار اشتباه کرده ام، درستش می کنم. در میدان نبرد یک بار اشتباه کردن، آخرین بار است. نمی توانی به خودت اجازه بدهی به این راحتی ها اشتباه کنی. ما در زندگی خیلی عادی، به قول یکی از علما ما برای اسلام یک سیلی نخورده ایم. به لطف انقلاب اسلامی، ما درکی از میدان نبرد نداریم. اما سوره های قرآن کریم را باید می خواندیم که همین حس را پیدا کنیم. کنودی در میدان نبرد خیلی جرم سنگینی است. فرق می کند که آدم در خلوت همچین حسی دارد. ریشه اش در آن فردی است. می خواهم بگویم تمام مجاهدتی که قرار است یک انسان  در درون خودش انجام بدهد، از آنجایی که هیچ انسانی نیست مگر اینکه در معرکه قرار  می گیرد، اگر آن اتفاق در درون نیفتاده باشد، در معرکه خودش را نشان می دهد و خیلی خطرناک است و سنگین است. این فضا را داشته باشید چون تمام سوره های قبلی صافات، مرسلات، ذاریات و نازعات همه در فضای مکی هستند ولی اتفاق اجتماعی است: حَقٌّ لِلسّائِلِ وَالمَحرامِ﴿۱۹ (ذاریات) اما در یک فضای ثابت تر و با آرامش تری است. سوره ی عادیات یک دفعه به خط نبرد می زند. صبح به ظهر برسد، تمام است. سرعتش کمی کم شود، تمام است. انقدر باید این مجاهدت درونی رخ داده باشد که اگر آنجا فَالسَّابِقَاتِ سَبْقًا ﴿۴(نازعات) انجام بدهیم به سیر و سلوک بالاتر می رسیم، در سوره ی عادیات اگر نداشته باشیم کل عملیات شکست می خورد. این ها در میدان نبرد به شدت حساس و دقیق می شوند.

 

 

جمع بندی و نکات تکمیلی

می خواهم چند سرنخ بدهم برای اینکه هم این موضوع را جمع بندی کنیم و هم برای برنامه بعدی پیگیری کنیم:

  • مجاهدتی که انسان در درون خودش باید انجام بدهد، بسیار جدی است و جدی بودنش در معرکه نبرد معلوم می شود. بهتر است قبل از اینکه معلوم بشود، انسان این را در درون خود سر و سامان بدهد. بالاخص اینکه بخواهیم یا نخواهیم، بدانیم یا ندانیم، آگاهانه یا ناخودآگاه، معرکه نبرد پایش تا عمق زندگی ما وارد شده است. و امروز ماجرای اقامه ی حکومت دینی فراتر از مرزهای جغرافیایی در تمام زندگی ها جریان دارد. من و شما وسط معرکه ایم. چه بخواهیم چه نخواهیم. آنجایی که قرار است تببین کنیم، آنجا که قرار است بگوییم، دفاع کنیم، حقی را بدهیم یا بگیریم، وسط معرکه است. اینجاست که سستی، دیر حرف زدن و به هنگام کار نکردن برای خیلی از شکست ها کفایت می کند. بالاخص این افزایش عطش آدم ها برای دریافت حقیقت. ما فکر می کردیم نمودار معنویت در دو سال کرونا کمی شیبش کمتر شده باشد. در دانشگاه تهران با اتفاق شگرفی مواجه شدیم. گفتیم همایش سوره ی فلق، زندگی بدون بن بست. توقع داشتیم نهایتا از بچه های مدرسه قران 200-300 نفر بیایند. با کمال تعجب با 700 نفر دانشجو با تیپ های کاملا متنوع مواجه شدیم. مجبور نبوده بیاید شرکت کند. آمده شرکت کرده، سوره را شنیده است و شگفت انگیز اینکه رفته بود دوست هایش را آورده بود که باید کلاس تدبر ثبت نام کنیم. ما عمرا چنین چیزی را تصور نمی کردیم. من نمی دانم خدا در این دو سال چه کار کرده است؟ به طرز شگفت انگیزی عطش معنا در آدم ها وجود دارد و به طرز عجیبی اتفاقا انتظار دارد قرآن حرف جدی ای برای زدن داشته باشد. جدی گوش می دهد، جدی سوال می پرسد و وقتی حرف درستی می شنود، تصدیق می کند. من نمی دانم خدا چه کرده است. در دو سالی که ما نتوانسته ایم کار فرهنگی بکنیم، خدا چه کرده است؟ حس سوره حشر دارم. خدا کاری کرد پا در رکاب اسب نگذاری و فتح ایجاد شود. معرکه نبرد به همه ی ما رسیده، لذا اگر کسی دیر بجنبد، کوتاهی کند، یادش برود، باید جواب بدهد. این مسئولیت ما را سخت تر می کند. عدو در والعادیات، به آن نفس نفس زدنی می گویند که دیگر نمی توانی نفس بکشی. از حد گذشتن است. همان حالتی که اگر به طور عادی کسی انجام بدهد، می گویند چرا زیاده روی می کنی. میدان جنگ زیاده روی ندارد. میدان جنگ است. عادیات از حالت عادی فراتر است. موریات یعنی دو تا شی روی هم اصطکاک می کنند به گونه ای که روی هم اثر می گذارند، می شود: فَالْمُورِیَاتِ قَدْحًا ﴿٢ جرقه زدن نتیجه اثر گذاشتن است. این نفس نفس می زند و باعث می شود یک تاثیری در محیط پیرامون بگذارد که با جلوه همراه است، مثل یک جرقه. اتفاق بعدی می افتد: فَالْمُغِیرَاتِ صُبْحًا ﴿٣ اغاره ی در صبح؛ یعنی قدرت یورش کردن و حمله کردن به وجود می آید. توان تهاجمی پیدا می کنید، می توانید جلو بروید. این تهاجم نه اینکه فقط شمشیر بزنید؛ یعنی می توانید حرف بزنید، می توانید جلو بروید، عملیات از حالت تدافعی به تهاجمی تبدیل می شود. حالا البته مغیرات، اغاره هم که باشد اشتراکی که با غور و غیر دارد که نوعی عمیق شدن و تغییر کردن است. این معنا را می رساند که فرصتی برای تغییر پیش می آید. یعنی یک نفس نفس بیش از اندازه، همراه با اثر گذاشتن و آماده شدن برای تغییر و تحول که همراه با صبح است. انتظار می رود صبح بشود. اتفاق بعدی فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعًا ﴿٤ اثر به معنای برانگیختگی است. برای همین به انقلاب ثور می گویند، ثور اسلامیه یعنی انقلاب اسلامی.  یعنی توان های خفته ای که خفته بودند چون این تغییر را می بینند، برانگیخته می شوند. یک نفر رفتی، اما پشت سرت صد نفر دیگر آمده اند. بعد چه می شود؟ فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعًا ﴿٥وسط به معنی گرانی گاه است. این مثلثی که زیر اهرم می گذاری به تعادل می رد، آن وسط است. اوسط به همین دلیل به معنی عقل است. اوسط به معنی عاقل ترین است. یک جمعی درست می شود که گرانی گاه و مرکز ثقل دارد. این سوره ی مبارکه فرایند شکل گیری جریان اجتماعی جهادگونه است. جریانی که یکی دو نفر این را راه می ندازند و بعد جمعی می شود که مرکز و گرانی گاهش هم مشخص است چه کسی است. برای من همیشه یادآور حرکت امام خمینی رضوان الله تعالی است. کسی که یک تنه به وسط میدان می زند، بعد تاثیراتی به وجود می آید، بعد وضعیت از این حالت تدافعی به حالت تهاجمی تغییر می کند، بعد خفته ها برانگیخته می شوند، بعد لاجرم و قهرا جمعی درست می شود که وسطش مشخص است چه کسی است. همان کسی که اول نفس نفس زده است. این سوره مهمترین سوره ی تشکیلات سازی در قرآن است. یعنی فرایند ساخت تشکیلات را یاد می دهد. تشکیلات در یک اتفاق تکوینی ساخته می شود، نه در یک اتفاق سازمانی. بعدا سازمان دهی اش می کنیم. اما تشکیلات حاصل یک حرکت تکوینی است که روی آن تکوین، نهاد نصب می شود و سازمان پیدا می کند. این می شود مدل جهاد: نفس نفس زدن، اثرگذاری، تهاجم، تغییر، افق عوض کردن، برانگیختگی و اجتماع سازی با یک مبنا و معیار مشخص. این را گفتم که در ذهنتان قسم های اول سوره را داشته باشید. پس نکته اول این شد که جهاد در درون انسان اتفاق می افتد، اما در معرکه خودش را نشان می دهد. معرکه هم که الان تا زندگی همه امتداد پیدا کرده و الان ما همه در معرکه فرهنگی هستیم. اگر همه در معرکه نظامی نباشیم که آن هم هستیم، همه در معرکه فرهنگی تربیتی هستیم.
  • این معرکه یک قواعدی دارد، قواعدش این نفس نفس زدن و حرکت کردن است که طبیعتا لازمه اش آن نهی النفس عن الهوای قبلی است.
  • میدان جهاد نیازمند جمع سازی است، می شود از انتها سوره را خواند و جمع بندی کرد.
  • سه آیه آخر راهبرد تحقق این ماجرا می شود. اشاره ای که یکی از دوستان فرمودند و نقل شده در شب بیست و هفتم خوانده شود، دعایی است که از حضرت امام سجاد رسیده و خیلی هماهنگ با موضوع است. بالاخص با این سه آیه آخر ارتباط دارد:

اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي التَّجافِي عَنْ دارِ الْغُرارِ، وَ الإِنابَةَ إِلى‏ دارِ الْخُلُودِ، وَ الاسْتِعْدادَ لِلْمَوْتِ قَبْلَ حُلُولِ الْفَوْتِ

یعنی خدا دوری از این دار فریب و فریفته شدن را رزق کند. بار و کوله را ببند و آماده دار خلود باشد (انابه یعنی مهیا شدن و بار و کوله بستن)؛ یعنی قبل از اینکه فوت بیاید برای مردن آماده است. پیش از مردن می میرد. حتی این ها مرگ را غافلگیر می کنند. دعای به نظرم خیلی نکات قابل توجه دارد.

این را بگذارید در کنار خطبه 11 امیرالمومنین (ع) که خطبه ی کوتاهی است. وقتی می خواستند در جنگ جمل پرچم را به فرزندشان محمد حنفیه بدهند این خطبه را برایشان خواندند. گفتند:

تَزُولُ الْجِبَالُ وَ لَا تَزُلْ، عَضَّ عَلَى نَاجِذِكَ، أَعِرِ اللَّهَ جُمْجُمَتَكَ، تِدْ فِي الْأَرْضِ قَدَمَكَ، ارْمِ بِبَصَرِكَ أَقْصَى الْقَوْمِ وَ غُضَّ بَصَرَكَ، وَ اعْلَمْ أَنَّ النَّصْرَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ.

کوه ها اگر لرزیدند، تو نلرز. دندان هایت را روی هم فشار بده (ساختارت را محکم کن). جمجمه ات را عاریه بده به خدا (سرت برایت مهم نباشد). پایت را محکم بگذار روی زمین. نگاهت را به ته لشکر دشمن بدوز (جلویش را نگاه نکن). چشمت از چیزهای دیگری غیر از این میدان (چه اتفاقی می افتد؟، بعدا چه می شود؟، غنیمتش چه می شود؟) ببند. همه ی این کارها را که کردی، بدان نصرت از جانب خداست.

آرایش جنگی را حضرت درست می کند؛ اما نصرت از آن خداست. با تمام مجاهدت هایی که جهان آرا ها، باکری ها و شهدا انجام دادند، خرمشهر را خدا آزاد کرد. انسان مجاهد در میدان نبرد باید آرایش داشته باشد، یک آرایش محکم، با برنامه و جدی. کسی می تواند در میدان نبرد اینطوری بایستد که قبلا این کار را کرده باشد. حالا جلسه آینده هم در مورد این مجاهد صحبت می کنیم. هم در مورد این فرآیند پنج گانه ای که شکل می گیرد بیشتر حرف می زنیم و هم در مورد سه آیه آخر بالاخص. این سه آیه آخر که علم به مبعوث شدن از قبور، علم به حصول آنچه در صدور است و دانستن اینکه خدا خبیر است، چگونه به انسان روحی ای مجاهدانه به انسان می دهد؟ اگر هم روی واژه های آن بتوانیم تامل می کنیم و هم روی خطبه 11 خیلی خوب است و هم روی دعای امام سجاد (ع) و خیلی منابع دیگر. بالاخص الاغارات، خطبه های نبرد امیرالمومنین خصوصا جنگ جمل. چون جنگ سنگین و درگیرانه ای بوده است. در صفین، بیشتر خدعه داشت. نهروان بیشتر زدن و تار و مار کردن داشت. اما جنگ جمل بسیار سنگین و پیچیده بود. این ها مواد آماده خوبی برای در این سوره غور کردن است. برای اینکه مجاهده ی ما وارد معرکه نبرد شود، باید یاد بگیریم در معرکه، مجاهده چطور است. ما باید یاد بگیریم این مجاهده شکل و آدابی دارد. گفتم همه چیزش باید درست باشد و حتی در آن فراموشی نباید داشته باشید؛ اما نتیجه ی آن دست خداست. چون ممکن است خدا شکست رقم زده باشد. این دیگه در تقدیر الهی و در تدبیر خداست. اما باید محکم باشد و سپرده شود، نمی شود شل باشد و سپرده شود. این دیگر سپردن ندارد. این منطق مهمی در زندگی مجاهدانه است.

جمع بندی این جلسه مان این است که ما چه بخواهیم یا نخواهیم در حساس ترین دوران های تاریخ در معرکه نبرد هستیم. جوری که جنگ به تک تک آدم ها رسیده است. جنگ فردی که بود، جنگ اجتماعی به تک تک آدم ها رسیده است. در میدان نبرد پایمان حق ندارد بلرزد. میدان آرزوها و دوست دارم ها نیست، میدان عمل است. باید همه ی اتفاق ها بیفتد. در میدان نبرد، دیگر ای کاش معنی ندارد. کاشکی دیگر نداریم. باید قبلا روی نفس کارکرده باشیم که اینطور باشد. باید خودمان را برای نبرد آماده کنیم. چه اینکه الان هم در این جنگ هستیم. اما صحنه های آینده صحنه های پرتلاطمی است که حتی شاید جلسه بعدی ما اصلا در شرایط اینطوری نباشد. شاید تغییرات بسیار عجیبی در عالم رخ داده باشد. برای همین نیاز دارد آدم ها برای معرکه نبرد و اجتماع سازی در معرکه نبرد آماده بشوند. ان شالله جلسه بعد در این مورد حرف می زنیم.

ان شالله خدا به همه ما ایمان در میدان نبرد بدهد که خیلی خوشمزه است. آن که از جناب شهید مهدی باکری نقل می کنند که اینجا جای عجیب و غریبی است، اتفاق بزرگی است. ضمن قدردانی از دوستانی که موقعیت مهدی را ساخته اند، فکر می کنم آن صحنه ای که در فیلم شهید باکری با هم رزمش شهید کاظمی صحبت می کند، نباید در گندم زار باشد. بلکه  آن حالت عارفانه ی بسیار عجیب و غریب که حضرت امام (ره) می گویند، من توصیه می کنم عرفا بروند همچین صحنه ای را مرور کنند، وسط توپ و تانک اتفاق می افتد. ما می خواهیم هنری اش کنیم. اما وسط جایی که جمجمه را عاریه داده، عرفانش آنجا دارد شکل می گیرد. آنجا که در جای دیگر در الغارات امیرالمومنین می گویند: در مبارزه با دشمنت اول خودت بهش برس، بعد شمشیرت. فکر کنید آدم می ترسد شمشیر را جلو می گیرد و می جنگد که با شمشیر از خودش هم محافظت کند. اما امیرالمومنین می گوید: اول خودت بهش برس بعد شمشیرت. یعنی هراسی از شمشیر دشمن ندارد. اینجور جنگیدن در میدان نبرد مهم است. بقیه ی عباراتی که امیرالمومنین در مورد میدان دارد هم که بی نظیر است. دارم برایتان جدا می کنم که جلسه ی بعد بخوانم. بعضی از این جمله های واقعا عظیم امیرالمومنین در میدان نبرد، واقعا حال آدمی است که سوره عادیات خوانده است. باید برویم ببینیم این آدم عادیاتی نسخه های میدان جنگش چطور است. شما هم فرصت دارید بخوانید.

خدا به ما ایمان در معرکه نبرد، پرشور و پرهیاهو بدهد و این ایمانمان برای صحنه های آینده که صحنه های عظیمی هستند، ان شالله آماده شود.

فهرست مطالب